ایلنا از خوزستان روایت میکند؛
امیرمحمد در آتش/ نوجوانی از امیدیه که حماسهساز شد
این بار در گوشهای دیگر از خوزستان نوجوانی خلق حماسه کرد تا خانوادهاش را از قربانی شدن در میان شعلههای بیرحم آتش برهاند. او ققنوسوار به حماسه های جنوب پیوست.
ما بلوطیم، مگر شعله بگیراندمان
مرگ کوچگتر از آن است بمیراندمان
مرگ، هر جا به بلوطِ کُهنی تیشه زده است
از همان زخم، بلوطِ دِگری ریشه زده است .
این شعر کورش کیانی قلعه سردی، حکایت پیدا و پنهان مردانِ مردی است که مانند بلوط نه از آتش میترسند و نه هراسی از تبر به دل خویش راه میدهند. قهرمانانی که سن و سال برایشان معنا ندارد و جهان را همواره از دریچه چشم ققنوس دیدهاند.
امیرمحمد انصاری یکی از همین جنس آدم ها بود، اهل امیدیه خوزستان که تنها ۱۶ سال داشت و مانند شهرام محمدی و علی لندی خودش را و تن نازنینش را به مسلخ آتش برد تا حماسه دیگری را برای ما و نسلهایی که دنبال شنیدن قصههای قهرمانان می گردند، ثبت کند.
۱۸ شهریور سال ۱۴۰۰ بود که علی لندی، نوجوان ایذهای برای نجات جان دو همسایهاش به دل آتش زد و نام خود را برای همیشه در دفتر حماسههای سرخ زاگرس نوشت و رفت. او که داستان حماسه شهرام محمدی همشهری دیگر خود را در جریان حادثه پتروشیمی مارون در هشت سالگی اش شنیده بود، کافی بود تا اجازه ندهد چراغ حماسه در دل زاگرس خاموش شود.
حالا و درست در گوشهای دیگر از خوزستان، چراغ حماسه و این بار به نام شهرستان امیدیه روشن شد. شهری که اگر چه تا دیروز همهگان نام او را با گاز و نفت و صنعت نفت به یاد میآوردند، از امروز باید شناسنامه دیگری برای این شهر نوشت تا هر کجا کسی نام امیدیه خوزستان را شنید، به یاد امیرمحمد انصاری قهرمان ۱۶ سالهای که پس از نجات جان دو خواهر و مادرش به تاریخ پیوست، بیافتد و ایستاده کلاه از سر بردارد و بگوید او قهرمان امروز من است.
امیرمحمد انصاری پیش از تصمیم بزرگ و دل زدن به آتش چه گفت و به کجای زندگی رسیده بود را نمی دانیم، اما قصه امیر محمد، درست از جایی آغاز شد که به چشم خود دید که تمام قهرمانان کتابهایی که تا کنون خوانده و شنیده بود، ایستادهاند و او را برای خلق یک قهرمان دیگر تشویق میکنند.
آتشسوزی روز جمعه هفته گذشته اتفاق افتاد. آن روز، امیرمحمد همراه دو خواهر ۱۰ و ۱۲ ساله و مادرش در خانه خوابیده بود. آنطور که ایرج انصاری، عموی امیرمحمد میگوید، روز حادثه (۲۹/دیماه ۱۴۰۲)، پدر خانواده ساعت ۵ و ۴۵ دقیقه صبح برای پیادهروی از خانه بیرون رفت. در امیدیه چون هوا گرم است، چندان از لوازم گرمایشی استفاده نمیشود یا محدود است، اما آن روز هیتر (بخاری برقی) در خانه برادرم روشن بود که احتمالا بهدلیل اتصال برق و جرقه ناشی از آن، آتشسوزی در خانه شروع شد.
پس از مدتی، امیرمحمد از خواب بیدار و متوجه آتش شد. ابتدا پدرش را صدا زد و وقتی جوابی نشنید متوجه شد از خانه بیرون رفته است. سراغ مادر و خواهر ۱۲ سالهاش رفت و آنها را از خانه بیرون برد تا از آتش دور باشند و بعد هم سراغ خواهر کوچکترش که خواب بود رفت. امیرمحمد تلاش زیادی کرد تا خواهرش را بیدار کند، اما خواب او آنقدر سنگین بود که بیدار نمیشد.
در همین حین که خواهرش را صدا میزد، یکدفعه صدای انفجار مهیبی در خانه پیچید و کولر گازی افتاد و بعد از سقوط پشت در اصلی، ورودی خانه را مسدود کرد. این اتفاق در حالی افتاد که مادر همزمان تلاش میکرد تا برای نجات امیرمحمد و دخترش وارد خانه شود اما کولر راه را بسته بود. مادر و دختر بیرون از خانه بودند و امیرمحمد و خواهرش هم در خانه. حجم آتش و شرایط آن لحظه به قدری پر از استرس بود که به ذهن امیرمحمد خطور نکرد به شکلی کولرگازی را از جایش تکان داده و مسدودی مسیر را برطرف کند. شاید هم شدت آتش به حدی بود که به او اجازه نمیداد به کولر نزدیک شود.
آتش و دود از هر طرف امیرمحمد و خواهرش را محاصره کرده بود. تنها فکری که آن لحظه به ذهن پسر نوجوان رسید این بود که دست خواهرش را گرفته و او را داخل یکی از اتاقهای خانه ببرد و بعد از بستن در به خواهر بگوید همانجا بماند و خارج نشود تا راهی برای نجات و فرار از آتش پیدا کند. در شرایطی که امیرمحمد دنبال راه نجات بود، مادر نیز همسایهها را خبر کرد و کمک خواست.
خواهر کوچکتر امیرمحمد هم پنجره اتاق را باز کرد و چون جثه کوچکی داشت توانست بدنش را از لای نردههای پنجره رد کرده و توسط همسایهها نجات پیدا کند اما چون امیرمحمد جثه نسبتا درشتی داشت، نمیتوانست از پنجره رد شود. بعد از نجات یافتن دختر، امیرمحمد هنوز درگیر پیداکردن راه نجات بود، دامنه آتش آنقدر زیاد شد که پسر نوجوان بیهوش شد و پس از بیهوشی آتش بیرحم به جانش افتاد.
عموی امیرمحمد ادامه میدهد: آمبولانس پیکر سوخته برادرزادهام را به بیمارستان آیتالله طالقانی اهواز که مختص سوانح و سوختگی است منتقل کرد و پدرش هم که با تماس تلفنی متوجه حادثه شده بود، به خانه برنگشت و از همانجا به بیمارستان رفت و من هم وقتی به بیمارستان رفتم، پزشکان گفتند متاسفانه امیرمحمد دچار سوختگی حدود صددرصدی شده است. شدت سوختگی به حدی بالا بود که برادرزادهام دوام نیاورد و روز شنبه ۳۰ دیماه از دنیا رفت. امیرمحمد دانشآموز کلاس دهم بود و در «مدرسه نمونه» درس میخواند. از نظر هوش و استعداد همیشه ممتاز بود و حتی نمرات امتحانات نیم ترمش هم ۱۹.۵ یا ۲۰ بود. او با پدرش هم گاهی به کوهنوردی میرفت و .....
به گفته عموی امیرمحمد، در این حادثه خانه برادرش بیش از ۷۰ درصد سوخت و از بین رفت، خواهرها و مادر امیرمحمد از نظر جسمی کاملا سلامت هستند و اما از نظر روحی در شرایط مناسبی نیستند و توان صحبت کردن ندارند. در این مدت پدر او حتی نتوانسته پاسخگوی تماسهای تلفنیاش باشد.
این داستان امیرمحمد بود. او که در روز یکشنبه اول بهمنماه در شهرستان رستم به خاک سپرده شد و تاریخ امیدیه خوزستان را همانند ایذه به رنگ سرخ حماسه درآورد.