خبرگزاری کار ایران

احمد اقتداری:

فرهنگ ایران همواره چون ققنوسی از خاکستر خود زاده می‌شود

فرهنگ ایران همواره چون ققنوسی از خاکستر خود زاده می‌شود
کد خبر : ۲۵۳۸۹۹

دلیل تمام کارها و پژوهش‌های من این بوده که وطنم را بسیار دوست می‌داشتم و همواره فکر می‌کردم باید برای مملکتم کار مفیدی انجام بدهم. اکنون هم فکر می‌کنم این وظیفۀ مهم برعهدۀ جوانان این سرزمین است.

در نهمین جلسه «دیدار و گفتگو با استادان و بزرگان فرهنگ و ادب ایران» علاقه‌مندان با احمد اقتداری، نویسنده و پژوهشگری که آثار ارزشمندی در زمینه‌های مختلف فرهنگ، تاریخ و ادب این مرزوبوم دارد، بیشتر آشنا شدند.

به گزارش ایلنا؛ این جلسه پنج‌شنبه ‌۳۰/۱۱ / ۹۳ از ساعت ۹ الی ۱۱:۳۰ در کتابفروشی آینده برگزار شد.

اقتداری؛ سخنان خود را به دو بخش تقسیم کرد: بخش خاطرات و بخش آثار خودش(اعم از چاپ شده و چاپ نشده). او به یمن عمر پربرکت و نیز پیشینۀ پژوهش در امور فرهنگی با بسیاری از بزرگان هم‌دورۀ خود دوست و همکار بوده‌اند؛ لذا، نام‌بردن از هریک از آنان خاطره‌ای را در ذهن او زنده می‌کرد.

بزرگانی چون عباس زریاب خویی، کیکاوس جهانداری، منوچهر ستوده، محمد امین‌ریاحی و… ازجمله افرادی بودند که اقتداری با احترام فراوان از ایشان یاد کرد، ولی تأکید ویژه‌ای بر دوستی دیرینۀ خود با ایرج افشار داشت و در این باره گفت: ما ۶۵ سال شبانه‌روز و در سفر و حضر با هم بودیم. یک روح بودیم در دو بدن. هیچ کاری را بدون مشورت با او انجام نمی‌دادم و حتی قلم روی کاغذ نمی‌بردم. او همواره بهترین راهنمای من بود. دوست دیگری هم که اغلب با ما همنشین بود منوچهر ستوده بود. مرحوم افشار انسان کم‌نظیری در تاریخ فرهنگ ایران بود که شاید سال‌ها بگذرد و مردی چون او زاده نشود. او تمام مطالعات خارجی‌ها دربارۀ ایران را خوانده بود و به آن‌ها احاطۀ کامل داشت. امروز هم می‌بینیم که بنیاد موقوفات افشار به نام او در راستای تحکیم وحدت ملی تلاش می‌کند و با پشتوانۀ خوبی که دارد کتاب‌ها را با کیفیت مطلوب منتشر می‌کند. تاکنون نیز دو کتاب من سفرنامۀ سدیدالسلطنه و دولت عشق را چاپ کرده است. به دلیل همین نوع ارائۀ اثر است که من چاپ ۱۵ جلد کتاب منتشر نشده‌ام را به بنیاد موقوفات سپرده‌ام.

اقتداری دربارۀ چگونگی یافتن مطالب سدیدالسلطنه گفت: در ۳ شهریور ۱۳۲۰ وقتی که مملکت ما توسط سه دولت روسیه و انگلیس و امریکا اشغال شد و این دولت رضا شاه را به جزیرۀ موریس تبعید کرد، من به این فکر افتادم که چه انگیزه‌ای این سه رغیب را با هم متحد کرده ‌است؟ در آن زمان من رئیس فرهنگ لارستان و بنادر خلیج فارس بودم و ۲۳۶ مدرسه ابتدایی دخترانه و پسرانه در آن نواحی تأسیس کرده بودم. وقتی برای سرکشی به آنجاها سر می‌زدم فقر و فلاکت مردم را به چشم می‌دیدم و نیز رشوه‌خواری و فساد مأموران دولت را که مردم بسیار از آن‌ها هراسان بودند. در نتیجۀ این عوامل سواحل دور و دراز خلیج فارس از سکنه خالی شده بود.

او ادامه داد: نامه‌ای به محمدعلی سیاسی وزیر فرهنگ وقت نوشتم(که در کتاب کاروان عمر من چاپ شده است) و خواستم که فکری به حال این اوضاع نابه‌سامان بکند. در آن زمان کشورهای قدرتمند در صدد بودند از ایران به‌عنوان پایگاهی برای زیرنظر داشتن منطقه استفاده کنند من نیز اندیشیدم که باید فکری بکنم و به کشورهای عرب همسایه و نیز دولت‌های مقتدر جهانی بگویم که ایرانی خلیج فارس و جزایر آن را متعلق به خود می‌داند و محال است بگذارد که بخشی از آن از ایران جدا شود. البته دیدیم که در نهایت بحرین که جزئی از خاک این سرزمین بود از آن جدا شد. به هر حال من فکر کردم که لازمۀ بیان چنین دیدگاهی مقابلۀ کتبی و علمی با آن‌ها است و با این انگیزه شروع به نوشتن کردم. اول کتاب خلیج فارس را نوشتم و بعد فرهنگ لارستانی و لارستان کهن را و مطالعاتم به همین ترتیب ادامه پیدا کرد تا اینکه به فکر افتادم چیزی را که یک بندرعباسی یا یک مینابی نوشته باشد بیابم که دلایل ادعای مالکیت ایران بر این جزایر را در دورۀ قاجار بیان کند. در آن زمان در برلین مرحوم سید حسن تقی‌زاده مجلۀ کاوه را منتشر می‌کرد و سدیدالسلطنه برای او نامه‌ای نوشته بود که منتشر شد.

اقتداری افزود: محتوای نامه دربارۀ سیدجمال‌الدین اسد آبادی و اقامت او در بوشهر در منزل پدر سدید، سدیدالدوله حاکم وقت بوشهر، بود و خود سدید در آنجا اذعان کرده بود که فیزیک و زبان را از سیدجمال‌الدین آموخته است. این اتفاق مرا به فکر انداخت که چیزی از سدید پیدا کنم. از قضا با آقای ستایش آشنا شدم که داماد سدید بود. از او خواستم نوشته‌های سدید را به من نشان دهد، ولی او به دلیل مسائل سیاسی آن زمان که پیش‌تر منجر به حبس سدید هم شده بود از این کار اکراه داشت. اتفاقاً آقایان عباس زریاب خویی و کیکاوس جهانداری رئیس و نایب رئیس کتابخانۀ مجلس سنا(که ریاست مجلس را آقای تقی زاده به عهده داشت) شدند. روزی کیکاوس جهانداری به من گفت: کتاب خطی‌ای در کتابخانه پیدا کرده‌ام که شخصی به نام سدید آن را نوشته است بخوان و نظرت را بگو. به همت او کپی‌ای از کتاب به دستم رسید. مطالعه کردم و دیدم که دریایی از معرفت خلیج فارس است! سرشار از وطن‌پرستی مردی که در بغداد به دنیا آمده و سال‌ها در مسقط زندگی کرده و هیچ وقت هم به دانشگاه نرفته است. دیدم این کتاب باید چاپ شود و من نامش را بندرعباس و خلیج فارس گذاشتم. این کتاب شاید مهم‌ترین کتاب دربارۀ خلیج فارس نباشد، ولی کتاب مفصلی است.

اقتداری با بیان اینکه این کتاب پس از چاپ شهرت پیدا کرد؛ گفت: من تشویق شدم که کتاب دیگری بنویسم. خلیج فارس را نوشتم که سی و اندی سال پیش چاپ شد. در آن دوران به همت آقای محیط طباطبایی اولین سمینار خلیج فارس‌شناسی در باشگاه افسران تهران برگزار شد که در آن شبی ۲ نفر و در مجموع ۲۴ نفر به ایراد سخنرانی پرداختند و من یکی از آنان بودم. سخنرانی‌ من پس از پروفسور گیرشمن فرانسوی که در شوش حفاری‌های مهمی انجام داده و بسیار هم به ایران علاقه‌ داشت، بود. او در طول سخنرانی‌اش خلیج فارس را «خلیج» می‌گفت و هر جا به نام اسکندر می‌رسید از او با القاب «کبیر» و «بزرگ» یاد می‌کرد. این مسئله سبب شد من از سخنرانی خودم صرفنظر کنم و وقتی پشت تریبون رفتم از رئیس جلسه که سعید نفیسی بود اجازه خواستم که فقط یک پرسش مطرح کنم و پرسیدم اگر پروفسور گیرشمن در فرانسه سخنرانی داشتند و ناگزیر بودند از هیتلر نام ببرند آیا به او القاب «کبیر» و «بزرگ» می‌دادند؟ و تأکید کردم که نام خلیج فارس باید کامل گفته شود. این تذکر من موجب شد سفیر کبیر فرانسه که در جلسه حضور داشت با یادداشتی از پروفسور گیرشمن بخواهد که رسماً از ملت ایران و من عذرخواهی کند و او هم این کار را کرد.

او ادامه داد: پس از آن ایرج افشار مرا تشویق کرد که به دنبال سایر نوشته‌های سدید بگردم. با علی ستایش، داماد سدید و همسر شمس‌الملوک سدید، صحبت کردم و برای دیدن خانۀ قدیمی سدید و یافتن سایر دست‌نوشته‌هایش به میناب رفتم. دختر او در ابتدا تمایلی به نشان دادن آن‌ها نداشت ولی او را متقاعد کردم. در خانۀ سدید صندوق‌هایی مملو از کتاب‌های قدیمی و نوشته‌های خودش بود. سدید کسی بود که به دلیل فرستادن مطالب کتاب سفرنامۀ سدیدالسلطنه برای سران مملکت فرانسه و روسیه از دانشگاه‌های سوربن فرانسه و سن آنای مسکو نشان افتخار دریافت کرده بود! من خواستم که آن کتاب‌ها را به من بفروشند ولی خانوادۀ او قصد سوزاندن کتاب‌ها و نوشته‌ها را داشتند. بالاخره با نوۀ سدید، مهندس هوشنگ ستایش، که تحصیلکردۀ انگلیس و آلمان بود و در تهران زندگی می‌کرد صحبت کردم و به او گفتم: این‌ها اسناد مملکتی است و به همۀ ایرانی‌ها، اعم از مرده و زنده، تعلق دارد اموال شخصی نیست که شما به راحتی برایشان تصمیم می‌گیرید! با نظر مساعد او کتاب‌ها را به تهران منتقل کردیم. ایرج افشار که آن زمان رئیس کتابخانۀ مرکزی و مرکز اسناد دانشگاه تهران بود حتی حاضر شد آن ها را به مبلغ ۵/۴ میلیون تومان برای کتابخانه خریداری کند، ولی مهندس ستایش در نهایت آن‌ها را به کتابخانه دانشگاه تهران اهدا کرد. به این صورت بود که سدیدالسلطنه فرد شناخته شده‌ای در تاریخ و فرهنگ ایران شد.

اقتداری با بیان اینکه من مدتی هم مأمور تحقیق و مطالعه دربارۀ پیشینۀ فرهنگی جنوب ایران شدم؛ افزود: اول به بوشهر و خارک رفتم و سپس به مدت سه ماه و نیم پای پیاده از دیلم تا چابهار را طی کردم! نتیجۀ این تحقیق کتابی دو جلدی شد به نام دیار شهریاران که دربارۀ فرهنگ و عقاید و زبانشناسی در شوش و شوشتر و هفت تپه و چغازنبیل و اهواز است. بعد دیدم که کار تحقیقی مهمی در مناطق خوزستان و کهکیلویه و بختیاری و ممسنی و ایذه صورت نگرفته است. به بررسی نقوش آن نواحی پرداختم که حاصل آن کتاب چاپ نشده‌ای است به نام خوزستان و کهکیلویه و ممسنی. کتاب چاپ نشدۀ دیگری هم دارم به نام ایرانیان از طوفان شکست خوردند نه از یونان.

او ادامه داد: دولت عشق دومین کتابی است که بنیاد موقوفات منتشر کرده است و موضوع کاملاً متفاوتی دارد. کتاب از زبان یک شاعر و درویش ذهبیۀ رضویه است که تصور کرده با داریوش هخامنشی در تخت جمشید قدم زده و اشکال آنجا را با مفاهیم عرفانی و قرآنی مطابقت داده است. مطالب این کتاب را ۳۰ سال پیش گردآوری کرده بودم ولی تازه منتشر شده است. خواسته‌ام که در تمام کتاب‌های من که بنیاد موقوفات منتشر می‌کند؛ متنی به احترام ایرج افشار چاپ شود. چون فکر می‌کنم نام و یاد ایرج افشار باید همواره زنده و جاوید بماند؛ خصوصاً در عرصۀ تحقیق و پژوهش چراکه هر کلمه‌ای که او می‌نوشت با فکر و مطالعه و وسواس فراوان بود.

اقتداری در پایان با اشاره به اینکه کتابخانۀ خود را به دایره‌‌المعارف بزرگ اسلامی اهدا کرده؛ گفت که؛ تمام کتاب‌های منتشر نشده‌اش نزد دخترش امید اقتداری است تا در زمان مناسب خود چاپ شود.

او در پایان گفت: سخن آخر اینکه تاکنون ۳۳ کتاب از من چاپ شده‌ که دو جلد از آن‌ها را بنیاد موقوفات منتشر کرده است و دو کتاب افسانۀ حیات و کاروان عمر(چاپ دوم) نیز به زودی منتشر خواهد شد. دلیل تمام کارها و پژوهش‌های من این بوده که وطنم را بسیار دوست می‌داشتم و همواره فکر می‌کردم باید برای مملکتم کار مفیدی انجام بدهم. اکنون هم فکر می‌کنم این وظیفۀ مهم برعهدۀ جوانان این سرزمین است. خصوصاً دختران و زنان که ثابت کرده‌اند در عرصه‌‌های گوناگون با مردان یکسان و برابرند. من معتقدم فرهنگ ایرانی خودزا و زایا است. هرچند که در بزنگاه‌های تاریخی دچار بحران می‌شود، ولی مانند ققنوس دوباره از خاکستر خود متولد می‌شود.

ارسال نظر
پیشنهاد امروز