روایتها و گفتارهایی از ماندگاران فرهنگ ایران رونمایی شد
چهرههای عرصه مطبوعات و البته ادبیات و هنر ایران عصر ۵شنبه ۹ بهمن ۹۳ در فرهنگسرای نیاوران گرد هم آمدند تا از نخستین کتاب روزنامه «شرق» که به همت انتشارات «پیام امروز» در ۲ جلد روانه بازار نشر شده؛ رونمایی کنند.
نخستین کتاب روزنامه «شرق» که به همت انتشارات «پیام امروز» در ۲ جلد روانه بازار نشر شده؛ رونمایی شد.
به گزارش ایلنا؛ علاوه بر سیدمحمود دعایی، هادی خانیکی، لیلی گلستان، شاهرخ تویسرکانی، کامبیز درمبخش، محمدعلی ابطحی و… خانواده بزرگانی که جشن نامه آنان در این کتاب گردآمده بود، همچون ابراهیم باستانی پاریزی، ابراهیم یونسی و… آمده بودند تا انتشار کتابی که یاد عزیزانشان را زنده کرده بود شاهد باشند.
مهدی رحمانیان مدیر مسئول روزنامه شرق گفت: اگر «شرق» از سال ۸۲ که تبدیل به روزنامه شد بی وقفه ادامه میداد، می توانست امروز نه فقط یک رسانه، که یک بنگاه فرهنگی و حتی اقتصادی باشد و در منطقه حرف شاخصی داشته باشد در حالی که عدم انباشت تجربه «شرق» را از داشتن چنین موقعیتی محروم کرده. اگر شرایط موجود تسهیل شود و موانع برداشته شود، به کمک همین نیروهای امروزی، می توان یکی از بهترین روزنامه های منطقه را منتشر کرد. منابع عظیمی که در ۴ گوشه کشور عزیزمان ایران وجود دارد، طی این سالها در روزنامه منعکس شده. بخشی از این انعکاس مربوط به ضمیمه ماندگاران روزنامه طی سالهای ۸۹ تا ۹۲ بوده که به همت پژمان موسوی و سایر دوستان نگاهی انداختهایم به تاریخ زحمات این سرمایه های ارزشمند ملی. با انتشار این ۲ جلد کتاب که حاصل جمع آوری آن ضمائم است، امیدوارم راهی برای بازنشر مطالب روزنامه باز شده باشد که دیگر اهالی تحریریه آن را ادامه دهند. از آقای داوود محمدی سردبیر وقت شرق، پژمان موسوی گردآورنده این مجموعه ضمائم، سایر دبیران و خبرنگاران روزنامه و همین طور انتشارات «پیام امروز» که زحمت انتشار این کتاب را در ۲ جلد نفیس فراهم کرد و همچنین آقای محمد امیرمظاهری تقدیر و تشکر می کنم.
پس از مهدی رحمانیان مدیرمسئول روزنامه، احمد مسجدجامعی عضو فعلی شورای شهر تهران و وزیر پیشین فرهنگ و ارشاد، پشت تریبون سالن خلیج فارس فرهنگسرای نیاوران رفت و گفت: شخصیتهایی که در کتاب «شانه بر موی سپید» برای گفت و گو و همصحبتی انتخاب شده اند، چهره های شاخص فرهنگ و هنر هستند که در سطح بین الملل مطرح هستند. شاید ما در باب صنعت و تکنولوژی جهانی نباشیم اما بی شک در عرصه فرهنگ و هنر جهانی هستیم. کجای دنیا امثال حافظ و سعدی وجود دارد؟ یک بار با یک شخصیت فرانسوی صحبت شده بود، پرسیده بودند شما مثل مولوی چه کسی را دارید؟ پاسخ داد ویکتور هوگو، پرسیدند مثل سعدی چه ادیبی دارید؟ باز هم پاسخ داده بود ویکتور هوگو، بعد پرسیده بودند همچون جامی چه کسی را دارید؟ و مجددا پاسخ داده بود که ویکتور هوگو. و این نشانگر این است که ما در عرصه تفکر و ادبیات چه طور پیشرو بوده و هستیم. امروزه در هنرهای تجسمی بالاترین بها مربوط به آثار هنرمندان ایرانی است و بهای آثار ایرانیان با هنرمندان هیچ کجای دیگر جهان قابل مقایسه نیست. در سینما و فرهنگ هم اثری در جهان شاخص می شود که رنگ و بو و طعم متمایز ایرانی داشته باشد. فهم ایرانی، زبان و هنر ایرانی همه و همه در جهان طوری عمل کرده که امروزه شاخص است. ممکن است مشکل محدودیت زبان فارسی برای جهانی شدن آثار مطرح شود اما نباید فراموش کنیم در ذات فرهنگ ما شکوفایی وجود دارد و حالا که روزنامه نگاری شجاعت داشته که زندگی و تجربه بزرگان این فرهنگ را در قالب یک کتاب گردآورد باید او را تحسین کرد.
پس از صحبتهای مسجد جامعی، تصویر ماندگارانی چون بنان، علیرضا فرهمند، جلیل شهناز، حسن کسایی و دیگرانی که یادشان در «شانه بر موی سپید» زنده شده، بر پرده سپید سالن خلیج فارس نقش بست و در پس زمینه این تصاویر آواز بنان به گوش می رسید که: «شد خزان گلشن آشنایی» و پس از نمایش تصاویر بزرگانی که یادشان با ماست، «محمد بقایی(ماکان)» بر صحنه حاضر شد و چنین گفت: عنوان «شانه بر موی سپید» به اندازه خود کتاب پرمعنا و ارزشمند است. «شانه بر موی سپید» به معنای آراستن نیست. بلکه، در اینجا به معنای نوازش کردن است. در فرهنگ ما، افراد زیادی بودهاند که نیاز داشتند، شانهای بر موی آنان کشیده شود، ولی نشد. به رغم نگاه خوشبینانه آقای مسجدجامعی، هنوز معایبی در کوی ساکنان معرفت وجود دارد که به واقع دهشتناک است.
نویسنده «تأملات ایرانی» گفت: در تاریخ فرهنگی این کشور، همواره نالههایی در میان نویسندگان و شاعران و اندیشمندان و متفکران ایرانی وجود داشته که نشان میدهد جامعه و قدرت حاکم قدر آنان را به درستی نمیشناسد. مصداقهای این شکایتها را میتوان در اشعار سنایی یافت. در «چهار مقاله» عروضی در باب دبیری، راوی از نویسندهای سخن میگوید که در چراغش روغنی باقی نمانده است. سعدی نیز از این زمره خارج نیست.
وی افزود: در دوران متأخر نیز اکثر نویسندگان و شاعران وضعیت اسفناکی داشتهاند مانند: سید اشرف الدین گیلانی. و در دوران جدیدتر اشخاصی مانند دکتر عبدالحسین زرینکوب و اخوان ثالث، دنیا را در بدترین شرایط مادی ترک کردند. ولی چرا همواره باید اهل فرهنگ و هنر با چنین مشکلاتی مواجه باشند؟
این پژوهشگر در پاسخ به پرسش خود گفت: حدود ۲۰ سال است که اصطلاحی برای این پرسش ساختهام و آن اصطلاح «تفکر خامهای» است. کافی است که نگاهی به نام شهرها و کتابخانهها و خیابانهای شهرهایمان داشته باشیم. نام هیچ اهل هنر و فرهنگ و ادبی جز حافظ، سعدی، مولوی، فردوسی و خیام دیده نمیشود. حتی نظامی و سنایی نیز چندان به حساب نمیآیند. چرا کسی درباره غضائری رازی سخن نمیگوید؟ چرا در سبزوار نام هلالی جغتایی بر سر درِ هیچ کتابخانه و سالن و حتی کوچه و خیابان دیده نمیشود؟ چرا در شهر تهران نام دهخدا حتی بر سر یک پسکوچه نیست؟ باور کنید بعد از فردوسی هیچ کسی نبوده که مانند دهخدا برای زبان فارسی ۳۰ سال رنج برده باشد.
وی در انتقاد از نامگذاری خیابانهای شهر و فراموشی اهل فرهنگ ادامه داد: کافی است که یک ورزشکار به خارج از کشور برود و مقامی کسب کند، بسیار سریع چند ورزشگاه و حتی میدان را به نام او تغییر میدهند. ولی هیچ کس به این نکته توجه نمیکند که اگر دهخدا و امثال او نبودند، هیچگاه چنین ورزشکارانی امکان رشد نمییافتند. چرا چنین اتفاقی نمیافتد؟ زیرا برخی مسولان ذهن فرهنگی ندارند.
وی با اشاره به کتاب زیر چاپ خود با نام «نگرشهای ایرانی» گفت: آسمان پرستاره فرهنگ ایران باید یکجا نگریسته شود. در غیر این صورت، باید با ماهواره یا به قول برخی «عَلَم شیطان» مبارزه کرد. زیرا جوانان ما دیگر با فرهنگ خود آشنا نیستند. من سوگند میخورم که صدا و سیما در طول این سالها حتی یک برنامه ۳۰ دقیقهای درباره منوچهری دامغانی تهیه نکرده است. چرا نباید در دهههای اخیر چهرههایی مانند بهار، دهخدا، مینوی، همایی، فروزانفر، خانلری، معین، شاملو و سیمینبانوها پرورش یابند؟
وی در بیان علت این مساله گفت: دستگاههای بزرگ فرهنگی ما تفکر خامهای دارند. برخی از چهرههای سفارشی بزرگ، حتی برای همسایگانشان شناختهشده نیستند. چهره ماندگار کسی است که در تاریخ فرهنگی این مملکت ماندگار شود. ایرانی بودن به داشتن کد ملی و شناسنامه مهمور به ثبت احوال نیست. ایرانی بودن یعنی داشتن روح ایرانی، یعنی داشتن روحیهای مانند روحیه ماندگارانی که نامشان در کتاب «شانه بر موی سپید» دیده میشود.
این اقبالشناس افزود: «وقایع اتفاقیه» ۳ ماه زودتر از نیویورکتایمز به چاپ رسید ولی عمر «وقایع اتفاقیه» به سرعت به پایان رسید و نیویورک تایمز همچنان یکی از پرتیراژترین و موثرترین روزنامههای جهان است که روزهای یکشنبه در ۳۰۰ صفحه منتشر میشود! علت آن است که وقایع اتفاقیه به دستور سلطان صاحبقران به یک بولتن مدیحهسرایی تبدیل شد. خلاصه آنکه ساکنان کوی معرفت نباید سر در گریبان باشند، قلمها نباید با جوهر دولتی پر شود. کتابها باید به واقع خواندنی باشد و روزنامهها و مطبوعات باید با حفظ رعایت استاندارهای پذیرفتهشده حاکمیت به کار خود ادامه دهند. پیام «عبدالرحیم جعفری» موسس انتشارات امیرکبیر که از مدعوین مراسم بود اما به دلیل کسالت نتوانسته بود در مراسم حضور یابد، اما در پیامی از دست اندرکاران انتشار و گردآوری کتاب تقدیر کرده، خوانده شد.
پس از این چهره ماندگاران کهنسالی که در قید حیاتند و برخی از آنها نظیر مجید درخشانی، نوش آفرین انصاری، توران میرهادی، ایران درودی، جواد مجابی، سیدعلی صالحی و… در مراسم هم حضور داشتند بر پرده نمایش نقش بست و باز بنان بود که در دستگاه بیات اصفهان میخواند: من که فرزند این سرزمینم، در پی توشهای، خوشه چینم»
سپس «فریدون مجلسی» هم با یاد دکتر ندوشن که در کتاب «شانه بر موی سپید» حضور دارد اما نتوانسته بود به دلیل کسالت در محفل عصر ۵شنبه روزنامه شرق حاضر شود؛ گفت: حفظ تاریخ فرهنگ ایران را که بس طولانی است، افراد زیادی به دوش نگرفتهاند. قشر بسیار اندکی از جامعه این وظیفه را پذیرفتهاند و البته همواره مورد اهانت و تحقیر قرار گرفتهاند. ولی همین گروه بودهاند که فرهنگ این مرز و بوم را از هجوم مغولها در امان نگه داشتهاند و به دست حافظ و سعدی رساندهاند و پس از آن در اختیار افراد جدیدتر قرار دادهاند. ولی اکثریت مطلق حتی سنگ قبر این بزرگان تاریخ فرهنگ ایران را خرد میکنند و میشکنند.
سیدفرید قاسمی دیگر مهمانی بود که پشت تریبون رفت تا از اهمیت کار روزنامه نگاری بگوید: روزنامه و روزنامهنگاری، خدمات ارزشمندی به این کشور ارزانی داشته است. دانشنامهنگاری معاصر ایران از دل روزنامهنگاری به وجود آمد. آنچه بعدها شیوهنامه ویرایش نامگذاری شد با روزنامه وارد جهان نوشتاری فارسی شد؛ آن هم با نام «اصول تنقیط و رموز متداوله در محررات فارسی». پیشینه بسیاری از حرفهها را فقط با تورق روزنامههای ایران میتوان یافت. اما این منبع بیبدیل به وسیله عاجزانِ از سرعت توأم با دقت، که همه اشتهار خود را مدیون روزنامه و رسانهنگاران هستند، گاهی مورد بیمهری قرار میگیرد.
پژمان موسوی به عنوان گردآورنده «شانه بر موی سپید» هم پس از اجرای زنده تک نوازی پیانو توسط مزدا انصاری از شاگردان جواد معروفی پشت تریبون رفت و برای حضار از روی متنی که پیش تر آماده کرده بود خواند: «روزنامه نگارم. این را باید همین اول کاری بگویم. باید بگویم، چرا که خیلی چیزها را مدیون همین دو کلمه به هم پیوسته هستم؛ خیلی چیزها از جمله همین چند ده هزار کلمه ای که خیلی دوستشان دارم و کنار هم نشسته اند تا بشوند این کتاب قطور. حاصل این سی و اندی سال زندگی ام روی این کره خاکی، یک دل سیر - و گاه البته، با آه و سودای - روزنامه نگاری است و البته حشر و نشر با انسان هایی که خیلی انسان اند. انسان هایی که وقتی دایره بی ادعای دورشان را دور می زنی تازه می فهمی عمرشان چقدر کم به شمار می آید و زندگی کَمِشان است. آدمی است دیگر. گاه باید بنشیند برای خودش فکر کند و اولین قدم هاش را حتی اگر لرزان باشند به یاد بیاورد. قدردان باشد نسبت به همه چیزهایی که براش خوبی آوردند. مثل همین روزنامه نگاری. شغلی که از وقتی خودم را شناختم، آرزوی انجام دادنش را داشته ام.» او در بخش دیگر سخنانش گفت: «روزنامه نگاری را دوست داشتم و دارم چرا که در کنار پیچ و خم های گاه زجرآورش، خیلی خوب به من آموخت آدم ها خیلی بیشتر از آنکه فکرش را می کنیم یا از راه دور می بینیمشان ارزش دارند. اینکه آدم ها، همان ها که عمرشان را گذاشتند برای زیباتر کردن دنیای ما، خیلی بیشتر از آنچه هست، محتاج توجهند. اینکه ما آدم ها همیشه یک چیز خیلی بزرگ را توی زندگی فراموش می کنیم. یک چیز خیلی ارزشمند را که توی همهمه و هیاهوی پرصدای این روزهایمان دارد هی کمرنگ و کمرنگ تر می شود. ما انسان را نمی بینیم. ارزشش را قدر نمی گذاریم. گاه به شمارمان نمی آید انسانیت.» در پایان مراسم «غلامرضا امامی» نویسنده و مترجم هم با انتقاد از آلزایمر و انقطاع فرهنگی که ما ایرانیان دچارش هستیم لب به سخن گشود: «کار پژمان موسوی پلی است برای شناخت چهره های ماندگار فرهنگی که نام و یاد آنان در «شانه بر موی سپید» جاودانه شده است.» و سپس از عملکرد رسانه ملی انتقاد کرد: «دریغ است که انتشار کتاب در صداوسیما بازتابی ندارد و هم میهنان ما از انتشار کتابهای تازه بی خبرند.» دریغ است که در این کشور کتاب در ۵۰۰ نسخه نشر یابد. قرنها پیش در حدود ۷۴۹ هجری قمری ابن بطوطه، سیاح شهیر که به چین سفر کرده بود در سفرنامه اش چنین می نگارد: «سوار کشتی شدیم و امیرزاده آوازهای فارسی را بسیار دوست داشت. آوازخوانان فارسی چندین بار به فرمان امیرزاده این شعر را تکرار کردند: «تا دل به مهرت داده ام در بحر فکر افتاده ام / چون در نماز استاده ام، گویا دو محراب اندری» ابن بطوطه که شعر را به فارسی در کتاب عربی اش آورده نمی دانست این سروده سعدی شیرازی است که حوالی ۷۰۰ هجری قمری در شیراز در گذشته اما شعرهای او و شهرتش در آن زمان و آن دیار از شیراز تا چین را در نوردیده و به ۵۰ سال نرسیده ورد زبان چینیان است. نسل جوان کسانی چون اصغر فرهادی به جهان هدیه داده است با جایزه اسکارش. هر چند علی رغم بودجه انقباضی وزارت ارشاد معاونت فرزانه، فهیم و فروتن فرهنگی کوششهای سودمند و تلاشهایی را در راه گسترش و بهبود شمارگان کتاب و کتابخوانی به کار می بندد.» و در پایان این مترجم نیت مبارک روزنامه «شرق» و اقبال مسئولان روزنامه به نشر کتاب را به فال نیک گرفت.