خبرگزاری کار ایران

عبدالله کوثری در گفتگو با ایلنا:

زبان فارسی آن چیزی‌ست که بیضایی و شاملو می‌نویسند

زبان فارسی آن چیزی‌ست که بیضایی و شاملو می‌نویسند
کد خبر : ۲۳۲۲۸۹

زبان فارسی آن چیزی است که بیضایی می‌نویسد، شاملو می‌نویسد، آل احمد، مسکوب، نجفی و آشوری می‌نویسند، نه آن چیزی که در زبان روزنامه و تلویزیون ما خوانده و شنیده می‌شود یا در بعضی تالیفات و ترجمه‌ها می‌بینیم.

بی‌شک عبدالله کوثری در شناساندن ادبیات آمریکای لاتین به مخاطبان ایرانی از جایگاه ویژه‌ای برخوردار است. او در هنگام تحصیلات دانشگاهی سروده‌هایش را در سبک نو در هفته‌نامه‌ی خوشه به سردبیری احمد شاملو و در ماهنامه‌ی نگین به سردبیری دکتر محمود عنایت منتشر می‌کرد. همچنین در شب‌های شعر خوشه درکنار شاعرانی چون شاملو، اخوان ثالث، مصدق، نصرت رحمانی٬ م. آزاد و دیگران؛ شعرهای خود را می‌خواند. پس از پایان دانشگاه به لندن مهاجرت کرد و پس از بازگشت گام در راه ترجمه‌ی کارهای داستانی نویسندگان آمریکای لاتین گذاشت.

کوثری بیش از پنجاه کتاب در دو حوزه‌ی ادبیات داستانی و اقتصاد ترجمه کرده و آثاری از نویسندگان مطرح جهان مانند ماریو باراگاس یوسا، کارلوس فوئنتس، اریل دورفمن، آیسخولوس، جورج سفریس، ماشادو آسیس، روبرتو گونسالس اچه‌وریا، جرمین گریر، مایکل ایگناتیف، آیزایا برلین و اریک هابسبام.

کوثری با ترجمه‌های خود علاوه بر معرفی این نویسندگان به مخاطب ایرانی باعثآشنایی فارسی‌زبانان با فرهنگ مردم آمریکای لاتین شده است. گفتگوی ایلنا با این مترجم نام‌آشنا را در ادامه می‌خوانید:

آقای کوثری ادبیات غنی و پربار اروپا در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم به یکباره سر از آمریکای لاتین درآورد و امروز به جرات باید گفت که ادبیات آمریکای لاتین در بالاترین سطح قرار دارد، دلیل این اتفاق را در چه می‌دانید؟

البته من با این واژه یک‌باره که شما استفاده کردید؛ موافق نیستم. چون ادبیات آمریکای لاتین و خصوصا کشورهای دیکتاتورزده پشتوانه‌ی بسیار قوی دارد. اما بنابر شرایط حاکم بیشترین توجه به ادبیات در اروپا بود و پس از دهه ۶۰ با ترجمه آثار اسپانیای زبان آمریکای لاتین به انگلیسی این آثار فرصت معرفی و مطرح کردن خود را پیدا کردند.

من از آنچه خود این نویسندگان گفته‌اند؛ فهمیدم که آنها خودشان را در ادبیات بخشی از اروپا می‌دانند چراکه به خاطر زبان‌شان سالها مستقیم از اسپانیا وام گرفته‌اند. البته این مساله را هم باید بگویم که اسپانیا کندتر از دیگر کشورهای اروپا به سمت مدرنیته رفت، ولی درکنار استبداد موجود در این کشور؛ روشنفکری و فرهیختگی عجیبی هم وجود داشت. برای مثال شما نقاشان قرن ۱۶ و ۱۷ اسپانیا را در هیچ کجای جهان پیدا نمی‌کنید یا سروانتس را دارید. یا در زمینه تئاتر که بسیار غنی هستند، از این‌روست که نویسندگان آمریکای لاتین پشتوانه عظیمی داشته‌اند. علاوه براین با ایالات متحده هم مراوده داشتند و از فرهنگ آنجا هم سهمی برده‌اند و درواقع به نوعی میعادگاهی از فرهنگ‌های مختلف اروپا و آمریکای شمالی شدند.

فعالیت‌های جدی و حرفه‌ای نویسندگان آمریکای لاتین از اواخر قرن نوزدهم شروع شده بود. یکی از مشکلات امروز این است که اکثرا بر این باورند؛ هرچه آخر آمده بهتر است اما واقعا چنین چیزی نیست. بعضی از این نویسندگان هستند که ممکن است در این زمان خارج از درک و حوصله باشند اما پایه ادبیات آمریکای لاتین بوده‌اند.

شما تمام آثار خود را از زبان انگلیسی ترجمه کرده‌اید، نه از اسپانیایی. این مساله تاثیری در اصل اثر نویسنده ندارد؟

طبیعتا اگر ترجمه از زبان اصلی باشد؛ بهتر است. البته ترجمه‌های انگلیسی این رمان‌ها اغلب مورد تایید و حتی ستایش نویسندگان آن بوده است. اگر سعید نفیسی و محمد قاضی و شاهرخ مسکوب و آخر از همه خود من، قرار بود منتظر مترجمی آشنا با یونانی یا اسپانیایی و… بمانیم تا همین امروز نه ایلیاد و اودیسه را خوانده بودیم؛ نه دن‌کیشوت و نه تراژدی‌های یونان و ادبیات امریکای لاتین را نداشتیم. در این میان مساله‌ای که جای تاسف دارد این است که مترجمانی که آن زبان‌ها را بلدند؛ فرصت نکرده‌اند ایلیاد یا دن‌کیشوت یا مثلا مجموعه آثار آیسخولوس و جنگ آخرالزمان و امثالهم را ترجمه کنند و نشان بدهند مترجم قبلی تا چه حد و در کجا و چرا به اثر لطمه زده است.

مترجمان انگلیسی آمریکای لاتین از نسل اول‌شان تا امروز انگشت‌شمارند. مثلا مارکز و یوسا و… را فقط " راباسا " ترجمه می‌کند که از بهترین مترجمان آمریکای لاتین است. به‌طوری‌که مارکز درباره او گفته ترجمه انگلیسی‌اش از اصل آثار من بهتر است. آثار فوئنتس را خانم " مارگارت سیرز پدن " ترجمه می‌کند. آثار یوسا را خانم " هلن لین " ترجمه می‌کند. دو سه نفرند که آثار مطرح آمریکای لاتین را به انگلیسی ترجمه می‌کنند، از این‌رو ما می‌توانیم امیدوار باشیم که در این آثار چون نثر است، افت کمتری وجود دارد.

آیا در ترجمه این آثار به مشکلی در زبان فارسی برخوردید که شما را در تنگنا قرار دهد و احساس کنید یکی از این دو زبان فقیرتر یا غنی‌ترند؟

در وهله اول؛ طبیعی است که به سبب تفاوت‌های فرهنگی گاه مترجم با کمبود واژه یا نبود معادلی فرهنگی در زبان مقصد روبه رو می‌شود. اگر منظور شما از تنگنا این باشد که بله، تنگنا همیشه وجود دارد، اما رهایی از تنگنا به تسلط مترجم به زبان و فرهنگ مقصد و آشنایی با فرهنگ خالق اصل اثر بستگی دارد.

در وهله دوم؛ هیچگاه دو زبان دقیقا باهم مطابقت ندارند. یعنی مترجم نمی‌تواند صرفا با فارسی کردن واژه‌های متن اصلی به متنی برسد که هم رساننده‌ی معنی و هم در زبان مقصد متنی شیوا و درست و خلاصه و کامل باشد. آنچه ترجمه را میسر می‌کند، مشترکات انسانی است که هرچند تحت تاثیر فرهنگ و تاریخ تفاوت‌هایی پیدا می‌کند اما در ذات خود برای همه آدم‌ها قابل درک است.

اما درمورد غنی بودن زبان فارسی در حیطه ترجمه باید بگویم ترجمه در ایران مساله‌ی تازه‌ای نیست. بسیاری از بهترین متون فارسی ترجمه هستند. از قرآن تا تاریخ بلعمی و کلیله و دمنه و… این سبب شده که توان زبان فارسی بیشتر شود. اما متاسفانه به دلیل ترجمه‌های سطحی و ضعیفی که گاه با آن مواجه می‌شویم؛ بسیاری به این نتیجه رسیده‌اند که زبان فارسی در حوزه ترجمه زبانی فقیر است اما ابدا چنین چیزی نیست. زبان فارسی بسیار غنی است. زبان فارسی آن چیزی است که بیضایی می‌نویسد، شاملو می‌نویسد، آل احمد، مسکوب، نجفی و آشوری می‌نویسند، نه آن چیزی که در زبان روزنامه و تلویزیون ما خوانده و شنیده می‌شود یا در بعضی تالیفات و ترجمه‌ها می‌بینیم.

در بیوگرافی شما نشانه‌هایی از شعر دیده می‌شود. اما ظاهرا این دوران مقطعی بوده، چرا؟

نشانه‌های شما درست بوده. در سال ۵۲ من یک مجموعه شعر درآورده بودم به اسم «از پنجره به شهر هرم‌ها»، سال ۵۸ هم یک مجموعه کوچک دیگر درآورده بودم به اسم «با آن سوار سرخ». بعداز آن دیگر نخواستم شعرهایم را دربیاورم. وقتی تهران را به قصد مشهد ترک کردم؛ تعداد کتاب‌هایم پنج شش تا بیشتر نبود. حالا بیش از۵۰ کتاب دارم. بیش از ۳۰ عنوان کتاب هم در زمینه اقتصاد و علوم اجتماعی ویرایش کرده‌ام که بیشتر دانشگاهی بوده است. بعضی تحقیقات اقتصادی را برای موسسات دولتی انجام داده‌ام. از سال ۶۴ شروع کردم به ترجمه ادبیات آمریکای لاتین.

بین ترجمه و شعر چه تضادی وجود داشت که هردوی آن را همزمان ادامه ندادید؟

هیچ تضادی وجود ندارد. از این‌رو نمی‌توانم بگویم که ترجمه را انتخاب کردم ولی شعر را نه. شعر یک ذهنیت فارغ می‌خواهد، اما من روزانه ۸.۹ ساعت ذهنم درگیر ترجمه است. طبیعی است بدون اینکه خودم بخواهم از شعر فاصله بگیرم اما این به آن معنی نیست که درحال حاضر کار شعر نمی‌کنم. مطمئنا به محض اینکه ذهنم از ترجمه فارغ شود؛ کار شعر می‌کنم، اما فعلا قصد ندارم که اینها به بازار بیاید. من از ده سالگی بدون اراده شروع کردم به شعر گفتن و از بیست سالگی شعرهایم در نشریات ادبی چاپ می‌شد. بیست ساله بودم که شاملو شعرهایم را در خوشه چاپ می‌کرد. بنابراین شعر بخشی از وجود آدم است.

دوباره به ترجمه برگردیم. از بین نویسندگانی که آثارشان را ترجمه کردید، با کدامیک ارتباط بیشتری برقرار می‌کنید یا نوعی همذات‌پنداری؟

همذات‌پنداری با نویسنده یک اثر و انتخاب آن از میان این همه کتاب مشکل است. عادتا مترجم با هر کتابی که ترجمه می‌کند ارتباطی پیدا می‌کند که برایش عزیز است. این ارتباط و همذات‌پنداری به شرایط زمانی و روحی مترجم نیز مربوط می‌شود. کار ترجمه کار بسیار سخت و طاقت‌فرسایی ست چراکه یک مترجم هرچند وقت یک‌بار که مشغول ترجمه می‌شود؛ درگیر یکسری مناسبات فرهنگی و اقلیمی خالق اثر می‌شود و برای خلق یک ترجمه صحیح می‌بایست این دوران را سپری کند.

باتوجه به سخت و طاقت‌فرسا بودن کار ترجمه، اساسا حوزه‌ی ادبیات و ترجمه چقدر پاسخگوی امرا معاش یک مترجم است؟

یادم می‌آید چند سال پیش یکی از دوستان سوالی مشابه این سوال مطرح کرد و از من پرسید آیا می‌توان با درآمد ترجمه زندگی کرد؟ و من در جواب ایشان گفتم: آری شود اما به خون جگر شود. متاسفانه این مساله یک مشکل درازمدت است، به لطف خدا من جزو مترجمانی هستم که آثارم به چاپ هفتم و هشتم هم می‌رسد و به همین دلیل وضعیت مناسب‌تری دارم اما بسیاری از همکاران من که آثارشان در حد چاپ اول و دوم است؛ بسیار سخت امرار معاش می‌کنند و این واقعا تاسف‌برانگیز است.

برگردیم به اولین کتاب‌های ترجمه‌ای که خوانده‌اید. امروز راجع به آنها چه نظری دارید، و آیا تاثیری در روند ترجمه شما داشته‌اند؟

من از کلاس دوم یا سوم دبستان سخت به کتاب خواندن افتادم. کتابی باعنوان «تبعید شدگان» را خواندم، در همان کلاس سوم، که درباره «رابین هود» بود. نام نویسنده را شخصی با خط خودش آلکساندر دوما نوشته بود. آن ایام، در سال‌های اوایل دهه ۱۳۳۰ که من به دبستان می‌رفتم(از ۱۳۳۲تا ۱۳۳۸) جزوه‌هایی حدود ۱۰۰ صفحه بطور هفتگی منتشر می‌شد که بیشتر سریال بود و حاوی داستانی دور و دراز. برخی از اینها نوشته نویسندگان ایرانی بود مثل «فرزند سرنوشت» و «پارس پیروز» نوشته شاپور آرین‌نژاد که درباره زندگی کوروش کبیر بود و برخی ترجمه مثل «فرزندان کاپیتان گرانت» و «جزیره اسرارآمیز» از ژول ورن یا «کنت مونت کریستو» از آلکساندر دومای پدر. از سال‌های دبستان ذوق نوشتن با خواندن این آثار در من روز به روز بیشتر می‌شد. هم در دبستان و هم در دبیرستان بیشترین نمره انشا را می‌گرفتم. اولین کاری که ترجمه کردم(با همکاری مهدی تقوی دوست و خویشاوند خوبم)؛ کتابی سیاسی بود باعنوان «دکترین کی سینجر نیکسون در آسیا» بعد هم «محاکمه ژاندارک در روئان» را ترجمه کردم و دیگر راه افتادم.

گفتگو از: علی جزایری

ارسال نظر
پیشنهاد امروز