محمد آزرم:
نیما، تنهایی شعریست که الگویی برای ظهور خودش ندارد
نیما با نوشتن شعرهای آزاد از قواعد کلاسیک، دوباره شعر را در زبان فارسی نامگذاری کرد. وقتی چیزی را برای نخستین بار مینامید، هم عملی شاعرانه انجام دادهاید، از منظری زبانی / فلسفی، و هم عملی انقلابی.
بیست و یکم آبان سالروز تولد خالق " آی آدمها " و پایهگذار شعر نو در زبان فارسی است. شاعری که از پس شعر کلاسیک ایران دیدی تازه بنا نهاد تا امروز ما با شعرهایی بدون محدودیت دریف و قافیه روبرو باشیم.
محمد آزرم معتقد است: نیما با برخى از شعرهایش موفّق شد، شعر فارسى را از ابتدا نامگذارى کند به همین علّت، تمام دست و پا زدنها و درجا زدنهاى بیهوده در بوطیقاى شعر کلاسیک، امروز به هیچ جا نمىرسد و امرى کمیک جلوه مىکند.
او در گفتگو با خبرنگار ایلنا؛ اظهار داشت: تغییر «موقعیّت شعر بودن» یکباره و یکشبه برای شعر فارسی محقّق نشده است. بهترین شعرهای نیما، قطعاتی هستند که در اواخر عمرش نوشت. به عبارتی، عمر و تجربۀ شخصیاش، را در هنر زبان، برای به نتیجه رسیدن این تغییر موقعیت، صرف کرد. مکانیسم تفکّر فرمی نیما در بهترین شعرهایش به علاوه زبانورزی خاصّ او، امتیازی است که به سادگی نمیتوان از کنار آن گذشت.
وی ادامه داد: رادیکالیتۀ کار نیما حتی از خواست خود نیما هم فراتر رفت و شعر پس از او در چهرههای هنجارشکناش در گذر از دستاوردهای تثبیت شدۀ شعر تردید نکردند؛ هوشنگ ایرانی با حضور کوتاه مدّت و نفوذ دامنهدار عرفان و بیان سوررئالاش؛ شاملو با سلطنت سی سالۀ زبان شعرش؛ رؤیایی با زیبایی بلامنازع فرمهای حجمیاش؛ براهنی با سیلان زبانیّت در بیان و نابیانگریهای دوزخیاش و شعرهای زبانمحور و «متفاوت» که در زمان دیگری باید مفصل درباره آن صحبت کنیم، دستاوردهای شعر نیما را گسترش دادهاند.
آزرم با اشاره به مضامین شعرهای نیما بیان داشت: به شعر نیما از منظر فرم باید نگاه کرد، نه مضمون. مضمون در شعر آمیخته با فرم است. به همین علت اجتماع را هم در فرم شعر باید حس کرد. نظم هوشربای شعر نیما فقط در قطعاتی معدود از کلِّ شعرهایش صدای انسان فرا رفته از خود را احضار میکند. شکستهایی که از آن میگوید ابعادی زیباشناختی به خود میگیرند. برای مثال در شعر قایق، وقتی میگوید: «من چهرهام گرفته / من قایقم نشسته به خشکی / با قایقم نشسته به خشکی / فریاد می زنم:» میتوانیم همۀ شکستهای تاریخی را به قایق نیما بیاوریم؛ قایق نیما، کشتی نوح نیست؛ برای نجات نیست؛ خود جهان است، شناور در خون آدمی.
این شاعر در رابطه با چرایی نیاز به نو شدن شعر فارسی و در پاسخ به این سوال که نیما چه مطالبی را در شعر می گوید که لزوم نو شدن شعر را احساس کرد, گفت: کار شعر از چه گفتن نیست؛ چگونه گفتن و چگونه نگفتن است. کار شعر این «چگونگی» است که امری کیفی است. لحظهای خود را جای نیما بگذارید و فکر کنید به نخستین باری که مقابل ادبای ریش و سبیلدار مدعی شعر فارسی، قرار است قواعد و قانون تخطیناپذیر آنان را بشکند و صدای این شکستن را در گشاد شدن چشمها و پریدن رنگهایشان، بشنود. نیما با نوشتن شعرهای آزاد از قواعد کلاسیک، دوباره شعر را در زبان فارسی نامگذاری کرد. وقتی چیزی را برای نخستین بار مینامید، هم عملی شاعرانه انجام دادهاید، از منظری زبانی / فلسفی، و هم عملی انقلابی. چراکه بعد از نامیدن شما، چیزی پدیدار میشود که تا پیش از آن وجود نداشت. نامیدن شما نیستی را به هستی میآورد، مناسبات را دگرگون میکند، ارتباطهای تازه میسازد و تغییری در وضعیت موجود پدید میآورد که تا پیش از این، بیسابقه بوده. کار انقلابی نیما بارها دشوارتر از این امر بوده است. چرا که نخست باید آنچه را که قبلاً برای قرنها شعر نامیده شده بود، نامزدایی میکرد و بعد همین نام را به امری نو میبخشید که اختراع خودش بود. نام قدیمی با خود بار فرهنگی عظیمی را حمل میکرد که در ذهن و باور مردم جاخوش کرده بود. نیما آنقدر شجاعت داشت که اعلام کند از این نام، فقط نامی باقی مانده و آنچه از گوشها به سرها میریزند، فقط حاوی هیچ است؛ امر تهی است و باری که ذهنها را سنگین میکند همه از این نام است نه از آنچه خود را با آن مینامد. مرد تنهای شعر، مرد همراه مردم بود. هم انقلاب مشروطه را دیده بود و هم استبداد قبل و بعدش را. اگر نیما سعی میکند شعر را به زبان روزمره نزدیک کند علتاش همین همراهی است.
وی در ادامه افزود: جنس زبان باید جنس زمان را هم نشان دهد. اگرچه خواهان اعتلای زبانی شعر هم بود و در صرف و نحو زبان هم، انقلاب خودش را تسری داد تا آن را بسازد و حفظ کند. نیما که بین آن همه مدعی انقلاب و نوخواهی در شعر، تنها فردی است که درک درستی از این مفاهیم دارد، از توانایی در شعر و ناتوانی برای بیداری مردم بیقرار میشود. درک موقعیت زمانه، احساس مسئولیت او را تشدید میکند در شعر میتراود مهتاب میگوید: «دستها میسایم / تا دری بگشایم / بر عبثمیپایم / که به در کس آید / در و دیوار به هم ریختهشان / بر سرم میشکند.» یا در شعر «یک نامه به یک زندانی» نیما با نزدیک شدن به زبان مردم در بند مانده، خطاب به شخصی که میتواند «خود» دیگرش باشد، میگوید: «آه همفکر عزیز / آمدم بر سر این حرف چه خوب / من بگویم به تو آنان که دگرتر بودند / از همه آن دگران / یک نفر زآنان نیست / از چه ایندم بهسوی تو نگران / باد توفنده چو جنبد از جا / برد آسان با خود / هر گیاهی که ضعیف / هر ضعیفی که گیا / و آنچه بگذاشت به جا / باد رست و نه درست / پهنهور دیواری است / که پناه من و تو / و دل غمخواری است / با رفیقی که او مانده ز پا / و به من میتازد»
آزرم همچنین با اشاره به ساختارشکن خواندن نیما ازسوی برخی اهالی شعر و ادب گفت: نیما را باید جایی دید که برای سنّت شعر کلاسیک، هم فاصله است و هم پل. جایی که نیما با شعر خودش فاصله را آشکار میکند و میپوشاند. جاهایی که نیما عابر شعر کلاسیک است، ناماش چیزی را به عنوان شعر نمینامد، هستیبخش نیست؛ از شعر میماند. شعرهایی از نیما، موقعیّت شعر بودن را تغییر داد که به قول خودش به «کی میرسد باران؟» اکتفا نکرد و با فرم جدید شعرهایش آن را احضار کرد. گرفتار فضای سیاسی بیرون نماند و با فرمهای زیباشناختی به آن آزادی و طراوت بخشید. اوّلین شعر نیمایی «ققنوس» است که در سال ۱۳۱۶ نوشته شده است. یعنی ۱۶ سال بعد از شعر مشهور «افسانه»، یعنی برای رسیدن به عروض نیمایی ۱۶ سال زمان لازم بوده است. ققنوس نماد نوخواهی و نوآوری نیما در شعر فارسی است. اوّلین آجر در بنای خیالی نیما که با کاخهای موزون شعر سنّتی برابری میکند و از ترکیب نالههای گمشده شعر و صدای صدها شاعر دور مانده از حافظۀ ادبی، ساخته شده و در افقی همیشه ابری به کار رفته است. در برابر قدمت هزار و صد سالۀ شعر کلاسیک، هر کاری که نیما برای ساختن و تثبیت موقعیّت جدید شعر فارسی کرد، توجیهپذیر است. نیما، تنهایی شعری است که الگویی برای ظهور خودش ندارد و تنها با ظهور، به الگویی برای آینده تبدیل میشود. نیما در شعر، موسیقی، وزن عروضی و آرایههای زبانی و همین طور جهان و طبعیت اطرافش را احضار و واسازی میکند. مفهوم هرکدام از ابزارهای شعر کلاسیک، چنان در شعر او تغییر کرده است که با تعریف قبلی و ذهنیّت از پیش موجود آن ناهمخوان است و تبدیل به امری با تعریف جدید شده است.