داوری اردکانی در سالروز تولدش:
در پی تقرب به قدرت نبودهام
اگر میبینید در 10 سال اخیر بیست و پنچ جلد کتاب منتشر کردهام، اغراق نیست اگر بگویم متن آنها را 10 بار نوشتهام تا نهایی شده. من زحمت کشیدهام.
ایلنا: رضا داوری اردکانی، در مراسمی که به مناسبت هشتادمین سالروز تولدش، شامگاه یکشنبه ۱۶ تیرماه در فرهنگسرای ابن سینا برگزار شد، از دلیل ورود به عالم فلسفه و سوالهای ذهنیاش سخن گفت.
به گزارش خبرنگار ایلنا، رضا اردکانی با اشاره به عمر هشتاد ساله و سوابق معلمی خود اظهار داشت: من به ۶۲ سال معلمی خود افتخار میکنم و اگر قرار بود باردیگر به دوران جوانی برگردم، باز هم شغل معلمی را انتخاب خواهم کرد.
وی ضمن بیان این مطلب که سایر معلمان نیز باید مورد تجلیل قرار بگیرند، گفت: اگر میبینید در ۱۰ سال اخیر بیست و پنچ جلد کتاب منتشر کردهام، اغراق نیست اگر بگویم متن آنها را ۱۰ بار نوشتهام تا نهایی شده. من زحمت کشیدهام. اینکه حاصلش چه شده من نمیدانم و دیگران باید قضاوت کنند.
داوری اردکانی حضور حضار را در مقام تایید خود و آثارش قلمداد نکرده و افزود: برخی میگویند من برای تقرب به قدرت این کارها را کردهام. من آقای خاتمی را که اینجا حضور دارند، هفتاد سال است میشناسم و هشت سال هم که ایشان رئیس جمهوری کشور بودند. اما نه در دوران ریاستجمهوری و نه در دوران دیگر تقریبا ارتباطی با ایشان نداشتهام کسی که به معلمی و نوشتن اکتفا میکند نیازی به تقرب ندارد.
داوری ادامه داد: در جوانی این سوال برای من به وجود آمده که چرا فلسفهای که همه با آن بد هستند، ۲۵۰۰ سال عمر دارد و نابود نشده است؟ چرا آثار فیلسوف مهجور نمانده و خیلی از آثار دیگر باقی نماندهاند؟ فلسفه نه نان است و نه آب، نه شغل است و نه کار. صریح بگویم که فلسفه هیچ فایده به معنایی که ما امروزه مورد نظر داریم، ندارد.
وی اضافه کرد: همه علوم به درد میخورند و کاربرد دارند اما فلسفه به هیچ کاری نمیآید و هیچ فایده مستقیمی ندارد. فکر کردم که اگر این طور است چرا همه فیلسوفان راجع به اخلاق و سیاست بحث کردهاند. اگر فلسفه اثری در سیاست ندارد، اگر فلسفه نسبتی با سیاست ندارد چرا تفکر فلاسفه باقی میماند؟ درست است که امروز کتاب سیاست ارسطو مستقیما به درد سیاست امروز نمیخورد اما دو هزار و پانصد سال سیاست در سیاست در سایه کتاب سیاست ارسطو زنده است.
این فیلسوف اظهار داشت: مع هذا برای من کافی نیست که بگویم چون افلاطون سیاسی بود. بنابراین فلسفه و سیاست را با هم پیوند داده است. دلم میخواهد بفهمم که این پیوند در کجاست؟ با معاش چه ارتباطی دارد؟ و... بین تفکر و زندگی، بین عقل کلی و عقل معاش ارتباطی وجود دارد که بیتفکر است و نمیتوان آنرا توضیح داد و بیان کرد، زیرا که عقل معاش از عقل کلی بیرون نمیآید. سیاست از فلسفه بیرون نمیآید. اخلاق از فلسفه بیرون نمیآید. اما وقتی که تفکر هست اخلاق و سیاست قوام پیدا میکند. وقتی سیاست هست زمینه برای تفکر است. دارم از یک تناسب و تعادل صحبت میکنم. این تناسب و تعادل در جامعه عدالت را به وجود میآورد.
متن کامل سخنرانی دکتر داوری اردکانی در این مراسم به شرح زیر است:
این ناچیز هرگز نمیدانسته و حتی به دشواری تصور میکرده است که در پایان عمر این چنین مورد لطف و احسان بزرگان و صاحبنظران کشور قرار گیرد.
من نمیدانم برای علم و فلسفه کشور چه کردهام و آیا برای آینده خیری آوردهام با سیاه کردن کاغذ. به قول حافظ: «خلعت شیب را چون تشریف شباب آلوده کردهام» و مایه اتلاف وقت خوانندگان شدهام. میدانم که مجلس، مجلس حکم درباره کار و آثار من و تایید آنها نیست بلکه احسان در حق کسی است که عمر را با کتاب و مطالعه به سر برده و وظیفه دانشجویی خود را انجام داده است. وقتی به گذشته خود نظر میکنم از اینکه همواره با کتاب محضور بودهام، خشنودم. اهل معرفت و درک و درایت کشور هم چنانکه دیدهایم و میبینیم قدر این تعلق خاطر به علم را میدانند. همسر و فرزندانم که متاسفانه نتوانستهاند در این مجلس حاضر شوند پیامی فرستادهاند که در آن نه فقط از اینکه بجای رسیدگی به کار و زندگی آنان مشغول درس و کتاب و مطالعه خود بودهام آزردگی ندارد بلکه بر رویه من صحه گذاشته و آن را در تربیتشان موثر دانستهاند. از داشتن چنین فرزندانی هم خشنودم (میتوانید از قول همه به قول سعدی خویش را بکمال و فرزند خود را به جمال میبینند) من نمیدانم روش زندگیام در تربی فرزندانم چه اثر داشته است اما شاید اینکه میبینید نیز فارسی را درست و خوب و شاعرانه مینویسند از تاثیر مستقیم و غیرمستقیم علاقه من به زبان فارسی و اهتمام به درست نویسی باشد. خدا را شکر میکنم که فرزندانم راه مرا دنبال کردهاند و امیدوارم در حد کار پدر متوقف نشوند. در ده سال اخیر عمر مسالهای که همواره در فکر آن بودهام و برای اینکه آن را درست دریابم هزاران صفحه نوشتهام (۲۵ یا ۲۶ کتاب از سال ۱۳۸۱ تا ۱۳۹۰) این است که شعر و فلسفه به چه کار میآید. در پاسخ این پرسش سخنان بسیار میتوان گفت و با تتبع میتوان نظر صاحبنظران گذشته و معاصر را گرد آورد. هر کس که به این امر میاندیشد ناگزیر باید به آرا صاحبنظران رجوع کند اما با این رجوع و نقل نظرها و انتخاب یک رای به عنوان رای درست کار تمام نمیشود کسی که میپرسد فلسفه به چه کار میآید و میخواهد به شغل خود که فلسفه استشان و مقام بزرگتر بدهد و در برابر اعتراض کسانی که میگویند فلسفه بیهوده است از حیثیت شغلی و علایق علمی خود دفاع کند به پاسخ نمیرسد زیرا پرسش را بد و نادرست مطرح کرده است کسانی هم میخواهند با رجوع به کتابها و استناد به آرا نامداران بیهودگی فلسفه را اثبات کنند اینان هم هر چند ممکن است مورد تایید بسیاری از خوانندگان قرار گیر اثر نوشته ایشان پایدار نیست با توجه به این پیچیدگی کوشیدهام با تامل در آثار فیلسوفان بزرگ و شاعران و نویسندگان دریابم که چه نسبتی میان تفکر و سیاست و معیشت مردمان وجود دارد چرا فیلسوفان از سقوط تاکنون همه به سیاست پرداختهاند مگر سیاست عمل نیست پس فیلسوفی که نظر را اصل میداند چرا مینشیند و کتاب در سیاست مینویسند و این کتاب در تاریخ میماند ارسطو را میگویم او هرگز این پرسش را به صورت صریح طرح نکرده و شاید نیازی به طرح آن نداشته است زیرا میدانسته است انسان حیوان سیاسی است و فلسفه مدینه پدید میآید حتی راه میان نظر و عمل را هم به صورتی تصویر کرده است ما میتوانیم نظر ارسول را نقد کنیم مهم این است که بدانیم او میان علم نظری (فلسفه که به نظر او تاجش الهیات است) و کار و عمل زندگی (مهارتها و تکنیکها) و واسطه قرار داده است. این دو واسطه عبارتند از خردمندی یا فرزانگی و فضایل اخلاقی این چهار مرتبه بهم پیوستهاند در نظر ارسطو تامل باید کرد اما اگر میخواهیم بدانیم که اکنون و در جهان کنونی تفکر و سیاست با هم چه نسبت دارند نمیتوانیم در آنچه ارسطو گفته است متوقف بمانیم مدینه یونانی دیگر وجود ندارد. زمان ما هم با زمان یونانی متفاوت است پس باید بدانیم که در این زمان (زمانی که آن را به درستی نمیشناسیم) تفکر چه مقامی دارد. چیزی که برای من قضیه را دشوار کرده است تمیز میان زمانهای مجدد متجدد است. این جهان مراتبی دارد و در هر مرتبه و مرحله صورت زمان هم متفاوت بوده است چنانچه کسانی گفتهاند زمان تجدد رو به پایان است یا مثلا در جهان متجدد ماب و توسعه نیافته زمان و تاریخ غایب است این حرفها را نمیتوان بیتامل پذیرفت اما رد فوری و قطعی آنها هم با خرد و خردمندی سازگاری ندارد اگر کاری به این مباحث هم نداشته باشیم و بخواهیم سرمان را زیر بیندازیم و کار و بار زندگیمان را سامان دهیم ناگریز باید به به تجربههایی که خود و پدرانمان داشتهایم بیندیشیم همین که کسی بپرسد در راه توسعه چگونه سیر کردهایم و آیا برنامه خوب داشته یا نداشتهایم و اگر داشتهایم آن را چگونه اجرا کردهایم وارد فلسفه شدهایم زیرا وقتی به پیروزی و شکست میاندیشیم و نمیتوانیم شرایط آن را در نظرنیاوریم. یونان که به عظمت رسیده است همروترسیدید و سوفوکل و سقراط و افلاطون و بقراط و... داشته است ما هم در زمان عظمت کشورمان خوارزمی و محمد زکریای رازی و ابن سینا و سهروردی و بیرون و فردوسی و بیهقی داشتهایم و نصیرالدین طوسی و سعدی و مولانا جلال الدین بلخی و حافظ نیز این عظمت را تجدید کردهاند یا هر حال همزمان با عظمت و تجدید آن بودهاند. اروپای جدید هم پر از فلسفه و هنر است پیداست که در زمان غلبه مصرف اشیا تکنیک نیاز به این اشیا محسوسترین نیاز باشد و این امر هیچ تعجب هم ندارد زیرا رکن بزرگ و موثر جهان جدید علم و تکنولوژی است اما اروپا علاوه بر علم و تکنولوژی هنر و فلسفه و سیاست هم داشته است و دارد نه اینکه اینها حواشی و فروغ علم و تکنولوژی و وسیله تفنن باشند پیش از پدید آمدن تکنولوژی جدید تحولی بزرگ در روح اروپایی پدید آمده و این تحول در فلسفه وهنر ظاهر شده است به طور کلی در تاریخ هر وقت که پیروزی و نظم و سامان بوده تفکر هم بوده است آن سوی قضیه هم بنگریم آیا جایی را میشناسیم که تفکر وجود داشته و بیسر و سامانی و سرگردانی غالب بوده است؟ آیا در جایی که سرگردانی و آشوب غلبه دارد نشان تفکر ناپیدا نیست؟ من به جای اینکه در نظر افلاطون و ارسطو و فارابی و کانت و هگل توقف کنم میپرسم ما اکنون در این زما چیستیم و چرا چنینیم و آیا از چنین بودن راضی هستیم اگر راضی هستیم راهمان را ادامه دهیم و اگر راضی نیستیم آیا از آن جهت راضی نیستیم که چرا بهتر از آنچه هستیم نشدهایم یا اصلادر راه ماندهایم و از وضع خود دلگیر و ناخشنودیم. در این قیاس در هیچ جا میان زندگی خوب و تفکر جدایی نیست و در همه جا پریشانی با بیفکری قرین است و نظم و ثبات باهنر و تفکر. راستی میان اینها چه نسبتی است هنرمندان و شاعران و فیلسوفان که کاری به آرا همگانی و سیاست و معاش ندارند پس آنها چگونه با سیاست و زندگی در پیوند و ارتباطند این نسبت و پیوند از روی قصد نیست شاعران و نویسندگان و فیلسوفان به غایت و نتیجه سخن و اثر خود نمیاندیشند آنها درک و یافت خاص دارند و یافتنشان به زندگی مردم روح میبخشند جامعه و زندگی صرف تن و جسم (خور و خواب و خشم و شهوت) نیست بلکه تن با روح به تعادل و سلامت میرسد البته تن را آسانتر و در نتیجه بیشتر میشناسیم و روح ناشناخته است اما اینکه شناختن تن آسان است باید مزیتی برای آن به حساب آید. چه خوب است که در شرایط کنونی به جسم و جان و جامعه خود بیندیشیم یا لااقل قدری به فکر روح و جان باشیم و در مسلمات و مشهورات توقف نکنیم و مثلا وقتی میبینیم سالها یک سخن را تکرار کردهایم و این سخن اثری نکرده است یا نمیدانیم آن سخن از چه راه اثر میکند آن را تکرار نکنیم. این هنری نیست که حرفهای مشهور را فهرست کنیم و خود را طالب خوبیها هستند مهم این است که اینجا و اکنون کدام خوبی محقق میشود یعنی تحقق کدام خوبی در امکان و توانایی ماست همه مردمان در همه زمانها قادر به هر کاری نیستند بلکه به مدد تفکر و در هوای آن است که میتوانند دریابند که چه میتوانند و باید بکنند و از عهده چه کارهایی برنمی آیند.
فلسفه تاریخ دارد و فیلسوفان باید آرا گذشتگان را بشناسند اما تکرار آن آرا کافی نیست و تکرارش جز برای تعلیم فایده و اثر ندارد فلسفه درک شرایط امکان علم و عمل است اگر به این شرایط میاندیشیم رو به سوی تفکر داریم و در راه قرار میگیریم اما اگر خود را بینیاز از تفکر و توانا به هر کار و هر چیز میدانیم یا برای رسیدن به مقاصدی که در نظر داریم توجه و تذکر به شرایط را ضروری نمیدانیم و حرف میزنیم و کار را تمام شده میدانیم کمترین زبانی که میبینیم این است که به مقصودهایمان نمیرسیم.