در گفتوگو با ایلنا مطرح شد؛
فردوسی با روایت یک درام با پسزمینه فرزندکشی، بر اهمیت مفهوم وطن اصرار میکند

یاسر موحدفرد میگوید: فردوسی با روایت این درام خانوادگی با پس زمینه فرزندکشی، همگان را بر اهمیت مفهوم وطن آگاه میسازد. او علاوه بر تاکید بر حفظ زبان فارسی به عنوان عنصر قوام بخش وحدت ملی ایرانیان، با اشاره مداوم به فرهنگ پهلوانی و اساطیری ایرانی، در تلاش است تا ایرانیان را به بازخوانی آگاهی ملی خود به مثابه یک ملت فرا بخواند.
به گزارش خبرنگار ایلنا، فردوسی از معدود مشاهیر تاریخ ایرانست که از عموم اهالی خرد و اندیشه در درون و بیرون مرزهای ایران، به بزرگی او گواهی میدهند و خردنامه سترگش را بسیار ارج مینهند. به همین روی، شاهنامه فردوسی را میتوان قله بازپروری حکمت خسروانی ایران، با بازنمایی هنرمندانه اساطیر ایرانی و ترسیم چالش ابدی خیر و شر دانست. گاردین نیز شاهنامه را در کنار ایلیاد و ادیسه هومر در میان ۱۰ اثر برتر ادبی تاریخ بشر دانسته است. اندیشههای سیاسی فردوسی را میتوان چکیده تجربه تاریخ سیاسی ایران در هزارههای پیشین و پسین دانست. به همین سبب، «یاسر موحدفرد»،
رئیس بنیاد بینالمللی فردوسی در گفتگو با ایلنا، به بازخوانی اندیشههای سیاسی فردوسی پرداخته و این اثر را «سیاستنامهای برای تمام فصول» دانست.
آیا میتوان فردوسی را به عنوان یک تئوریسین سیاسی در دوران فقدان دولت ملی به شمار آورد؟ بدین معنا که مفاهیم سیاسی به کار رفته در شاهنامه قابلیت استخراج مفهوم امر سیاسی را داراست؟
شاهنامهی فردوسی از سه بخش اساطیری، پهلوانی و تاریخی تشکیل شده است. در دوران هر یک از پادشاهان اساطیری، روایتی از یک دوران انسان گرایانهی تاریخی مبتنی بر زیست همگن میان شهریاران و شهروندان وجود دارد. بدین صورت که مردم کیومرث را بر تخت مینشانند و از کیومرث تا جمشید، دورانی از شادکامی انسانهای زنده در جهان ایرانی عصر اساطیری برپا میشود. جمشید پادشاهی بود که بالغ بر هفتصد سال بر جهان (هفت دولت پادشاهی) حکومت کرد و تا زمانی که به داد حکم میراند و جهان را آباد میداشت و فره ایزدی نیز بر جبینش میدرخشید و هنگامی که بیدادگری پیشه کرد، نه تنها فره ایزدی از او دور شد بلکه با شورش فردی به نام ضحاک با اره به دو نیم شد و بادافره بیدادگری را با بیدادی از جانب ضحاک در برابر خود دید. ضحاک نیز بیش از هزار سال بر جهان حکم راند و روزانه مغز دو جوان را خوراک مارهای خود میساخت. این به مفهومی یک تعبیر اساطیریست که میتوان از منظر نشانهشناسی آن را مورد واکاوی قرار داد. خوردن مغز جوانان الزاماً به معنای خوراک خوری از مغزها نیست بلکه اشاره به نوعی شستوشوی مغزیست که در طی آن بیدادگری ضحاک، یک هزاره به طول میانجامد. در این میان خوالیگران (آشپزهای) ضحاک هم که با تدبیر خود ماهانه سی جوان را نجات میدادند، همان خردمندانی هستند که میتوانند مردم را از بند ضحاک آزاد سازند. در عصر امروزی ما این خوالیگران میتوانند همان روشنفکران باشند.
با این حساب شاهنامه، سیاستنامهای برای تمام فصول است؟
بهطور حتم! شاهنامه همواره جهان را در رفت و آمد ابدی میان خیر و شر میبیند و هیچ خیری را دائم و همینطور هیچ شری را پایدار نمیداند. فردوسی با روایت شاهان خردمند نظیر ایرج و کیخسرو و فریدون و نشاندن آنها در کنار شاهان بیخردی چون کیکاووس و افراسیاب، این نکته را به طور مداوم به ما گوشزد میکند که نیکی و بدی در نهاد بشر است و چگونه پروردن آن است که نام حاکمان را به نیکی یا بدی در تاریخ درج میکند. فردوسی مفهوم امر سیاسی را به خوبی میداند و همچنین نیک آگاه است که شر بهعنوان بخشی از نهاد بشر، هرگز نباید از میان برود. آنجا که میبینیم پس از قیام کاوه و دست یافتن او بر ضحاک، سروش به گوش کاوه و فریدون چنین نجوا میکند که نباید ضحاک را بکشند، بلکه باید او را در کوه دماوند در بند کنند. در اینجا ضحاک، به مثابه نماد شر و مارهای بر دوشش به مثابه مشاوران تباهاندیش آمدهاند. قیام کاوه نیز زمانی صورت میپذیرد که بیدادگری حاکمان از حد بگذرد یا مردمان را به ستوه آورد. همانگونه که کاوه که از طبقه فرودستان اجتماعی بود، بر هزار سال درازدستی ضحاک شورید و بدان «بیبها چرم آهنگران»، مردم را گرد درفش کاویانی و حاکمی برتر و دادگر سوق داد و فریدون را در برابر ضحاک علم کرد که با خود حامل دادگری و آبادگری بود. فریدون نیز بهعنوان یک پدر و یک پادشاه تلاش داشت تا از پیشینیانش عبرت گیرد و راه میانه پیشه کند تا تلخکامیهایی که بر نیای بزرگش جمشید و مردمان ایران رفت دیگربار تکرار نشود.
پس مفاهیمی نظیر داد و دهش حاوی رعایت حقوق شهروندان است که فردوسی نیکویی فریدون را در آن میدانست؟ آیا امروز نیز میتوان با داد و دهش نیکویی یافت و از دکان تاریخ، خوشنامی خریداری کرد؟
صد البته! فردوسی حکیم است و حکمت عبارت است از سنجش نسبت خرد با تاریخ و حکیم خود را موظف به بازنمایی چنین نسبتی میداند. پس این نسبت در روزگار ما نیز خود را مینمایاند. هرچند ممکن است که در برخی از روزگاران، رو به زوال برود تا جایی که حافظ فریاد برآورد که «کجاست رای حکیم و طریق برهمنی!» یکی از نیازهای اساسی ما بازخوانی شاهنامه و مفاهیم والای آن برای امروز است. شاهنامه آن گونه که برخی میگویند ، نامه شاهان نیست بلکه شاه در اینجا به معنی بزرگ و نامه نیز به معنی کتاب است. پس فهم این کتاب بزرگ با تسلیحات برآمده از خرد مدرن و آگاهی امروزین، بسیار سهل و ممتنعتر از روزگاران گذشته از یک هزاره اخیر است.
شاهنامه، متنی است که آگاهی ملی ایرانیان را از یکپارچگی و ملت بودنشان فریاد میزند. ایرانیان همواره مردمانی با آگاهی ملی بودند که نیک میدانستند در کجای جهان و زمان ایستادهاند و چه چیز آنان را گرد یکدیگر نگاه میدارد. آنجا که فردوسی بهزعم بسیاری از شاهنامه پژویان حتی میفهمد که سهراب فرزند اوست اما بازهم بر زمینش میکوبد زیرا یک متجاوز است و سینهاش را میدرد زیرا که قلبش را آکنده از نفرت و آماده ویرانگری میداند و پس از آن است که بازوبند خویش از بازویش باز میکند و فرزند را در آغوش میگیرد که آن گاه، گاه پدر بودن است که کار مهاجم یکسره شده است و فردوسی با روایت این درام خانوادگی با پس زمینه فرزندکشی، همگان را بر اهمیت مفهوم وطن آگاه میسازد. فردوسی که خود دهقانزادهای ثروتمند بود و بر سر نگارش اثر سترگ خود در دورانی سی ساله مستمند و بیمار و داغ دیده از مرگ فرزندان بود جان بر سر راه میهناندیشی خردورزانه نهاد.
ابزارهای امروزین بازخوانی و واکاوی مفاهیم شاهنامه با تنظیم آن به شکل یک سیاستنامه جدید چیست؟ و چگونه میتوان این آگاهی کهن را به آگاهی نوین از مفهوم وطن پیوند زد؟
شاهنامه متنیست که از نظامهای جهانبینی، معرفتشناسی، هستیشناسی و الهیات خاص خود برخوردار است و با ابزارهایی نظیر اسطورهشناسی، زبانشناسی، باستانشناسی، پدیدارشناسی، نشانهشناسی و زیباییشناسی میتوان به زوایای گوناگون این اثر سترگ پی برد. استفاده از ابزارهای پیش گفته راه فهم جدید از این نامه باستان را فراهم میکند و به طور طبیعی آگاهی مدرن از یکسری مفاهیم کلاسیک را قابل استخراج میسازد و این اقدام به مثابه یک جدال نظری جدید در قدیم است که نیاز مبرم فضای اندیشگی ایرانیان است و گذرگاه مناسبی برای فرار از آگاهیهای کاذب ایدئولوژی زده به شمار میآید.
فردوسی به دلیل استبدادزدگی زمان، وادار به بهکارگیری مفاهیم و چهرههای اساطیری شد؟ اگر چنین باشد، میتوان شاهنامه را متنی استعاری برای تلنگر به سلطان محمود دانست؟
زبان فارسی در درازنای تاریخ، از دست متجاوزین بسیاری جان به در برده و برای این جانسخت بودن، همواره در روزآمدی زبانی خود، دست به نوسازی استعارهها و کنایههای خود میزند. هرچند بدین معنا میتوان شاهنامه را اثری سرشار از استعارههای خردمندانه دانست، ولی بهکارگیری آرایههای مبتنی بر صور خیال نظیر کنایه و استعاره در اثر فردوسی بزرگ، بسیار کمتر از متون پیشینیان و پسینیان است. در زبان حافظ و سعدی و یا حتی مولانا، غلظت استعارههای بهکارگیری شده، بسیار بیشتر از شاهنامه است. به هر روی فردوسی با یادآوری سرنوشت افراسیاب در این اثر و پیشکش کردن آن به سلطان محمود غزنوی، بهطور حتم با یادآوری ریشهدار بودن حکومت خردورزانه در ایران و بازنمایی آنچه بر سر بدخواهان ایران آمد، سلطان محمود را بیمناک کرد و به این ترتیب رسالت خود را به پایان برد.