تحلیل دکتر تقی آزاد ارمکی از واکنش به مرگ یک خواننده؛
سیاست تسیلم فرهنگ خواهد شد / مردم نق میزنند اما خراب نمیکنند

در آیندهای نه چندان دور تسلیم شدن حوزهی سیاسی و رسمی را درمقابل حوزهی فرهنگی میبینیم و ما به یک سهولت دستیابی به دموکراسی میرسیم / این آدمها " مرگ بر " و " درود بر " سرنمیدهند. جریان عمومی دعوت به مسالمت و همزیستیست.
تحلیل واکنش مردم به مرگ خوانندهی محبوبشان، مرتضی پاشایی، نه فقط از سر آنکه مرگ یک هنرمند اتفاق افتاده قابل توجه است بلکه از آن روی که دهها هزار نفر به یک همنوایی و همصدایی رسیدند؛ اهمیت مییابد. این موضوع را با دکتر تقی آزاد ارمکی؛ جامعهشناس و استاد دانشگاه علوم اجتماعی دانشگاه تهران درمیان گذاشتیم.
چنین واکنشی به مرگ یک خواننده که تا پیش از مرگ چندان شناخت و محبوبیتی از او سراغ نداشتیم را چگونه میتوان تفسیر کرد؟
این اتفاق در جامعهی ایرانی ما؛ طبیعتا ریشههای سیاسی؛ اجتماعی؛ اقتصادی؛ فرهنگی و حتی روانشناختی و روانی دارد. اصلا بیحساب و آنی نبوده. اینطور نبوده که بیهیچ منطقی ظهور کرده باشد و به سادگی هم تمام شود. دلیلم برای این ادعا این است که این واکنش اجتماعی؛ فراگیری گستردهای داشته که مختص یک تیپ خاص نبود. کسانی که وارد این جریان شدند؛ اقشار متفاوتی بودند. اما باید قبول کرد که قبل از اینکه این اتفاق بیافتد؛ این هنرمند؛ شناخته شده بود. درنتیجه این جریان از یک فضای مبهم بیرون نیامده. او مخاطبانی داشت که کارهایش را دنبال میکردند.
جامعه ایران امروز طوریست که اهالی فرهنگ آن بیش از هر بخش دیگری مورد اهمیت هستند و امور هنری و فرهنگی؛ اهمیت بیشتری نسبت به مسایل سیاسی پیدا کرده. البته اگر علم و ادبیات و دین و موسیقی را هم از زیرمجموعههای این بخش بدانیم، فرهنگ هم صاحب سطوح مختلفی میشود. پس موسیقی اساسا در ایران مهم بوده و مهمتر هم شده. با اینکه علم هم در ایران مهم است و ما عده کثیری را در این رشته داریم اما نکتهای که امروز برای ما مهم است؛ نجوا کردن است. ما مدام نجوا و مرور میکنیم. درواقع نجواگری؛ امری فرهنگیست. گرچه اساس این مسئله در جاهایی به نقد و اعتراض برمیگردد و بعضی جاها به نق زدن.
مردم ما در بین مفاهیمی چون نجوا کردن؛ نق زدن؛ زمزمه کردن؛ نقد کردن و اعتراض کردن درحال رفت و برگشت هستند. یک انسان غربی گوش میکند و واکنش نشان میدهد و درواقع متحیر است اما انسان ایرانی مدام نق میزند؛ نجوا میکند؛ زمزمه میکند؛ جاهایی هم نقد میکند و در شرایطی خاص اعتراض. باید باور کرد که ایرانیان عموما مردم اعتراضگری نیستند بلکه بیشتر نق میزنند و نجوا میکنند. نق زدن در واکنش به مناسبتهای اجتماعی انجام میشود. از داخل خانه شروع میشود و تا مسائل اقتصادی و سیاسی ادامه پیدا میکند. وقتی میگویید ایرانیان؛ مردمی فرهنگی هستند و ادبیات و اخلاق و دین برایشان اهمیت دارد؛ واقعا همینطور است. نگاه کنید که همهی مسئولان سیاسی؛ متهم اخلاقی هستند؛ بعد متهم سیاسی و مالی درنهایت متهم خانوادگی. این مسئله تبدیل شده به یک نجواگری و مدام تکرار کردن. چیزی که این نکته را در ایران عملی میکند؛ موسیقی است نه رمان و قصه و شعر چراکه دچار گرفتاریهای بسیاری شده. در رمان خیلی قدرتمند نبودیم و نتوانستیم تولیداتی کنیم که مردم از این طریق نجواگری کنند.
در شعر هم انتقال شعر کلاسیک و سنتیمان به شعر مدرن دچار انقطاع شده و نتوانستیم این پیوند را ایجاد کنیم یعنی شعرای قدرتمندی که پای قدرتمندی در سنت و مدرنیته داشته باشند و بتوانند به هر دو ارج بنهند و سبکهای جدیدی را تولید کنند اما در موسیقی تنوع و گوناگونیای وجود دارد که موجب شده کسانی که در این حوزه زیست میکنند درعین حال که گوش به موسیقی سنتی و کلاسیک ایرانی دارند؛ بیانشان به موسیقی پاپ باشد یا بلعکس. این باز شدن موسیقی در فضای جامعه ایرانی به معنای عاماش یک میدان و دامنهی گسترده ایجاد کرده. شما نمیتوانید ببینید که ایرانی؛ موسیقی گوش نمیدهد اما هرکس؛ نوعی از موسیقی را میپسندد. کسی به پاپ قبل از انقلاب گوش میدهد؛ دیگری به پاپ بعداز انقلاب؛ بعضی به موسیقی زیرزمینی؛ عدهای موسیقی کلاسیک و سنتی و حتی مداحی که خودش نوعی موسیقیست. پس همه در ایران موسیقی مصرف میکنند. درحالیکه همهی مردم روزنامه یا کتاب نمیخوانند یا به سینما نمیروند. از اولین موسیقی ثبت شدهی دلکش و مهوش تا موسیقی دههی ۸۰ و ۹۰، مردم همچنان موسیقی را دنبال میکنند. یک بازار گسترده شکل گرفته که مذهبی و غیرمذهبی، رادیکال و غیررادیکال، پنهان و آشکار با این موسیقی مشغول نجواگری هستند.
یعنی موسیقی تاثیرگذارترین بخش جامعهی امروز ایران است که نیروی بزرگی را در آماده کرده و ابعاد آن از خود موسیقی و هنرمند فراتر رفته و به جایی رسیده که مردم مشکلات؛ آرزوها و یاسهای خود را در آن میبینند. همین هم موجب شد مردم با مرگ پاشایی احساس دلتنگی کنند؟
چون موسیقی یک فضای غیرشخصی دارد و انتخاب فردی و فردیت در آن بسیار بالاست و آدمها میتوانند شخصی از آن استفاده کنند. با گستردگی فضای مجازی و رسانههای جدید، دسترسی به هر نوع موسیقیی در ایران فراهم شده.
یادم هست که قبل از انقلاب برای پیدا کردن یک موسیقی باید به هزاران جا سرمیزدیم تا یک نوار تهیه کنیم. اما امروز فرد در جامعهی ایرانی قدرت استفاده پیدا کرده درصورتیکه علم بسیار معطوف به سازمان است و سلسله مراتب سختی دارد. درمورد مسائل دیگر هم مشکلاتی همینگونه وجود دارد ولی موسیقی؛ جهان آزادتری دارد و آدمها هم مستقلترند.
برخلاف انتظاری که ما از جامعهی ایرانی داشتیم؛ موسیقی به اولین میدان اثرگذاری و مصرف تبدیل شده است. موسیقی در خانوادههای مذهبی و غیرمذهبی و قشر بالا و پایین جامعه جاری و ساریست. تمام این اتفاقات به این دلیل است که انسان ایرانی به ساحت نجواگری رسیده.
پس آیا موسیقی بهانهای بوده برای یک اعتراض اجتماعی؟ یک فریاد جمعی و یک اعلام حضور جمعی؟
خیر؛ اینطور نیست. حاکمیت در این حادثه میتوانست مقاومت کنند اما این کار را نکرد و اجازه داد این مسئله بیرون بیاید و این رویداد هم درنهایت ظرفیتی که داشت را نشان داد.
بهنظر میرسد تلاش شد تا مانعی برایش ایجاد شود اما نتوانستند…
بله؛ قبول دارم که تلاش کردند اما میتوانستند جلویش را بگیرند.
چگونه میشد مانع آن جمعیت شد؟
کافی بود اجازهی تجمع ندهند. ما افراد بزرگتر و مهمتری داشتیم که رویداد مرگ برای آنها رخ داد اما جمعیتی که در مرگشان حضور پیدا کرد؛ جمعیت خیلی بزرگی نبود گرچه مهم بودند.
اما وقتی شمارهی جمعیت به چند ده هزار نفر میرسد؛ جمع کردن آن سخت میشود…
این چند ده هزار نفر حضور یک لحظهای نداشتند. درواقع تعاملی بین حوزهی رسمی و غیررسمی اتقاق افتاد. البته ظرفیت آن هم همین بود و بیش از این اتفاق نمیافتاد. این ساحت؛ ساحت اعتراضی نبود و ماهیت آن فرهنگی بود. هیچ فریاد " مرگ " یا " درودی " در این جمعیت گفته نشد.
آیا میشود آن را به شکاف نسلها تعبیر کرد. چیزی که تا پیش از این از آن غافل بودیم؟ آیا این اعلام حضور صدای جدیدی در جامعهی سیاسی اجتماعی و فرهنگی ایران بود که به دنبال آن بودند که بگویند منابع و مراکز مورد رجوعشان تغییر کرده؟
خیر؛ کسانی که آمدند مربوط به سنهای مختلف مردمی بودند.
اما سه چهارم جمعیت را متولدان دههی شصت تشکیل میدادند یعنی دههای که پاشایی هم متعلق به آن است.
این نبوده که نسل فقط دههی ۶۰ در این رویداد حضور یافته باشند. همه بودند. زن و مرد و پیر و جوان. باید باور کنیم که موسیقی یک پدیدهی مصرفیست و هرکس مشغول مصرف بخشی از آن است. کسانی که نوحه گوش میکنند؛ موسیقی پاپ هم گوش میکنند. درواقع همه و همه مشغول به مصرف آن هستند. پس این اتفاق یک اعتراض نیست و اینکه بگوییم این اتفاق؛ فعالیتی علیه قدرت بود تنها ساده کردن یک پدیدهی فرهنگیست. اتفاقا حوزهی رسمی به این موج دامن زد و شما دیدید که وزیر ارشاد پیام میدهد و رسانهی ملی هم تا حدی حمایت میکند.
شاید فقط خواستند از موج بهوجود آمده عقب نمانده باشند؟ شاید هم از آن ترسیدند و راه را در همنوایی با آن دیدند؟
عقلانیت در این موج وجود نداشت. اگر عقلانیت وجود داشت؛ کارهای دیگری هم میکردند. اصلا این پدیده؛ چنین دغدغههایی نداشت و هدفش براندازی یا ارائهی الگوهای جدید نبود. آنچه این قصه را مهم میکند؛ دو سه نکته است: اول موسیقی که برای فرهنگ عامه اهمیت پیدا کرده. ما در حوزهی رسمی آموزشی درباره فرهنگ عمومی و غیرعمومی خیلی کار داشتیم. مردم ایران به مسائل عمومی فرهنگی خیلی حساسترند تا حوزههای تخصصیتر و اساسا کار تخصصی نمیکنند. آنها همه جا حاضرند و مداخله میکنند.
این خوب است یا بد؟ یک ظرفیت است یا یک کاستی؟ یک فرصت است یا تهدید؟
قطعا این جامعه بد است. من دوست دارم جامعه تخصصی باشد. موسیقی تخصصی گوش بدهد و علم تخصصی داشته باشد و درنهایت آدمها کار تخصصی بکنند. چرا این کار را کردیم؟ چون دغدغههای سیاسی راست و چپ و مدرنیته و حامعه این است و ما از این طریق همه چیز را به نمایش میگذاریم. در انتخابات ریاست جمهوری هم این مسائل اتفاق میافتد.
به این معنا که پشت انتخابات دغدغهی علمی و تخصصی وجود ندارد و میتوان آن را حضوری موجی و احساسی هم تعبیر کرد؟
اگر تخصصی بود که حزب وجود داشت و درواقع حزب؛ یک رییسجمهور را سر کار مینشاند نه اینکه یک اتفاقی در یک ماه شکل بگیرد و کل کشور را درگیر خودش کند. نمیگویم مردم انتخاب نمیکنند و دموکراتیک وارد دموکراسی نمیشوند اما این بازی؛ بازی فرهنگ عمومیست.
برمیگردم به نکات مورد اشارهام. نکته دوم اینکه؛ مفهومی در ایران وجود دارد به نام مظلوم. یک مفهوم بیمار. سرطان باعثشد که جامعه نگاهش بیشتر به پاشایی معطوف شود. بطور مثال کسانی که در زندان هستند یا خارج کشورند؛ بیشتر دیده میشوند. اینهم ناشی از مسئله غربت و مظلومیت است.
نکته سوم؛ تیپ این آدم است. او به لحاظ تیپیک؛ بسیار استثنایی بود. در لباس پوشیدن و اجرا کردن بسیار خاص بود. این مسئله مردم را دعوت به تمایز میکند.
آیا باوجود این مسائل جامعه اعتراضی کرد؟ آیا موسیقی تغییر پیدا کرد؟ آیا مناسبات اجتماعی شکل دیگری خواهد گرفت؟ خیر؛ به هیچ عنوان. اصلا این پدیده مدام تولید میکند و به دنبال اصلاح چیزی نیست. ممکن است که نتیجهی آن تغییر باشد اما خود این پدیده؛ هدفش تغییر نیست. این اتفاق دارد جامعه را به سمت بیاعتنایی به قدرت میبرد نه منازعه با قدرت. این جریان به قدرت میگوید تو هرکار که میخواهی بکن؛ من تنها به کار خودم اهمیت میدهم.
آیا قدرت با تجربهای که از این رویداد بهدست آورد؛ یاد میگیرد در مواقع موردنیازش و آنجا که منافعش ایجاب میکند؛ با دامن زدن به شعلهی احساسات مردم؛ آنها را به نفع خودش مصادره کند؟
حوزهی رسمی مدام مشغول این کار است اما این کار برایش جواب نداده و چون جواب نداده بازهم این کار را ادامه میدهد. وجه دیگری که در حوزهی سیاسی و فرهنگ دارد؛ این است که این حوزه الزاماتی را قرار میدهد و جامعه هم به آن الزامات بیاعتنایی میکند. نمیگویم نفی میکند و به آن توجه ندارد؛ بلکه با آن زیست هم میکند اما بیاعتناست.
حوزهی رسمی تلاش میکند موج خودش را بسازد و دیگران را مرعوب خودش کند. اتفاقی که میافتد این است که نه برای معارضه با او بلکه در همان چهارچوبی که تولید شده؛ حوزهی رسمی دچار بهت میشود و میگوید که این نیرو از کجا آمد؟ چراکه این حوزه تنها تبعیت و مرعوب شدن رقیب را میخواهد اما درمقابل رقیب نه مرعوب میشود و نه معارضه پیشه میکند. رقیب بازی خودش را میکند. این است که همه میگویند ما نفهمیدیم پدیدهی مرتضی پاشایی چگونه بوجود آمد؟!
از منظر آدمی مثل من که میگویم جامعهی ایرانی درحال تغییرات مستمر بدون وقفه است؛ این اتفاق اصلا موجب غافلگیری نمیشود. جامعه دارد بازی خودش را میکند. خودش تصمیم میگیرد که در یک جریان حضور پیدا کند یا نه. به خیابان بیاید یا نه.
ما ایرانیها درحال اعتراض به همه چیز هستیم اما همین مردم در ۲۲ بهمن هم به خیابان میآیند و در عزاداری عاشورا هم حاضر میشوند و رییسجمهورشان را هم انتخاب میکنند. آیا باید بگوییم که این برخوردشان نشان از احمق بودن و احساساتی شدنشان است؟ خیر؛ وضعیتی پیش آمده که نمیتوانیم تئوری و منطق دوگانهی مردم و حاکمیت را براساس آن توضیح دهیم یا به شکاف نسلی ربطش دهیم. نمیگویم آنها وجود ندارند اما چیزی که اتفاق میافتاد یک متن مسالمتآمیز است. این آدمها مرگ بر و درود بر سرنمیدهند. جریان عمومی دعوت به مسالمت و همزیستیست. مردم نق میزنند اما خراب نمیکنند.
در این میان نقش شبکههای اجتماعی چیست؟ توصیفی که از جایگاه رهبری آنها در این ماجرا میشود؛ درست است؟ در اینصورت احتمالا قدرت این هشدار را جدی میگیرد که در اتفاقات مشابه با محدود و مسدود کردن شبکهها راه را ببندد و حاکمیت ازدست رفتهاش را احیا کند یا خودش آن را هدایت کند تا منافع خودش را طلب کند؟
خیر؛ هیچکدام از اینها نیست. فضای مجازی در این ماجرا خیلی غالب نبود و این اتفاق در فضای واقعی بوجود آمد. ما دیدیم که همهی هنرپیشهها و هنرمندان و چهرههای رسمی به این جریان میپیوندند. ما زیست مدرن میکنیم. فقط ماشین سوار نمیشویم. کالای مدرن هم صرف میکنیم و اتفاقا به شکل مدرن هم مصرف میکنیم. این مدرنیتهی ایرانی به نوعی عقلانی احساسی است همانطور که در جهان غرب وجود دارد. ما مشکلمان در بهینه کردن امکاناتمان است. زندگی در غرب واقعیتگرا بودنشان را به آدم نشان میدهد. منفعت یک پدیدهی واقعی است. ما یک انسان غربی را فقط منفعتگرا نشان میدهیم درصورتیکه اینجا هم وجود دارد.
درنهایت ما دیدیم که چهرههای خیلی رسمی در این جریان حضور داشتند و اتفاق کاملا واقعی بود. نمیتوان گفت شبکههای مجازی رهبری کردند. این اتفاق آسانتر از آنی که فکر میکنیم؛ اتفاق افتاد.
بالاخره این ماجرا هشدارهایی هم برای قدرت داشت و تلنگرهایی برای آمادگی در محدود کردن؟
اولین حرفی که برای ساختار رسمی داشت این بود که من با تو لجبازی نمیکنم و عناد ندارم. دوم اینکه میگوید تو دچار بدکاری هستی و در خود مردهای و تمام شدهای و درحال فروپاشی هستی اما من به تو بیتوجهی میکنم. سوم اینکه من زیست مثبت را اعلام میکنم. به سمت ساماندهی حوزهی فرهنگ میروم.
درواقع دارد مجموعهای از تناقضها و تعارضها را بیان میکند. ما در حوزهی فرهنگ معماهای به بحثگذاشته نشده را داریم. معمای غم و شادی؛ عشق و نفرت؛ تعلق و خیانت؛ تنهایی و بلاتکلیفی. این معماها در حوزهی فرهنگ است و ما به سادگی از آن گذر کردیم. ما در این حوزهها درست کار نکردهایم و متاسفانه بحثها به سمت قدرت رفته است.
در جهان ادبیات؛ غرب بسیار به این حوزهها وارد شده و حتی قدیم هم شعر ما بسیار به این مسائل اهمیت میداد. اشعار سعدی و حافظ و مولوی دارند از یک عشق زمینی و جهانی سخن میگویند و بحثخیانت را نقد میکنند. این روزها در جهان ایرانی ما بیاعتنا شدهایم. باور کنید وقتی میگوییم جامعهی ایرانی؛ جامعهی ادب و شعر و فرهنگ است. به واقع ادبیات و شعر قدیم ما درحال پاسخگویی به این معماها بود. ما قدرت تکرار ضربالمثلها؛ شعرخوانی و ارجاع به تاریخ را از مردم گرفتهایم و این فضای جدید باعثشده به بیراهه برویم و تنها معماها را تکرار کنیم.
در فرهنگ کنونی دعوت به خیانت را میبینیم. میگوید تو خیانت کردهای پس من هم خیانت میکنم. در زندگی اجتماعی هم این مسئله نمود پیدا میکند. درس این ماجرا به ما این است که هرچه سریعتر به معماها و مناقشههای جامعه ایرانی برگردیم. جامعه سرگردان و سرگشته است. میل به مواد مخدر؛ میل به ازدواج نکردن و فروپاشی ازدواج؛ فرار از خانه و تنهایی از کجا میآید؟ اینها به خاطر همین بیاعتنایی به معماهاست. دانشمندان و حوزهی رسمی اصلا توجهی نمیکند به مشکلات مردم.
نهایتا اگر توجهی بشود هم دستور از آن بیرون میآید. دستور صادر میشود که ازدواج کنید و قس علیهدا…
بله؛ اما این اتفاق نیروی فعال برای ما تولید نمیکند. ای کاش این جریانی که اتفاق افتاد؛ اعتراضی بود ولی اصلا اعتراضی نیست. ما همچنان درحال بداخلاقی و بدرفتاری هستیم. این فضا قدرت پاسخ به معماها را ندارد. این جریان به حوزه رسمی میگوید من معماهای جدید خلق میکنم که شما توان پاسخگویی به آن را ندارید.
یکی از نکات مورد اهمیت این اتفاق آن بود که بدون حضور رسانههای رسمی و غیررسمی از همه مهمتر صدا و سیما رخ داد. رسانه وقتی کار از کار گذشت تنها آن را منعکس کرد تا از موج عقب نیفتد.
خیر؛ حوزهی رسمی به هیچ وجه متراکم و منسجم نیست و از قضا ما با یک نظام سازمان یافته رو به رو نیستیم. ای کاش که رویداد یک نهی بزرگ بود و یک حرکت منسجم اما اینطور نیست.
شریعتی بهعنوان یک متفکر و معلم دینی بطور رسمی در حسینیهی ارشاد کار میکرد اما یکدفعه میشود یک پدیدهی غیررسمی که عدهای به او بگویند مارکسیست اسلامی؛ ساواکی؛ ضدقدرت و حاکمیت. همهی تعابیر میتواند صادق باشد چون بازی فیمابین را انجام داده و بیرون نرفته تا بیانیه بدهد. در ایران هم همین اتفاق افتاد. یک بازی فیما بین بود.
با تفاوتی که در خواست عمومی مردم بوجود آمده و تضاد آن با خواست قدرت که مدام نوک پیکانش را به سمت منافع خودش گرفته؛ فکر میکنید این جامعه در ۲۰ یا ۳۰ سال آینده؛ چه روندی را طی خواهد کرد؟
من در آیندهای نه چندان دور تسلیم شدن حوزهی سیاسی و رسمی را درمقابل حوزهی فرهنگی میبینم و این خودش یک سازگاری بین این دو حوزه را فراهم خواهد کرد و ما به یک سهولت دستیابی به دموکراسی میرسیم.
من به این اتفاق مثبت نگاه میکنم و درواقع تسلیم شدگی حوزهی رسمی را درمقابل حوزهی فرهنگی جامعه میبینم. البته همهی کسانی که تسلیم میشوند؛ فریاد هم میزنند؛ لگدی هم میزنند و ممکن است که این اتفاق همراه با خونریزی هم باشد و درکنار آن یک رادیکالیسم هم شکل بگیرد. اما مهم این است که در آینده؛ جامعهی راحتتری در پیش خواهیم داشت. گرچه این اتفاق تنها ازسوی جامعه و حوزهی فرهنگی نیست و قطعا سیاست همچنان بازیگری خود را خواهد کرد.
نکته دیگر؛ حوزهی اقتصاد است که در ایران بسیار مهم است اما نقش مهمش را مداخله نمیدهیم. اگر جامعه به یک سطح نسبتا آسان اقتصادی دست پیدا کند قطعا این بازیگریها ازسوی حوزهی فرهنگ و سیاست دیده نخواهد شد، بهخصوص حوزهی سیاست.
گفتگو از: زهرا حاج محمدی