یادداشت /
بومیگرایی، توسعهزا یا توسعهستیز؟
بحثانتخاب استاندار کرمانشاه و گزینش چهرهای غیر بومی برای تصدی این مسند، مجددا موضوع «بومی» یا «غیر بومی» بودن مدیران را در چرخه مسئولیتهای این استان مطرح کرد و هر کسی از زاویه نگاه خود به این مسئله پرداخت.
به یاد نداریم در فضای عمومی و در عرصه رسانهها کسی از مدیر غیر بومی برای مدیریت استان کرمانشاه دفاع کرده و منافع و مضرات بومی بودن مدیران را نقد کرده باشد، به واقع این شعار «بومی گرایی» بود که از تریبونهای ریز و درشت این استان پخش شد و نهایتا نیز به هیچ نتیجهای نیانجامید.
حتی از میان این همه فعال سیاسی و مدنی هم کسی نبود تا این پرسش را به صورت جدی مطرح کند که استانداری که همه ضعیف میخواندند و بر طبل رفتنش میکوبیدند، خود بومی این استان است و اگر قرار بود بومی بودن معجزه کند میبایست وضعیت استان در دوران تصدی ایشان تغییری پیدا میکرد.
سابقه بومی گرایی و طرح شعار بهره گیری از نیروهای بومی در مدیریتهای اجرایی، بیش از دو دهه است که در این استان رواج داشته و چه بسا برخی از تسویه حسابهای شخصی و جناحی نیز با همین حربه محقق شده است.
برخی از نمایندگان مجلس و تعدادی از فعالان سیاسی نیز برای پیشبرد منویات خود همواره به بومی گرایی متمسک میشدند و بعضا نیز نتیجه لازم را میگرفتند اما در حقیقت به آفتهای متعاقب این مسئله بیتوجه بودند.
اینکه این روزها برخی از صاحب نظران ما از موضوعی به نام «طایفه گرایی» به عنوان یکی از معضلات استان نام میبرند در حقیقت امتداد و شکل مضیق شده همان تفکر بومی گرایی است که پس از استقرار، تبعات خود را به این شکل بروز میدهد.
منادیان شعار بومی گرایی مدعیاند: بهرهگیری از نیروهای بومی برای مدیریتهای اجرایی استان به واسطه شناخت کاملی که بومیها از فرهنگ، اشخاص، توانمندیها و پتانسیلهای منطقه دارند، میتواند سریعتر فرایند توسعه را محقق کند.
هم اینان استدلال میکنند برخورداری از احساس تعلق به همراه تعصبات خاص، این قابلیت را برای نیروهای بومی فراهم میکند تا کوشش بیشتری را در زمینه عمران و توسعه استان انجام دهند.
اما این افراد از این نکته غافلند که اساسا تفکر بومی گرایی با اندیشه «توسعه» قابل جمع نیست و دامن زدن به بحثبومی گرایی قبل از آنکه توسعه زا باشد توسعه ستیز است.
در جایی که کشورهای توسعه یافته برای جذب مغزها و نخبگان سایر ممالک به صف شدهاند، کوبیدن بر طبل بومی گرایی مفهومی جز بیبهره کردن و محروم ساختن استان از افکار و عقاید دیگران و بیتحرکی و یکنواختی در کارها نخواهد داشت.
جامعهشناسان، کنشهای فرهنگی را یکی از عوامل اصلی و اثر گذار مقوله توسعه میدانند و در حقیقت از فرهنگ به عنوان «پیشنیاز» اصلی برای تحقق فرایند توسعه نام میبرند، به عبارتی دیگر فرهنگ، پایه توسعه هر جامعهایست و تا زمانی که کنشهای فرهنگی مبتنی بر رفتارهای مترقی نباشد، نمیتوان فرایند توسعه را انتظار کشید. «ماکس وبر» دانشمند و جامعهشناس آلمانی اولین کسی است که از تاثیر فرهنگ و عناصر فرهنگی در شروع و تداوم توسعه سخن گفته است به نظر «وبر» در هر جامعهای ۴ کنش قابل تصور است؛
«کنش سنتی» که مبتنی بر آداب و رسوم و هنجارهای گذشتگان بوده و در ظاهر غیر قابل تغییر است.
«کنش عاطفی» که مبتنی بر احساسات و عواطف افراد خواهد بود.
«کنش عقلانی - ارزشی» که بر عقلانیت ابزاری استوار بوده و در آن برخی از ارزشها بر عقلانیت ترجیح داده میشود.
«کنش عقلانی – حسابگرانه» که مبتنی بر عقلانیت ابزاری برای استفاده از علم روز برای رسیدن به اهداف مورد نظر است.
براساس نظریه «وبر»، جوامع سنتی دارای رفتارهای مبتنی بر کنشهای عاطفی و سنتی هستند در حالیکه در جوامع مدرن تعامل اجتماعی مبتنی بر کنشهای عقلانی حسابگرانه و تا حدودی کنشهای عقلانی ارزشی است.
بنابراین برای تحقق توسعه که از دستاوردهای دوران مدرنیته است نمیتوان به سراغ کنشهای مبتنی بر آداب و رسوم و هنجارهای گذشتگان رفت و از دل آن رفاه و ترقی جامعه را استخراج کرد.
تاکید بیش از حد بر گزینش یک فرد بومی برای تصدی مدیریت یک جامعه کنشی سنتی است و با این تفکر نمیتوان همه ابزارهای عقلانی را برای پیشبرد توسعه استان بسیج کرد چرا که غیر بومی بودن تابعی قهری و خارج از پارامترهای شخصی است و منطقی نیست که شخصی را که قابلیتهای لازم را برای مدیریتهای کلان دارد با فاکتوری مورد قضاوت قرار داد که از اراده او خارج است.
اردشیر محمدی