گزارشی از روزگار بساطیهای خیابان؛
ترسِ مدام دستفروشی/ در خیابانهای شیراز چه میگذرد؟
ترس توی صورت همهی دستفروشان است؛ البته یک چیز دیگر هم همیشه است؛ یک شجاعت همیشگی که با تلاش برای کسب روزی حلال همراه است....
به گزارش خبرنگار ایلنا، همانطور که از اسم کسب و کار خیابانی پیداست، کسب و کار خیابانی یعنی بساطی که توسط عدهای از مردم در خیابان پهن میشود، یا اصطلاحا دستفروشی.
این دستفروشان مشکلات بسیار دارند؛ از مشکلاتی که گهگاه برخی ماموران شهرداری برایشان ایجاد میکنند و بساطشان را جمع میکنند که بگذریم، میرسیم به نگاههای تحقیرآمیز بعضی از آدمها. خلاصه بعد از مدتی، فکر عکاسی از دستفروشی به سرم افتاد و دوربینم را برداشتم و رفتم برای شروع یک فصل جدید...
از پشت ارگ کریمخان شروع کردم. به آقایی رسیدم که اسمش اکبر بود. تنها چند تا انگشتر در دستانش بود، ازش عکس گرفتم و رفتم جلو و شروع کردم با او حرف زدن. اکبر اهل جنوب بود، زمان جنگ مجروح شده بود. کم و بیش فروش داشت و خودش میگفت از همه قشر افرادی ازش خرید میکنند. توقع زیادی نداشت فقط میگفت شهرداری به وضعیت ما رسیدگی کند. از شهرداری چندبار آمده بودند و قول ساماندهی داده بودند ولی هیچ اتفاقی نیفتاده بود.
جلوتر رفتم و به حسین رسیدم. اولین حرفی که زد درمورد نداشتن امنیت مالی و جانی بود و اینکه از سر بیکاری و بیپولی دست به این کار زده. حسین میگفت مسئولین برامون کاری پیدا کنن که بریم سر کار. وقتی فهمیدم درآمدش روزی ۷-۸ هزار تومانه متعجب شدم، یعنی درماه درآمد حسین به ۲۴۰هزار تومان میرسید.
به این فکر کردم که چطور با این درآمد میتواند زندگی کند؟ چطور میخواهد تشکیل خانواده بدهد؟
بازهم یک صبح دیگر شروع شد، دوربین به دست رفتم سمت سه راه نمازی. با فاطمه خانم آشنا شدم؛ پیرزن مهربانی که نمیتوانست زیاد راه برود و سرپا باشد. نشسته بود. میگفت از صبح تاشب بساط دارم؛ بیکاری و نداری و مشکلات جسمی من را مجبور کرده که این کار را انجام بدهم. از شوهرش گفت؛ اینکه چندسال پیش ترکش کرده بود و رفته بود خرمشهر. اینکه اجارهنشین است و فقط با خواهرش زندگی میکند. فاطمه خانم میگفت من دیگه پیر شدم و هیچ خواستهای از مسئولین ندارم. چند سال برایم کاری نکردند و دیگر در این سن و سال، هیچ انتظاری ندارم. او چند سالی است که تصادف کرده و پاهایش سالم نیست. او این سالها را با دارو به سر آورده است.
میگفت قبلا تحت پوشش بهزیستی بوده و مقداری درآمد داشته اما الان بهزیستی هم برایش کاری انجام نمیدهد.
واقعا چهطور ممکن است پیرزنی که الان باید توی خانهاش نشسته باشه و با آرامش به کارهای روزمره بپردازد و هیچ فکر و مشغلهای نداشته باشد؛ با این اوضاع جسمی اینطوری باید کار کند. حتی تصورش هم سخته...
در این مسیر هرازگاهی با مردم هم صحبت میکردم و نظراتشان را میپرسیدم؛ شهروندی به اسم عباس میگفت مسئولین باید یک جا را تهیه کنند برای این دستفروشان تا بروند بساطشان را آنجا پهن کنند. میگفت این دستفروشان گناهی ندارند.
امیر میگفت برای فرهنگ شیراز خوب نیست چرا مسئولین به طور جدی اقدامی نمیکنند؟
یکی از شهروندان که اسم خودش را نگفت، نظرش این بود که منطقه ارگ کریمخان، یک منطقه تاریخی هست و توریستهای زیادی از اینجا بازدید میکنند. میگفت شیراز قلب تاریخی ایران است و حیف است؛ مسئولین باید کاری اساسی انجام بدهند.
در شیراز تعداد زنان دستفروش به نسبت سالهای قبل بیشتر شده است. زنهایی که یا سرپرست ندارند یا شوهر یا پدرشان فلج هستند و توانایی کار کردن ندارند؛ خیلی از این زنها روبند میزنند که یک وقت توسط آشنایان شناخته نشوند.
همه این آدمها در باران و برف، در گرما و سرما کار میکنند؛ برای آنها فقط درآوردن روزی حلال مهم است. آن آقایی که ویلچرداشت و به سختی فروش داشت یا آن پسر معلول ذهنی که .......
دو سه روز قبل از عید بود، در خیابان پارامنت بودم؛ دستفروشی را دیدم، تا آمدم ازش عکس بگیرم ماموران شهرداری آمدند و درعرض چند ثانیه بساطش را جمع کردند و برخورد خوبی با آن مرد نداشتند. ترس را در چشمهای مرد دیدم. ترس از اینکه بدون بساطش چکار کند و چگونه خرجش را دربیاورد؛ خرج خودش و خانوادش را و اینکه چطور شرمنده خانوادهاش نباشد. این ترس توی صورت همهی دستفروشان بود و یک چیز دیگر هم همیشه بود؛ یک شجاعت همیشگی که با تلاش برای کسب روزی حلال همراه است....
گزارش و عکس: سمیرا زارع