خبرگزاری کار ایران

روایت ایلنا از دیدار با کشاورزان ورزنه؛

فقر و بیماری نتیجه تضییع حقآبه ورزنه‌ای‌ها/ در دادگاه ورزنه ترافیک طلاق برپا شده/ آینده نامعلومی داریم

فقر و بیماری نتیجه تضییع حقآبه ورزنه‌ای‌ها/ در دادگاه ورزنه ترافیک طلاق برپا شده/ آینده نامعلومی داریم
کد خبر : ۷۱۴۷۱۰

در ورزنه با تنی چند از کشاورزان دیدار و گفتگو داشتم. به‌رغم ناامیدی و حسرت از گذشته‌ای که می‌توانست با برنامه‌ریزی مناسب در عالی‌ترین سطوح قانون‌گذاری کشور تداوم یابد، اما هنوز امیدوار از دستیابی مجدد به حقآبه‌هایشان، زنده شدن زاینده‌رود و احیای تالاب گاوخونی هستند.

به گزارش خبرنگار ایلنا، در مسیر ورزنه هستم. پای در راهی گذارده‌ام که تا چشم کار می‌کند بیابان است؛ بیابان‌هایی که بی‌شباهت به صحراهای لوکیشن فیلم‌های وسترن آمریکایی نیست. گاها خرابه‌هایی رها شده از دوران گذشته نیز در گوشه و کنار جاده دیده می‌شود که نشان از زندگی در طول اعصار گذشته در این منطقه نسبتا منزوی دارد. دیدن این خرابه‌ها به ناگاه فکری آزاردهنده را با توجه به اخباری که در طی این چندماهه از ورزنه شنیده و داشته‌ام، به ذهنم می‌اندازد: آیا روند فعلی زوال اقتصادی ناشی از بی‌آبی و افت کشاورزی در این شهر، در چند قرن و یا حتی چند دهه بعد موجب شگفتی بینندگان از دیدن خانه‌ها، ساختمان‌ها و تاسیسات متروک و رهاشده آن خواهد شد؟

وارد ورزنه می‌شوم. به فاصله کوتاهی به مقابل محل کسب و کار اسماعیل می‌رسم. بیشتر مشتریان اسماعیل یا کشاورز هستند یا ارتباطی با این کار دارند. ابتدا با خود او شروع به صحبت می‌کنم. صحبت‌مان بیشتر شکل درد و دل دارد و از قالب یک گفتگوی بسته خارج است. 

با ناراحتی از برداشت بی‌رویه آب در بالادست زاینده‌رود در چهارمحال و بختیاری و اصفهان (محدوده قبل از سد زاینده‌رود) می‌گوید: تا زمانی که این بندها و پمپاژهای افراد صاحب نفوذ در بالادست وجود داشته باشد، هیچ امیدی نیست که در زاینده‌رود دومرتبه آب جاری شود. این یعنی چی؟ یعنی ما که اینجا هستیم؛ معطلیم. نظر من کشاورز این است که باید با این نهادهایی که به‌صورت خودکامه و فراتر از قانون و دولت و مجلس شکل گرفته، و قوانینی را به نفع منافع محدود خودشان گذرانده‌اند، برخورد شود. 

وی این را هم لحاظ کرد: این فرض را هم می‌گیریم که اصلا این قوانین اشتباه، طبق روال معمول به مجلس رفته، کارشناسی درستی روی آن صورت نگرفته و تصویب شده‌اند. آیا این درست است که کسانی که به درازای تاریخ در حاشیه زاینده‌رود در اصفهان در زمین‌هایی که از لحاظ اقلیمی و انرژی آفتاب با قدرت خداوند به شکلی عالی ایجاد شده، کشت و کار می‌کرده‌اند، به کنار انداخته شده‌اند و در مقابل، زمین‌های ارتفاعات چهارمحال و بختیاری که کمترین انرژی تابشی و مزایای اقلیمی را دارد، تبدیل به زمین کشاورزی کرده‌اند؟ حالا که دیگر ثابت شده این زمین‌ها برای کشاورزی مناسب نیستند و تبدیل آنها به زمین کشاورزی یک اشتباه است، باید جلوی آن گرفته شده و خسارت کسانی که به آنها مجوز داده شده، پرداخت شود تا طبیعت بتواند مجددا سیر حیات خودش را از سر گیرد. این اتفاقات اگر رخ دهند، زاینده‌رود دوباره احیا خواهد شد و تالاب گاوخونی هم آبگیری می‌شود.

در حین صحبت‌های ما، مشتریان می‌آیند و می‌روند. اسماعیل هم آنها را به من معرفی می‌کند و با تبسمی آغشته به غم، به کار و کشت پررونق آنها در گذشته اشاره می‌کند. با برخی از آنها هم‌کلام می‌شویم. اصغر یکی از آنها است که می‌گوید: دویست جریب (حدود بیست هکتار) زمین کشاورزی داریم که با پدرم روی آن کار می‌کردیم. تا سه چهار سال پیش اوضاع نسبتا خوب بود. گندم، جو، یونجه، چغندر و... می‌کاشتیم. 

از معاش این روزهایش می‌پرسم. می‌گوید: اکنون کاری ندارم. آفتاب‌نشین شده‌ام. صبح‌ها از خانه بیرون می‌زنم و در گوشه‌ای از شهر، زیر آفتاب می‌نشینم. غروب که می‌شود، دوباره به خانه‌ام باز می‌گردم. 

از روزی و درآمدش می‌پرسم: درآمدی ندارم. تنها گاهی اوقات از طریق خرده‌فروشی و واسطه‌گری برای این و آن، درآمد بخور و نمیری کسب می‌کنم.

ادامه می‌دهد: این مساله فقط شامل حال من نمی‌شود. تقریبا تمام این منطقه به این وضع دچار شده‌اند. وقتی کشاورزی نباشد، هیچ چیز دیگری هم وجود ندارد. ما تا همان سه چهارسال پیش برای زمین کشاورزی‌مان کلی خرج کردیم. تراکتور و کلی دستگاه و ادوات کشاورزی گرفتیم با هزینه بیش از چندصد میلیون تومان. اما چه فایده؟ تمام آن سرمایه‌ها در نبود آب، بی‌فایده است و به باد می‌رود. آن سرمایه عظیم اکنون در همان‌جا کنار زمینم خوابیده است.

فقر و بیماری نتیجه تضییع حقآبه ورزنه‌ای‌ها/ در دادگاه ورزنه ترافیک طلاق برپا شده/ آینده نامعلومی داریم

از پدرش می‌پرسم. می‌گوید: آن بنده خدا هم هیچ کاری ندارد. از کار و بار افتاده است. قبلا اینطور نبود که. خودش یک‌تنه کلی آدم را نان می‌داد. اما الان هیچ.

صحبت به پسرش کشیده می‌شود. می‌گوید: در مورد او چه بگویم؟ آینده همه‌مان نامعلوم است.

به او می‌گویم که آیا هیچ وقت به این فکر افتاده که از اینجا مهاجرت کند و به جای دیگری برود: کجا بروم؟ تنها و بی‌کس و کار که نیستم. خانواده دارم. بعدش هم، منی که نزدیک به چندصدمیلیون تومان برای زمینم خرج کرده‌ام، نمی‌توانم به همین راحتی آن را رها کنم و بروم. دوسال قبل آنقدری آب دادند که مثلا من توانستم دوجریب زمینم را بکارم. بد نبود، آنقدری بود که نانمان را در بیاوریم. اما تو این دوسال آخر، هیچ آبی داده نشد.

از آن نیم میلیونی که گفته می‌شود دولت بابت خسارت به کشاورزان پرداخت کرد، می‌پرسم. اسماعیل در اینجا وارد بحث می‌شود و می‌گوید: برای اینکه متوجه بشوی چرا این مبلغ باعث ناراحتی کشاورزان شد، کشاورزی خودم را مثال می‌زنم. من دو و نیم هکتار زمین دارم که برای آن یک تن بذر یونجه و چهارتن بذر شوید گرفتم. مجموعا من ده میلیون تومان برای آن خرج کردم و عایدی من چقدر بود؟ هفتاد میلیون تومان. یعنی من کشاورز از دو و نیم هکتار، شصت میلیون تومان می‌توانستم سود کسب کنم. حال به منی که یک‌چنین درآمدی داشته‌ام، سال قبل بیش از یک میلیون تومان و امسال نیم میلیون تومان دادند. بماند که آن را هم به همه ندادند. اصلا این رقم‌ها جوابگو نیست.

اسماعیل گریزی به گذشته می‌زند: در گذشته مردم از اطراف و اکناف و حتی از افغانستان برای کار به اینجا می‌آمدند اما اکنون وضع جوری شده که مردم اینجا برای کار به جاهای دیگر می‌روند. برای اینکه با چشمان خودت این ماجرا را ببینی، کافی‌ست صبح زود بیایی اینجا تا ببینی چند مینی‌‌بوس پر می‌شود و ورزنه‌ای‌ها را برای کارگری به شهرک‌های صنعتی اطراف مثل کوهپایه، جی، هرند و... می‌برد. آدمی که خودش روزی بیست نفر در زمینش کار می‌کردند اکنون در یک کارخانه کارگری می‌کند. گاهی هم پیش می‌آید که به خاطر کسادی و رکود، حقوقش را با تاخیر می‌دهند و یا از کار اخراجش می‌کنند. 

در مورد وضعیت زندگی خانوادگی در ورزنه می‌گوید: در دادگاه ورزنه ترافیک طلاق برپا شده است. به‌خاطر بی‌پولی و فشارهای اقتصادی، مرتبا بین زن و شوهرها اختلاف ایجاد می‌شود. زندگی خرج دارد. کسی دیگر برای شروع زندگی به کسی قرض نمی‌دهد. 

به چند دفتر که روی هم چیده شده، اشاره می‌کند و می‌گوید: زمانی که آب باشد، این دفترها پر می‌شود از اسم کسانی که به‌صورت نسیه از من جنس برده‌اند. در آن زمان به راحتی نسیه می‌دهم چراکه مطمئنم کشاورزان آنقدر درآمد کسب می‌کنند که بتوانند قرض‌شان را بدهند اما زمانی که آب نیست جرات چنین کاری را ندارم. آن موقع می‌دانم که برای زنده کردن پولم، باید کلی انتظار بکشم. به‌عنوان یک کاسب، عقل معاشم ایجاب می‌کند که پولی را قرض ندهم که بعد مجبور شوم برای کسب آن به دنبال مردم بیفتم. 

از اهمیت حقآبه‌ها می‌پرسم. هرکدام به قباله‌های ازدواج خودشان و یا فرزندان و خویشاوندانشان اشاره می‌کنند که حقآبه در آن نقشی حیاتی داشته است.

حال بعد از این همه رنج‌نامه، به ناگاه از امیدهایشان می‌گویند: مردم اینجا هنوز امیدوار هستند که آب زاینده‌رود مجددا جاری شود و کشت و کارشان رونق بگیرد.

رضا تاکید می‌کند: الان نه که بخواهم مغلطه و اغراق کنم، حس واقعی‌ام را می‌گویم. من اگر بدانم به هر طریق  زاینده‌رود دومرتبه جاری می‌شود، کشت و کار مردم رونق می‌گیرد و تالاب گاوخونی احیا می‌شود، واقعا حاضرم از دل و جان هر کاری که می‌توان انجام داد، انجام دهم.

اسماعیل کلامش را پی می‌گیرد و ادامه می‌دهد: ما اصلا فکر نمی‌کنیم که آب تمام شده، بلکه معتقدیم که تصرف شده است. این را بنویس تا همه بدانند که ما تا زمانی که آب در زاینده‌رود جاری نشود و تا گاوخونی دوباره احیا نشود، دست از تلاش برنمی‌داریم. ممکن است یک‌سال تلاش‌مان کمرنگ‌تر شود، سال دیگر اما پررنگ‌تر شود. ما بیکار نمی‌نشینیم که عده‌ای به خیال خودشان با درست کردن بند در هر دره‌ای در بالادست، باغ و ویلایشان را آباد کنند و خانه و زندگی ما را خراب. ما تا زنده‌ایم تلاش می‌کنیم زاینده‌رود را احیا کنیم. زمین‌هایمان را هم نمی‌فروشیم.

فقر و بیماری نتیجه تضییع حقآبه ورزنه‌ای‌ها/ در دادگاه ورزنه ترافیک طلاق برپا شده/ آینده نامعلومی داریم

کشاورزی دیگر به نام محمد وارد مغازه می‌شود. اسماعیل به او اشاره می‌کند و می‌گوید: این آقا هم کشاورزی بوده که سابقا ۴۰-۵۰ جریب زمین داشته و روی آن کار می‌کرده، اما اکنون خودش کارگر شده و برای دیگران کار می‌کند. 

محمد با اسماعیل مشغول گفتگو به گویش ورزنه‌ای می‌شود. از فحوای کلامش می‌فهمم که درباره من می‌پرسد و وقتی می‌فهمد که من خبرنگارم، فایده حضورم را مورد پرسش قرار می‌دهد اما رضا از من حمایت می‌کند و می‌گوید: شاید این کارها فایده‌ای نداشته باشد اما ما همچنان مجبوریم که ادامه دهیم و امیدمان را از دست ندهیم. 

از کشاورزی‌اش می‌پرسم. روایت او نیز با کمی تغییر، مشابه دیگران است: تا ده-دوازده سال پیش، کشاورزی می‌کردم. قبلا از کارم بسیار راضی بودم. اما الان کارگر هستم و مجبورم برای کار به هرند بروم چراکه در اینجا دیگر کاری نیست.

محمد به گذشته بازمی‌گردد با خاطرات زیبایش: یک زمانی ۱۵ کارگر در زمین من کار می‌کردند اما الان خودم برای دیگران کار می‌کنم. اگر حرفم را باور نمی‌کنی، بیا برو بپرس.

اصغر که مدت‌هاست سکوت اختیار کرده، می‌گوید: کسانی بوده‌اند که اینجا دویست جریب زمین داشته‌اند اما الان سر به داخل سطل زباله و ضایعات می‌برند تا مگر چیز باارزشی بیابند.  

محمد سپس درباره نحوه وام دادن می‌گوید: مثلا گفته‌اند که ۳۰ میلیون تومان وام می‌دهند. اصلا این پول کفاف هزینه‌های کار ما را نمی‌دهد. با این مقادیر و این وضعیت نامعلوم و بی‌آبی، چطور می‌توان انتظار داشت که با این مقادیر بتوان کار کرد و سود کسب کرد؟ از کشت و مشاغل جایگزین حمایتی صورت نمی‌گیرد.

صحبت از گلخانه می‌شود. می‌گوید: آن کسانی که گلخانه زده‌اند و من می‌شناسم، نه تنها اوضاعشان خوب نشده که هیچ، بدبخت و بیچاره هم شده‌اند. اصلا این طرح‌ها براساس اقلیم اینجا کارشناسی نشده، اما می‌آیند مردم را تشویق به این کار می‌کنند.  

در اینجا اسماعیل با ناراحتی از طرح بن-بروجن که مورد انتقاد بسیاری کارشناسان و کشاورزان است، یاد می‌کند و می‌گوید: تعجب می‌کنم که این همه کارشناس و دلسوز این طرح را گران و بدون صرفه اقتصادی می‌دانند اما بازهم عده‌ای هستند که بر اجرای آن اصرار دارند. آنها می‌خواهند به قیمت بی‌آبی کشاورزان اینجا، در منطقه‌‌ای که طرح بن-بروجن در آن اجرا می‌شود، ویلاسازی کنند و از این طریق درآمدزایی برای خودشان کنند.

می‌گوید: من مطمئنم که روزی افرادی دلسوز مردم و محیط زیست، این اقدامات را خنثی می‌کنند اما تا آن زمان، آخر چه لزومی دارد که یک‌چنین چیزی اجرا و هزینه شود؟ چرا نمی‌آیند بگویند که این کاری که کردیم و یا در دست اجرا داریم، اشتباه است و پیش از اینکه آثار تخریب بیشتری برجای گذارد، جمعش کنند؟             

می‌افزاید: تابستان سال گذشته، عده‌ای از مقامات کشور شامل معاونان برخی وزرا، تعدادی از نمایندگان مجلس، برخی مقامات استان اصفهان و چهارمحال و بختیاری، نمایندگان صنف کشاورزی و... خواستند بروند در بالادست –آن جاهایی که آب را بدون اجازه برداشت می‌کنند- بازدید کنند. حتی به آنها اجازه حضور در آنجا داده نشد. معنای این اتفاق چیست؟ یعنی دولت هیچ‌کاره است. یعنی وزیر نیرو فقط در مقامش هست برای اینکه گفته شود ما وزیر نیرو داریم. مشکل ما و کل این کشور این است که عده‌ای بالاتر از قانون نشسته‌اند و هرکاری دلشان می‌خواهد انجام می‌دهند.

اشاره‌ای هم به بیماری سالک می‌کنم. پیش‌تر در گشت و گذاری که در ورزنه داشتم، روی دیوار حیاط شهرداری و شورای شهر، پارچه‌ای را دیده بودم که اعلام داشته بود به‌منظور مقابله با سالک، ستاد بهسازی و پاکسازی شهر در محل شهرداری تشکیل خواهد شد. از خودشان در این‌باره می‌پرسم. 

می‌گویند: این هم یک مصیبت جدید است که از خشک‌شدن گاوخونی ناشی می‌شود. اینجا دیگر طاقت‌شان طاق می‌شود. اسماعیل با نقل خاطره‌ای از دوران گذشته، بی‌نوایی و مصیبت‌هایی را که عارض مردم شده، با دوره قاجار مقایسه می‌کند: پدربزرگم دورانی را در چندسال آخر حکومت قاجار و ابتدای حکومت رضاشاه نقل می‌کرد که فقر و گرسنگی و مریضی مردم را درب و داغان کرده ‌بود. انواع و اقسام بیماری‌ها مثل وبا، طاعون، سالک و... به مردم هجوم آورده بود و بسیاری از گرسنگی می‌مردند. فقر و فلاکت بیداد می‌کرد. اکنون شرایط به شکلی شده که ما می‌ترسیم به همان دوران بازگردیم. 

می‌گویند اگر روند کنونی ادامه یابد، روزی سالک به اصفهان هم می‌رسد. آن موقع دیگر کل درآمد کشور را باید بدهند تا سالک را جمع کنند.

درباره حضور توریست‌ها در ورزنه و کسب و کار مرتبط با آن و رویکرد مردم می‌پرسم. بالاتفاق معتقدند که مردم ورزنه دیدگاه مثبتی به توریست‌ها دارند و از حضور آنها به گرمی استقبال می‌کنند.

محمد که می‌رود، کشاورزی دیگر به نام ابراهیم می‌آید. اسماعیل او را این‌چنین معرفی می‌کند: ایشون باباش کشاورز بوده، بابابزرگش هم کشاورز بوده، جد و آبادش هم کشاورز بوده، خودش هم سابقا کشاورز بوده، اما الان زنبورداری می‌کند.

چیزی که در چهره ابراهیم برایم گیراست، لبخند بی‌پایانش است. با کوچک‌ترین بهانه‌ای لبخندی بزرگ بر صورتش نقش می‌بندد. البته تاکنون با هرکه سلام و حال و احوال کرده‌ام، با لبخند بهم نگریسته، اما در ابراهیم این امر مشهودتر است. او عجله دارد و تمایل و وقت چندانی برای صحبت ندارد.

پس از چندی با اسماعیل عازم صحرا یا در واقع همان حاشیه شهر که زمین‌های کشاورزی مردم در آن قرار دارند، می‌شویم. از ریخت و شکل شهر در سه الی چهار دهه پیش می‌گوید: دیوار قدیمی شهر، خندق، کاروانسرا، دروازه و هر آنچه که یک شهر قرون وسطایی داشت، ورزنه هم از آن بهره‌مند بود اما چه حاصل که اکنون به جز خرابه‌هایی اندک در گوشه و کنار شهر، چیز دیگری باقی نمانده است.

به این فکر می‌کنم که مداخلات توسعه‌ای به‌ شیوه آمرانه با خراب کردن ابنیه قدیمی مسیری را آغاز کرد که انتهای آن حیات اقتصادی مردم را که متکی بر کشاورزی بود، نشانه رفت. طرفدار بازگشت به خویشتن به آن سبک و سیاق متعارف نیستم اما روح و فکرم آزار می‌بیند از این توسعه بی‌در و پیکر مدرن عمرانی آمرانه در ایران که بی‌اعتنا به تجربیات ارزشمند بومیان ساکن در فلات مرکزی ایران، مداخلاتی را در حیات اقتصادی مردم انجام داد که همچون یک دومینو، قدم به قدم آسیب و مصیبت را -هربار در ابعادی گسترده‌تر- به بار آورد. 

گزارش: علی رفاهی

انتهای پیام/
ارسال نظر
پیشنهاد امروز