خبرگزاری کار ایران

گفت‌وگو با مردی در کارزارِ زندگی ناعادلانه؛

مصائب ۱۴ ساله کارگری بدون بیمه و قرارداد زیر سقف خاکستری تهران/ ۱۸ ساعت کار برای ۱میلیون و ۲۰۰ هزار تومان

مصائب ۱۴ ساله کارگری بدون بیمه و قرارداد زیر سقف خاکستری تهران/ ۱۸ ساعت کار برای ۱میلیون و ۲۰۰ هزار تومان
کد خبر : ۶۰۵۷۷۸

با اینکه دنیایی از مشکلات بر سر رمضان جوان ریخته است، خیلی کم توقع‌تر از چیزی است که یک جوان ۳۲ ساله متاهل از زندگی می‌خواهد؛ همه خواسته‌ او به این خلاصه می‌شود که بتواند پیکان وانت بخرد و با آن کار کند و خرج زندگی‌اش را دربیاورد و دیگر از همسر و فرزندانش دور نباشد.

به گزارش خبرنگار ایلنا، ۱۴ سال پیش، از ۶۵۲ کیلومتر آن طرف‌تر از پایتخت از غرب ایران جایی مابین تبریز و اهر به نام «هریس» به سودای یافتن کاری برای گرداندن چرخ زندگی‌اش به تهران آمد. آن زمان هنوز وارد دهه‌ی ۲۰ عمرش هم نشده بود اما فشار هزینه‌های زندگی، دغدغه کمک به خانواده و داشتن درآمدی برای گذران روزگار چاره‌ای جز مهاجرت شغلی به تهران، شهر آرمانی موقعیت‌های بهتر نداشت. اما تهران بی‌رحم‌تر از آن بود که مدینه‌ی فاضله‌ای باشد برای تقسیم عادلانه موقعیت‌های کاری و رفاهی!

«رمضان حیدری» پا به تهران که می‌گذارد، پس از کلی این در و آن در زدن‌ها سرانجام به واسطه‌ی یکی از آشنایانش به خوابگاه دانشجویی یکی از دانشگاه‌های تهران به عنوان کارگر معرفی می‌شود. او سرانجام کار پیدا می‌کند اما شغلی که «فصلی» است با حقوقی فرسنگ‌ها زیر خط فقر. با این حال او به این شغل چشم امید بسته و هر سال نیز این نگرانی را دارد که نکند همین کار را هم از دست بدهد.

حالا رمضان ۳۲ سال دارد، چند سالی می‌شود که ازدواج کرده، پدر دو فرزند است و همچنان دور از کانون گرم خانواده،‌ کارگریِ بوفه خوابگاه‌ِ یکی از دانشگاه‌های تهران را در شرایطی ناعادلانه می‌کند؛ چون «چاره‌ای» جز این ندارد.

داستان ماندگاری از سر اجبار «رمضان» در تهران حکایتی است مشابه داستان زندگی خیلی‌‌ها که به دلیل حاکمیت شرایط اقتصادی بد و سنگینی سایه بیکاری بر زادگاه و دیارشان، بار سفری موقت را به تهران می‌بندند اما در نهایت و بر خلاف میلشان، خاک گیرای پایتخت و محقق نشدن پیش‌بینی‌ها و برنامه‌ریزی‌هایشان آنها را پاگیر دیار غربت می‌کند. برنامه‌ای که «رمضان‌ها» برای مهاجرت شغلی به تهران دارند این است که بعد از چند سال کار و به دست آوردن سرمایه‌ای، دوباره به دیارشان بازگردند و آنجا کاسبی برای خود داشته باشند اما سرنوشت چیز دیگری را برایشان رقم می‌زند. آنها ماندگار می‌شوند جایی بین دو راهی ماندن و برگشتن، داشتن شغل و درآمد و بودن کنار خانواده.

مهاجرت اجباری و موقت به تهران برای داشتن کار

رمضان که پس از این همه سال مهاجرت شغلی در تهران و تحمل دوری سر و همسر هنوز هم نتوانسته است پس‌اندازی برای شروع کاری در شهرستان خود داشته باشد، داستان روزها و سال‌های زندگی زیر سقف خاکستری تهران بزرگ را اینگونه تعریف می‌کند: بچه شهرستان هریس هستم و از سال ۱۳۸۲ فقط برای داشتن کار و کسب درآمد به تهران آمده‌ام؛ در حقیقت مجبور شدم که به تهران بیایم و از خانواده‌ام دور شوم زیرا در شهرستان خودم کار نیست.

او که این دوری از خانواده برایش خیلی سخت و فرسوده کننده است، می‌گوید: تحمل این دوری به خصوص از سال ۹۱ که ازدواج کردم و بعد از آن که بچه‌دار شدم خیلی سخت‌تر شد؛ از یک طرف باید در تهران بمانم تا حداقل درآمدی داشته باشم که بتوانم نیازهای اولیه زندگی و خانواده‌ام را تامین کنم از طرف دیگر این دوری هزار مشکل و دغدغه برایم ایجاد کرده است.

نگرانی‌ها از لابه‌لای حرف‌هایش یکی پس از دیگری بیرون می‌زند؛ زخم کهنه‌ای که سال‌هاست بر روحش نشسته، سر بازمی‌کند اما بازهم ایوب‌وار صبر پیش می‌گیرد.

رمضان و خانواده چشم به راهش، دلشان را خوش کرده‌اند به همان ماهی دو روزی که او با هزار برنامه و حرف و حدیث می‌تواند خودش را به خانه برساند.

۱۴ سال کار بدون داشتن بیمه

اما این‌ها یک طرف کفه ناعدالتی حاکم بر زندگی‌اش است؛ کفه دیگر آن به شرایط سخت و نامساعد کار و زندگی‌اش در تهران بزرگ مربوط می‌شود. شرایطی که خودش آن را اینگونه تشریح می‌کند: از وقتی که به تهران آمده‌ام در بوفه خوابگاه یکی از دانشگاه‌ها کار می‌کنم و در این مدت اصلا بیمه نشده‌ام حتی در این مورد با پیمانکاران مختلفی که داشته‌ام هم صحبت کرده‌ام اما هیچ‌کدام حاضر نشده‌اند که بیمه‌ام کنند.

رمضان می‌گوید که پیمانکاران در توجیه بیمه نکردن او نه تنها پاسخ درستی نداده‌اند بلکه بهانه آورده‌اند که معلوم نیست ما یک سال دیگر پیمانکار اینجا باشیم یا نه!

از بیمه که بگذریم مشکل حقوق و دستمزد کم و نداشتن هرگونه مزایا از دیگر مصائب کاری رمضان است: حقوق خیلی کمی می‌دهند، سال ۱۳۹۵ یک میلیون تومان دستمزد می‌گرفتم و سال گذشته حقوقم یک میلیون و ۲۰۰ هزار تومان بود. البته رمضان می‌گوید که حقوقی که الان می‌گیرد بازهم کمی عادلانه‌تر از دستمزدی است که سال‌های اولی که به تهران آمده بود، می‌گرفت: سال‌های گذشته حقوقی که دریافت می‌کردم خیلی کمتر از این حرف‌ها بود، مثلا همان سال اولی که به تهران آمده بودم، ۱۵۰ هزار تومان دستمزد دریافتی‌ام بود.

۱۸ ساعت کار مداوم برای یک میلیون و ۲۰۰ هزار تومان

این دستمزد و حقوق بسیار کمی که رمضان می‌گیرد، برای ساعت کاری خیلی طولانی است؛ ساعاتی که از ۷ صبح شروع می‌شود و تا ۱۰ شب یکسره ادامه دارد. البته او مواردی را هم یادآور می‌شود که ناچار بود تا ساعت ۱۲ و گاهی یک صبح کارش را ادامه دهد؛ اضافه شدن این دو سه ساعت به آن ۱۵ ساعت کار همیشگی بیشتر در مواقع امتحانات دانشجویان اتفاق می‌افتد.

البته این بازهم همه ماجرا نیست؛ بلکه پیمانکاران مختلفی که مدیریت بوفه خوابگاه دانشگاه را در طول این سال‌ها برعهده داشته‌اند،‌ حقوق رمضان را به موقع نداده‌اند و هر بار در یک روز از ماه حقوقش را پرداخت کرده‌اند. این کارگر جوان خودش در این باره توضیح می‌دهد: حتی در موارد زیادی پیش آمده است که دستمزدم را کامل نداده‌اند و آن را در دو یا سه قسط پرداخت کرده‌اند؛ البته این باز خوب است چون گاهی اوقات نیز می‌گویند فعلا پول نداریم که حقوقت را بدهیم و به جای آن مقداری خرت و پرت برای خانه‌ات از بوفه ببر و به ازایش از دستمزدت کم کرده و حقوق باقی‌مانده‌ات را هم بعدا می‌پردازیم.

قرارداد کاری که هیچ پیمانکاری زیر بار نوشتنش نرفته است

داستان آنجا بدتر می‌شود که رمضان هیچ قرارداد کاری مکتوبی نیز با پیمانکار ندارد: هیچ کدام از پیمانکارانم حاضر نبوده‌اند که قرارداد کاری با من امضا کنند و شفاهی گفته‌اند که برای این میزان ساعت کار، یک میلیون و ۲۰۰ هزار تومان حقوق بدون هیچ گونه امتیازاتی می‌دهند.

البته او نگرانی بدتری از نداشتن قرارداد دارد که ۱۴ سال است پایان هر سال مثل خورده وجودش را می‌خورد: هر زمان که قرارداد پیمانکار با دانشگاه تمام می‌شود، کلی استرس وجودم را می‌گیرد که نکند پیمانکار جدید عذرم را بخواهد و کس دیگری را به جایم بیاورد آن وقت من با این بیکاری چه کنم؟

رمضان در پاسخ به این سئوال که چرا تاکنون به اداره کار و تامین اجتماعی از پیمانکاران متخلف برای بیمه و سایر تخلفات شکایت نکرده است، می‌گوید: من همه روزم را سر کار هستم و فرصت هیچ کار دیگری را ندارم و همان دو روز مرخصی در ماه را هم به شهرستان می‌روم تا در کنار خانواده‌ام باشم.

محروم از مرخصی و محدود در بوفه

بعد هم اضافه می‌کند: مرخصی هم نمی‌توانم بگیرم چون اگر بخواهم حتی یک روز مرخصی بگیرم، بابت آن از حقوقم کم می‌کنند.

رمضان قرارداد ندارد،‌ بیمه هم نیست،‌ پس این بین چگونه هزینه‌های درمان خود و خانواده‌اش را در شرایط بیماری می‌تواند بپردازد؟ این مشکلی است که راه‌حل آن برای او استفاده از «دفترچه روستایی» است و دیگر هیچ.

وقتی که تمام روز رمضان در همین بوفه می‌گذرد، این سوال پیش می‌آید که چگونه به خانه‌اش می‌رسد که اینگونه پاسخ می‌دهد: شب‌ها هم در همین بوفه می‌خوابم؛ همه زندگی‌ام در همین چهاردیواری می‌گذرد البته مواقعی که یکی دو روز خوابگاه تعطیل می‌شود، مجبورم برای خواب به خانه یکی از دوستان و آشنایان بروم. چاره دیگری ندارم،‌ شما بگویید چه کار می‌توانم بکنم.

رمضان دوباره یاد خانواده‌اش می‌افتد و با گلایه‌ای از سر ناچاری می‌گوید: برای همسر و بچه‌هایم این دوری خیلی سخت است اما از همه بیشتر برای من به سختی می‌گذرد چون همه فکر و خیالم پیش آنهاست اما به جز تعطیلات عید و دو روز در ماه نمی‌توانم پیش آنها باشم.

دستفروشی آخر سال در کنار خیابان

او که دیگر سر رشته داستان را به دست گرفته است،‌ روایت این روزهای زندگی‌اش را اینگونه ادامه می‌دهد: حقوقی که می‌گیرم خیلی کم است و جواب هزینه‌های زندگی‌ام را نمی‌دهد و کم می‌آورم اما چون کار نیست و در شهرستان هم وضعیت بدتر است، مجبورم که این شرایط را تحمل کنم.

رمضان از روزهای آخر سال می‌گوید که بوفه تعطیل است و از گرفتن عیدی و پاداش هم خبری نیست: شب عید که می‌شود و بوفه تعطیل است به ناچار کنار خیابان دستفروشی می‌کنم که آن هم مشکلات زیادی دارد؛ اینکه جای بساط گیرم بیاید، ماموران شهرداری بساطم را جمع کنند یا نه؟ جنس گیرم بیاید و اصلا بتوانم آنها را بفروشم یا نه.

می‌پرسم تصمیم نداری که خانواده‌ات را به تهران نزد خودت بیاوری که می‌گوید: امکانش را ندارم  چون اجاره خانه‌ها خیلی زیاد است مثلا در همین شهر قدس یک خانه دیده بودم که صاحبخانه می‌گفت برای آن باید ۴۰ میلیون تومان پول پیش با ۷۰۰ هزار تومان ماهانه اجاره بدهم ولی با حقوقی که من می‌گیرم اصلا امکان این را ندارم اینقدر اجاره خانه بدهم.

دوست دارم به روستا و شهرمان برگردم و آنجا کار کنم

رمضان بعد هم ادامه می‌دهد: بیشتر از اینکه دوست داشته باشم خانواده‌ام را به تهران بیاورم، می‌خواهم به روستا و شهرستان خودمان برگردم و آنجا در کنار خانواده‌ام کار و کسب درآمدی داشته باشم.

آنقدر مشکلات بر رمضان فشار آورده که حتی این فکر به ذهنش رسیده است که از سال آینده سر کار نیاید و دنبال کار دیگری بگردد اما مسئولیت‌پذیری و دغدغه تامین هزینه‌های زندگی سر و همسر او را در منگنه‌ ماندن و رفتن قرار داده است؛ تا زمانی که شبانه روز سر این کار باشد نمی‌تواند به دنبال کار دیگری بگردد، تازه اگر خوشبین باشد و تصور کند که می‌تواند با این شرایط اقتصادی، کار بهتری را به دست آورد.

وقتی این استیصال را می‌بینم،‌ می‌پرسم در روستایتان زمین کشاورزی نداری یا نمی‌توانی زمین یک نفر دیگر را اجاره کنی یا برایش کار کنی؟ که اینگونه توضیح می‌دهد: در روستایمان پدرم زمین کشاورزی دارد اما به دلیل مشکلات مالی این زمین به مرور به صورت تکه تکه فروخته شد و اکنون یک قطعه زمین کوچک باقی مانده است که روی آن هم نمی‌توان حساب کرد چون خشکسالی و کم آبی است و محصول زیادی به دست نمی‌آید که درآمدی را برایمان داشته باشد.

با این حال رمضان می‌گوید: تابستان‌ها که بوفه تعطیل است، برای کار کردن روی همان تکه زمین کوچکی که پدرم دارد، به روستا می‌روم اما درآمدی از آن حاصلمان نمی‌شود.

همه خواسته رمضان داشتن پیکان وانتی برای کار کردن است

با اینکه دنیایی از مشکلات بر سر رمضان جوان ریخته است، خیلی کم توقع‌تر از چیزی است که یک جوان ۳۲ ساله متاهل از زندگی می‌خواهد؛ همه خواسته‌ او به این خلاصه می‌شود که بتواند پیکان وانت بخرد و با آن کار کند و خرج زندگی‌اش را در بیاورد و دیگر اینقدر از همسر و فرزندانش دور نباشد.

این خواسته شاید برای خیلی‌ها به ظاهر ساده و دست یافتنی باشد اما برای رمضان قصه ما، انتظار و حسرتی ۱۴ ساله پشت آن چنبره زده است. خواسته‌ای که می‌تواند به سال‌ها دوری از دیار و خانواده‌اش پایان بدهد و زندگی در کنج غربت را تمام کند.

این قصه،‌ تنها روایت زندگی یک «رمضان» نیست بلکه رمضان‌های دیگری هم هستند که مانند او دستشان به هیچ جا بند نیست و در ظلم مضاعفی که به آنها می‌شود، به دنبال به دست‌ آوردن لقمه‌ای حلال برای سفره خالی‌شان هستند؛ رمضان‌هایی که «مرد»‌ واقعی «کارزار» ناعادلانه «زندگی»اند.

از همه این‌ها گذشته در حالی همه رمضان‌های جوان شهرستان هریس به سودای یافتن کار از شهر و دیارشان دل کنده و راهی دیار غربت شده‌اند که این شهرستان پتانسیل‌های زیادی در زمینه صنعت گردشگری، صنایع دستی همچون فرش دستباف و زنبورداری دارد. همچنین معادن طلا و مس این منطقه می‌تواند اشتغالی پایدار را برایشان ایجاد کند اما همان‌گونه که نماینده مردم اهر و هریس در مجلس شورای اسلامی پیش از این به گلایه گفته بود، از معادن غنی طلا و مس به درستی استفاده نمی‌شود و درصد بیکاری در بین جوانان روبه فزونی است؛ در حالی که با سرمایه‌گذاری درست می‌توان بهترین بهره را در این زمینه برد.

گزارش: ندا علیزاده

انتهای پیام/
ارسال نظر
پیشنهاد امروز