از قهوهخانه تا روی لنج؛ ملوان را نجات دهید
تشبیه تیم فوتبال شهر بندری و صیادنشین به «قوی سپید» احتمالاً شاعرانهترین نامگذاری بین تیمهای فوتبال ایرانی است، اسمی که برازنده تیم سپیدپوش و بلندپرواز و نجیب و باشکوه بود و هست.
به گزارش ایلنا، ملوان را اگر در دهههای پیشین بیش از هر چیز با یقهگیریهای مداوم از بزرگترهای فوتبال ایران به یاد میآوردیم، در ده سال اخیر با کلمه نداری و فقر به ذهنمان میدود. تیم بزرگی که حالا ورشکسته شده، پرنده غمگینی که درمانده و بیپناه در قفسههای متروک فروشگاه بیخریدار لیگ یک کز کرده و لابد شبها خواب دوران دلربای عظمتش را میبیند. یک قوی افسرده و نیمه جان.
بعد از تغییر مالکیت تیم بندری، ملوان دیگر روی خوش ندید و سقوط دردناک به رده پایین لیگ فوتبال، تیم مظلوم شمالی را به میدانی فرستاد که آمادهاش نبود، لیگ یک که شاید درستترین تعبیر را فیروز کریمی از آن دارد: شهر بیکلانتر. دور از هیاهو و حساسیتها، قوی سپید فوتبال ایران قفسنشین شد و هرکس رسید تکهای از قدمت و بخشی از داراییش را تاراج کرد و اوضاع بدتر و بدتر شد. بدعهدی مدعیان اخلاق و رفاقت کار را هر روز بدتر کرد، سکوهای ورزشگاه تختی خالی ماند و هوراکشهای تیم برنده برای قوی سرافکنده و بازنده آوازی نداشتند. تنها ماندن سرنوشت تیمهای قدیمی و شهرستانی فوتبال ماست، چرا که لابد طوطیهای خوشرنگ شمال غربی و مرکز، خوش نقشترند از سپیدهای بندر.
حالا قصه به بدجایی رسیده و برادران تنی به جان ملوان افتادهاند. محمد احمدزاده آقای گل لیگ و مردی که نماد دوران شکوه تیمی است که با کاپیتانی سیروس قایقران به تهران آمد و با جام حذفی به شهرش برگشت، خودش را تنها راه نجات ملوان میداند. شاگردانش -پژمان نوری و مازیار زارع- هر کدام همین داعیه را دارند. قوی تنها، پریشان حال و مستاصل تنها ایستاده به نظاره نبرد کلامی میان مردانی که هوادار امید داشت کنار هم بودنشان امید و آبرو را به فوتبال شهر برگرداند. حالا احمدزاده رفته اما این قصه پایان خوشی نخواهد داشت، چرا که راویانش انگار مشتاقند بر جنازه قو پایکوبی کنند. فقط کاش به یاد بیاورند ساعتی را که هوادار نامشان را صدا میزد و برایشان جان میداد و از تمام رنجهای نداری پناه میآورد به رقص باشکوه آنها در میانه میدان. به قول پیرمرد قهوهخانهچی روبهروی گمرک انزلی: «این مردم هیچ دلخوشی جز ملوان ندارن. هیچی.»