از عدم وفاداری تا نمایش عریان عدد چهار
برای فرهاد مجیدی؛ اسطورهی دوران خشکسالی استقلال
به بهانه سالروز کریخوانی مجیدی با پیراهن الغرافه، بار دیگر تصویر چهار انگشت برافراشته فرهاد رو به هواداران پرسپولیس بازنشر شد.
به گزارش ایلنا، اتفاقا همین تصویر شاید گویاترین قاب ممکن برای معرفی فرهاد مجیدی باشد؛ ستارهای که بیشتر از داشتهها و دستاوردهایش، به خاطر ضدیت عریان و بیواهمه با تیم رقیب به محبوبیت رسیده است. شاید در آلبوم هیچکدام از اساطیر سرخابی، عکسی شبیه این وجود نداشته باشد؛ از کریمی و مهدویکیا و باقری تا زندهیادان حجازی و پورحیدری.
از قضا منصورخان را بیشتر با تقلایش برای پایان دادن به شادی گل هاشمینسب یا فرو نشاندن دعوای بازیکنان در آن نهم دی جنجالی به یاد میآوریم. حتی بازیکنی مثل رضا شاهرودی هم با لباس دالیان در محاصره صد هزار استقلالی فحش و بطری خورد، اما آرام و بیحاشیه بازیاش را کرد و رفت. چهار سال پیش لیونل مسی پس از گلرنی به ریورپلاته دستش را بلند کرد و بابت این گل از تماشاگران آرژانتینی هوادار ریور عذرخواهی کرد؛ آن هم در حالی که در کودکی به دلیل بیماری از آکادمی همین باشگاه طرد شده بود. با این حال انتخاب مجیدی چیز دیگری بود و باید به سلیقه او احترام گذاشت.
قرار نیست همه آدمهای دنیا شبیه هم باشند. در بارسلونا پویول، ژاوی و اینیستا همیشه حداکثر احترام را برای رئالیها قائل بودند، در عوض جرارد پیکه دیوانهوار شیفته کریخوانی است. مشکل فرهاد اما چیز دیگری است؛ اینکه حتی همین هویت باشگاهی او هم درست و کامل نیست. مجیدی رکورددار رها کردن استقلال در میانه راه است. فقط چهار ماه قبل از اینکه او با پیراهن الغرافه چهار نشان بدهد، استقلال در داربی مشهور ایمون زاید یکی از تلخترین شکستهای تاریخش را تجربه کرد؛ وقتی فرهاد نبود.
مجیدی بین دو نیمفصل آن سال به بهانه همراهی با خانوادهاش در امارات، راهی لیگ قطر شد و بعدها گفت حتی نیمه دوم آن داربی را ندیده، چون داشته حمام میکرده! آنجا اگر پیکه رو به رئالیها پنج نشان میدهد، در عوض تا مغز استخوان به پیراهن بارسلونا وفادار است، در استقلال اما خالق نماد چهار، چهار بار تیم را ول کرده و رفته.
بعد از خداحافظی مجیدی در لیگ سیزدهم، امیر قلعهنویی میگفت: «هر چقدر از او خواهش کردم تا آخر فصل بماند، قبول نکرد. گفتم یک خط در میان در تمرینات شرکت کن و اصلا بازیهای شهرستان را نیا، اما زیر بار نرفت.» و این داستان اسطوره دوران خشکسالی است؛ ستارههایی که خیلیهایشان نان فراموشکاری و آسانگیری ما مردم را میخورند.
یادداشت: رسول بهروش