یادداشت وارده؛ فوتبال در جستجوی فلسفه
اما فوتبال ما چه فلسفهای را دنبال میکنند. جز سپاهان که همیشه به دنبال قهرمانی است و حتی آوردن مربی کمافتخاری مثل ویسی برایش ریسک محسوب میشود. به تیمهایی نگاه کنید که هر فصل و چه بسا در هر فصل چند بار جهانبینیشان را تغییر میدهند.
سیامک رحمانی - روزنامه نگار
روی آوردن علیرضا منصوریان سرمربی استقلال به بازیکنان جوان، علیرغم نتایج خوب و بدی که در هفتههای اخیر داشته با تحلیلهایی هم مواجه بوده. مهمترین انتقادی که به منصوریان وارد میشود، این پرسش است که چنین شوکی را بر چه اساسی به تیمش وارد کرده. البته که منصوریان با حضور در تیم ملی امید و بعد نفت تهران این ادعا را داشته که نگاهی جدی به بازیکنان جوان دارد. در زمان آمدنش به استقلال هم گمان این بود که او تیم جوانتری میبندد و به نسل جدید اقبال بیشتری خواهد داشت. اما منصوریان در اول فصل با خریدهای گران قیمت و آوردن بازیکنان اغلب باتجربه تیم سنگینی بست و البته زیاد هم جای تعجب نبود. طبییعی است که او را برای قهرمانی و گرفتن نتیجه به استقلال آوردهاند و این مربی با وجود اعتقادات شخصیاش نمیتواند خراج از چارچوب و تفکرات باشگاه عمل کند.
خریدهای نیمفصل استقلال هم باز تکرار همان نگاه نتیجهگرا بود. باز هم بازیکنان گرانقیمت و باتجربهای مثل جباروف و آندو تیموریان مد نظر قرار گرفتند و باز هم از کیسه باشگاه مبالغ کلانی کنار گذاشته شد تا تیم بتواند به کورس قهرمانی برگردد و انتظارات را برآورده کند. اما این وسط منصوریان چرخشی غیرقابل پیشبینی داشت و ترکیبش را متحول کرد تا بازیکنان جوانش جای بازیکنان باتجربه را بگیرند. اگر این چرخش برای کسب امتیازات بیشتر و ارائه تیمی موفقتر باشد، نیازی به توجیه بیشتر وجود ندارد، اما حرفهای سرمربی استقلال و شکل استفاده از بازیکنان جدید به شکلی است که انگار او اهداف بلندمدتتری را در نظر دارد و میخواهد تیمی را برای آینده ببندد. اما این پارادوکس برای باشگاه و هوادارانش قابل هضم است؟
نکته در اینجا فقدان یک تعریف روشن برای جایگاه باشگاه و فلسفه وجودی تیم است. مشکلی که شاید در اغلب تیمهای ایرانی با آن مواجه باشیم. این که تیمی در یک فصل با هزینه اندک و برای جوانگرایی بسته شود و فصل بعد با تغییر مدیریت ناگهان رو به ستارههای گرانقیمت بیاورد و هدفش را قهرمانی قرار دهد، به مباحث جاافتاده فوتبال در کشورهای صاحب سبک نزدیک نیست. در ایران با باشگاههایی مواجهیم که در طول چند فصل دست به تغییرات مستمر مربی میزنند و هر بار مربیانشان را از سبک و شیوهای متفاوت انتخاب میکنند. معنای این رفتار سردرگمی مدیریتی است. مدیریتی که شاید خودش هم چشماندازی نداشته باشد و همه چیز برایش در نتایج چند بازی خلاصه شود.
نگاه به اتفاقاتی که در اروپا میافتد میتواند موضوع را روشنتر کند. در دنیا باشگاه بزرگی مثل رئال مادرید به ستارهبازی و خرید بهترینها معروف است و هدفاش کسب بیشترین موفقیتهاست. به شکلی که حتی گرفتن یک جام و از دست دادن جامهای دیگر میتواند به منزله شکست مربی باشد. در عوض باشگاههای کوچکتری هستند که برای بقا میجنگند و بستن تیمهای کمهزینه و جسور و داشتن مربیانی که بتوانند بازیکنان جوان رو کنند و به این شکل هزینههای باشگاه تامین شود، استراتژی بلند مدتشان است. در آلمان باشگاهی مثل شالکه معروف به بازی هجومی است و در این تیم انتخاب مربیان باید در این چارچوب باشد. حتی اگر تیم نتیجه نگیرد هم روی آوردن به یک مربی با تفکرات دفاعی و بسته مردود است. این فلسفهای است که باشگاه و هواداران پذیرفتهاند و بر این اساس تیم خود را میسازند و حمایت میکنند.
مشابه همان فلسفهای که سالهاست آرسنونگر را در آرسنال ماندگار کرده است. باشگاهی با افتخارات قابل تامل در دهههای گذشته که مدتهاست به جوانگرایی ونگر دلخوش است و به همین سبک ادامه میدهد. فلسفهای که در منچستریونایتد به هیچوجه قابل تحمل نیست. در منچستر مربی باید بتواند جام بیاورد. با خرج زیاد و ستارههای پرتعداد. مثل همان که در ایران هم شاهدش هستیم. با بودجههای عظیم. اما یوونتوس را نگاه کنید که هر سال ترجیح میدهد بهترین ستارههایش را بفروشد و به بازیکنانی میدان بدهد که راهی به رئال و بارسا و منیو و سیتی پیدا نمیکنند. همان اتفاقی که میتواند موراتا را تبدیل به یک بازیکن گرانقیمت کند. یا پوگبا را.
اما باشگاههای ما چه فلسفهای را دنبال میکنند. جز سپاهان که همیشه به دنبال قهرمانی است و حتی آوردن مربی کمافتخاری مثل ویسی برایش ریسک محسوب میشود. به تیمهایی نگاه کنید که هر فصل و چه بسا در هر فصل چند بار جهانبینیشان را تغییر میدهند. از مربی بازیکنساز به مربی نتیجهگرا. از بازیکنان جوان به سوی ستارههای تمام شده. این همان اتفاقی است که ظاهرا برای استقلال هم دارد میافتد. باشگاهی که سرش به دوران افتاده و سرمربی آیندهداری که خودش را گم کرده است.