خبرگزاری کار ایران

ایلنا گزارش می دهد؛

رد پای زندگی در خانه یک معلول

رد پای زندگی در خانه یک معلول
کد خبر : ۵۰۹۴۵۴

اگرچه پایی برای رفتن وجود ندارد اما دلی است که تمام راه های نرفته را با عشق و صمیمیت طی می کند...

به گزارش ایلنا از ساری ،«معلولیت پایان زندگی نیست. من با وجود معلولیت نه تنها ناامید نشده ام بلکه در طول این سال‌ها با آن جنگیده و نگذاشته ام که مانع رشد و رسیدن به اهدافم شود»

میان جنگل سر به فلک کشیده که رودخانه ای  آرام از کنار آن می گذرد روستایی کوچکی است که مردمانش با شغل کشاورزی به دور از زرق برق زندگی شهری روزگار می گذرانند .

خانه ای نزدیک  به هم با پنجره ای چوبی که هر از سمت باز کنی جنگلی را میبینی که قامت درختان با پوشش سبز ،لذت زندگی کردن را افزون می کند، صدای نهر آب ، خروش رودخانه، صدای مرغ و خروسی که در حیاط منازل دانه می چینند.

دستان توانمند مردان و زنان این روستا از سقف های چوبی و منقش ودرب هایی از جنس چوب ورودی منازل به خوبی پیداست ، و از همه مهمتر نقاشی نقاش طبیعت(باریتعالی) روح هر تازه رسیده ای به این منطقه سبز شمالی صیقل می دهد و نفسی تازه به آنانی می دهد که مسیر شهر تا این روستا را پیاده طی کردند ، گرچه جاده دسترسی تا این روستا بسیار طولانی است اما با رسیدن به آن آرامشی بی نظیر در دلها جاری می شود.

پس از گذر از جاده خاکی و طولانی در میان جنگل که گواهی قدرتمندی نقاش طبیعت است به روستای "کلقوچال" به منزلگاه معلولی می رسم که اراده را در هنرهایش معنا کرده است و با توکل بر خدا و تکیه بر قدرت انگشتانش هنرهای زیادی خلق می کند.

در می زنم وارد می شوم مردی با عینک بر چشم با روی گشاده به من لبخند می زند و از اینکه میهمان خانه اش شدم خوشحال است ، مردی که  حرکت با دو پایش محروم است و دستانش نیزقدرت حرکت ندارند ، " سیفعلی قربانی" معلول توانمندی است که مرا با خوشرویی تمام به داخل خانه اش دعوت کرد، خانه ای زیبا و روستایی در میان درختان انبوه که بوی صفا و صمیمت به خوبی مشام می رسد و عطر سرزندگی که از لبخند گاه به گاه او فضای خانه را معطر می کند.

اتاقی که پنجره هایش تششع خورشید را بر صورت او نمایان می کند و دری که به سمت جنگل باز می شود تا سر سبزی و زیبایی طبیعت را مهمان خانه ای مردی کند که پای رفتن به طبیعت را ندارد .

کمدی کوچک پر از کتاب های مختلف و تلویزیونی که اوقات فراغت و تنهایی این مرد معلول اما توانمند را پر می کند و ویلچری که در کنار درب ورودی اتاقش به نظاره نشسته است.

چهره بشاش و شاداب " آقای قربانی" خستگی را از تنم به در می کند و پس از احوالپرسی و معرفی کامل خودم با هم مشغول صحبت می شویم ، عمو "سیفعلی" خود را معرفی می کند و می گوید:«متولد سال 1337 روستای کلقوچال شهرستان ساری است از یک خانواده ای با 9 فرزند که سه فرزند آن معلول هستند  دو پسر و یک دختر» .

اوادامه می دهد: « در سال 1345 ،به دلیل آسیب دیدگی درسن 8 سالگی وارد مدرسه ابتدایی روستای سقندیکلا(همجوار روستای کلقوچال) شدم  و تا پایان کلاس پنجم در آنجا تحصیل کردم».

استانداروقت به جرم معلولیت نامه ی استخدام مرا امضاء نکرد

«سال 1350 در سن 13 سالگی دچار نوعی بیماری (پیش رونده معلولیت تدریجی ) شدم ، سپس برای ادامه تحصیل به ساری رفته و در سال 1358 موفق به اخذ دیپلم شدم ، بصورت قراردادی به مدت 4 ماه در آموزش و پرورش فعالیت کردم اما پس ازاین مدت به جرم معلولیت اخراج شدم ، فرماندار و رئیس آموزش و پرورش  وقت ادامه فعالیتم را منوط به امضای استانداروقت اعلام کردند اما با مراجعه به استاندار موفق نشدم رضایت او را در جهت ادامه فعالیتم کسب کنم و در نهایت به دلیل نداشتن اشتغال برای ادامه زندگی به زادگاهم روستای "کلقوچال" برگشتم».

قربانی با اشاره به بیتی از سعدی «خدا گر زحکمت ببندد دری      زرحمت گشاید در دیگری» گفت: از آنجایی که دستم به انجام کارهای فنی توانا بود ، و آنچه که مربوط به کار فنی بود قادر به انجام آن بودم، نظیر تعمیر چرخ خیاطی، رادیو ، تلویزیون ، موتور آلات  و لوازم خانگی... اینچنین زندگیم را در زادگاهم آغاز کردم.

در همین حین 30 شهریور1360 مادرم از دنیا رفت و با داشتن برادران و خواهر از خودم کوچکتر مجبور بودم در نبود او با همین شرایط از آنها نیز نگهداری کنم ، تا سال 1390 با تعمیرات لوازم برقی و غیر برقی و حتی ابزار آلات کشاورزی امرار معاش کردم ،البته همیشه اینطور نیست که کاری برای انجام دادن داشته باشم ضمن اینکه از سال 1368 با مراجعه به سازمان بهزیستی درخواست کردیم تا تحت پوشش این سازمان حمایتی قرار گیریم اما متاسفانه از حق مستمری بهره مند نشدیم  تا  اینکه سال 1378 کمسیون پزشکی معلولیت و از کار افتادگی مرا تایید کرد و از سال 1388 من و خواهرم که او هم معلوم جسمی حرکتی است تحت پوشش سازمان قرار گرفته و از مستمری آن بهره مند شدیم.

"قناعت بزرگترین گنجی است که من دارم و هرگز زیاده خواه نیستم"

از سال 1395 تا کنون ، ماهیانه مبلغ 93 هزار تومان به عنوان مستمری از سوی سازمان بهزیستی به ما پرداخت می شود گرچه این مبلغ برای امرار معاش ما کافی نیست اما لطف دوستان و همکلاسی های قدیمی همچنان شامل حال ما می شود و ما را از الطاف خود بهره مند می کنند، ضمن اینکه بر این اعتقادم اگر خداوند دری را به روی انسان ببندد به طور حتم دری دیگر به رویش می گشاید و کسی از روزی و خوان خداوند بی نصیب نیست.

او با تاکید بر اینکه "قناعت بزرگترین گنجی است که من دارم و هرگز زیاده خواه نیستم "، ادامه می دهد: هرگز زندگی را به خود سخت نگرفتم و سعی کردم به راحتی زندگی کنم و خانه ای را که اکنون در آن ساکن هستم با گرفتن تسهیلات بانکی ساختم گرچه هنوز تسویه نشده است اما خدا را شاکرم که آسوده زندگی می کنم.

"تنهایی " بزرگترین مشکلی است که بیش از معیشت آزارم می دهد

اگر من پایی برای دویدن ندارم در عوض قلبی سرشار از امید دارم که می توانم با توکل بر روزنه های قدرت الهی ، قله های بلند سعادت و خوشبختی را یکی پس از دیگری پشت سر بگذارم و به اوج آسمان پاکی و انسانیت برسم و از اینکه معلولم هرگز از خدایم شکایت نکردم .

بارها علت معلولیتم را پیگیر شدم اما موفق نشدم حتی علم پزشکی هم برای آن پاسخی ندارد ، آزمایش الکترومیوگرافی انجام دادم ،الکترومیوگرافی Electromyography یا نوار عضله نوعی آزمایش است که به توسط آن فعالیت الکتریکی عضله بررسی میشود. این ازمایش معمولا به توسط متخصصین داخلی اعصاب (نورولوژیست ها) انجام شده و نتیجه آن به پزشک معالج گزارش میشود.

نتیجه این آزمایش این شد که عصب هایم سالم بوده و عضلاتم فعالیت ندارند ، با این شرایط 59 سال زندگی کردم و تصمیم دارم 59 سال دیگر نیز زندگی کنم(با خنده)

بیماری دیستروفی ، نوعی بیماری است که هم اکنون من به آن مبتلا هستم  ،دیستروفی عضلانی(MD)  به گروهی از اختلالات عضلانی ارثی غیر التهابی ولی پیشرونده و در عین حال بدون اختلال در سیستم اعصاب مرکزی یا محیطی گفته می شود. این بیماری، عضلات را گرفتار کرده و با تخریب فیبرهای عضله همراه است.

وی با اشاره به شرایط نامناسب خواهر معلولش (یوخاوه ) می گوید:« یوخاوه 56 سال سن دارد با 120 کیلو وزن  که 20 سال است نشسته و تاکنون دراز نکشیده است با تختی که به قرقره  متحرک تعبیه شده او را حرکت داده و استحمام می کنیم که در حال حاضر بیش از یک ماهی است که توان نشستن بر روی تخت را هم ندارد و کاملا زمینگیر شده است،برادرم هم شرایط مشابه ما را داشت که 6 سال پیش به دلیل بیماری در سن 55 سالگی از دنیا رفت ، و پدرم نیز یک سال پس از مرگ برادرم از دنیا رفت» .

از مشکلاتش می پرسم ، این معلول توانمند با اشاره به اینکه انتظار زیادی از زندگی ندارم و آنچه که بیش ازهمه چیز آسیب بزرگی برای من محسوب می شود "تنهایی" است، ادامه می دهد:« سخت ترین دردها را تحمل کردم وشکایت نکردم چرا که بر این باورم باید با مشکلات و درد مبارزه کرد  اما تنهایی دردی است که نمی توان آن را تحمل کرد ، گاهی تا 48 ساعت تنها می نشینم و از تنهایی رنج می برم و گاهی هم مطالعه می کنم هر چند تنهایی سبب می شود تا مغزم پاسخگوی مطالعات و یادگیری نباشد.چرا که مطالعه فکر آزاد می خواهد».

نسرین برادر زاده ام است که از سال 82 به عنوان فرزند خوانده از ساری برای کمک به ما وارد روستا شد با وجود او  مشکلات وتنهایی را حس نمی کردیم و کمک حال خوبی برای من و خواهر معلولم بود اما از سال گذشته که ازدواج کرده است ضمن خوشحالی این ازدواج با تنهایی من همراه بوده است گرچه دوهفته یه باربه من سر می زند اما این امر نمی تواند تنهایی های مرا پر کند، کما اینکه تا 48 ساعت بدون غذا می مانم سختی های این برهه از زمان آزارم می دهد، برای اینکه افزایش وزن پیدا نکنم از سال 1360 تاکنون ناهار نخوردم تا بتوانم با معلولیتی که دارم از عهده کارهایم بر آیم .

در انتظار چرخ هایی برای راه رفتن...

آقای قربانی با خواندن این بیت از شعر،  « به روز نیک کسان گفت تا تو غم نخوری   بسا کسا که به روز تو آرزومند است» ،گفت:« برای نتیجه کمسیون پزشکی وارد بهزیستی شدم با افرادی مواجه شده‌ام که با وجود جسم معلول آنان وشرایطی که داشتند امیدم به زندگی بیشتر شد، اهل افراط و تفریط هم نیستم ، گرچه خیلی راحت زندگی نکرده ام اما به همین شرایط راضی ام ، مسئولین بهزیستی نیز هم در حد توانشان به کمک می کنند البته به من قول دادند تا ولیچر برقی برایم تهیه کنند اما تاکنون این امر میسر نشد ، چنانچه این امر تحقق پیدا کند رفت و آمد برایم راحت تر خواهد شد».

روزگارش تعمیرات و ساخت ابزار آلات است و مطالعه ، عامل موفقیتش را سه چیز می داند: «توکل بر خدا، تلاش و پشتکار، از علاقه اش به تعمیرات و ساخت و سازمی گوید و ادامه می دهد: هیچکدام از کارهایی را که انجام دادم جایی یاد نگرفته ام همه ی آنها با پشتکار و علاقه ی خودم بوده است ، گاهی تمام ابزار (دوربین یا رادیو) را بهم می ریختم ولی می دانستم که می توانم دوباره به خوبی آن را بازسازی کنم  و روز به روز به این کار مسلط تر شدم».

کارگاهی کوچک در حیاط منزلم مهیا کردم و در آنجا سالهای زیادی مشغول به کار شدم از تعمیرات ابزارآلات کشاورزی ، موتور سمپاش تا جوشکاری که در حین انجام جوشکاری مته وارد چشمم شد و از ناحیه چشم راست دچار مشکل شدم اما این حادثه موجب نشد تا من دست از فعالیتم بردارم.

در شرایط خیلی سخت جراحی قلب باز هم انجام دادم ، اما هرگز ترس و دلهره ای به خود راه ندادم و در کمال اطمینان و توکل بر خدا وارد اتاق عمل شدم و پس از دو ماه استراحت به زدگی عادی خود برگشتم.

همه ی این مشکلات را یکی پس از دیگری پشت سر گذاشتم اما هرگز شکایت نکردم وتنها ، "تنهایی " است که مرا رنج می دهد علرغم علاقه ام به زادگاهم و وابستگی به این مکان به ناچار خانه ام را برای فروش گذاشتم تا با فروش آن به شهر رفته با اجاره ی خانه ای کوچک درکنار اقوام ادامه زندگی دهم ، گر چه راغب به این کار نیستم اما چاره ای جزء این ندارم.

با شندیدن مشکلات آقای قربانی حس غریبی وجودم را در بر می گیرد ، با بیان مطلب فوق می گوید: اگر بهزیستی بتواند حقوقی مضاعف بر حقوق ماهیانه به ما پرداخت کند پرستار گرفته ودر زادگاهم می مانم ، ضمن اینکه در تمام اوقات تنها به خدا توکل می کنم   و خودم را به او می سپارم.

وی مطالعه و خواندن اشعار را ازعلایق مهم زندگی خود می داند و ادامه می دهد: از وقتی که چشمم دچار آسیب دیدگی شد چون گذشته نمی توانم مطالعه کنم.

"قربانی" با ابراز رضایتمندی از اهالی روستا،گفت: توقعات من به عنوان یک معلول زیاد است اما آنها در حد توان خود کمک کرده اند و از این بابت نیز سپاسگزارم.

وی یکی از مشکلات عمده روستا را نبود "راه دسترسی مناسب" برشمرد وبر لزوم توجه ویژه راه و شهرسازی برای جبران این محرومیت تاکید کرد و گفت: «چنانچه مشکل راه حل شود و دسترسی به روستا به سهولت انجام پذیرد موجب می شود تا خانواده ام در فواصل بیشتر به روستا آمده وبخشی از مشکلاتم را مرتفع کنند» .

پس از چند ساعت هم صحبتی، با آقای قربانی خداحافظی می کنم زندگی او با مفاهیمی که در ذهن دارم متفاوت است ،گاهی ساده و گاهی پیچیده و مبهم! رمز و راز زندگی مردی که پر از رمز و راز و حس قدرت خداست.

مسیربازگشت را به این فکر میکنم اگر پایی برای رفتن وجود ندارد اما دلی است که تمام راه های نرفته را با عشق و صمیمیت طی می کند و امید به زندگی در او موج می زند،همتی دارد به پهنای سبز جنگل روستا و بلندای آسمان، آرزو می کنم مسئولان بهزیستی بتوانند خواسته این معلول هنرمند را در جهت تامین ولیچر برقی برآورده کنند تا پاهای بی رمق آقای قربانی با چرخهای ویلچرچمن های سبز و زیبای خانه اش را لمس کند و چشمانش هر روز در نگاه مردم مهربان روستایش تلاقی شود.

گزارش از: زهرا شریفی

رد پای زندگی در خانه یک معلول

رد پای زندگی در خانه یک معلول

 

انتهای پیام/
ارسال نظر
پیشنهاد امروز