مازندران شناسی؛
شهر چالوس در یک نگاه
شهر پر آوازه و تاریخمندی در میانهی جلگهی سمت جنوبی خزر وجود دارد که از یک سو دریچهی اطمینان ابر شهری دم کرده، بغض گرفته و دود آلود تهران و کل ساکنان فلات مرکزی ایران است، از سوی دیگر دروازهی ورود هموطنان آن سوی البرز بلند و رنگ رنگ.
ایلنا: شهر پر آوازه و تاریخمندی در میانهی جلگهی سمت جنوبی خزر وجود دارد که از یک سو دریچهی اطمینان ابر شهری دم کرده، بغض گرفته و دود آلود تهران و کل ساکنان فلات مرکزی ایران است، از سوی دیگر دروازهی ورود هموطنان آن سوی البرز بلند و رنگ رنگ.
امروز از نزدیکترین، زیباترین ولی سخت عبورترین راه به نمای شمالی این هزار افسان سیمرغآشیان و اسطورهنشان به پهنهی کران تا کران دریا و دامن گستردهی کوه و کوهستان است. همانطور که در دور دستهای مهگرفتهو غبارآلودهی دیروز به پیرشهرهای ری باستان(rará - ragá)، قزوین(کژوین، کشفین) قلعهی نامآور «الموت = عقابآشیان» و دهها دژ و قلعهی پرصلابت دشمن شکن قریب و قرین بود.
اندکی سامانگریز، تاریخنورد، کم مدعا و سربزیر است. در میان چالوس رود و سرداب رود ماوا دارد و در پیوستهی تاریخ، گذر عمر را به تماشا نشسته است.
شهری پرماجراست اما ماجراجو نیست، سربزیر است اما سرافکنده نیست، از حیا شرم به رخساره دارد اما خجل نیست، از هیاهو پرهیخته اما دلمرده نیست، مهر خموشی به لب اما فغان و غوغا به اندرون دارد.
شهری که مقرر است در کوته زمان پیش رو بزرگراهی در آغوشش پناه گیرد و کویر تشنه را به دلبری، هم سفرهی خزر گرداند. شهری که از شرب مدام دو رودخانهی پرآب سرخوش است. از دشت و چالش که بگذریم کوه را نیز بینصیب نیست. در پس انبوهی از تل و تپه و کوه و کتل، چندین و چند قلهی بلند سیمایش را میآرایند این قلهها بدین نامان نامآورند: تخت سلیمان، علمکوه، خرسان، سیاهکمان، لشگرک، زرینکوه، زردگله، اُلا، زرد، گردرو… که از این میان علمکوه و تختسلیمان پس از دماوند و دنا از مرتفعترینهای ایران هستند و با سبلان کوس همسری میزنند. این قلل که برشمرده شد، همگی شهرت جهانی یافتند و در ادبیات و اشعار و ترانهها و موسیقی انعکاسی شایسته دارند.
ستیغ برکشیدهی علمکوه و تختسلیمان دوگانهای سرفرازیدهاند که هر کدام سری دارند و بر سرافسری و از سراسر جهان تاکنون کوهنوردانی به واسطه ی آنان به شهرت رسیدهاند.
این شهرستان به اعتراف جهانیان بهشتی آشکار(کلاردشت) در یک گوشه و بهشتانی گم شده در گوشه گوشه و زیر و زبر دارد که باید یافته گردد و شهره.
یخچالهای طبیعی بزرگ، درههای عمیق و خوفانگیز، غارهای تاریک نم گرفته و بی انتها، جنگلهایی بکر با درختانی سر به فلک برآورده، تپهها و مناطق تاریخی که دانش باستانشناسی هنوز غبار دیرین از آنها نروبیده و چهرهی تپهها و دفینههایش را با زلالی دانش نشسته و صفا نداده است.
شهری که دارای تنوع قومی، زبانی، فرهنگی و اقلیمی است. جنگلها و مراتعش تنوع نادر گیاهی و جانوری دارد، انواع وحوش نامدار و گمنام بیشهزارهایش را به قلمرو گرفته و دامنههایش به هزار چشمه آبشخور و هر آبشخور را دام بنهای با هزاران دام به تسخیر دارد.
شهری اگرچه شهیر اما پر رمز و راز، چنانچه حتی نامش به معنا ناگشوده ماند.
حال وقت آن رسید که بدین پرسشها پاسخ آوریم. این شهر کجاست؟ در میان شهرهای شهره کدامین است؟ مشخصات شناسنامهای آن چیست؟ تاریخ و محل تولدش کی و کجاست؟ کارت ملیاش به چه دادههایی میپردازد؟ این شهر که به صورت کهن، محنت کشیده اما به سیرت جوان، پرتوان، پرجاذبه، و قامتش رسا، قیمتش گران، هیبتش مهیب و رازهایش پر رموز است کدامین است؟ قرارگاهش کجاست؟ دیگر خصوصیات بارز و برجستهاش چیست؟
چالوس: آری چالوس این افسونگر افسانه ساز، زیبای خفته بر کران و کرانه و دامون و دامنه. شهری که سویدای دل رستمدار و رویان و مازندران و ایران است. این جگرگاه افسانه، حماسه و اسطوره را نامی جز چالس یا چالوس نیست.
همان شهری که مرحوم محمد تقی بهار(ملکالشعرا) در وصف آن سروده است:
بنگر یکی به منظر چالوس کز جمال صدره به زیب و زینت مازندران فزود[۱]
مرحوم رشید یاسمی آن را بدینگونه ستود:
ای محفل شادمانی من ای با دل من چو درد مانوس
منزلگه آسمانی من ای نقش رخ بهشت چالوس[۲]
چالوس چگونه شهر شد؟
شهر بازتاب عینی جریانها و عوامل متعدد و گوناگون است که کارکردهای اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی، مذهبی، سیاسی، ارتباطی و… را در خود دارد. در محدودهای از یک سرزمین مساعد جوانه میزند، رشد میکند و میبالد. این پدیده در برآیند تاریخی خود آنگاه در مسیر حیات بشر نمودار شد که بر جمعیت دستههای انسانهای شکارگر چنان افزوده گردید که ناچار شدند به غیر از اهلی کردن انواعی از حیوانات، در صدد برآیند منابع تغذیهی گیاهی را نیز بیازمایند. گسترهی زمین با همهی داشتهها و نا داشتههایش بشریت را در آغوش خود پناه داد و در مسیر تکامل فنآوری و فرهنگی و مدنی… او را به کار گماشت تا کار، او را بسازد.
در جنگل انواع وفوری از میوهها و در جلگه دانهها به او لبخند میزدند، بنابراین ابتدا به فکر جمعآوری و در ادامهی ورز اندیشه، تولید و انباشتن را در برنامهی کار خود قرار داد. مادر باردار زمان در سیر تکاملی خود، دوران کشاورزی را به دنیا آورد. نیاز دوران پیچیدگی ابزار تولید را ایجاب میکرد. اگر شکارگری فقط با نیزه، به گونهای میسر بود که سنانی از سنگ تیز و دستهای از چوب نخراشیده داشت این بار خیش و گاوآهن ساخته شد و برای شخم و خرمن کردن حیواناتی چون ورزاو و اسب نیز نقش پذیرفتند. مرحلهی بعد آرد کردن و نان پختن بود که آسیاب و تنور، این نیازها را برآورده کردند. ساختن سنگ، پره، ناو آبرسانی و دیگر اجزاء آسیاب، تنور، انبر آتشگیر، لاوک خمیرگیری، جارو، پارو، لیفا، غربال، داس برای درو کردن، تبر برای بریدن درخت و صاف کردن زمین و البته کارد، چاقو، خنجر و شمشیر برای دریدن… همگی ابزاری بودند که ساختن آنها نیاز به تخصص داشت. بر این اساس سیر پیشرفت ابزار، صنف ابزار سازان، معدن کاوان[۳] و دیگر پیشهوران را به عنوان یک طبقهی اجتماعی بر دامداران و کشاورزان تحمیل نمود. فرایش دوران کشاورزی مقتضیاتی داشت که با ظهور خود انقلاب و تحول عظیمی را به همراه آورد. دوران کشاورزی به جای مراتع سرسبز و پر علوفه زمین حاصلخیز را طلب مینمود و زمین برای بازدهی بیشتر آب را.
از نقطهی شروع کشت که همانا صاف کردن زمین بود تا مراحل بعد که کاشت، داشت و برداشت در مسیر آن قرار داشت و خرمن و آسیاب کردن و آب دنگ بردن و پخت را در بر میگرفت نیاز به دهها ابزار بود. این ابزارها برای پدید آمدن و تکمیل شدن هر کدام صدها و هزارها سال وقت گرفته و انسانهای برجسته و هوشمندی گمنامانه در مسیر ساخت آن عمر گرانمایه را به باد نیستی می دادند.
چه کسی و کدام اندیشه تبر را برای صاف کردن زمین و داس را برای درو کردن خلق نمود؟ چگونه شد که آسیاب پدید آمد و آبدنگ ساخته شد؟ ابزارهایی از قبیل: پارو، جارو، غربال «برپاچ barpáć = سینی چوبی»، «ازال azál = خیش» «جت jet = یوغ»، «گاجمه gájəmə = خیش برنج کاری»، کج بیل، «لت lat = ماله برای کشت برنج»، «ده مرده dahmərdə = نوعی ماله»، تنور، انبر آتشگیر، لاوک… چگونه و در فرآیند چه مدت زمانی پدید آمدند. انسان اولیه آنگاه که کشاورزی را آموخت در سیر تکاملی این فن به ناچار باید ابزارهای متناسب با کار را اختراع و تولید میکرد. ساختن تمامی ابزارهای یاد شده به اضافهی بهرهگیری از نیروی کار چارپایان ضرورتی بود که یک روزه پدیدار نگردید، قرنها طول کشید تا این ابزارها پدید آمدند و تکامل یافتند. ابتدا ضروریترین و سپس زنجیرهی مورد نیاز حلقههای اتصال را کامل کردند. زمانه کهن میشد و انسان در راه پیمایش دوران با ابزارمند شدن پرتوانتر میگردید. اندیشهی انسان ورز میخورد و محصول مستقیم آن پیچیدهتر و کارآمدتر شدن ابزار بود و بدین صورت انسان کار و کار انسان را میساخت. انسانی که تا این دوره یکسره مقهور طبیعت بود از این پس کم کم نسبت به قوانین آن شناخت بیشتری پیدا کرد و برای غلبه بر پیشامدهای ناشی از آن چاره اندیشی نمود.
(در شمال بیگمان ابنیهای چون تخت جمشید، زیگورات، نقشرستم و… هرگز دوام و بقا نیافتند. چون پیوسته باران، نم و رطوبت از آنها شست و بر سیمای آنان خزه و جلبک و درخت و درختچه رویانید. اما این اماکنی از نظرتاریخی اهمیتی کمتر از آن ندارند زیرا در طی هزاران سال از بدو غارنشینی تاکنون به نوعی مورد استفاده هستند و در آینده مورد توجه اکوتوریسم، از سراسر جهان خواهد بود)
داس و تبر از جمله ابزارهایی بودند که انقلابی در پیشرفت کار کشاورزی ایجاد کردند، اهمیت آنها در پیشبرد امر کشاورزی در آن دوران همانند اهمیت کار تراکتور، کمباین و دیگر ابزار مکانیزه در این دوران است. ایجاب کار کشاورزی حضور مداوم کشاورز را در مزرعه در پی داشت. در نتیجه انسان پای بند به کشاورزی، پای بند به یکجانشینی گردید. کشاورز به تبع وابستگی به کشتگاه عمدتا جلگه نشین بود و همانند پیشهی سیّار شبانی مرتع دامنهی کوه و شیب دره جولانگاه او نبود تا در مواقع سرما و گرما، توفان، برف و بوران، رعد و برق و هنگام استراحت شبانه به درون غارها و حفرهها یا تنهی تو خالی درختان و دیگر پناه گاههای طبیعی پناه جوید، به ناچار باید سازهای پدید میآورد. این سازهها ابتدا کلبههایی در حد شاخ به شاخ کردن سرشاخههای درختان، و بر هم انباشتن سنگها و کلوخها و پوشاندن فراز آن با علفهای هرز بود. سازههایی بسیار ابتدایی که حتی کودکان این دوران نیزساختن آنرا در بازیهای کودکانه دون شان خود میپندارند. در وصف آن میتوان گفت هیچ نبود، اما هر چه بود جرقّههای اولیه سنگ بنای پدیدهای به نام خانه و ساختمان گردید، این سازهها که «لی li» نام داشتند مبدل به «کُلی koli = لانه» شدند، کلیها «کُله kolə = تودههای علفی که میشد زیر آن پناه گرفت» و کلهها کلبه و «کلا kalá = کلبههای چوبین کنار مزرعه» و کلا،[۴] مبدل به آبادیهایی که منزلگاههای متراکمی به نام روستاها را پدیدار گردانید. این کلبههای ساده و ناچیز سنگ بنای اولیه سازههایی شدند که بر ویرانههایش برجهای چند صد طبقه با هزاران پیچیدگی فرا رویید.
اضافه تولید اعم از محصولات دامی، کشاورزی یا ابزاری نیاز به مبادلهی کالا را بر دیگر نیازهای یکجا نشینی افزود.
این بار بازار جایگاهی شد که همه روزه یا در روزهای معینی از هفته هر صنفی اضافه تولید خود را برای معاوضه و معامله بدانجا عرضه نمود و به تدریج کسانی واسطهی این تبادل کالا شدند و خود طبقهی بازاریان را تشکیل دادند. از ارتباط کاری این گروههای اجتماعی که مکمل یکدیگر بودند شهرنشینی و تمدن نمودار گردید البته فقط در نقاط مستعد چنین رشدی هویدا شد، ورنه قبایل زیستمند در مناطق غیر مستعد در دایرهی تنگ مادون دوران کشاورزی سرگردان ماندند.
کدامین نقاط توانست چنین استعدادی را خلق کند و عمدهترین عامل تاثیرگذار چه بود؟ بیتردید ذهن جستجوگر، آب را خواهد یافت. آری آب بود که آبادانی آورد، گواه صادق چنین مدعایی اسناد سینهی عامه است که در قالب زبانزدها مصداق را مینمایاند. از آن جملهاند ضربالمثلهایی چون: «آب آبادانی میآورد»، «آبادی آب است و دانی»، «گفتند: آب و دونی» … البته در این راستا از عوامل اثرگذار نیز نمیشود چشم پوشی کرد. اگر گلههای بزرگ جانوری را میشد در عمق درهها و دامنهی پر چین کوه و پهنهی گستردهی دشتها از افق تا افق جستجو کرد و به خاک افکند، گاه خام و گاه بریان شده به کام کشید. اگر شکار شکارگر و دام، دامدار را در پی خود پیوسته از جایی به جایی دیگر انتقال میداد، گیاهخواری و گیاهکاری اسکان و ثبات مکانی میطلبید و برعکس گلههای دامی و جانوری که خود به سراغ آب میرفت، باید آب به سوی گیاه کشیده میشد. علاوه بر این چرخش پرههای آبدنگ و چرخ حرکت دهندهی سنگ سنگین آسیاب به نیروی آب وابسته بود. آب پیوسته رو به نشیب داشت و عاشق عمق درهها بود، نه دامنه و قلل کوهها. پس باید در پی آب به آبرفتیهای مصب رودخانهها رفت و اولین تمدنها را در کنار رودخانهها پدید آورد. بنابراین: نیل، فرات، کارون، جیرفت، سند، گنگ و… جان گرفتند و آب آبادانی آورد.
دیگر کلنیهای گلهوار انسانی در نوع زندگی بدوی پاسخگوی نیاز انسان نسبتا تکامل یافته نبود. اما آنان که کشاورزی را آموخته بودند از تجمع کومهها و در شمال(دیو کلی)[۵] و سپس دِو کَله، دیو کَله یا «کَلا» راخلق کردند که مبدل به دهکده یا روستاهایی شد که جزء دوم کَلا مهر دیرین بودن را بر پیشانی آن میکوبید. ده، کَله و «کَلا» ها شهر را آفریدند تا یکجانشینی ضرورت اجتنابناپذیر دوران تاریخی جدید گردد. از اتحاد و پیوند مردمی که با هم اشتراک منافع داشتند و به یک زبان سخنوری آموخته بودند کشورها پا به عرصهی وجود گذاشتند. برای صیانت از منافع مشترک و حفظ قلمرو خود ارتش را بنیاد نهادند…کشت و زرع و مراودات دهگانی و شهر و شهروندی باید از قاعده و رسم و آیینی پیروی میکرد. بدین جهت زبان و گفتار مشترک مهمترین حلقهی ارتباطی شد و در مسیر تکامل خود، گفتار، به ناچار نوشتار شدن را ایجاب نمود و این هر دوان قانونگزاران و مصلحانی که گاه در کسوت مقنن و گاه در قالب پیامآورانی که با خود «زَوور» ها و صُحُف و کتب داشتند. بدینسان روزها سال شدند و سالها قرن و قرنها به هزاگان مبدل شدند. انسانها نسلی بعد از نسلی دیگر آمدند و رفتند و خاک شدند، اما در پس پشت آبادیها و شهرها بجا نهادند و گاه نیز ویرانهها و خرابههای حیرتآور.
به هر روی شهر در فرا روی زمان رشد و نمو کرده با روح و شرایط دوران، خود را وفق داد. گاهی نیازهای ناشی از سیر تکاملی چنان تند میشد که شهر گسترشی غیرقابل باور یافته و با سرعتی شگفت بر طول و عرض خود میافزود و گاه با وقوع حوادثی این ابر شهرهای آبادان چنان از روی زمین محو میگردیدند و یا دست کم کوچک میشدند که دیدار از آن روی سکه نیز شگفتی را برمیانگیخت. کم نبودند مناطق آبادانی که بر اثر بلاهای نازل شده به خرابات تبدیل شدند و شهرهای بزرگ آبادانی که از آنها نام ماند و نشان هرگز. قیصریه را به دستمالی و تروآ را به طاق ابروی هلن و عشق پاریس طعمهی حریق نمودند، پارس شهر راچون بادهای در جام کردند و بهگاه عیش در کام آتش ریختند، و تاقکسری را به زیر کشیدند تا به مثل چون ایوان مداین آیینهی دل عبرت بین شود. عمر خیام نیشابوری این مصداق را بدینگونه به تصویر کشید:
آن قصر که با چرخ همی زد پهلو بر درگه آن شهان نهادندی رو
دیدیم که بر کنگرهاش فاختهای بنشسته همی گفت که کوکو؟ کوکو؟
و یا اینکه:
این کوزه چو من عاشق زاری بوده ست در بند سر زلف نگاری بوده ست
این دسته که بر گردن او میبینی دستی است که بر گردن یاری بوده است
شهر روزگارمند چالوس نیز در دو سوی چالوسرود و در نزدیکی سردآبرود با همین ویژگیهای قانونمند به حکم جبر تاریخی ولادت یافت از پستوهای تاریک روشن زمانه با افت و خیزها و فراز و فرودهایی راه خود را به سوی مدنیت به موازات دیگر تمدنها، گه تند و گهی خسته و گاهی هم آهسته و پیوسته طی کرد و از تندخوییهای فراخنای تاریخ اگر چه زخمین و خونین، جان به سلامت برد و یکی از کهنشهرها در فروسوی البرز گردید. گفتیم کهن شهر از آن روی که شمیم ماندگیاش در مشام تیز به خوبی استشمام میشود. قاطعانه میتوان گفت: سابقه و قدمت آن به دوران «پردوری» در پیش از اسلام میرسد، اما از دوران باستانش هیچ نماند جز رودخانهای هم نام:
«از کاروان چه ماند، جز آتشی به منزل!؟»
چالوس رود از میانهی شهر کنونی عبور میکند، خط امتداد آن را از سامان تالقان تا مصب دریا میتوان ردیابی کرد. تاریخنگاران نشان شهر چالوس را در جغرافیای کنونی منطقهی کلارستاق سراغ دادهاند، اما اگر نشانهای بازیافته از این شهر نامدار بینشان، خشت، آجر، سفال و سایر آثار دستساز باقی مانده از دور زمانهاست، آن را نیز اندکی خراش بر جای جای پوستهی زمین لازم است و بس.
جستن و یافتن را میدان کار میتواند از آنجا باشد که خط جدایی دریا از ساحل است تا آشیانهی عقابها، کبکان دری، کل و میش کوهی و سرانجام یخچالها و رودخانههای یخی در مرتفعترین نقطهی کلارستاق بر فراز علم کوه، تختسلیمان، لشکرک و زرینکوه تا کندوان و شرق کجور و از دو سوی دیگر کشیده به سامان دیلمان و تالقان.
در این سرزمین وسیع و در میان این بازیافتهای تاریخی کدام دره و بند و کتل و دشت و کوه، چالوس باستانی را در آغوش خود دارند و کدام تکه سفال یا پاره آجر از آن مردمان چالوس باستان است؟ باید «بسی کند و کاوید و کوشش نمود» تا از میان انبوه نشانههای بیزبان راهی به دهی برگشود.
آنچه مسلم است بافت کهن برخی از روستاهای منطقهی کلارستاق به نحوی است که شماری از آنها دارای فضاهای جمعی و شهرگونه هستند. عناصری از شالودهی نمادین شهری از قبیل اسکلت اصلی، احیانا بازار(بازار سر - بازار کمر - چهار سی = چهار سوق…) مراکز محلات، عبورگاههای اصلی و تنظیم یافته که به نوعی به هم مربوط بوده و هر یک به رغم گذشت زمان و وزش فراوان بادهای بهار و خزان بار اجتماعی، اقتصادی، تاریخی و فرهنگی خود را حفظ کردند. فضاهای دیرین جمعی و شهرگونهی این روستاها مکانهایی همگانی، اجتماعی با تحرک درخور توجه و جوشنده، جامعیتی زایا، فعال، زنده و پویا را که دارای حوزهی نفوذ قابل توجهی هستند رقم زدهاند که ساختار و فضا و شمایل آنها دارای چهرهای شهرگونه و نمادین است. هر کدام از این روستاها میتوانند شهری بوده باشند که پس از هر بار ویران شدن عقیم نمانده و با حفظ قوهی نامیه بر فراز ویرانههایی چند لایه دوباره یا چندین و چندباره برخاستند و زایشمند و بارآور باقی ماندند.
کدام شهر؟ کدام ویرانه؟ شاید جایگاه باستانی چالوس یا هر شهر دیگری که نام و نشان از آنان نماند. شهرهایی که مهاجمینی بیرحم از خودی و بیگانه به ویرانه کردنش همت گماریدند: ضحاک در پی فریدون، کیکاووس در پی دیوان، افراسیاب در پی منوچهر، اسکندر گجسته و سردارانش در پی کشور گشایی، فرهاد اول اشکانی در پی آماردان، انوشیروان ساسانی در پی مزدکیان، اعراب در پی چپاول، غنیمت و گنجهای بی رنج، طاهریان در پی باژ و ساو، یعقوب لیثصفاری در پی حسن زید علوی(داعی کبیر)، هلاکوخان مغول در پی فرقهی اسماعیلیه، تیمور لنگ گورکانی در پی ملاحده و در نهان در پی چپاول و غارت و… و این همه ایلغار و کشتار که نتیجهای اگر داشت به قول آن فرزانه که سخن به اختصار، با لفظی اندک و معانی بسیار گفته بود: «آمدند و کشتند و سوختند و بردند» و ماحصل کار ویرانهای که از آن ماست، سیاهی دود و گردهی ذغال آن آتش بازیها دیدگان ما را فرسوده میکند. اما شناسنامهاش را شاید حتی نجستیم که بیابیم و براستی مگر تیزی کلنگ حفاران سوداگر ضربتش از شمشیر خصم سبکتر بود!؟
مگر تپه و سنگ و سنگ نبشته و گورستان و طاق و بستانی ماند که این حفاران فرهنگ ستیز دوباره و صدباره زهر سوداگری خود را به کامش نچشانیده باشند؟
مگر سفالینهای توانست از دامگاه این شکارچیان آزمند جان به سلامت برد؟ بنابراین، بررسی، شناسایی و حفظ این عناصر نمادین و فضاهای جمعی در سراسر آن قسمت از غرب رودخانهی چالوس که محدودهی کلارستاق را در بر میگیرد و وجود چالوس باستانی را در این محدوده رقم زده است لازم است زیرا دست کم آیندگان را در بازیابی مکان واقعی چالوس باستانی یاری خواهد رساند. در اینجا به حکم ضرورتی اجتنابناپذیر لازم است گفته شود که محدودهی کنونی شهرستان چالوس اگر نه در پیوستهی تاریخ اما دست کم از ابتدای قرن هشتم هجری پیوسته کلارستاق نامیده میشد. چالوس شهری بود که در ناحیهی جلگهای کلارستاق قرار داشت، اینکه مکان اصلی آن دقیقا در جایگاه کنونی بوده باشد محل تردید است، اما آنچه که مسلم است چالوس رود را با شهر چالوس پیوندی ناگسستنی بود. چالوس کهن هر کجای جلگهی کمعرض کلارستاق که بوده باشد قطعا آبشخور در پایین دست رودخانهی هم نام خود داشت.
اکنون زمان آن رسیده است که از گذشتهاش بیشتر گفته شود زیرا پیشینهی آن به دوران پیش از ولادت اسلام میرسد و از معدود شهرهای تاریخی است که به رغم ویرانیهای مکرر زخمهایش را ترمیم نموده دوباره از عمق لاشهی متعفن خرابیها سر برآورد. این ویرانیها را همان طور که گفته شد گاه بلایا و حوادثطبیعی و گاه دشمنانی سفّاک، گاهی نیز خودیها و دوستان بوجود آوردند. در محضر قضاوت تاریخ میتوان از بیداد دشمنان دادخواهی کرد اما از دوستان چه توان گفت که گفتهاند:
از دشمنان برند شکایت به دوستان چون دوست دشمن است شکایت کجا بریم
(سعدی)
این شمشیرهای آشنا و بیگانه گاه برهنه و رویاروی و گاهی در خفا و از قفا سینه و شانهی این عریان بیدفاع، برنشسته بر چهار گذر تاریخ و جغرافیا را به قول حکیم ابوالقاسم فردوسی توسی:
برید و درید و شکست و ببست یلان را سر و سینه و پا و دست
از پیکرهی این شهر «هزار گذر» چیزی به یادگار نماند جز آنچه که در آغوش خاک و مغاک و استودان و خاکدان است. ابر و باد و مه خورشید و فلک در کار شدند تا از این پر آوازهی خجول و قامت برافراختهی سربزیر چیزی بر سطح زمین باقی نماند.
برای اثبات وجود تاریخی این درگذر ساکن، سندی باید که در پی هجوم توفان تاریخ به باد فنا رفت و یا در سنگینی نم و رطوبت پوسید و به معیار بوم گویش این سرزمین «کاش[۶] / لیچ[۷] / وکاشم[۸]» بست و یا با زلال باران شسته و با نسیم کوه و دریا رفته گردید.
دانش باستانشناسی، پیرانه سخنان سینه به سینه، نوحه، موری، مویه، نوا، ناله و آنچه که از نفیر نی از سینههای آتشین شعله برآورد، شرحه شرحه شد و آنچه که از پیچ و خم و تاریک روشن تو در توی فرهنگ شفاهی مردم برآمد و نهایتا همان اندک مطالبی که بر زنجیرهی نوشتار نویسندگانی به مراتب اندکتر از مسیلها گذشتند و توفان حوادثرا از سر گذراندند، توشهی راه پژوهشگرانی گردیدند که در چند دهه اخیر در تکاپوی هویت به جستجو پرداختند و تلاش نمودند به هر حیله رهی در دل دوست بگشایند. اگر بر روی زمین هیچ اثر ملموسی از گران شهر چالوس با کهن تاریخش باقی نماند، در دل خاک و در تمامی سرزمینی که کلارستاق نام دارد، وجب به وجب تپهها و محوطههایی تاریخی وجود دارند که با حفاری و بازشناسی دفینهها میتوان سرنخهایی به دست آورد و از این ققنوس شعلهور یقینا خاکستری میتوان جست تا از آن ققنوس جوان خوشآوایی برآید.
در جای جای عرصهی درونی این شهرستان از شنزارهای کرانه تا چکاد کوهها و عمق جنگلها هر جا که زرهای خراش بر دل زمین روا دارید به یقین اثری از مصنوعات دست بشر سر برمیآورد که نشان از زخمی کهنه دارد و وای بر تاریخ که مرحمی بر آن ننهاد. توجه سازمان میراثفرهنگی بدین پیکر ریش ریش و نفیر نالهخیز شاید مهر گیاهی باشد تا از آن نوشدارویی فراهم گردد بر جراحت این سینهی سوخته و احیانا احیای حلقهی وصلی بر فصل و گسست زنجیرهی تاریخ سوخته. آنچه که به استناد اندک روایات تاریخی از شعلههای آتش حوادثمصون ماند حکایت از آن دارد که بافت کهن شهر چالوس دارای فضاهای جمعی، شهری و عناصر شالودهای و نمادین متعددی از قبیل ستون فقرات بازار، مراکز محلات، عناصر شهری و گذرها و معابر اصلی با استخوانبندی منسجم و ارگانیک بود که مجموعا حامل ارزش اقتصادی، اجتماعی، تاریخی، فرهنگی و چشمانداز سرزمینی را نمایندگی میکرد. به روایت تاریخ و اعتبار فرهنگ شفاهی مردم، این فضاهای جمعی و شهری؛ مکانهای همگانی؛ اجتماعی؛ فعال؛ زنده و پویا یی بودند که به ساحت کلی شهر صورتی انسانی و نمادین میبخشیدند، با افت و خیز پیدا و پنهان، در رهگذر تاریخ، کوره راه تنگ و پرشیب را پس از گذشتن از مهلکههای مهلک، تنسوز و جانستان تا حال پیمود. در شرایط فعلی نیز به دلیل موقعیت ممتاز جغرافیایی میرود تا اهمیت خود را تحمیل کند.
بررسی و شناسایی این عناصر نمادین چه آن قسمت که به دوران کهن متعلق است و آرامگاه در سینهی خاک دارد و چه آن بخش که هماکنون نمود و ظهور دارد به عنوان میراثفرهنگی نیاز به پژوهیدن و یافتن و تحلیل همه جانبه دارد و از ضروریات فرهنگی چالوس کنونی است.
از آنجایی که شهر تاریخی چالوس به کلی ویران و نابود شد، از ساختار ارگانیکی(حالت انداموار سازمان سرخود) و سلسله مراتب نظاممند و فضای شهری تاریخی جز نام چند محله چیزی به یادگار ندارد. از این روی چون در خیزش مجدد رشد و گسترش آن با ورود ماشین و فرهنگ پسا صنعتی غربی همراه گردید به دلیل عدم وجود برنامه و طرح جامع شهری رشدی ناهمسان و ناسازگار با حالت انداموار داشته است.
ارزشها در این شهر نو برخاسته همچنان مدفون ماند. میادین و معابر چنان موجودیت یافت که برای استقرار تجهیزات شهری مناسب نیست. تنها یک خیابان از سمت غربی، شهر را شقه نموده از شرق و جنوب آن خارج میشود که گویی برای این ساخته شده که مسافری از یک سو وارد شده نیازهای موقت خود را در زمینههای خدماتی برآورد و از سوی دیگر خارج شود. دیگر خیابانها که بازار مستقر در دو سوی خیابان اصلی را به مراکز تجمع و محلات متصل میکنند بدون استثنا کمعرض، پرتراکم و غیر استاندارد باقی ماندند.
این قاعده راتلاش بیوقفهی مسئولان شهری در سالهای اخیر، شاید با استثناهایی شکسته باشد. احداثچندین دهنه پل در نقاط مختلف شهر و چند رشته خیابان در سمت شمالی شهر که یا بلوار پهلوان تختی(جاده ی رادیودریا) را در مسیرشرقی غربی خود قطع میکنند و یا به موازات آن در سمت ساحل غربی چالوسرود کشیده شدهاند بار سنگین تردد را از خیابان اصلی و میادین مرکزی شهر سبک میکنند. این تلاشها وقتی بیشتر به بار مینشیند که تونل در دست احداثسمت جنوبی شهرگشوده شود و با اتمام آن مجموعه خیابانهای مرکزی شهر به صورت شبکه عمل کند.
فعالیتهای اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی، مذهبی، آموزشی و اکثر عناصر نمادهای شهری از قبیل مسجد، مدرسه، دانشگاه در حواشی همان خیابان اصلی، از هلستان تا سردابرود و از سویی دیگر از میدان معلم تا پارک سنگی استقرار یافتهاند. ساختار و تشکل فضای شهری در حال حاضر با معضلات روز افزونی مواجه است. مرکزیت نسبتا تاریخی شهر که ایفاگر نقش پایهای، اجتماعی، کارکردی عمیق بود، به دلیل عدم گسترش همزمانی یا در زمانی در تناسب با افزایش جمعیت و گسترش حریم شهر و پیدایش مقتضیات جدید، به دلیل ویژگی برجستهی سرزمینی تقریبا از هم گسست و بسیاری از کاربریهای آن با ایجاد پلها و خیابانهای جدید، میرود که به بدنهی شهر منتقل گردد و یا به عنوان یک نیاز همچنان مطرح باشد. بدیهی است که با نمودار شدن وضعیت جدید رونق گذشته در نقاط پر تراکم فعلی برگشتناپذیر است، به نظر میرسد که شهر میرود تا کم کم از درون تهی شود و بسط و کارکرد آن به حومه متواری گردد.
راه ها
آنچه که محل تلاقی بزرگراههای تاریخی از شرق، غرب و جنوب است. شهر چالوس در میانهی آن شکفته است و دارای موقعیت جهتنمایی ویژه و پر اهمیت است.
میدان معلم، انشعابگاه سه راههای است که یک شاخه را از سمت شرق به شهرستان نوشهر و در تداوم راه به ساری مرکز استان مازندران منتهی میگرداند. شاخهی دوم همان راهی است که شهر را شقه کرده پس از خروج به ملاقات دیگر شهرهای سمت غربی از کلارآباد(کلار وا)، سلمان شهر(متلقو و ساقکلای سابق)، عباسآباد، نشتارود، تنکابن(شهسوار)، و رامسر(سخت سر)، را در تداوم خود به اغلب شهرستانهای استان گیلان چون دانههای تسبیح به نخ کشیده، به شهر رشت پیوند میزند. شاخهی سوم از سمت جنوب غربی، سراسر طول شهرستان را در جهت شمالی جنوبی طی میکند، سپس در امتداد خود به موازات چالوس رود دره و کوه را بدان گونه که از نردبان میگذرند پله پله و پیچ پیچ درمینوردد و در منتهاالیه سامان جنوبی شهرستان، سر در دل تونل کندوان فرو میبرد تا در دگر سو، دو سوی البرز را به هم پیوند زده به ملاقات شهر کرج مرکز استانی البرز در جهت جنوبی برود و در فراسوی آن به مرکزیت کشور به عنوان نزدیکترین شهر در کانون جلگهی شمالی متصل شود. این رشته که به نام جادهی چالوس نامی است پیش از آنکه به کندوان برسد شاخههایی فرعی از آن جدا میشوند که مهمترین آنها ابتدا جادهی کجور است. این جاده از محلی به نام دوآب به سمت شرق منشعب شده در مسیری قوسی شکل سراسر کجور را درمینوردد و باری دگر در محل رویانشهر(پیش از این المده یا الهمده) به جادهی کناره میپیوندد.
دومین شاخهی انشعابی پر اهمیت، جادهی کلاردشت است که از میانهی شهر مرزنآباد از جادهی چالوس جدا میشود و به شوق دیدار از بهشت گمشده در سمت غربی، پله پله تا گردنهی «بشم» بالا میرود. از آنجا به سمت جنوب غربی جهت میگیرد و پس از عبور از دشت کلار تا بلندای دامنهی تخت سلیمان و علمکوه صعود میکند و دیگر شاخهاش مانند جادهی کجور در مسیری معکوس، قوس جنوبی - شمالی را سیاحت کرده در میانهی شهرستان عباسآباد به شاخهی غربی جادهی کناره(چالوس - رشت) مستصل میشود.
چالوس چگونه وسعت یافت؟
شهر چالوس که عامل پدیداری و ضامن دوام و بقای آن چالوسرود است یقینا بر شانهی آبرفت آن رویید، رشد و نمو کرد و امتداد و بالندگی آن از کوه تا دریا پهن شد. این جلگه باریکه به گویش کوهستانیان همواره با نام کلی دشت نامآور بود، در آغوش کوه پناه داشت، اما لب بر لب دریا میسایید و رخسارهی امواج را میبوسید. بافت شهر همانطور که پیشتر گفته شد دارای عناصر شالودهای و نمادین مثل بازار، مراکز محلات، گذرگاهها و معابر اصلی با استخوانبندی لازم میباشد که در رهگذر زمان دارای ارزش و بار اجتماعی، اقتصادی، تاریخی، و فرهنگی شده است.
در سه دهه اخیر و در پی تحولات فرهنگی، اجتماعی، شهر بیشتر در مسیر شرق و جنوب شرقی توسعه یافت. ادارات دولتی عمدتا در همین منطقه استقرار یافتهاند. اداراتی از قبیل: ادارهی کار و امور اجتماعی، پزشکی قانونی، ادارهی برق، مخابرات، آب و فاضلاب، فرهنگ و ارشاد، بنیاد شهید، ثبتاحوال، شهرداری، دفتر شورای شهر، آموزش و پرورش، انتقال خون، ادارهی پست، سازمان جنگلها و مراتع، دفاتر مرکزی بیمههای ایران، آسیا، تامین اجتماعی و خدمات درمانی، ادارهی ثبت اسناد و املاک، فرمانداری، بخشداری مرکزی، ادارهی راه، آتش نشانی، ادارهی حفاظت از محیط زیست، حلال احمر، جنگلبانی، ادارهی آب و فاضلاب روستایی، ادارهی بازرگانی، دامپزشکی، کانون مهندسین، نظام مهندسی، ادارهی میراثفرهنگی و صنایع دستی و مراکز بهداشی درمانی مانند: درمانگاه امام رضا، درمانگاه تامین اجتماعی، بیمارستان رازی.
مراکز آموزشی، فرهنگی، دانشگاهی و مذهبی مانند: دبیرستانهای پسرانه و دخترانه، کتابخانه عمومی، سینما، دانشگاه آزاد، دانشگاه طبرستان و نمازگاه(مصلی جمعه) دفتر مرکزی هفتهنامهی پیک سبز و بازار در دست احداثکنار آن و…
هتلها مانند: هتل کورش، هتل ملک، هتل جمشید، هتل نوین و… این موارد که از عناصر شاخص و سازندهی شهری مطرح هستند در سمت شرق و جنوب شرقی استقرار یافتهاند. دگرگونیهای برشمرده شده همراه با تحولات تند اجتماعی - اقتصادی که منجر به دگرگونی کالبدی شد، ترکیب گذشتهی درونی شهر را دوچار فرسایش(کالبدی - کارکردی) مضاعف نمود و به دلیل از دست رفتن موقعیتهای سابق و عدم پاسخگویی به نیازهای زندگی امروزین موجب شد این مراکز به سمت کاربریهای ناسازگارجهت گیری کند.
دربارهی ضرورت پیکرهبندی و ایجاد فضاهای جمعی و دیگر عناصر شهری، بهرهگیری از نظریات متخصصان و محققان و اندیشمندانی که در دانش معماری و شهرسازی و شهرنشینی صاحب فکر، اندیشه، تجربه و تحصیل هستند لازم است. تنها در چنین صورتی است که فضاها و مکانهایی همگانی و اجتماعی ایجاد میشود که بدون از کار افتادن این ویژگیها در نقطهای دیگر زنده و پویا خواهند شد و به ساحت شهر چهرهای سمبلیک خواهند داد. از این روی حفظ سلولهای نمادین و نقاط جمعی که نشان دیرین شهری دارند از نیازهای ضروری شهری با موقعیت چالوس خواهد بود.
چالوس اکنون دلایل قوی و پر قدرتی نه تنها برای تداوم بقا که برای گسترش و آبادانی دارد. ضرورتهای اقتصادی، اجتماعی و ارتباطی از نوع تلاقی راههای مهمی از مسیر شرق، غرب و جنوب بر این کالبد فرتوت روحی جوان دمید، اعضای از کار افتاده را فعال نمود و منابع درآمد جدیدی به غیر از کشاورزی و دام داری در منظر نظر به نظاره درآورد. باران هستی بخش، دگرباره بارش را آغاز نهاد و گرد فرتوتی و کهنسالگی را از چهرهی شهر شست. وقتی ضرورتهای تجدید حیات فراهم گردد چالوس در آغوش البرز از سویی و دریای مازندران از دگر سو جوانهای جداگانه زده رویش و بالش را از سر خواهدگرفت و مصداق ابیاتی از لسانالغیب حافظ بزرگ می گردد که سرود:
بعد صد سال اگر بر سر خاکم گذری سر بر آرد ز گِلم عظم رمیم
- - - - - - - - - - - - -
گزارش: مومن توپاابراهیمی
گردآوری: بخشی
[۱] - دیوان شادروان محمد تقی بهار(ملکالشعرا) ج۱ ص ۶۵۰
[۲] - رشید یاسمی استاد نامآور دانشگاه تهران در تابستان ۱۳۱۵سفری از جادهی کوهستانی چالوس به شهر گردشگری رامسر کرد و در قالب چکامهای زیباییهای آن را به تصویر کشید. او چالوس را نیز بدانگونه دید که در این ابیات ذکر شد. قابل ذکر است که همسر فرانسوی استاد بر اثر عارضهی آپاندیسیت در هتل چالوس که اکنون تبدیل به درمانگاه شد درگذشت.
[۴] - کلا kalá: به عنوان پسوند آبادیهایی به کار میرود که دارای دیرینگی دور و درازی هستند و احیانا از نوع اولین آبادیهایی هستند که از تجمع کلبههای اولیه پدیدار گردیدند.
[۵] - دیو کلی divkouli: آشیانهی دیو
[۶] - کاش káś: قارچ
[۷] - لیچ lić: جلبک
[۸] - کاشم káśəm: خزه