خبرگزاری کار ایران

مقاله‌ای از مسلم خراسانی؛

تاملی در باب هستی، اندیشه، زبان، درام، هنر و زندگی از منظر مفاهیم «آزادی و رهایی»

تاملی در باب هستی، اندیشه، زبان، درام، هنر و زندگی از منظر مفاهیم «آزادی و رهایی»
کد خبر : ۹۹۱۸۳۶

مسلم خراسانی در مقاله‌ای با عنوان تاملی در باب هستی، اندیشه، زبان، درام، هنر و زندگی از منظر مفاهیم آزادی و رهایی می‌نویسد: آزادی مفهومی ساختاری دارد. یعنی در ارتباط با دیگری معنا پیدا می‌کند. هنگامی که فردی ساختاری را می‌شکند و یا آن را ترک می‌کند و کنار می‌گذارد مرحله‌ای به نام رهایی آغاز می‌شود. رهایی، اغلب مرحله‌ای گذرا و موقت است و بعد از زمانی فرد از روی نیاز، آگاهانه یا ناآگاهانه به ساختار و شکل تازه‌ای از زندگی خو می‌گیرد که این ساختار جدید نیز به نوبه خود می‌تواند شکسته شود، کنار گذاشته شده یا دگرگون گردد.

به گزارش خبرنگار ایلنا، «مسلم خراسانی» در مقاله‌ای به مساله دیالکتیک آزادی-رهایی پرداخته و از این منظر درباره هستی، اندیشه، زبان، درام، هنر و زندگی صحبت کرده است.

متن این مقاله به شرح زیر است:

۱: مقدمه

شاید شما هم دوست داشته باشید یا حداقل برای یکبار به آن فکر کرده باشید که به جای هر روز برخاستن از خواب، رفتن به محل کار و تحصیل، و انجام پاره‌ای فعالیت‌های اجتماعی و اقتصادی برای امرار معاش و یا شرکت جستن در امور متفاوت و تعاملات و کشمکش‌های اجتماعی این‌چنین، بی‌هدف و بی‌مقصد، بدون هیچ دلیل، تصمیم یا برنامه‌ریزی از پیش تعیین‌شده‌ای برای رسیدن به مقصدی خاص، خانه و کاشانه خود را ترک کنید و دیگر به آن بازنگردید، و حتی ترجیح دهید به جای گذران و اتمام عمر و زندگی خود با چنین مدل زندگی، یک زندگی کولی‌وار را برای خود انتخاب کنید. مثل مسافری بی‌مقصد که راه می‌افتد و به هر بیغوله‌ای که می‌رسد، و در هر گوشه دنجی که می‌یابد اطراق کنید و هر تکه نان و خوراکی که به دست می‌آورید تناول نمایید، بی‌آنکه حتی نگران مسئولیت‌ها، تعهدات یا حتی وابستگی های عاطفی خود در قبال دیگران باشید. چراکه ترجیح می‌دهید به جای زیستن و فرسودن خود در ساختاری تکراری یا ملال‌آور به گونه‌ای آزاد و رها از هر قید و بند، به هر شکل و صورت که می‌خواهید لباس بپوشید و غذا بخورید و هر زمان که تمایل داشته باشید از خواب برخیزید و به جای خوش و بش‌های ظاهری و فریبکارانه هر روزه با همکار و دوست به هر سو و هر کجا که تمایل دارد روان شوید و هر کار و عملی که اراده کنید یا به ذهن‌تان می‌رسد انجام دهید، بدون توجه به آنکه دیگران چه فکر می‌کنند و یا در قبال این رفتار چه واکنشی نسبت به شما انجام می‌دهند و یا حتی چه مجازاتی برای آن در نظر می‌گیرند.

در همین مثال، فردی که کاشانه و شکل مرسوم زندگی در محل ثابت را ترک می‌کند وقتی با باران یا طوفانی مواجه می‌شود و یا سرما او را آزار می‌دهد، خود را به زیر درخت یا سایه‌بان مغازه‌ای می‌رساند، و یا حداقل سرپناه موقتی با چوب و تخته برای خود برپا می‌سازد. در اینجا، گویی فرد با آنکه زیستن با شکل و ساختار پیشین را ترک کرده از سر نیاز دوباره ناچار می‌شود که برای خود سرپناهی بیابد یا به طریقی برای غلبه بر نیاز به غذا و رفع گرسنگی و زنده ماندن تلاش کند.

ممکن است رها کردن کامل گذشته، ترک محفل دوستان و خانواده، پشت پا زدن به شکل زندگی و رفاه و آرامش نسبی، به راحتی از هر کسی بر‌نیاید و شجاعت و جسارت بسیاری را طلب کند. چراکه ترک سهولت‌ها و امکانات چنین زندگی و انس گرفتن با زندگی‌ای گذرا و بی‌ثبات در عین ظاهر ساده، بسیار دشوار باشد. اما در واقع فردی که به بیانی می‌خواسته آزادانه هر کاری که می‌خواهد انجام دهد بدون آنکه بخواهد برای چرایی این شکل از زیستن به کسی یا حتی خودش توضیحی ارائه دهد یا حتی مورد مواخذه قرار گیرید، و خودش را از هر گونه التزام، باید و نباید، قرارداد، قانون یا تعهدی مبری سازد، حالا دوباره برای خود عناصر و ساختاری را فراهم می‌آورد که ظاهرا" از آن دل کنده و آن را ترک کرده است. او آگاهانه یا ناآگاهانه در مسیر زندگی‌ای قرار می‌گیرد که عناصر و ساختار مشترک قابل تاملی با زندگی پیشینش دارد.

در عین حال، حتی یک کولی که به بیانی تمام جهان و زندگی‌اش را در دلیجانی بار می‌کند و ظاهرا" رها از هر دغدغه‌ای به دور جهان می‌گردد، او نیز آگاهانه یا ناآگاهانه، این خانه سیار را به عنوان یک اصل یا یک نیاز اجتناب‌ناپذیر برای زیستن، جای خواب، دور ماندن از گزند آفتاب و سرما با خود به همراه می‌کشد. گویی با آنکه او به گونه‌ای متفاوت و آزادانه‌تر از دیگران زندگی می‌کند اما در بطن این زندگی، یک مدل و شکل مشابه با آنچه که دیگران در یک کلونی یا اجتماع انسانی انجام می‌دهد را رعایت کند.

حتی اگر او ظاهرا" زیستن به شکل قبلی را کاملا" ترک کرده باشد، این امکان وجود دارد در قالب خاطرات و یا مرور گذشته، زندگی پیشینش را با زندگی کنونی مقایسه کند و ویژگی‌های آن را در نظر آورد. بنابراین، هم ممکن است فردی بر سختی‌های زندگی این‌چنین غلبه کند و به آن خو بگیرد تا دوباره در ساختار‌ها و قراردادهای پیشین گرفتار نیفتد، اما از طرف دیگر ممکن است فردی سختی‌های این‌چنین و آوارگی‌های آن را تاب نیاورده، ترجیح دهد دوباره به محل سکونت و شکل زندگی قبلی و آرامش و رفاه نسبی پیشین آن با سرپناهی کوچک بازگردد، هر‌چند که مجبور باشد قواعد، مقررات و قراردادهایی را رعایت کند که چندان مورد توجه و علاقه او نیستند.

آزادی مفهومی ساختاری دارد. یعنی در ارتباط با دیگری معنا پیدا می‌کند. نگارنده معتقد است انسان هر عصری در طول حیات خود، رفت و آمد میان مسیر آزادی و رهایی را تجربه می‌کند. از طرفی دوست دارد در تعامل با دیگران از ساختار ها و نهاد‌های اجتماعی بهره‌مند شود و از طرف دیگر دوست دارد رها از هر قید و بندی آنچنان که در ذهن و ایده‌آل‌هایش طلب می‌کند، جهان را زیست و تجربه کند. چنین رویکرد و عملکردی را نه تنها در شکل زندگی بلکه در شیوه‌های نگرش به جهان، اندیشه و هنر نیز می‌توان مشاهده کرد. اما اغلب تجربه رهایی، تجربه‌ای موقت، زودگذر و گذراست. حتی در بزرگترین انقلاب‌ها، دگرگونی‌ها و فروپاشی‌های فرهنگی و اجتماعی، هنگامی‌که ساختاری شکسته شده یا فرو می‌ریزد ما وارد گستره‌ای به نام رهایی می‌شویم و بعد از آن با شکل‌گیری قواعد و اصول تازه، ساختاری تازه شکل خواهد گرفت. در واقع ما با شکستن و ترک ساختار پیشین وارد گستره‌ای به نام رهایی می‌شویم که در آن به هیچ گونه قاعده، اصل ثابت و ساختار مشخصی پایبند نیستیم. اما این مرحله گذرا و موقتی بوده و فرد از سر نیاز یا غریزه به طرف شکل دادن به ساختاری جدید سوق داده می‌شود یا حرکت می‌کند.

۲: فرم – شکل و تجربه آزادی و رهایی

افلاطون در مجموعه آثار خود از قول سقراط، تعریفی ساده برای شکل یا فرم ارائه می‌دهد که با مفاهیم حد و مرز در ارتباط است. سقراط معتقد است که شکل یک شی، جایی است در فضا، که آن شیء یا چیز به انتها، پایان و نهایت خود می‌رسد. برای نمونه، شکل یک ظرف یا صندلی، مرزهایی است که آن ظرف یا صندلی با فضای پیرامون خود می‌سازد. و به بیانی، شکل یا فرم جایی است که ظرف یا صندلی به پایان می‌رسد، یا خود را از فضای پیرامون متمایز می‌کند.

ما در ریاضیات و به طور خاص در هندسه با اشکال آشنا هستیم. همچنین در قاب‌های نقاشی یا مجسمه‌ها و معماری بنا‌ها نیز با حجمی از یک ماده روبرو هستیم که بخشی از فضا را اشغال می‌کند. از این منظر هیچ پدیده، موجود یا شیء‌ای مادی در جهان پیرامون نمی‌توان یافت که فاقد فرم یا شکل باشد. بنابراین شاید بتوان گفت: بی‌فرمی می‌تواند یک اصلاح قراردادی یا نسبی، برای بررسی چیزها و پدیده‌هایی باشد که از منظر ما به گونه‌ای هدفمند، برنامه‌ریزی شده یا آگاهانه شکل نگرفته‌اند.

برای مثال کپه‌ای گل رس دارای فرم و شکل است، هر چند در ظاهر بی‌قواره و به دور از زیبایی است. همچنان که پیکره یا مجسمه‌ای که از این گل ساخته می‌شود دارای فرم یا شکل است. معمولا یک پیکره مورد تحسین بسیاری قرار می‌گیرد تا آنکه فردی یک کپه گل رس را به عنوان یک مجسمه ارائه دهد. اما این اتفاق هنگامی‌که کودکی کم سال با گل‌های بازی‌اش دست به ساختن یک شکل یا حجم می‌زند به کلی متفاوت است. ممکن است در عین اینکه فرم ایجاد شده توسط کودک با معیارهای ما و اشکال پیرامون ما همخوانی و نزدیکی نداشته باشد آن را زیبا قلمداد کنیم. فارغ از این، تغییری که کودک، بازی‌کنان به حجم گل داده است در عین بی‌نظمی و کج و گولگی، دارای فرم است.

با مرور تاریخ هنر، آثاری را می‌توان یافت که نسبت به شکل‌ها و ساختار‌های پیش از خود یا هم‌زمان با خود متمایز هستند. خالقان این اشکال و ساختار‌ها شاید شبیه فرم‌دهی کودک به گل بازی، تولیداتی بی‌معنا، بی‌تناسب، بدون کاربرد مشخص و یا پیش پا افتاده ارائه کرده باشند. اما بر‌خلاف کودک، آنها اغلب خط‌مشیء یا دلیلی برای این عمل خود بیان می‌کردند یا با ارائه دلایلی، چرایی عملکردشان را به گونه‌ای توضیح داده‌اند.

به عنوان یک مثال، هنرمندان سورئالیست طبق نگرش نظریه‌پردازان این مکتب، تلاش می‌کردند تا آثاری خلق کنند که شباهت بسیاری با رویا و خیال داشته باشد. از همین رو در آثارشان ترتیب منطقی زمان، مکان، رویداها و پدیده‌ها را به هم ریخته و اشکال و فرم‌های مبهم یا از شکل افتاده خلق می‌کردند. علت توجه آنها به رویا و خواب این بود که آنها معتقد بودند در خواب، تسلط خودآگاه از ذهن برداشته می‌شود و ناخودآگاه فرد آزادانه بروز و نمود پیدا می‌کند. یک نکته قابل تامل پیرامون هنرمندان سورئال وجود دارد و آن این است که، با آنکه آنها در‌صدد بودند با الهام از مشخصه‌های خواب و رویا دست به خلق و تولید اثر بزنند و تاثیر خودآگاه را در ذهن به حداقل برسانند، تلاش آنها در بطن خود، آنجا که خط مشئ، نگرش و دلایل خود را برای این کار توضیح می‌دهند، کماکان نوعی خودآگاهی را با خود به همراه دارد. شاید چنین نگرش و اندیشه‌ای در مورد مثال کودکی که به گل‌بازی‌اش شکل می‌دهد وجود نداشته باشد و از همین روست که منتقدان، تحلیل‌گران، و کارشناسان هنری به نحوی سعی می‌کنند حتی اگر خود هنرمند پیرامون اثرش گفته یا نگرشی ابراز نمی‌کند، بتوانند از ارتباط اجزاء و عناصر یک اثر علاوه بر چگونگی، به چرایی و دلایل چنین خلق یا تولیدی نیز دست یابند. چراکه در نگاه آنها اگر چنین نگرشی اتخاذ نشود، هر شیء و هر پدیده‌ای می‌تواند به عنوان یک اثر هنری یا ادبی مورد توجه قرار گیرد. شاید یکی از مهم‌ترین دلایل آنها برای چنین نگرشی، مفهومی به نام معنا یا محتوا باشد. در زندگی و هنر، ما علاوه بر فرم با معنا و محتوا نیز روبرو هستیم و معنا و محتوا الزاما ماهیتی جسمانی یا مادی با مرزهای مشخص ندارند. معنا و محتوا اغلب ماهیتی غیر مادی و غایب دارند و گویی ما با توجه نشان دادن به پدیده، چیز یا اثری به نوعی به حاضر کردن این معنا و محتوا در ذهن یاری می‌رسانیم. در اینجا؛ معنا، محتوا، شکل‌ها، یا تصاویری که در ذهن خود از جهان پیرامون داریم با فرم‌ها و اشکالی که در واقعیت مادی جهان تجربه می‌کنیم متفاوت است. اما گویی منتقدان و تحلیلگران قائل به این هستند که فرد اگر بناست کپه گل رس یا سنگ و صخره تراش نخورده‌ای را به عنوان یک اثر قابل تامل هنری و زیبایی شناسانه ارائه دهد، می‌بایست، شکل، موقعیت و ساختار آن را به گونه‌ای سازمان‌دهی کند یا نمایش دهد که توجه را به گونه‌ای خاص به خود جلب کند. وگر‌نه شاید بتوان تمام صخره‌های موجود در ساحل را در یک پیاده‌روی ساده زیر تابش اشعه‌های رنگارنگ آفتاب، یک اثر هنری به حساب آورد.

برای این تحلیلگران و منتقدان، این فرم و ساختار و این خودآگاهی و ارتباط سنجیده میان عناصر یک اثر، یک مشخصه کلیدی و اساسی قلمداد می‌شود. چراکه اگر به‌زعم آنها حد، مرز و ساختار مشخصی برای یک اثر انتخاب نکنیم و در نظر نگیریم، ممکن است یک اثر تا بی‌نهایت ادامه پیدا کند و هر محتوا یا معنایی پیرامون آن صادق باشد. درست مثل قاب عکسی که اگر چارچوب آن را بر‌داریم می‌تواند تا بی‌نهایت ممکن ادامه پیدا کند. در واقع، از این منظر، فرم نوعی حد و مرز قلمداد می‌شود که منتقد می‌خواهد این چارچوب و حد و مرز را کشف کند، و هنرمند یا خالق یا خواننده اثر به قواعد و اصولی که خود در اثر مطرح می‌کند پایبند باشد یا اگر می‌خواهد این مرزها، اصول و قواعد را زیر پا گذاشته یا نادیده بگیرد، برای فرا رفتن از آنها داشتن دلایل و یا نگرش خاص را لازم و ضروری می‌داند. این دلایل و نگرش‌ها می‌توانند منطقی، احساسی، به دور از واقعیت باشند اما با این حال مشخصه خاص جهان یک اثر خاص به شمار بیایند.

به عنوان یک نمونه، فردی را در نظر بگیرید که در فضا راه می‌رود. نگرش علمی غلبه بر جاذبه را مطرح می‌سازد، برخی افراد، نیروها و قدرت‌های ماوراء طبیعی را دلیل این رویداد معرفی می‌کنند، و پاره‌ای نیز توانایی‌های خاص ذهنی ناشی از تقویت نیروهای ذهن را در این امر موثر می‌دانند، یا کسی بدون درنگ این رویداد را تصویری ذهنی ناشی از جهان رویا یا خیال توصیف می‌کند. هر کدام از این نگرش‌ها می‌توانند دلایل و منطق خاصی برای ادعای خود ارائه دهند و این دلایل می‌توانند مورد پذیرش یا عدم پذیرش ما قرار گیرند. اما در عین حال هر چقدر غیرمنطقی، احساسی، منطقی یا به دور از واقعیت، هر جهان فکری دلایلی برای توجیه یا توضیح چنین رویدادی در نظر می‌گیرد. اما ممکن است هنگامی‌که یک دانشمند فیزیک در حالی‌که دارد با دلایل، تئوری‌ها و نظریات فیزیکی پیرامون جاذبه حرف می‌زند ناگهان پیرامون نیروهای غیبی ماوراء طبیعی و تاثیر توانایی‌های ذهنی بر پدیده جاذبه حرف بزند، برای ما اینگونه تصور شود که او چون نمی‌تواند دلیل و استدلال قابل تاملی از کشفیات علم فیزیک ارائه دهد نگرش‌هایی را پیش می‌گیرد که ظاهرا" ارتباطی با خط‌مشیء او ندارد. هر چند که ممکن است فردی معتقد باشد فارغ از تفاوت نگرش‌ها آنها پیرامون پدیده‌ای واحد و نامرئی در واقعیت صحبت می‌کنند که هر کس آن را از منظری متفاوت می‌نگرد و تفسیر می‌کند.

۳: آزادی - ناآزادی

وقتی می‌گوییم می‌خواهیم آزاد باشیم، به این معناست که: چه به لحاظ فیزیکی، چه به لحاظ ذهنی خود را گرفتار، دربند، و غیر آزاد می‌دانیم. در واقع هنگامی‌که پیرامون آزادی حرف می‌زنیم یا می‌خواهیم آزادی را تعریف کنیم، لازم است که غیر آزاد نیز تعریف شود. به بیان دقیق‌تر، برای آنکه آزادی معنا داشته باشد و امکان وجود پیدا کند، باید غیر آزاد، معنا و وجود داشته باشد.

برای آزادی تعاریف متعددی ارائه شده است، که شاید بتوان مهم‌ترین آنها را «انتخاب و عمل، بدون مجبور بودن در اراده فردی» معرفی کرد. یعنی فرد بدون آنکه مجبور باشد، چیزی را انتخاب کرده و طبق آن عمل می‌کند.

اما انتخاب، عملکرد و آزادی اراده ما تا کجا می‌تواند ادامه داشته باشد؟ یا به بیانی، آیا می‌توان برای آن حد و اندازه‌ای تصور کرد؟ پاسخ به این پرسش را با یک مثال بررسی می‌کنیم. هنگامی‌که حجم مشخصی آب در بستر یا مسیری در جریان است، ممکن است آن را رود بنامیم، اما هنگامی‌که این حجم آب، طغیان کرده و از بستر و محدوده خود خارج می‌شود و زمین‌های اطراف را دربرمی‌گیرد، مفهوم خود به عنوان رود را از دست داده و از آن تعبیر به سیلاب می‌شود. برای آزادی نیز موضوع به همین منوال است. باید اذعان کرد که آزادی نیز دارای مرز و حد است. و این مرز را اغلب، اما نه همیشه، حضور دیگری و دیگران تعیین می‌کند. به این صورت که عملکرد و انتخاب ما نباید حریم، مرز، حدود یا قرارداد‌ها و اصولی که خود یا دیگران وضع کرده‌ایم را نادیده بگیرد یا زیر پا بگذارد. به بیانی ساده، آنجا که انتخاب و عمل ما در سلامت، منافع، حیات و آرامش دیگران خلل ایجاد کند، و یا اراده دیگری را از او سلب نماید و مانع تحقق اراده دیگری شود، و یا اصول، قواعد، قراردها و ارزش‌هایی را که خود وضع نموده‌ایم زیر پا گذاشته شود، آزادی ما تعریف متفاوتی به خود خواهد گرفت.

نباید به هیچ وجه آزادی را با رها بودن صرف اشتباه گرفت. چرا که آزادی، یک پدیده ساختاری است. در ساختار، ما حداقل با دو عنصر و در اینجا با دو فرد مواجه هستیم. این دو فرد یا دو عنصر، زمانی که در هماهنگی یا ارتباط با هم حدود و اصول یکدیگر را رعایت می‌کنند، آزادی محور عمل می‌کنند و زمانی که بی‌توجه به دیگری و مرزهایش عمل می‌کنند رهایی محور هستند.

اما در پاره‌ای موارد ما می‌خواهیم بی‌توجه به حدود آزادی دیگران، هر آنچه که اراده می‌کنیم را به انجام برسانیم. در اینجا تقریبا نمی‌خواهیم به حد و مرزی پایبند یا قائل باشیم چرا که این حدود، هم از نظر فیزیکی و هم روانی قید و بندی در مقابل آمال، امیال و خواست‌های ما به شمار می‌آیند. بنابراین ممکن است آگاهانه یا ناآگاهانه حدود آزادی خود را تغییر داده یا نادیده بگیریم و قواعد، مرزها و اصولی را که خود نیز ارزش و یا اصل می‌انگاریم نادیده گرفته و زیر پا بگذاریم. به بیانی مرزها و حدود آزادی خود را تغییر می‌دهیم و جابجا کنیم بی‌آنکه ظاهرا" کسی از آن مطلع باشد.

شاید اگر تمامی افراد هر لحظه بخواهند هر آنچه که اراده می‌کنند را عملی کنند بی‌توجه به اصول و قواعدی که خود وضع کرده‌اند و بی‌توجه به حدود، مرزها و خواست‌ها و امیال دیگران، جهان موجود را آشفتگی، آشوب و بی‌نظمی گسترده‌ای فرا گیرد. جهانی که ظاهرا"، افراد خود را از هر قید و بندی رها می‌بینند.

۴: فرم – ساختار – معنا – بی‌شکلی - گریز از ساختار – بی‌معنایی

اندیشمندان و متفکران مکاتب مختلف ادبی، هنری و فلسفی تعاریف متفاوتی از مفهوم فرم و ساختار ارائه داده‌اند. اما نگارنده در اینجا فرم را نمود ظاهری و بیرونی هر شیء، چیز یا پدیده معرفی می‌کند فارغ از اینکه آن پدیده منظم یا نا‌منظم، با هدف، بی‌هدف، مفید یا غیر مفید تعبیر شود. از این منظر بی‌فرمی نیز به‌عنوان یک فرم در نظر گرفته می‌شود. همچنین باید یادآور شد، آنچه ما به عنوان فرم اشیاء و پدیده‌ها در ذهن خود ادراک و دریافت می‌کنیم، با آن‌چیزی که در جهان واقع وجود دارد متفاوت است. برای نمونه رودی که در واقعیت جهان مادی وجود دارد و مشاهده می‌کنیم الزاما با همان حجم، اندازه، مختصات و کیفیات در ذهن ما تصور و تجربه نمی‌شود. همچنین پدیده‌ها و کیفیت‌هایی چون گرما و سرما وجود دارند که به سختی می‌شود پیرامون فرم و شکل آنها اظهار نظر کرد و شاید اغلب تصوری که از آنها داریم پیرامون تاثیرات آنها چون آب شدن یخ‌ها، کپه‌ای برف یا خورشید مورد توجه قرار گیرند. این نوع کیفیت‌ها مثل هیجانات و عواطف فاقد فرم مادی مشخصی هستند، و ما اغلب به واسطه ژست‌ها و اصوات پیرامون آنها حرف می‌زنیم، که در واقع الزاما" خود آن پدیده‌ها نیستند. چیزی شبیه نشانه‌های قراردادی زبان که الزاما" آنچه ما پیرامون آن صحبت می‌کنیم نیستند.

مفهوم دیگری که در اینجا به آن خواهیم پرداخت، مفهوم ساختار است. مفهوم ساختار ارتباط قابل تآملی با مفهوم نظام یا سیستم دارد. کوچکترین نظام یا سیستم متشکل از دو عنصر یا جزء است. اجزاء و عناصر تشکیل دهنده یک سیستم در ارتباط تنگاتنگ با یکدیگر بوده و بر روی یکدیگر تاثیر گذاشته و از یکدیگر تاثیر می‌پذیرند.

در جهان هنر و ادبیات به‌ویژه بعد از ظهور جریان‌های فکری چون فرمالیسم و ساختارگرایی توجه بسیاری به مفاهیم فرم و ساختار شده است. نظریه‌پردازان ساختار‌گرایی و فرمالیسم به منظور آنکه اظهار نظرهایی شخصی مبنای نقد و نظرات و تجزیه تحلیل‌ها و تفسیر آثار قرار نگیرد، به بررسی اجزاء و عناصر تشکیل دهنده یک اثر یا پدیده و ارتباط میان آنها می‌پردازند. آنها معتقدند که شکل و فرم و بررسی عناصر تشکیل دهنده یک پدیده و ارتباط میان آنها و چگونگی ارتباط میان این عناصر، برای کشف معنا و محتوا یا پیدا کردن چرایی و چگونگی تولید و خلق این آثار می‌تواند سودمند و در عین حال کافی باشد.

هنگامی‌که یک نقاشی رنگ روغن رامبراند را در کنار یکی از بوم‌های نقاشی رنه مگریت یا جکسون پولاک قرار می‌دهیم یا هنگامی‌که آنها را در کنار بومی نقاشی از رضا عباسی، کمال الملک و یا یک بوم نقاشی از هنر ژاپن یا هنر بومیان آفریقا مشاهده می‌کنیم باید اذعان کنیم که هر کدام از این آثار در عین شباهت‌ها می‌توانند در تمایز کامل با یکدیگر قرار بگیرند. در عین حال، در تمامی این آثار عناصر مشترکی چون رنگ، خط، نقطه، شکل، فضا، اتمسفر به چشم می‌خورد. در واقع هر کدام از این آثار با توجه به نگرش یا مقصودی خاص این عناصر را به گونه‌ای متفاوت در کنار هم به‌کار گرفته و ترکیب کرده‌اند.

ما می‌توانیم برای یک درخت اجزایی چون ریشه، ساقه و برگ در نظر گیریم. یا خودروهای مختلف در عین تفاوت ظاهری دارای عناصر و اجزائی چون شاسی، موتور و چرخ هستند که در تمام آنها مشترک هستند و همینطور اندام و اعضای بدن انسان، و یا در مثال اخیر، تابلوهای نقاشی در عین تفاوت‌ها از عناصر مشترکی چون رنگ، خط، شکل، نور و فضا بهره می‌گیرند.

با وجود این تقسیم‌بندی‌ها برای پدیده‌های مختلف، شاید بر‌خلاف ما که درخت را به اجزایی چون ریشه، ساقه و برگ تقسیم می‌کنیم، کسی بگوید که ریشه و ساقه و برگ یک کل به نام درخت را تشکیل می‌دهند و این نگرش جزء‌نگر ما را نادیده بگیرند. چراکه شاید مثل اندیشه تمدن‌های شرق دور که جهان و اجزاء آن را یکپارچه و به هم تنیده می‌بیند معتقد باشیم که درخت علاوه بر اینکه از آب، نور خورشید، و خاک تغذیه می‌کند، از مواد و فضولات نا‌مطلوب نیز تغذیه کرده و عوامل کوچک و بزرگ دیگری نیز در شکل‌گیری و حیات آن دخیل و موثر هستند، بنابراین از این منظر، الگوی ریشه ساقه برگ در عین ممکن بودن، می‌تواند ناکافی، یا سطحی‌نگرانه قلمداد شود.

در عین اینکه تقسیم‌بندی‌های این‌چنین جهت بررسی و شناخت بهتر پدیده‌ها صورت می‌پذیرند، اما با این‌حال به‌واسطه زبان و بر اساس قراردادهایی صورت می‌پذیرند که الزاما" آنچه در واقعیت هستند نیستند، و همچنین همه افراد پیرامون آنها اتفاق نظر ندارند.

در فرهنگ اندیشگانی مشرق زمین، باوری هست دال بر اینکه زبان در انتقال آگاهی، شناخت و مفاهیم به دیگری ناتوان است، آگاهی از ذهن به ذهن انتقال می‌یابد و برای انتقال آن به دیگری، نیازی به گفتن نیست. از این‌رو پیروان این اندیشه معتقدند: آنکه می‌داند هیچ‌چیز نمی‌گوید و آنکه می‌گوید هیچ‌چیز نمی‌داند. در دل چنین نگرشی آگاهانه یا نا‌آگاهانه نقش زبان که یک پدیده ساختاری یا نظام‌مند است کمرنگ شده و تا حد زیادی به چالش کشیده می‌شود. این رویکرد به گونه‌ای آگاهانه یا نا آگاهانه نوعی تلاش برای رها شدن از ساختار زبان را تحقق می‌بخشد.

۵: دیالوگ شرق و غرب - فصل مشترک – تلاقی مشرق و مغرب

در عین حال در بطن نگرش غربی، جریان‌های اندیشگانی شکل گرفته‌اند که از نظر نگارنده به صورت مستقیم یا غیر مستقیم در جهت ایجاد یک فصل مشترک میان این دو فرهنگ فکری مشرق زمین و مغرب زمین گام برداشته‌اند.

تعداد قابل تاملی از اندیشمندان و متفکران چون میخائیل باختین (با منطق مکالمه)، ژولیا کریستوا (با بینامتنیت)، رولان بارت (با مرگ مولف)، گادامر (با تاریخمندی و افق‌های متن و مولف)، هایدگر (با هستی شناسی)، ژاک لکان (با امر خیالی، امر واقع، امر نمادین) هگل (با تز، آنتی تز، سنتز) ژاک دریدا (با دیکانستراکشن) مسیری را هموار کرده‌اند که در عین وفاداری به ساختار زبان، در عین حال در مسیر رهایی از زبان نیز گام بر می‌دارند.

میخائیل باختین معتقد است که زبان در بطن خود بر دیالوگ و مکالمه استوار است. چرا که زبان یک پدیده نظام بنیاد است و در نظام، عنصر تک و منفرد معنا ندارد. برای نمونه وقتی ما واژه زیبایی را به‌کار می‌ریم، به صورت آگاهانه یا نا آگاهانه زشتی را نیز مد‌نظر قرار می‌دهیم. ماهیت زبان اینگونه است که یک نشانه برای معنا پیدا کردن باید به طریقی از نشانه یا نشانه‌های دیگر متمایز شود. ژولیا کریستوا معتقد است که نویسنده یا خالق یک متن، آن متن را در خلاء و صرفا" بر اساس جهان ذهنی‌اش خلق و تولید نمی‌کند، چرا که افراد به صورت مستقیم یا غیر مستقیم تحت تاثیر جامعه و فرهنگی که در آن زیست می‌کنند قرار دارند. در عین حال متون مختلف به صورت مستقیم یا غیرمستقیم به متون دیگر و در اینجا متن بزرگی به نام فرهنگ و جامعه اشاره دارند. گادامر نیز معتقد است که فهم، فرایندی مبتنی بر دیالوگ است. وقتی ما به متنی توجه نشان می‌دهیم، جهان فکری ما با جهان متن تلاقی پیدا کرده و پرسش‌هایی مطرح می‌کنیم. هر فرد بر اساس جنسیت، سن، تجربه و دانش خود پرسش‌های متفاوتی را مطرح خواهد کرد و متعاقبا" به پاسخ‌های متفاوتی دست خواهد یافت. در عین حال او معتقد است که در شکل‌گیری معنای یک متن؛ زمان، مکان و موقعیت و بافت تاریخی که متن در آن خوانده می‌شود (تاریخمندی) نیز موثر است. طبق این گفته اصول، قواعد و قوانین که اغلب سعی می‌شود ثابت، قطعی، نهایی، همیشگی و ابدی تلقی شوند امکان خوانش تازه و دگرگونی پیدا می‌کنند. ژاک دریدا هم معتقد است وقتی برای نمونه برای یافتن معنای واژه گل به فرهنگ لغت مراجعه می‌کنیم در واقع معنای هر واژه، دال یا نشانه را از طریق نشانه‌ها و دال‌های دیگر توضیح می‌دهیم. برای مثال: «گل گیاهی است که عطر خوش دارد». در واقع در همین تعریف ساده برای گل چند نشانه مطرح می‌کنیم (گیاه – عطر – خوش) که هر نشانه به نوبه خود می‌تواند به دال، نشانه، یا نشانه‌های دیگر ارجاع دهد و این ارجاع می‌تواند تا بی نهایت ادامه داشته باشد. بنابراین معنای مورد نظر ما نیز به همین صورت غایب و دست نیافتنی خواهد ماند یا به تعویق خواهد افتاد.

این اندیشمندان به صورت مستقیم یا غیر مستقیم این موضوع را مطرح می‌کنند که فرم و ساختار یک اثر الزاما" یک فرم یا ساختار قطعی، نهایی و تثبیت شده نیست و هر فرد با توجه به تجربه زیسته، جنسیت و افق‌های فکری، زمان و مکان خاصی که موضوع یا متن یا ابژه ای را مورد توجه قرار می دهد میتواند معنا و محتوای متفاوتی را برای آن استنباط کند. لازم به ذکر است، در اینجا متن را نباید الزاما" یک اثر مکتوب در نظر گرفت، بلکه می‌توان آن را کل جهان هستی در نظر آورد. از سوی دیگر، رویکرد این اندیشمندان نگرش‌ها، رویکردها و ساختارهای مردسالارانه که تمایل به حفظ ساختار ها، معانی، اصول و قوانین دارند را به چالش می‌کشد. ساختارهایی که از طریق قطعی، نهایی و ابدی تصویر کردن ساختار‌ها، اصول و قواعد، موجبات شکل گیری جریان‌های دیکتاتوری در روابط و جوامع را فراهم می‌آورند.

از این منظر، همچنین دیدگاه اندیشمندان فرمالیست و ساختارگرا که صرفا" فرم و ساختار را برای دستیابی به معنا و محتوا بسنده و کافی می‌دانند با چالش بزرگی مواجه می‌شود. چرا که در هر بار توجه ما به متن، پدیده و یا جهان، شالوده‌ها و ساختار‌های متنی و معنایی پیشین شکسته شده و فرم، ساختار و شالوده معنایی تازه‌ای شکل می‌گیرد.

۶: سوژه و ابژه

در فرهنگ اندیشگانی غرب، نوعی دوگانه‌انگاری نهادینه با مقاصد تحلیلی و شناختی وجود دارد که از میان آنها می‌توان به تقسیم‌بندی‌هایی چون  ذهن - عین، ذهنیت - عینیت و یا اصلاحات سوژه - ابژه اشاره کرد.

سوژه (subjekt) در لغت به معنای فاعل یا فردی که عملی انجام می‌دهد و ابژه ( objekt ) به معنای مفعول یا چیزی که عملی روی آن صورت می‌پذیرد است. در فرهنگ اندیشگانی غرب، سوژه یا فاعل شناسا به بیانی ساده، فردی است که به پدیده یا چیزی توجه نشان می‌دهد، نسبت به آن آگاهی پیدا می‌کند، و در‌صدد شناخت آن بر‌می‌آید و در مقابل، ابژه یا موضوع شناسایی؛ شیء، پدیده یا چیزی است که مورد توجه فرد قرار می‌گیرد و قصد شناخت آن را دارد. برای نمونه هنگامی‌که ما به گلی توجه نشان می‌دهیم ما سوژه یا فاعل شناسایی هستیم و گل، ابژه یا موضوع شناسایی.

بسیاری اندیشمندان و متفکران معتقدند که ما هیچ‌گاه نمی‌توانیم ذات و کنه یک شیء یا پدیده را بشناسیم، و آنچه به عنوان شناخت خود از جهان و پدیده‌های پیرامون خود ارائه می‌دهیم حاصل ذهنیت ماست و برای شناخت کامل و دقیق جهان واقع، نمی‌توان به ذهن فرد اطمینان کرد (اصالت واقع). اما افراد و اندیشمندانی نیز هستند که معتقدند شناخت، امری ذهنی است و افراد براساس تجربیات و معیارهای ذهنی خود می‌توانند به ادراکات و شناختی قابل تامل و در عین حال معتبر از جهان پیرامون دست یابند (اصالت ذهن).

همچنین اندیشمندان پدیدارشناس این مطلب را مطرح کردند که آگاهی ما همیشه معطوف به چیزی است. بنابراین بدون توجه سوژه به ابژه آگاهی معنایی نخواهد داشت، و هر گونه شناختی بدون وجود سوژه یا ابژه منتفی خواهد شد. از این منظر آنها نوعی فصل مشترک میان متفکران اصالت واقع و اصالت ذهن ایجاد کرده‌اند.

همانگونه که پیشتر نیز گفته شد، در تفکر شرق، سوژه (انسان) خودش را با ابژه (جهان) یکی می‌داند. اما در تفکر غرب اغلب سوژه به دنبال و یا در برابر ابژه می‌ایستد و یا سعی می‌کند در راستای اهداف و نگرش خود آن را تغییر داده، دگرگون کرده یا تفسیر کند. نگارنده معتقد است که در فرهنگ و اندیشه شرقی با توجه به نگرش و یکپارچگی که فرد میان خود و جهان می‌بیند، گویی مرز میان سوژه و ابژه در نوردیده می‌شود. از این‌رو نگارنده از این ارتباط و یکپارچگی تحت عنوان «سوبژه» یاد می‌کند.

۷: هستی- معنای زندگی- هدفمندی - بی‌معنایی، هستن محض

شیوه‌های تفکر شرق و غرب حتی در نگرش به زندگی و هستی نیز تاثیر‌گذارند. نگرش غربی از آنجا که هدفمندی، کارکرد و مفید بودن را مد نظر قرار می‌دهد، می‌کوشد برای زندگی معنایی بیابد و به این منظور سعی برای زیستن دلیل یا هدفی درخور و قابل تامل زیستن بیابد. اما چون ظاهرا" معنای درخوری برای آن نمی‌یابند در پاره‌ای موارد آن را بی‌هدف و پوچ توصیف می‌کنند. پرسش ز کجا آمده‌ام آمدنم بهر چه بود مولانا بر خلاف ظاهر، اندیشه‌ای شرقی نبوده و اندیشه‌ای غربی است. چرا که در اندیشه شرقی نه آینده و گذشته که حال مورد توجه قرار می‌گیرد. در اندیشه شرق مهم این است که ما هستیم و زیستن و هست بودن، خود غایت خود است.

هستی یا زندگی؟ در واقع پاسخ به این پرسش است که آیا ما می‌خواهیم آزاد باشیم یا رها. انسان آزاد خودش را در ساختار می‌بیند، هدفمندی و معنا را دنبال می‌کند و انسان رها خودش را خارج از چارچوب‌ها و ساختار‌ها جستجو می‌کند و می‌کوشد از هر قاعده و اصلی پا را فراتر نهد. ما وقتی از زندگی می‌گوییم و هدفمندی آن، آگاهانه یا ناآگاهانه، مستقیم یا غیر مستقیم، آزادی، زبان، معنا فرم و ساختار را مد نظر قرار می‌دهیم و خواسته یا نا خواسته معنا یا هدفی را دنبال می‌کنیم. اما هنگامیکه بخواهیم برای هستی خود و جهان هدف یا معنا قائل شویم شیوه تفکر غرب را مورد توجه قرار داده‌ایم، اما هنگامی‌که هستی را همانگونه که هست می‌پذیریم و از نسبت دادن معنا و هدفی خاص برای آن سر باز می‌زنیم و بی‌معنایی، تعریف‌ناپذیری و بی‌هدفی را مورد توجه قرار می‌دهیم به این معنا که برای زندگی هدفی غایی و از پیش تعیین شده وجود ندارد شیوه تفکر شرقی را مورد توجه قرار داده‌ایم.

از نگاه نگارنده، نگاهی که اغلب در تفکر غرب به مسآله پوچی می‌پردازد ناشی از همین رویکردهاست. فرد ظاهرا" برای آزادی تلاش می‌کند و می‌خواهد آنگونه که خود می‌خواهد زندگی کند و می‌خواهد آزاد باشد، اما وقتی می‌بیند که دنیا ظاهرا" هدف مشخصی را دنبال نمی‌کند و یا با تجربه فقدان فیزیکی افراد و مرگ مواجه می‌شود اغلب معنا و هدف غایی زندگی را حرکت به سمت مرگ و نیستی در نظر می‌گیرد. اما از منظر اندیشه شرقی این بی‌هدفی ظاهری برای دنیا یک عنصر کلیدی تلقی می‌شود و زندگی و زنده بودن هدف غایی خود است. از این منظر فرد نه آزاد که رهاست، او مختار است با شیوه‌ای که برمی‌گزنید به رهایی خود شکل، نظم یا ساختاری بدهد یا برای خود معنا و هدفی در زندگی تعریف کنید. و یا می‌تواند خود را در این رهایی، بی‌معنایی و بی‌نظمی غوطه‌ور سازد و از پذیرش معنا، مفهوم و هدف مشخصی برای زندگی سر باز زند.

۸: فروید- امیال – نهاد- فراخود

فروید سه ساحت نهاد (اید)، خود (ایگو) و فراخود (سوپر ایگو) را برای شخصیت فرد در نظر می‌گیرد: نهاد بر یک اصل مهم استوار است و آن اصل لذت است. نهاد هر فرد مرکز تمایلات غریزی، نیازها و خواست‌های بی‌مهار است و تمایل به بر آورده کردن امیال و نیاز ها و کسب آرامش و لذت بدون هیچ واسطه‌ای دارد. نهاد برای رسیدن به خواسته‌هایش به واقعیت، منطق، اخلاق و قانون توجهی ندارد. فراخود نیز نقطه مقابل نهاد است و اغلب بر هنجارها، معیارهای اخلاقی، اصول و قواعد اجتماعی استوار است. در واقع فراخود و معیارهایش مانعی در برابر لذت‌جویی نهاد فرد تلقی می‌شود. اما ساحت دیگر شخصیت فرد، خود یا ایگو است که مبتنی بر منطق و واقعیت است. خود تمایل به برآوردن خواست‌ها و تمایلات بر اساس منطق، واقعیت، اخلاق و قانون دارد. در واقع خود یا ایگو می‌کوشد میان نهاد و فراخود نوعی تعادل برقرار سازد، یعنی هم امیال و خواسته‌های نهاد را برآورده سازد و هم قراردادها و هنجار‌ها، قوانین و اصول اخلاقی و اجتماعی را رعایت کند.

رهایی وضعیتی ناخودآگاهانه و آزادی وضعیتی خودآگاهانه است. از این منظر شاید بتوان گفت افرادی که تمایل به آزادی دارند و یا با ساختار‌ها هماهنگی بهتری پیدا می‌کنند از منظر روانی و شخصیتی تمایل بیشتری دارند که در وضعیت خودآگاهی به سر ببرند، به بیانی فراخود آنها غالب‌تر است، اما در مقابل افرادی که تمایل به رهایی دارند، نهاد آنها فعال‌تر است، چرا که تمایل بیشتری دارند تا بی‌محابا به قواعد و اصول و هنجار‌ها و ساختار‌ها بی‌تفاوت باشند، تا در وضعیتی ناخودآگاهی به دور از هر گونه قید و بندی به زندگی و تجربیات خود ادامه دهند.

شاید بتوان این دو نوع مشخصه را به رویش علف‌های هرز در علفزاری کنار برکه، و چمن‌های کرت‌بندی شده یک پارک دور یک فواره آب تشبیه کرد، که یکی بی‌تناسب و دیگری یکدست، هم‌اندازه و در یک مسیر ثابت رشد و نمو می‌کنند.

به نظر می‌رسد که مواجهه این دو ساحت روانی و متعاقبا میل به آزادی و رهایی، سازنده بزرگترین درام تاریخ بشر باشد. درامی که از یک سو تلاش برای رهایی و از سوی دیگر تمایل به آزادی و ساختارها دو قطب این کشمکش را می‌سازند. تلاشی که آگاهانه یا نا آگاهانه سرنوشت عمومی بشر حول آن در حال دوران، رفت و برگشت یا شکل‌گیری است.

شاید انسانی ترجیح دهد به جای عبور مداوم از این سو به آنسوی مرز، راه رفتن روی مرز را برگزیند. یعنی نوعی وضعیت و موقعیت آستانه‌ای را انتخاب کند که دقیقا نتوان گفت به کجا تعلق دارد. یا شاید بتوان گفت به هر دو قلمرو تعلق دارد. این تمایل روانی انسان برای بهره‌گیری همزمان از آزادی و رهایی را  شاید بتوان در ماهیت وجودی ابرها جستجو کرد و توضیح داد. ابرها پدیده هایی هستند که از تبخیر آب بر اثر گرمای آفتاب حاصل می شوند و توسط باد‌ها جابجا می‌گردند. در عین حال شکل و ماهیت مادی ابر به گونه‌ای‌ست که در هر لحظه این امکان را دارد که از نظر فرم تغییر پیدا کرده و دگرگون شود و به شکلی تازه در‌می‌آید. در عین حال تغییرات جوی و آب و هوایی می‌توانند ابر را مجددا در قالب قطره‌های باران به طبیعت باز گردانند. قطره‌های آبی که در باریکه یک رود جاری می‌شوند، توسط ریشه‌های مکنده گیاه بالا می‌روند یا آب مورد نیاز بدن انسان، یا حیوانی را تامین کنند. از این منظر ابرها یا به بیانی بهتر ماده‌ای چون آب با تغییر ماهیت فیزیکی خود این امکان را می‌یابد که در ذره ذره این عالم تاثیر گذاشته و در تمامی کهکشان سیر کند. اما باید پذیرفت شکل‌گیری و حیاتی اینچنین برای ابرها یا آب در یک ساختار شکل می گیرد یعنی به عناصر و عوامل دیگری وابسته است. ظاهرا" این چرخه و نظام یک سیکل تکراری است اما آب همواره در حال شدن، تغییر و دگرگونی است. بی شک تجربه چنین شکلی از زیستن برای انسان می‌تواند شبیه خیال و رویا باشد و با واقعیت موجود چندان تطابقی نداشته باشد. آن هم برای انسانی که هر چند قادر است بواسطه قدرت تخیل و رویا از واقعیت فراتر رود اما به لحاظ فیزیکی و جسمانی محدودیت‌هایی دارد.

۹: دیکتاتوری‌های پنهان – بی‌رحمی‌های سالکانه

افراد اغلب مرزها و اصول آزادی‌های تعریف شده خود را با سهولت و راحتی بیشتری نادیده گرفته یا از حدود آن تخطی می‌کنند، اما هنگامی که دیگران از این مرزها و خطوط تخطی می‌کنند، نسبت به آنها با موضع‌گیری سخت‌تر، جدی‌تر و خشن‌تری نشان می‌دهند.

در صورتی که قائل به آزادی باشیم، باید بپذیریم لازمه پذیرش آزادی، و آزاد بودن، پذیرش آزادی دیگران است چرا که ما در آزادی تنها با خودمان مواجه نیستیم. بلکه مرزها و حدود عملکرد ما با مرزها و خطوط عملکرد دیگران و به بیان بهتر با اراده دیگران تداخل پیدا می‌کند. شاید باید پذیرفت که ما در آزادی نیز می‌توانیم احساس اسارت و در بند بودن کنیم چرا که آزادی خود دارای ساختار است و هر ساختاری می‌تواند به نوبه خود برای ما شرایط نامطلوبی را فراهم آورد که ما از آن تعبیر به غیر آزاد بودن کنیم.

در رهایی؛ عدم تعلق، تعهد یا تمایل به یک ساختار ثابت یا یک ساختار نهایی به چشم می‌آید. اما در آزادی ما ناچار از پذیرش ساختار هستیم. هر چند که این ساختار می‌تواند به مرور زمان دستخوش تغییر و دگرگونی شود و مرزها و قرارداد‌ها و قواعد متفاوتی را برای خود در نظر آورد و تعریف کند، اما از آنجا که در ارتباط با دیگران است لازم است که دگرگونی آن نیز در تعامل با دیگران و با در نظر گرفتن اراده آنها صورت پذیرد. اما اغلب افراد در قبال یکدیگر، در سطوح مختلف اجتماعی، سیاسی و فرهنگی اقدام به جابجایی و تغییر این مرزها و نقض اصول و قراردادها می‌کنند بی‌تفاوت به اینکه دیگری، و دیگران را نیز تحت تاثیر قرار می‌دهد. در اینجا اغلب دیگران ناچار یا مجبور به تصمیم‌گیری و وفق دادن خود با این تغییرات و شرایط می‌شوند و یا در پاره‌ای موارد اقدام‌ها، موضع‌گیری‌ها و واکنش ویرانگری نیز به انجام می‌رسانند.

همانگونه که توجه بی‌حد و حصر به یک شکل از تفکر و اصرار بر رعایت و پایبند بودن به ساختارها و اشکال خاص زیستن در عین پیامد‌های مطلوب می‌تواند پیامد‌های نا مطلوبی به همراه داشته باشد، ترک و رها کردن ساختارها، انزوا گزینی، و به بیانی عامیانه طرد زرق و برق دنیا و رویکردهای این‌چنین که ظاهرا" رفتاری صلح آمیز به شمار می‌آیند نیز می‌توانند از منظری تاثیرات نامطلوب داشته باشند.

پشت پا زدن و کنار گذاشتن و ترک ساختار‌ها و دیگران می‌تواند بی رحمی و خشونتی پنهان در خود نهفته داشته باشد. و شاید نوعی کنش و عمل غیر‌اخلاقی تلقی شود. اما از منظر کسی که ریشه‌هایش را از هر خاک و بستری بیرون می‌کشد و اجازه تعلق و وابستگی به هیچ چیز را در خود نمی‌دهد ، شاید پایبندی به هر گونه اخلاقیات نیز امری قراردادی و فردی تلقی شود. در طرف دیگر افردی که اصرار باصطلاح منطقی بر حفظ یا ثبات ساختار، نظم، قرارداد یا قانونی دارند، نیز می‌تواند بدون هیچ چالش و مواجهه‌ای به شکل دادن روابط و مناسبات تک محور، خود محور یا باصطلاح دیکتاتور‌مآبانه خود با سهولت بیشتری اهتمام ورزند. چرا که افرادی که به اندیشه و فلسفه رهایی باور دارند، می‌توانند اعمال زور یا تحمل سختی از سوی این افراد را به عنوان عنصری بدیهی و طبیعی و جزئی از ناملایمات و سختی‌های طبیعت به شمار آورند و آن را به عنوان تجربه‌ای اجتناب ناپذیر در زیست خود بپذیرند و در برابر آن هیچ موضع‌گیری و اقدام بازدارنده‌ای انجام ندهند چرا که خود را در هماهنگی و یکپارچگی با جهان و انسان‌های پیرامون خود می‌بینند، حتی زمانی که باعث آزار و رنج و آسیب آنها می‌شود.

ایرادی که به چنین نگرشی وارد است آن است که با انتخاب چنین نگرشی ما به صورت مستقیم یا غیر مستقیم، آگاهانه یا نا آگاهانه به شکل‌گیری یک ساختار تک محور کمک می‌رسانیم. هر چند که معتقد باشیم که هر فرد یا پدیده‌ای با طبیعت رفتار نادرستی داشته باشد در گذر زمان محکوم به نابودی و فروپاشی است، و نیازی به اقدام ما در برابر آن نیست، چه صلح‌آمیز یا شرورانه. البته ممکن است کسی بگوید که مساله به هیچ‌وجه اینگونه نیست، و موضع‌گیری صلح‌آمیز افراد هیچ تاثیری بر شکل‌گیری ساختارهای دیکتاتوری این‌چنین ندارد. اما وقتی بدانیم که طرفداران این اندیشه، جهان را مرتبط و هماهنگ با یکدیگر می‌دانند و خودشان را جزئی از این جهان می‌دانند، باید پذیرفت که این اجزاء با یکدیگر در ارتباط هستند و این ارتباط سبب می‌شود که تغییر در چیزی و انتخاب یک راه بر مسیرها و راه‌های دیگر موثر واقع شده و پیامد‌هایی داشته باشد. هر چند نسبت به آن بی‌تفاوت بوده و ظاهرا" مشارکت مستقیمی در این‌باره نداشته باشیم.

از این منظر، هر دو نظام فکری این امکان و پتانسیل را دارند که به شکل‌گیری شرایطی بیانجامند یا کمک کنند، که در آن نوعی بی‌رحمی پنهان، یا تک‌روی پنهان مشهود است. نگارنده معتقد است از اینگونه نگرش‌ها که به طبقه و قشر خاصی ندارند با عنوان «دیکتاتوری‌های پنهان» و «بی‌رحمی‌های سالکانه» یاد می‌کند که به نوبه خود یک پدیده فرهنگی گسترده به شمار می‌آید. هر چند که ظاهرا" ما افرادی را بی‌رحم و یا تک محور می‌نامیم که یا در راس یک ساختار قدرتمند قرار گرفته‌اند و یا به گونه‌ای خشن و سبعانه دست به اقدام و عمل می‌زنند.

اما براستی، آیا ما در تمامی وجوه زندگی الزاما" بنیان‌های تفکر غربی یا صرفا بنیان‌های تفکر شرقی را مد نظر قرار می‌دهیم؟ یا بسته به شرایط و موقعیت و بر اساس نیاز به فصل مشترکی میان این دو ساحت اندیشگانی دست خواهیم یافت؟

۱۰: درام و روایت

هر درام یک هسته اصلی و مرکزی دارد. خواهان - خواسته، و مانع. به بیانی ساده‌تر ما هنگامی‌که خواهان چیزی می‌شویم و آن را طلب می‌کنیم در راستای رسیدن به آن با مانع یا موانعی مواجه و روبرو می‌شویم. تلاش و عمل ما برای رسیدن به خواسته یا مطلوب خود، موتور درونی شکل‌گیری کنش، کشمکش و درام را شکل می‌دهد.

در جریان هنری غرب، خواهان را با عناوینی چون شخصیت محوری، قهرمان یا پروتاگونیست می‌شناسند. و مانع را با اصطلاحاتی چون آنتاگونیست، شخصیت منفی، ضد قهرمان. مانع یا آنتاگونیست همواره یک فرد نیست، و در پاره‌ای موارد می‌تواند یک جمع، یک ساختار اجتماعی، یا طبیعت باشد.

ما در اندیشه تئاتر غربی با مفاهیمی چون خوب و بد، خیر و شر، آنتاگونیست و پروتاگونیست در درام آشناییم، اما در تفکر مشرق زمین، مرز قابل تاملی میان خوبی، بدی، زیبایی، زشتی و خیر و شر دیده نمی‌شود، چرا که در این تفکر حتی چیزهایی که بر اساس ارزش‌گذاری‌های مرسوم مورد نظر ما؛ بد یا زشت تلقی می‌شوند، به عنوان عنصری از حیات، هستی و زندگی پذیرفته می‌شود. این اولین گام در فاصله گرفتن از درام باصطلاح ارسطویی یا غربی در فرهنگ شرق است. هنرمند شرقی به طور غالب خود را با هستی و جهان در تقابل نمی‌بیند، بلکه خود را در ارتباط و هماهنگی کامل با جهان پیرامون می‌بیند و این نگاه می‌تواند منجر به آن شود که اراده تغییر و دگرگونی کمتری نسبت به طبیعت و جهان پیرامون از خود بروز دهد. البته این گفته بدان معنا نیست که فردی که از این اندیشه تبعیت می‌کند فاقد اثربخشی بر طبیعت است.

به عنوان یک نمونه معروف، راهب مسافری را تصور کنید که تصمیم می‌گیرد شب را در میان بیشه‌ای از نی‌های بامبو اتراق کند. او انبوه نی‌ها را به طرف یکدیگر خم می‌کند و با ریسمانی آنها را به هم می‌بندد تا سقف و پناهگاهی موقت برای خود فراهم سازد و صبح که عزم رفتن می‌کند، ریسمان را باز می‌کند و نی‌های بامبو دوباره به جای اول خود باز می‌گردند، اما اندکی خمیده‌تر نسبت به قبل به چشم می‌آیند. نگرش شرقی، می‌کوشد که تاثیر خودش را بر طبیعت تا همین اندازه نامحسوس یا در حداقل نگاه دارد.

همچنین این نوع نگرش به این معنا نیست که برای نمونه وقتی فرد بیمار می‌شود بی توجه به آن زندگی‌اش را ادامه دهد و هیچ تلاش و کوششی برای مداوای خود انجام ندهد و این بیماری را الزاما" موهبت و چیزی زیبا در نظر آورد. بلکه این شرایط سخت و دردناک نیز می‌تواند گشاینده مسیری تازه برای فرد تلقی شود. شاید فردی که بیمار می‌شود حتی زمانی که برای مداوای بیماری‌اش مبارزه می‌کند نیز از پا در بیاید، اما منظور از پذیرفتن درد در این نگرش به این معناست که بیماری فرد را از توجه به زندگی باز نمی‌دارد. بیماری به عنوان جزئی از جهان و هستی به شمار آماده و پذیرفته می‌شود و مانع بی‌توجهی فرد به ابعاد گسترده زندگی نمی‌شود.

۱۱: درام – متون و روایت‌های غیر دراماتیک - دیالوگ – تک‌گویی

تعداد قابل ملاحظه‌ای از هنرمندان، منتقدان و تحلیل‌گران جامعه تئاتری ما در پاسخ به این پرسش که: چرا در هنرهای اجرایی جامعه ما درام به گونه‌ای بنیادین و منسجم آنچنان که در جوامع غربی شکل گرفته وجود ندارد، اغلب معتقدند؛ عدم شناخت مناسب و کافی از ساختار درام در این رویداد نقش به‌سزایی دارد. اما نگارنده در عین قابل تامل بودن نگرش این تحلیلگران، معتقد است که: عدم شکل‌گیری چنین جریانی در فرهنگ کنونی جامعه ما به صورتی نهادینه و همه‌گیر، الزاما" به معنای عدم شناخت یا داشتن شناخت ناقص از ساختار و الگوی درام نبوده، بلکه یکی از دلایل مهم و اصلی این اتفاق، ساختار ذهنی مبتنی بر رهایی در فرهنگ شرقی است. ساختار ذهنی و مدل فکری درونی شده فرهنگ شرقی که موجب شده انسان شرقی موضع گیری و برخورد متفاوتی از انسان غربی نسبت به جهان و واقعیت داشته باشد. نگرشی که آگاهانه یا ناآگاهانه تولیدات جهان هنر، ادبیات، درام و فلسفه را نیز تحت تاثیر قرار داده است. از این رو، نگارنده معتقد است: عدم موفقیت ساختار دراماتیک غربی در آثار تولید شده در فرهنگ کنونی نمایش و تئاتر ما، نه الزاما" یک نقص، بلکه مشخصه فرهنگی این گونه آثار به شمار می‌آید.

یک تفاوت کلیدی و مهم میان اندیشه شرقی و غربی به چشم می‌خورد و آن برخورد و مواجهه با طبیعت و واقعیت است. در فرهنگ شرقی اغلب فرد، خود را کنار، همراه و در هماهنگی و یکپارچگی با جهان پیرامون خود می‌بیند و سختی‌ها و دردها و رنج‌ها را نیز به عنوان جزئی اجتناب‌ناپذیر از زندگی و جهان می‌پذیرد. در این فرهنگ، انسان مرکز بی چون و چرای عالم نیست که همه‌چیز حول و گرد او می‌چرخد و سامان می‌گیرد، بلکه انسان نیز جزئی از طبیعت به شمار می‌رود، بی‌آنکه بر سایر موجودات برتری و تفوق خاصی داشته باشد. در عین حال، در این نوع از تفکر، مرزی میان نیک و بد، زشت و زیبا، خیر و شر وجود ندارد. و درد، رنج و غم مثل شادی و نشاط به عنوان بخشی از جهان و زندگی پذیرفته شده و زیبا انگاشته می‌شود.  

اما در مقابل در اندیشه و تفکر غربی، فرد خود را در برابر و رویاروی جهان می‌بیند، از این رو تفکر غربی در‌صدد تغییر دادن، دگرگون کردن یا از میان برداشتن مانعی می‌شود که با آن روبرو شده و می‌کوشد با تغییر و دگرگونی شرایط، آن بهره‌ای را از طبیعت بگیرد که در راستای نگاه، جهان‌بینی و نگرش مورد نظر اوست. از این‌رو به مقابله و رویارویی با طبیعت و جهان می‌پردازد. طبیعت و جهانی که الزاما" گیاهان و درختان و کوه و جنگل نیست، بلکه طبیعت انسانی را نیز شامل می‌شود.

این نوع مدل فکری و نگرش نسبت به جهان و واقعیت موجود، سبب می‌شود فرد کنش و عمل متفاوتی را از خود بروز دهد که حتی در خلق آثار هنری و شکل زندگی نیز تاثیر‌گذار است، که در اینجا منجر به خلق و تولید متون و روایت‌های غیر دراماتیک، قصه‌گو و تک‌گویانه می‌شود که الزاما (نه همیشه) از نظر فرم و ساختار چندان انسجام منطقی ندارند، یا اگر تقابل و مواجهه‌ای در این آثار وجود دارد چندان پر رنگ، چشمگیر، ادامه‌دار و دامنه‌دار نیست.

۱۲: سنت مدون آکادمیک

در اندیشه و تفکر غربی یک سنت آکادمیک مدون تاریخی برای تقریبا" تمامی زمینه‌های اجتماعی، هنری و فرهنگی وجود دارد که این امکان را فراهم می‌آورد تا افراد امکان ارجاع به تجربه‌های گذشته را داشته باشند. این سنت این همچنین این امکان را فراهم آورده که افراد دستاورد‌های تازه خود را در ارتباط با سنت‌های پیشین تعریف کرده و در عین حال از آنها متمایز کنند. در واقع هنگامی‌که یک مکتب، سبک یا یک نگرش خاص می‌خواهد موجودیت پیدا کند، از طریق تمایز داشتن با مکتب‌های دیگر این امکان را کسب می‌کند و بدون وجود داشتن آنها شاید نتوان مفهوم سبک یا شکلی نو را تصور کرد. در واقع اگر بخواهیم بدون تعصب خاصی اظهار‌نظر کنیم باید اذعان داشت که شکل گیری تمامی جریان‌های معاصر حاصل رویارویی، مواجهه و موضع‌گیری مستقیم یا غیر مستقیم نسبت به جریان‌های پیش از خود یا معاصر با خود است. خلاء و فقدان چنین سنت مدون تاریخی در بسیاری زمینه‌های فرهنگی و اجتماعی به‌ویژه محیط هنری و آکادمیک جامعه ما کاملا" احساس می‌شود.

ممکن است ثبت مدون گذشته هنری و تجربیات تاریخی، یک سنت فکری غربی تلقی شود چرا که سنت فکری شرقی مبتنی بر رهایی می‌کوشد در لحظه زندگی کند و از زیستن در بند گذشته و تثبیت شده‌ها سر باز زند. اما بدون شک تنها زمانی می‌توانیم بگوییم که مسیری وجود داشته و مسیری را طی کرده‌ایم و در این مسیر تحول و دگرگونی صورت پذیرفته است که در هر دوره، آثار تولید شده به گونه ای منسجم و هدفمند، هم از نظر فرمی، ساختاری و محتوایی ثبت و مورد مطالعه و بررسی قرار گیرد. در صورتی که چنین تلاشی به گونه‌ای پراکنده و فردی ادامه یابد، شکل‌گیری چنین جریانی کماکان به تعویق خواهد افتاد.

۱۳: تدوین و ثبت تاریخ

در صورتی که ما تمایل داریم، رویکردهای دراماتیک به شیوه  درام غرب به عنوان یک ضرورت یا عنصر مهم و تاثیرگذار به صورت بنیادین در فضای هنری ما مورد استفاده قرار گیرد، لازم است علاوه بر شناخت دقیق و عمیق از فرهنگ و اجتماعی که در آن زندگی می‌کنیم، شرایط و محیط حاصلخیزی برای شکل‌گیری و رشد چنین جریانی فراهم آوریم. چرا که تغییر شیوه‌های تفکر و ساختارهای زیستی نه امری لحظه‌ای، بلکه امری بلند مدت، زمان‌بر و ادامه‌دار است که از طریق برنامه‌ریزی، آموزش، تمرین، تکرار، نقد و پژوهش به دست می‌آید. و نمی‌توان الزاما با موضع‌گیری‌های پرخاشگرانه و موقتی، مدل‌های اندیشه و متعاقبا زندگی، هنر و فرهنگ در یک جامعه را تغییر داد و دگرگون کرد.

بی‌شک اگر بناست که از الگوها و مدل‌های موفق و تاثیر‌گذار جهان اندیشه، هنر و نمایش در سراسر دنیا الگو‌برداری یا بهره‌گیری شود، لازم است امکان دسترسی به منابع معتبر در تمامی ابعاد و به شکلی گسترده وجود داشته باشد. به بیانی، دسترسی به یک آرشیو تاریخی، مدون و منسجم در این راستا یک اصل اساسی به شمار می‌آید. آرشیوی که نه تنها از تلاش یک یا چند نفر علاقه‌مند که الزاما بر اساس علایق شخصی خود دست به ترجمه متون و تجربه‌های دیگر کشورها می‌زنند، بلکه همزمان نیازمند همکاری و همراهی تیم‌های متخصص و توانمد تحلیل‌گران، مترجمان و پژوهشگران است.

از آنجا که آرشیو‌های تاریخی در جامعه هنری ما اغلب (نه همیشه و در تمام زمینه‌های ادبی و هنری) بر اساس ترجمه از متون کشورها و فرهنگ‌های دیگر، و به گونه‌ای نا منظم و سلیقه‌ای شکل گرفته است، در عین اشتراک‌های انسانی که در این تجربه‌ها با فرهنگ ما به چشم می‌خورد، این نیاز اساسی و مهم احساس می‌شود که با ثبت یک تاریخ مدون مکتوب، و ساخت آرشیوی فعال، پویا و قابل دسترس در کنار جریان‌های مطالعاتی و پژوهشی گسترده و دامنه‌دار، مقدمه‌ای کوتاه برای شکل‌گیری چنین جریانی فراهم آید.

اما جریان مهم فرهنگی چاپ و نشر متون که نقش مهمی در ثبت و تدوین تجربیات و تاریخ هنری و اندیشگانی یک جامعه ایفا می‌کند، در جامعه کنونی ما، به دلایل مختلف از جمله دلایل اقتصادی، از چاپ و نشر متون تحلیلی و تالیفی که در فضای آکادمیک و فرهنگی ما تولید می‌شوند سر باز می‌زنند. اما در عوض توجه قابل تاملی به متون تولید شده در جوامع  دیگر نشان می‌دهند. این توجه می‌تواند علاوه بر ایجاد زمینه‌ای برای آشنایی با تجربیات تازه و نو در سراسر جهان، از طریق آثاری که پیشتر مورد قبول و استقبال قرار گرفته‌اند بازار فروش ناشران را تضمین کند. در کنار مسائل اقتصادی شاید یکی از دلایل مهم این رویکرد، باور به این مساله است که در فرهنگ غربی تجربه‌های قابل تامل‌تری نسب به جامعه ما در حال وقوع و ثبت است. اما این توجه تقریبا یک طرفه، علاوه بر مزایایی که دارد، از آنجا که اغلب به صورت برنامه‌ریزی نشده و غیر منسجم انجام می‌شود، یک آرشیو با تنوع و پراکندگی بسیار اما عمق کم در بازار کتاب و کتابخانه‌ها فراهم می‌آورد و تجربیات زنده معاصر جامعه خود را نادیده گرفته و اجازه شکل‌گیری چنین آرشیو تاریخی و ثبت جریان‌های هنری و بررسی تکامل و دگرگونی چنین جریان‌هایی را نمی‌دهد.

۱۴: هنر مشرق زمین – هنر مغرب زمین

به منظور مشخص شدن وجوه متمایز کننده اندیشه، فرهنگ و هنر شرقی، ترجمه بخش کوتاهی از کتاب «وابی - سابی» (برای هنرمندان، طراحان، شاعران و فیلسوفان) نوشته لئونارد کورن در این بخش ارائه خواهد شد:

«باور به کنترل طبیعت از منظر تفکر غربی، در تفکر شرقی جایش را به غیر قابل کنترل بودن طبیعت می‌دهد. اندیشه شرقی رویای طبیعت را در سر می‌پروراند و تفکر غربی رویای تکنولوژی. تفکر غربی تولیدات انبوه و مشابه را در سر دارد، اما تفکر شرقی آثار منحصر به فرد که الزاما" تشابهی با دیگر آثار ندارند را مد نظر قرار می‌دهد. به بیانی اندیشه شرقی یک ساختار و الگوی ثابت و واحد را به عنوان معیاری برای خلق، سنجش و ارزش‌گذاری افراد، طبیعت و هنر در نظر نمی‌گیرد.

در اندیشه غربی مردم با ماشین انس و خو می‌گیرند، و در تفکر شرقی افراد با طبیعت به هماهنگی می‌رسند. تفکر غربی باور به پیشرفت دارد، و از نگاه تفکر شرقی پیشرفتی وجود ندارد. در هنر غربی اشکال و فرم‌ها سازماندهی شده، دقیق، محدود و مشخص هستند اما در هنر شرقی اشکال و فرم‌هایی ارگانیک، طبیعی، با خطوط خشن، نرم یا سطوح و لبه‌های تراش نخورده به چشم می‌خورد. تفکر شرقی برای افراد راه‌حل‌هایی شخصی، خاص آنها جستجو می‌کند اما تفکر غربی برای جهان راه‌حل‌های مشترک و همگانی را مد‌نظر قرار می‌دهد. هنر و اندیشه غربی مبتی بر آینده است اما اندیشه و هنر شرقی بر پایه اکنون استوار است. اندیشه غربی مطلق را می‌جوید و اندیشه و هنر شرقی نسبی را مد‌نظر قرار می‌دهد. تفکر غربی در نگرش و جهان‌بینی، منطق و تعقل را مد‌نظر قرار می‌دهد و اندیشه و هنر شرقی جهان‌بینی مبتی بر ادراک و احساس را دنبال می‌کند. در تفکر و هنر شرقی زمینه‌های بیان فردی و شخصی اولویت دارد و در تفکر غربی زمینه‌های عمومی.

اندیشه و هنر غربی از مواد ساخته دست انسان بهره می‌گیرد و هنر شرقی از مواد ساخت طبیعت بهره می‌جوید. در تفکر شرقی کاسه یا ظرف به عنوان یک استعاره یا نمادی از این تفکر در نظر گرفته می‌شود، که فرم‌های متفاوت با دهانه باز دارد، اما در تفکر غربی جعبه یا باکس استعاره است که خطی، دقیق است. هنر غرب به طرز بارزی یک دست، و هنر شرق به گونه‌ای بارز، ناپخته و زمخت است. به هنر غربی خلوص غنا می‌بخشد، اما هنر شرقی را ناخالصی و فرسایش غنی‌تر می‌سازد. اندیشه غربی خواستار کاهش داده‌ها و ادراکات حسی است، اما اندیشه شرقی تمایل به گسترش ادراکات حسی دارد. نابردباری در برابر ابهام، گنگی، و مخالفت با متناقض مشخصه اندیشه و هنر غربی. و آسودگی در کنار ابهام و تناقض مشخصه اندیشه و هنر شرقی.

هنر و اندیشه غرب سرد، و شرق گرم است. غرب عموما روشن و درخشان و اندیشه و هنر شرق عموما تیره و تار. در اندیشه غربی کارکرد و بهره‌مندی ارزش‌های اساسی به شمار می‌آیند، اما در هنر شرقی کاربرد و بهره‌مندی دارای اهمیت نیستند. در اندیشه غربی بی‌نقصی مادی یک ایده‌آل در نظر گرفته می‌شود. اما در فرهنگ شرقی کمال غیر مادی ایده‌آل به شمار می‌آید. اندیشه غربی همیشگی، دائمی و ابدی را مد‌نظر دارد اما در اندیشه و هنر شرق برای هر چیز فصلی هست.

از این منظر، نگارنده بر این باور است که تفکر، هنر و فرهنگ غربی، تفکری مبتنی بر آزادی است یعنی تمایل به داشتن ساختار دارد اما تفکر و فرهنگ شرقی تفکری است که مبتنی بر رهایی است. چرا که تمایل به بیرون رفت و خروج از فرم‌ها شکل‌ها، ساختارها، الگوهای تکراری، ثابت و از پیش تعیین شده دارد»

۱۵: اصطلاحات قراردادی شرق و غرب

لازم به ذکر است که بهره‌گیری از اصطلاحات تفکر شرقی و تفکر غربی و طبقه‌بندی‌های شرق و غرب به این معنا نیست که چنین تفکرهایی الزاما به مکان، موقعیت یا منطقه جفرافیایی خاصی چون کشور های آسیایی یا کشورهای اروپایی تعلق دارد، بلکه این اصطلاحات تنها به منظور تمایز و درک بهتر این دو نوع خاص از تفکر برگزیده شده‌اند. چرا که ممکن است در سرزمینی که به لحاظ جغرافیایی در آسیا قرار دارد مدل فکری و اندیشه غربی جاری باشد، یا در یک کشور اروپایی مدل فکری شرقی به کار گرفته شود. و به همین ترتیب، در یک خانواده که اعضای آن در کنار هم زندگی می‌کنند ممکن است افرادی باشند که تفکر آنها مبتنی بر آزادی (مدل غربی) و آن دیگری دارای مدل فکری مبتنی بر رهایی (مدل شرقی) باشند.

از طرفی همانگونه که پیشتر نیز گفته شد، تقسیم‌بندی‌های شرق و غرب در حوزه زبان صورت می‌گیرد و زبان نیز خود چیزی جز قرارداد نیست و قرارداد‌ها نیز در گذر زمان مستعد تغییر و دگرگونی هستند. قراردادهایی که همواره در تلاش نظریه‌پردازان، اندیشمندان، و افراد بشری بازخوانی و دگرگون شده‌اند. از طرفی شاید افراد همواره از یک مدل فکری بهره نگیرند و در شرایط و موقعیت‌های مختلف از یک مدل بهره بیشتری ببرند و یا در تلاش‌های آگاهانه یا نا آگاهانه در جهت شکستن این الگوهای دوگانه یا دو قطبی که خشک، افراطی به نظر می‌رسند گام بردارند. اما در عین حال یک نکته مهم برای این مقصود الزامی است و آن مواجه شدن با این مفاهیم است. چرا که بی‌شک بدون داشتن شناخت درستی از آنها این امکان هست که در تجربه‌های پیش‌رو تجربه‌های گذشته دوباره تکرار و حادث شوند.

در عین حال این الگوهای دو گانه و دو قطبی یادآور الگوی درام است که در آن دو نیرو، نگرش یا جهان‌بینی با یکدیگر مواجه شده که برآیند کشمکش و دیالوگ میان آنها می‌تواند اندیشه، الگو و جهان‌بینی باشد که با هر کدام از جهان‌بینی‌های پیشین در تمایز باشد.

۱۶: نتیجه‌گیری – هنر کامل – متن باز

آزادی مفهومی ساختاری دارد. یعنی در ارتباط با دیگری معنا پیدا می‌کند. هنگامی که فردی ساختاری را می‌شکند و یا آن را ترک می‌کند و کنار می‌گذارد مرحله‌ای به نام رهایی آغاز می‌شود. رهایی، اغلب مرحله‌ای گذرا و موقت است و بعد از زمانی فرد از روی نیاز، آگاهانه یا ناآگاهانه به ساختار و شکل تازه‌ای از زندگی خو می‌گیرد که این ساختار جدید نیز به نوبه خود می‌تواند شکسته شود، کنار گذاشته شده یا دگرگون گردد.

دو نوع ساختار فکری مبتنی بر آزادی و مبتنی بر رهایی، موجب شکل‌گیری دو نوع اندیشه و متعاقبا دو شکل فرهنگی شده‌اند. که در این گفتار از آنها با عنوان فرهنگ و اندیشه شرق، فرهنگ و اندیشه غربی نام برده شد. در اندیشه مبتنی بر آزادی یک ساختار شکسته می‌شود و ساختاری تازه جایگزین آن می‌شود. اما در اندیشه مبتنی بر رهایی، فرد از قرار گرفتن در هر گونه ساختاری سرباز می‌زند. در عین حال رهایی اغلب یک مرحله موقت و گذراست چرا که افراد اغلب بر اساس نیاز و تمایلات‌شان آگاهانه یا نا آگاهانه در مسیر شکل دادن به یک ساختار تازه گام بر می‌دارند. مثل فردی که کولی‌وار زندگی می‌کند اما با آنکه خانه و کاشانه‌ای به شکل مرسوم آن ندارد، اما با بارش باران به زیر چتر یک درخت یا سایه‌بان یک مغازه پناه می‌برد و یا در چادر دلیجانش مامن می‌گیرد.

همانطور که پیش‌تر گفته شد، هیچ متن یا پدیده‌ای خودبسنده و کامل نیست و تنها بخشی از یک جهان یا متنی بزرگ‌تر است، اما همواره به‌ویژه توسط منتقدان و تحلیلگران این انتظار هست که یک متن خاص بتواند از طریق ارجاع به متن‌های دیگر یا داشتن مشخصه‌هایی متمایز کننده، خود را از دیگر متون متمایز کند یا به بیانی مرزبندی‌ها، شکل یا ساختاری برجسته و مشخص برای خود داشته باشد. اما همانطور که پیشتر یادآور شدیم، در هربار خوانش و توجه به متون و جهان پیرامون، افراد بر اساس نگرش و جهان‌بینی خود می‌توانند ساختارهای متنی و معنایی را شکسته و معانی تازه یا متمایزی را استنباط کنند.

از نظر تحلیلی، گفتار حاضر با مطرح کردن تقسیم‌بندی‌های جهان به شرق و غرب، در زمره اندیشه و تفکر غربی به شمار آید، چرا که تفکر شرقی همه چیز را یکپارچه و در وحدت می‌بیند و ناملایمات و سختی‌ها و زشتی‌های آن را نیز می‌پذیرد و از کشیدن مرز و یا تقسیم‌بندی‌های این‌چنین میان پدیده‌ها امتناع می‌کند. آنها در آثار خود خطوط کمرنگ، طرح‌های ناکامل، ناقص و به دور از زرق و برق و آثار باصطلاح ناتمامی خلق می‌کنند. آثاری که شاید انسجام، خلوص، درخشش، جذبه و گیرایی چندانی ندارند چرا که هنر و پدیده کامل از نظر آنها وجود ندارد چرا که هر پدیده، فرد یا شیء تنها جزء کوچکی از جهان و هستی‌ای بیکران است.

تفکر غربی آزادی را می‌خواهد، و شکسن ساختارها را در ارتباط با ساختار‌های پیشین می‌داند و تعریف می‌کند. ممکن است که تفکر شرقی نیز خود را جدا از ساختار‌های پیشین نبیند اما خود را ملزم نداند به اینکه توضیح یا تشریحی پیرامون دلایل عملکرش مطرح سازد. او بدون هیچ قید و بند و توضیحی عمل می‌کند، چرا که معتقد است زبان در انتقال آگاهی و مفاهیم مورد نظرش ناتوان است. رهایی در نهایت خود به سمت بی معنایی پیش می‌رود و به دلیل نداشتن مرز و حد شاید نتوان به طور دقیق پیرامون آن صحبت کرد بلکه می‌توان آن را ادراک و احساس کرد. دخیل شدن خودآگاهی یعنی لحاظ کردن فرم، حد و اما دخیل شدن ناخوداگاهی یعنی رهایی و بی مرزی و حرکت به سمت نوعی آشفتگی، بی‌نظمی.

نگرش آزادی محور – ساختار محور غربی می‌خواهد که حتی آشفتگی و بی‌معنایی و بی‌نظمی نیز دلایل خود را داشته باشند. اما تفکر شرق می‌خواهد رها باشد و هر آنچه که جلوی این رهایی را بگیرد کنار می‌گذراد. چرا که نمی‌خواهد فرم و ساختار بپذیرد. ممکن است ما این آشفتگی، بی‌نظمی را در زندگی دلهره‌آور، بی‌هدف و بی‌معنا تعبیر کنیم اما تفکر شرق این بی‌نظمی و از هم‌گسیختگی و بی‌ارتباطی را نیز زیبا می‌داند.

بی‌شک در واقعیت، منحصر کردن هر کدام از این دو نوع تفکر به یک اقلیم جغرافیایی، یا فرد خاص نگاهی سطحی‌انگارانه است. چه بسا در جوامعی یکی از این نوع تفکر غالب‌تر باشد یا آمیزه‌ای از این‌دو در جریان باشد، و چه بسا در جوامعی این مفاهیم و نگرش‌ها به چالش کشیده شده و حتی کنار گذاشته شوند. اما اندیشیدن به این دو نوع تفکر می‌تواند علاوه بر ایجاد امکان شناخت عمیق‌تر از جهان پیرامون، افق‌های تازه‌تری را در برابر دیدگان‌مان بگشاید.

انتهای پیام/
ارسال نظر
پیشنهاد امروز