در گفتوگو با غلامرضا نجفیجوزانی مطرح شد؛
رفتار مدیریتها با نخستین فضای فرهنگی و هنری بعد از انقلاب چگونه بود؟
«غلامرضا نجفیجوزانی» که از همان روزهای ابتدایی راهاندازی خانه هنرمندان تا همین اواخر مدیر داخلی آن بود، خاطراتی را از روزهای اوج خانه هنرمندان با حضور مدیر و بنیانگذارش یعنی بهروز غریبپور تا دورههای مدیران بعدی نقل میکند. افول و رکودی که به عقیده او نتیجه مواردی ازجمله مدیریت برخی چهرههایی بود که بر صندلی مدیریت آن تکیه زدند.
به گزارش خبرنگار ایلنا، در هفتههای اخیر خبر از خطر قریبالوقوع ورشکستگی «خانه هنرمندان ایران» به گوش رسید؛ خانهای که بیش از یک دهه پیش در یک پادگان قدیمی پا گرفت و توانست به محفلی برای هنر و هنرمندان تبدیل شود. ساختمانی که میتوان آن را نخستین فضای تئاتری و جزو اولین پاتوقهای هنری پس از انقلاب اسلامی به شمار آورد. اما کرونا تنها مصیبتی نبود که در این دهه بر سر خانه هنرمندان ایران نازل شد؛ «غلامرضا نجفیجوزانی» که از همان روزهای ابتدایی راهاندازی خانه هنرمندان تا همین اواخر مدیر داخلی آن بود، خاطراتی را از روزهای اوج خانه هنرمندان با حضور مدیر و بنیانگذارش یعنی دکتر بهروز غریبپور تا دورههای فرود و افول آن در دوره مدیران بعدی نقل میکند. افول و رکودی که به عقیده او و به گواه تاریخ، نتیجه مواردی ازجمله سوءمدیریت برخی چهرههایی بود که بر صندلی مدیریت آن تکیه زدند.
به بهانه مشکلات اقتصادی که این روزها خانه هنرمندان ایران با آن مواجه شده، گفتگویی با نجفیجوزانی داشتیم که به تازگی به روزهای بازنشستگی خود و پایان یک دهه ماموریتش در خانه هنرمندان رسیده است.
چند سال در خانه هنرمندان بودید؟
من ۱۷ سال در خانه هنرمندان ایران مشغول بودم، یعنی بعد از بازنشستگی در کانون پرورش فکری، آقای بهروز غریبپور لطف کردند و گفتند نجفی بیا اینجا و من هم گفتم چشم. البته قبلا هم با آقای غریبپور در فرهنگسرای بهمن کار کرده بودم.
فضای خانه هنرمندان در روزهای ابتدایی راهاندازیاش چطور بود؟
آقای غریبپور که زنگ زدند، من بلافاصله برنامههای بازنشستگیام را ردیف کردم و آمدم خدمتشان. این فضا از نظر زیبایی خیلی برایم عجیب بود. قبلش هم به من نگفته بود که اینجا دارد ساخته میشود. همین که آماده شد، آمدم و یادم است که جلوی ساختمان را هم آقای غریبپور داده بود شنریزی کرده بودند و فضای خیلی قشنگی بود. خودش در اتاق کوچک بالا، نشسته بود. ایمایی این ساختمان، چه از خارج نما، چه از داخل، خیلی من را متحیر کرد و دیدم این در و پنجرههای خانه، راهروها و اتاقها یکطوری است. سریع رفتم پیش آقای غریبپور و او با من صحبت کرد و گفت آقای نجفی ممکن است چند ماهی حقوق نداشته باشیم که به شما بدهیم. گفتم اصلا مهم نیست، من اینقدر از اینجا خوشم آمده که اصلا در فکر حقوق نیستم؛ من شاگرد شما هستم، قبلا هم در خدمت شما بودم، فقط شما امر بفرمایید. خانمی به نام احتسامی که آنجا کار میکرد، قسمتهای مختلف خانه را نشانم داد و به پرسنل که آن زمان سه نفر بودند، معرفی کرد.
اینها مربوط به چه سالی است؟
سال ۱۳۷۸ خانه هنرمندان افتتاح شد و این وقایع که گفتم به آخرهای همان سال برمیگردد. من چون باید کارهایی را در کانون انجام میدادم، تا سال ۸۰ فقط بعدازظهرها میآمدم خانه هنرمندان و صبحها هم کانون پرورش کارهایم را انجام میدادم. در واقع از سال ۱۳۷۹ کارمند خانه هنرمندان شدم اما از سال ۸۰ بود که بهطور کامل به آنجا منتقل شدم.
از همان اول برنامهها چطور چیده شد؟ رویکرد آقای غریبپور چطور بود؟
قبل از راهاندازی خانه هنرمندان، اگر هنرمندان گپی میخواستند بزنند یا قراری میخواستند بگذارند، جا و مکانی نداشتند؛ یا در پارکها بودند، یا در کافیشاپها و یا در منزل همدیگر. آقای کرباسچی شهردار وقت بودند که آقای غریبپور پیشنهادی به ایشان میدهد مبنی بر اینکه که فضای فعلی خانه هنرمندان که آنزمان یک پادگان بود، خریداری شود. این ساختمان زمان جنگ جهانی دوم، یعنی دوره پهلوی اول ساخته شده و معماریاش جالب بود، یعنی با معماری ایران آن زمان خیلی تفاوت داشت. جالب است که در پارک هنرمندان، ساختمانهای دیگری هم وجود داشت و تمامشان شکل همین ساختمان بودند. میگویند قبل از اینکه ساختمان پادگان شود، این مکان در دوره ناصرالدین شاه در اختیار آقایی به نام فیشر بود که باغبان بسیار واردی بوده و برای همین ظاهرا به این منطقه میگفتند فیشرآباد. حتی خیابان سپهبد قرنی قبلا فیشرآباد بود. معماری این فضا بسیار لذتبخش بود؛ وقتی از در وارد میشدیم، فکر میکردیم که واقعا زمان به عقب برگشته، یعنی حسی که ساختمان به آدم میداد، حال و هوای زمان ساختش را داشت. دری هم که برایش ساخته بودند، برای همان موقعی بود که اینجا هنوز پادگان بود، این در را گذاشته بودند بماند، ولی ستونهایی را اضافه کرده بودند به داخل هال و همکف. به خاطر اینکه یکسری ویترین اضافه شود به همکف، یکسری ستون هم اضافه کردهاند به ستونهای اصلی که این بار را تحمل کند. از مصالح خیلی زیبا و ارزان؛ وقتی وارد ساختمان میشدی، در طبقه همکف قابعکسهایی را قبل از بازسازی این خانه میدیدی، یعنی زمانی که حتی پشت بام آن کاهگلی بود. عکسهایی که وقتی هنوز این راهروها و پنجرهها به صورت اولیهاش بود گرفته شده بودند. آقای غریبپور دستور داده بود همه را قاب کرده بودند و از اول پلههایی که به یک سقاخانه بسیار زیبا میرسید آویخته بودند؛ از پلهها میرفتی پایین، دست چپ سقاخانه بود و یک نمازخانه، گوشهاش هم موتورخانه بود. یعنی وقتی وارد این سقاخانه میشدید و با این ساختمان آشنایی پیدا میکردید، تعجب میکردید. خرپشتهای که بعدها خراب شد و بعدا سالن انتظامی با وسعتی بیشتر در آن ساخته شده، همه اینها کاهگل بود و از این حالتش عکس انداخته بودند. یا دیوارهایی که سربازها روی آن یادگاری نوشته بودند و دیوارهایی که کندهکاری شده بود. یعنی سال ۱۳۷۷ اینجا متروکه بود و تمام اینجا را عکسبرداری کرده بودند و عکسها را قاب کرده و بهعنوان یک نمایشگاه دایر کرده بودند. عکسهایی که مراجعین خودی و ایرانی را جذب میکرد، چه برسد به حال توریستهای خارجی.
به نظر میرسد این تغییرات فقط مربوط به قبل و بعد از راهاندازی خانه هنرمندان نبوده و در این سالها هم شاهد تغییراتی در ساختمان بودهایم...
این فضای خانه هنرمندان را که الان میبینید، بسیار بسیار متفاوت است با زمانی که من وارد آن شدم. تمام پنجرهها قاب داشت و ما چند اتاق داشتیم که از اسم گلها برایشان استفاده میکردیم؛ اتاق یاس، اتاق نسترن، اتاق نیلوفر، اتاق بنفشه. در غرب ساختمان هم سالنی بود که الان شده مرتضی ممیز، اما قبل از اینکه تصمیم بگیرند چه اسمی رویش بگذارند، اسمش نمایشگاه انجمن نقاشان بود. در شرق هم یک رستوران گیاهی بود و بعد پله میخورد و میرفت بالا به سمت سالن کنفرانس که بعدا شد سالن امیرخانی، بعد دست راست سالن بتهوون بود که بعدا شد سالن استاد جلیل شهناز، دست چپ و قرینه بتهوون هم یک سالن درازی بود که الان شده سالن استاد ناصری. در ابتدا دبیرخانه انجمنها بود و منشیهای صنوف هنری میزهایشان را کنار هم گذاشته بودند با یک صندلی در کنارشان و جوابگوی ارباب رجوعها بودند. یعنی این سالنی که بعدا عنوان سالن گفتگو را به خود گرفت و سپس در همان دوره مدیریت آقای غریبپور و به دلیل درگذشت استاد ناصری به این نام خوانده شد، اولش دبیرخانه انجمنهای هنری وابسته به خانه هنرمندان بود و بعد هم که تبدیل به محلی برای پخش فیلم شد. بعد پله میخورد و میرفت بالا و یک سالن کوچکی بود، که این طرفش تراس و آن طرفش تراس بود. بسیار زیبا که برای پذیرایی مهمانان همایش و گردهمایی انجمنها استفاده میشد و الان متاسفانه این زیبایی را نداریم. برای جلسات این هنرمندان، یعنی صنوف مختلف، ما جدولبندی کرده بودیم. مثلا انجمن نقاشان که الان دیگر ساختمان جداگانهای دارند اتاق بنفشه از ساعت دو تا چهار رزرو بود. یا خانه موسیقی مثلا جلساتش را در اتاق یاس داشت. اینها را برنامهریزی کرده بودیم و در اتاقها جلسه میگذاشتند، صحبت میکردند و میرفتند. بسیار فضای آرام، دوستداشتنی و با محتوای برنامهای خیلی عالی بود. عجیب بود که مراجعین خانه هنرمندان، همه خاص بودند، یعنی اگر فردی معمولی از جلوی خانه هنرمندان رد میشد و خانه را میدید، میگفت اینجا، جای من نیست. داخل ویترینها هم تماما آثار هنری هنرمندان بود و هر کسی میآمد، بازدید میکرد. این سالنی که الان فروشگاه است، یک اتاق بود و بغلش هم یک اتاق دیگر. اما بعد از اتمام دوره مدیریت آقای غریبپور، معماری خانه هنرمندان ضربه خورد و همه اینها از بین رفت؛ بدترین آسیبها به ساختمان وارد شد که من خیلی برایش حرص خوردم.
آقای غریبپور تا سال ۸۴ آنجا بودند و این تغییرات بعد از آن رخ داد؟
آقای غریبپور حدود شش سال آنجا بودند که در این شش، هفت سال خانه هنرمندان داشتیم، یعنی خانهی هنرمندان به معنای واقعی. مثلا سالن ممیز جای نمایش آثار هنرمندان فرهیخته بود.
در آن سال با تغییر دولت شاهد تغییر رویکردهای سیاسی، اجتماعی و فرهنگی کشور بودیم؛ پس منظورتان از تغییراتی که میگویید در خانه هنرمندان بعد از رفتن آقای غریبپور رخ داد فقط مربوط به معماری نبود. رویکرد هم بهطورکلی تغییر کرد؟
من بهعنوان فردی که حدود ۴۵ سال کار فرهنگی - هنری کردهام، گریهام گرفت وقتی خانه هنرمندان را به این وضع دیدم. به اعتقاد من دو اتفاق فرهنگی - هنری در تهران تاریخساز بوده؛ یکسری راهاندازی فرهنگسرای بهمن که خوشبختانه که من این سعادت را داشتم که یکی از خدمتگزارانش باشم و دیگری هم خانه هنرمندان ایران. در مجموع کاری به مسائل سیاسی و این چیزها ندارم، ولی یک اشکالی اینجا وجود دارد که یک روز آقای غلامحسین امیرخانی به من گفت. گفتم آقای امیرخانی چرا باید شهرداری به ما مدیرعامل بدهد؟ گفت آقای نجفی حق داری، من هم مثل تو ناراحتم، چون شهرداری به ما گفته من در صورتی به شما کمک میکنم که دو یا سه نفر را به شما معرفی میکنم، شما این دو، سه نفر را گزینش کنی، هر کسی را انتخاب کردی، بشود مدیرعامل خانه هنرمندان. در صورتیکه مدیرانی را که شهرداری معرفی میکرد، حداقل میتوانم بگویم در حد خانه هنرمندان نبودند. من خانه هنرمندان را خیلی بالا میبینم، سطحش خیلی بالاست از نظر اینکه شورایی مثل آقای امیرخانی، آقای غلامحسین نامی، آقای استاد ناصری، آقای ایرج کلانتری، آقای عبدالملکیان، آقای دکتر سریر، آقای ایرج راد یا امثالهم داشت. چنین عزیزانی در اینجا بودند، بنابراین مدیرعاملی که کار اجرایی اینجا را انجام میدهد، باید خیلی در سطح بالایی باشد. درصورتیکه بعد از آقای غریبپور دیگر اینطور نبود. خانه هنرمندان هم تاثیری در انتخاب مدیرعاملش نداشت. شورا با سه نفر مصاحبهای میکرد و یکی را انتخاب میکرد.
آقای غریبپور خودشان استعفا دادند؟
گمان میکنم احساس خستگی کرده یا با یکسری مسائل آنجا نتوانستند کنار بیایند و خداحافظی کردند و گفتند میخواهند بروند کار کارگردانی و هنری کنند. بعد از ایشان آقای مجید جوزانی مدیرعامل خانه هنرمندان شدند. ایشان به هر صورت یک جوان بودند، دوست داشتند کار کنند، خیلی هم سعی داشتند که با هنرمندان ارتباط برقرار کنند. من نمیخواهم این عزیزان را زیر سوال ببرم. اما دلم از این میسوزد که این خانه هنرمندان باید مدیرعاملش مدیری باشد که شناخت کامل از چگونه ارتباطداشتن با هنرمندان و چگونه رفتارکردن با برنامهها و حفظ این امکان داشته باشد. منظورم این است و نمیخواهم کسی را زیر سوال ببرم، چون کمکم به این مسائل و مشکلات میرسیم. من مدیر داخلی آقای جوزانی بودم و آقای دیگری هم مدیر مالیاش بود. به هر صورت با پرسنلی که آقای غریبپور داشت، ما اینجا را میگرداندیم و هیچ مشکلی هم نداشتیم.
ایشان حدود پنج سال مدیرعامل خانه هنرمندان بود؛ تغییر معماری که میگویید تاسفبرانگیز بود در دوره ایشان رخ داد؟
نه؛ تغییر معماری زمان آقای جوزانی، فقط در رابطه با سالن ناصری افتاد. شورای عالی خانه هنرمندان همه فرهیخته و عالی بودند، همهشان واقعا دلشان میتپد که این خانه را حفظ کنند. سالن ناصری اول خیلی ابتدایی بود، یعنی صندلی گذاشتند و فقط محلی برای گفتوگو بود، بعد کمکم تبدیل شد به سالن سینما؛ که این اتفاق در زمان آقای جوزانی بود.
مشکلاتی که میفرمایید، از چه موقع شروع شد و مربوط به چه بود؟
مثلا آقای جوزانی تنها طرحی که داشت، تبدیل این سالن دبیرخانه به سالن گفتگو بود، یعنی محتوای برنامهها خیلی آمد پایین. مثلا کیفیت آثار نمایشگاههایمان خیلی افت کرد. البته نه اینکه در زمان آقای جوزانی یکدفعه افت کرده باشد، به مرور که همینطور مدت میگذشت، شاهد بودیم که دیگر نقاشان سطح بالا اینجا نمایشگاه نمیگذاشتند. البته که یک مقدار زمان آقای جوزانی شرایط بهتر بود، ولی بعد از ایشان و وقتی آقای مجید سرسنگی مدیرعامل خانه هنرمندان شدند، این تغییرها بیشتر شد. ایشان هم برای خودشان برنامهای داشتند. اولین کاری که کردند، افزایش تعداد نیروها بود. بر اساس اضافهشدن این نیروها متاسفانه تغییر ساختاری معماری هم به وجود آمد. مثلا ساختمان کلاس بالا که ضلع یک تراس بسیار زیبایی بود و هر موقع صنفی از هنرمندان، همایش داشتند، اینجا صندلی میگذاشتیم، و خیلی شب زیبایی به وجود میآمد. اما اینجا تبدیل شد به یک رستوران. ضلع رستوران شرقی که سالن انتظامی بود، هم دچار تغییراتی شد که من دیگر دیوانه شدم، بهطوری که استعفا دادم. در حالی که خود سالن کولر گازی داشت و میشد با اضافه کردن چند کولر گازی این سالن را خنک کرد، برداشتند یک پکیجی گذاشتند در ساختمان که ۵۰ درصد تراس را گرفت، ضمن خطراتی هم که احتمالش بود و هست. بعد آقای سرسنگی آمدند سالن انتظامی را یک مقدار گسترش دادند، تلفن گذاشتند و غیره و اصلا یک وضع ناهنجاری در بین این دو تراس بالا به وجود آمد. یا راهاندازی چهار نمایشگاه؛ من نظر خودم را دارم میگویم. شاید یک مدیر بگوید اینها نیاز بوده، ما میخواستیم نمایشگاههای مثلا بیشتری داشته باشیم. در ضلع شمالی خانه هنرمندان دو قطعه فضای خالی وجود داشت، شبیه پرندهای که دو بال خود را عقب برده است. اما در دوره مدیریت آقای سرسنگی یکسری از معماری قدیمی شامل پنجرهها از داخل تخریب میشود و اینها آمدند تبدیلش کردند به سالن. بالایش هم همینطور. عجیب است که به اسم نمایشگاه سالنها را درست کردند اما پر نور بود، گفتیم نمایشگاه که نباید روشنایی داشته باشد. شما برای نمایشگاه پنجره گذاشتید! گفتند به ما اینطوری گفتهاند! برداشتیم نئوپان زدیم، سنگ کردیم و... کف اینها سنگ بود، یعنی با سنگ کفپوش شده بود. بعد اینها آمدند روی آنها را با سیمانهای رنگی سیمان کردند و بعد رنگ ریختند که حالت کفپوش بتونی شد که آن موقع که من اینجا بودم، همه تَرَک تَرَک بود. یعنی خانه هنرمندانی که آن موقع هر کسی میآمد، حس خوب معماری را میگرفت و حس نوستالژی برایش به وجود میآمد، تبدیل شد به یک فرهنگسرای لوکس.
از نظر رویکرد اجرایی چطور؟
یکی از اشکالاتی که این مدیران داشتند تمایلشان به توسعه خانه هنرمندان و آوردن افراد خودشان به مجموعه بود. البته آقای جوزانی این کار را نکرد، از آقای سرسنگی به بعد این اتفاق افتاد که ایشان هم دلیلش این بود که به دلیل نیروهایی که اضافه کردم، خانه هنرمندان باید توسعه داده میشد. آقای سرسنگی که آمدند، مثلا عوامل مالی، معاون اداری - مالی یا نیروهای دیگر را با خودشان به مجموعه آوردند. به نوعی انسجام از بین رفت. این اشکالی که به وجود آمد، از نظر اجرایی بود. مثالی بزنم، فیلم «ماهی گربه» شهرام مکری اکران داشت و سالن خیلی شلوغ بود، کارگردان چند بلیت سهمیه برای دوستانش در دست داشت. آمدم بالا و دیدم یک نگهبان، دارد میپرد بالا که بلیت را از دست او بگیرد! یکی از خصوصیات من، احترام به هنرمند بود، به عواملی که زیر دست من بودند، میگفتم به هیچوجه به هنرمند بیاحترامی نکنید، بیاحترامی ببینم، با شما برخورد میکنم. برای همین این صحنه را که دیدم، گفتم چکار میکنی؟ گفت آقای نجفی، خانم ... گفتند که ایشان بلیت ندارند. گفتم بله؟ رئیس تو کیه؟ گفت شما. گفتم چرا تو از دست کسی بلیت را میگیری؟ گفت اخراجم میکنند. گفتم برو پایین. سریع رفتم اتاق آقای سرسنگی و گفتم آقای سرسنگی این درست است؟ البته ایشان خیلی مودبانه بلند شدند جلوی من، و توضیح دادم برایشان و قبول کردند. گفتند کار شما بسیار بسیار منطقی است و کار ایشان بسیار اشتباه بوده است. من خودم آمدم از آقای مکری عذرخواهی کردم. اما بعد از چند روز گفتند آقای نجفی ما مدیری میخواهیم برای تماشاخانه ایرانشهر و بهتر است شما بروید تماشاخانه!
آن موقع شما مدیر داخلی خانه هنرمندان بودید؟
بله، مدیر داخلی خانه هنرمندان ایران بودم. بعد گفتند برو تماشاخانه ایرانشهر. درحالیکه من عاشق خانه هنرمندان بودم. به هر صورت ایشان مدیر بود و من باید حرفش را گوش میکردم.
چه سالی؟
فکر کنم سال ۹۴ بود که من رفتم تماشاخانه ایرانشهر و خیلی هم موفق بودم، به صورتی که خود عزیزانی که اینجا بودند، هنوز هم میگویند ما دو مدیر خوب دیدیم که یکیاش شما بودید. یکسری تغییر و تحولاتی از نظر حمایت از تماشاچی و مسائلی دیگر اینجا انجام دادم که خوشبختانه موفقیتآمیز بود. ولی باز فشار ادامه داشت و من مجبور شدم سال ۹۵ استعفا دهم. آن موقع آقای سرسنگی از خانه هنرمندان رفته بودند و آقای مجید رجبیمعمار بهعنوان مدیرعامل جدید آمده بودند و من هنوز در تماشاخانه بودم، درنهایت من استعفانامهام را دادم و بعد از مدتی آقای رجبیمعمار من را صدا کرد و گفت آقای نجفی، من اصلا با استعفانامه شما موافقت نخواهم کرد، شما ویترین اینجا هستید. گفتم من چیکار کنم؟ گفت مگر چه شده؟ گفتم هیچی، میخواهم بروم. هیچی هم نگفتم. گفت اگر مشکلی یا چیزی هست، من حلش میکنم، ولی اگر یک مقدار تحمل کنید، درست میشود.
پرچم خانه هنرمندان روی تراس سالن امیرخانی و مشرف به بیرون بود، یعنی از داخل خیابان انقلاب معلوم میشد. باور کنید به قدری من عاشق بودم، که اول صبح که میخواستم بیایم خانه هنرمندان، بلافاصله میرفتم سالن امیرخانی را باز میکردم، پرچم خانه هنرمندان را تنظیم میکردم، چون شب قبلش باد میزد و چوبش را تکان میداد. و بعد میآمدم و شروع بهکار میکردم. این ماجراها گذشت تا اینکه آقای حسین پارسایی را به عنوان مدیر تماشاخانه ایرانشهر معرفی کردند. روی من فشار خیلی زیاد بود، برای همین به آقای دکتر سریر گفتم چیکار کنم؟ گفت یعنی چی؟ گفتم خسته شدم. در آستانه نوروز سال ۹۶ بودیم؛ بنا بر یک سنت، مدیرعامل هر سال همکاران را جمع میکرد، به آنها تبریک میگفت و برنامه سال بعد بیان میشد. در جلسه قبل از عید ۹۶ من نشسته بودم روی صندلی. حسین پارسایی، آقای سریر، آقای برزگرزاده معاون اداری - مالی، آقای رجبی معمار، آقای حسینی، خانم مزینانی هم در جلسه بودند. آقای غفاری رفت روی صحنه و گفت همکاران گرامی؛ متاسفانه ما در سال آینده بزرگی را از دست خواهیم داد؛ آقای نجفی. بدون آنکه من در جریان چنین خبری باشم! یکدفعه دیدم سالن بهت کرد، همه بلند شدند و نشستند. مثل آب سردی که روی من ریخته باشند، مانده بودم که چیکار کنم و اصلا نفهمیدم. همین آقایانی که نام بردم، همه رفتند بالا و به صف ایستادند. من هم از پلهها رفتم بالا و چشمانم تار میدید. بعد یک سکه به من دادند، یک لوح به من دادند، با من دست دادند، من را بوسیدند و از پلهها آمدم پایین و آمدم خانه.
درباره وضعیت این روزهای خانه هنرمندان چه فکر میکنید؟
انشاءالله که این وضع درست شود. این خانه هنرمندان در واقع برای هنرمندان ساخته شده و مالکش هم کلیه هنرمندان هستند که شورای عالی اصناف هنری به نیابت از هنرمندان، آن را اداره میکردند؛ این شورا به شکل نیابتی مالکیت این خانه را داشتند، ولی بعد از چند سال و پس از رفتن آقای غریبپور، دیگر هنرمندان تبدیل به مستاجر خانه هنرمندان شدند. درحالیکه اگر شهرداری پول یا امکاناتی میدهد، به خانه هنرمندان و به خاطر هنرمندان میدهد. ولی متاسفانه من به این نتیجه رسیدهام که علیرغم اینکه اعضای شورای عالی ما افرادی بسیار کوشا، پویا و از هر نظر و پاک و دلسوزند، ولی اختیار اجرایی از آنها گرفته شده است. مدیران خانه هنرمندان هم قابل احترام هستند و کارهایی کردهاند، ولی ای کاش عوامل اجرایی و دیگر عوامل خانه هنرمندان از خود هنرمندان بودند، یعنی شورا در جریان قرار میگرفت و این افراد را انتخاب میکردند که هم بدانند هنرمند چه حرمتی دارد و هنرمند چقدر ارزش دارد، احترام به هنرمند واجب است، ولی متاسفانه کسی که از جایی دیگر آمده، کارش چیز دیگری است. برای همین احساس میکنم هنرمندان، مستاجر بخش اجرایی خانه هنرمنداناند که شهرداری انتخابشان میکند. ای کاش میشد کاری کرد که شورای عالی اختیار اخراج و استخدام و امور مالی و... خانه هنرمندان را دوباره در دست میگرفت.
گفتگو: سبا حیدرخانی