استاد فلسفه تعلیم و تربیت در استرالیا:
آموزش آنلاین دیر یا زود در دانشگاه اتفاق خواهد افتاد/ هدف آموزش ابتدایی، تربیت شهروند است/دولتها از مسئولیت ایجاد شرایط امن برای تحصیل طفره میروند
دیوید گرین ضمن فاع از آموزش حضوری برای کودکان معتقد است که میان تعطیلی آموزش یا آموزش مجازی، تعطیلی همواره گزینه بهتری است. هر چند به نظر او دولتها از مسئولیت ایجاد شرایط امن برای تحصیل طفره میروند.
به گزارش خبرنگار ایلنا، نشستن سر کلاس از پشت تبلت؛ این تصویر خیالی در یکی از انیمیشنهای والت دیزنیی نیست. حدیث آموزش در سراسر دنیا است. کرونا جهان بخشی از جهان را ساکت، بیمارستانها را شلوغ و البته بخشی دیگر از جهان را به تصاویر وهمی یک کارکاتوریست شبیه کرده است. برخی میگویند جان از علم مهمتر است. و راهکار دولتها بسیار بجا و قابل دفاع مینماید. اما در این میان دیوید گرین (استاد فلسفه تعلیم و تربیت در بریزبین در استرالیا) ضمن فاع از آموزش حضوری برای کودکان معتقد است که میان تعطیلی آموزش یا آموزش مجازی، تعطیلی گزینه بهتری است. هر چند به نظر او دولت ها از مسولیت ایجاد شرایط امن برای تحصیل طفره می روند.
وقتی سخن از آموزش مجازی یا حضوری میشود اولین چیزی که به ذهن متبادر میشود این است که آیا اصولا آموزش میتواند مجازی هم باشد یا صرفا به شیوه حضوری میتوان اعتماد کرد؟
وقتی بحث از آموزش باشد باید به دو نکته توجه کرد. یکی این است که ما وقتی چیزی را میآموزیم درون چه فرآیندی وارد میشویم. یعنی اینکه آیا آموختن فعل و انفعالی ذهنی و معرفتی است که تنها بناست قوای شناختی ما را بهبود بخشیده و ما را نسبت به امری صاحب تحلیل خاصی کند یا دستکم روند یک تحلیل درست را در موضوعی خاص که در حال یادگیری آن هستیم، به ما بنمایاند. اگر آموزش به این منظور به دیده آید آنگاه میتوانیم بپرسیم که برای چنین کیفیتی از آموزش اصولا آنچه مهم است حضور ذهن و کارکردهای ذهنی افراد است؟ یعنی اگر کسی بتواند در زمان معین روی یک کتاب یا مثلا یک نوار صوتی متمرکز شود، آنگاه در واقع وارد فرآیند آموزش شده است؟ چراکه طبق این طرز نگاه به آموزش، هر آموختنی باید بتواند بگوید که چطور میشود در آن حوزه یا رشته به نحو درستی فکر کرد؟
من در اینجا باید موکدا اشاره کنم که این معنا از آموزش با فکر کردن سر و کار دارد. یعنی شما اساسا وقتی جامعهشناسی میخوانید در نهایت وقتی میتوانید ادعا کنید که جامعهشناسی یاد گرفتهاید که بتوانید بر اساس اصول موضوعهای که در آن علم وجود دارد، به طور درستی بیندیشید و نتایجی مسنجم به مقدمات خود اخذ کنید. فلسفه و تاریخ و حتی فیزیک هم همینطور است. من نام این آموزش را آکادمیک میگذارم. شما در آکادمی با اندیشیدن سر و کار دارید. شما حتی اگر مهندس هم بشوید کار اصلیتان ساختن چیزی نیست بلکه باید بتوانید مانند مهندس فکر کنید. از این نظر مقاصد عملی و معطوف به غایتهای زندگی تاثیری در آموزش آکادمیک ندارد. یعنی سودمندی علمی که میخوانید اصلا برای آکادمی مهم نیست و نباید هم باشد. آنچه برای آکادمیسین اهمیت دارد، کشف منطق جاری درون پدیدارهای یک عرصه مشخص است. اما آموزش علاوه بر این میتواند واجد مقاصد عملی باشد. یعنی شما چیزی را بیاموزید نه برای اینکه آموخته باشید بلکه برای این منظور که بتوانید از آن استفاده کنید. این استفاده بسیار مهم است چون یک محقق آکادمیک هم از آموخته خود استفاده میکند اما درون مرزهای خود آن علم و برای تحلیل پدیدهها اما آموزش عملی که در پی برآوردن یک غایت یا مقصدی هست، پس از پایان آموزش کار خود را در زندگی انضمامی و واقعی پیمیگیرد. اگر کسی میخواهد بازیگر شود باید فن بازیگری بیاموزد یعنی باید تجربه زیسته برای بازیگری کسب کند. باید با هنر بازیگری بیامیزد اما یک آکادمیسین بازیگری نیازی ندارد تا به پشت صحنه هیچ فیلمی برود یا تکنیکهای استانیسلاوسکی یا آدلر را یاد بگیرد و آنها را ملکه ذهن خود سازد. هدف او تحلیل است. او کافی است منطق تحلیل یک بازی خوب را بداند.
از اینجا میتوانم ادعا کنم که آموزش آکادمیک عموما محتاج هیچ چیزی بیش از حضور ذهن و تمرکز افراد نیست اینکه استاد در مورد فلسفه ارسطو یا قانون دوم نیوتون سر کلاس درس در حالیکه لباس رسمی پوشیده و کفشهای برق اندخته شدهاند توضیح دهد یا پشت کامپیوترش در خانه و با لباس راحتی، تفاوتی در این موضع نمیکند که در نهایت شما در مقام نظر و عرصه نظریه قرار دارید در دورههای دکتری و پست دکتری نسبت به دورههای لیسانس تعداد کلاسها کم است یعنی دانشجو تعداد ساعات کمتری را با استاد یا حتی در دانشگاه میگذراند این نشان میدهد که هرچه مدارج کادمیک و سطح مقاطع بالاتر میرود دیگر حتی نیاز به استاد و کلاس و نهادهای عریض و طویل از این هم کمتر میشود. این نشان میدهد که آکادمی از اساس رو به انتزاعیت دارد. یعنی هر چه از عمر حضور شما در دانشگاه بگذرد، نیاز شما به به پژوهش فردی بیشتر از شرکت در کلاسهای درس است. از این نظر آموزش آکادمیک اساسا نمیتواند تحت تاثیر کرونا و بحران ناشی از آن که منتج به تعطیلی کلاسهای درس در بیشتر کشورها شده قرار بگیرد. آموزش آنلاین دیر یا زود در دانشگاه اتفاق خواهد افتاد. به نظرم یکی از جاهایی که تکنولوژی بهجای تخریب نقش سازندهای ایفا میکند همین آموزش آکادمیک است. دیر یا زود منهای برخی پژوهشهای آزمایشخانه محور، دانشجو و استاد میتوانند بدون قیود ملالآور به تحصیل خود ادامه دهند.
مساله در مورد مدرسه کاملا متفاوت است. ما در آموزش سطح پایین یا مبنایی نه کاری به امور انتزاعی داریم و نه حتی میخواهیم فن ویژهای را به بچهها یاد دهیم بلکه هدف آموزش ابتدایی بیشتر از هر چیزی تربیت شهروند است. امروزه گفته میشود که بسیاری از دروس در مقاطعی ابتدایی ضرورتی ندارند. مثلا دانستن نوع سنگ کانی احتمالا هیچ آوردهای برای فرد در ادامه زندگی خود نداشته باشد. اما واقعیت این است که دانشآموز در مدرسه وارد مناسبات حق و تکلیف میشود. حق و تکلیف مهمترین مبنای شکلگیری حقوق عمومی و مدنی است. در حقیقت اگر بخواهیم مبنایی برای حقوق مدنی قائل شویم عبارت است از اینکه ما بخشی از آزادی را برای زندگی بهتر به نهادهایی تفویض میکنیم و در عوض آن نهادها تکالیفی را برعهده میگیرند. مدرسه میکوشد تا به کودک بازیگوش و سرکش بیاموزد که زندگی در هر اجتماعی واجد محدودیت است. این محدودیت درواقع برای برآوردن منافع اوست. کودک در ابتدا مدرسه رفتن را نوعی زجر میداند چراکه آزادی مبسوط او دچار خدشه شده است. مدرسه در فرآیند آموزش به او میآموزد که تحدید آزادی برای او منادی منافع دیگر و جهانی دیگر است که گذشت زمان آنها را آشکار خواهد کرد. از این گذشته مدرسه آموزش همزیستی هم هست. کودک در مراحل اولیه تکوین شخصیت خودش نمیخواهد حق یک شریک برای خودش را به رسمیت بشناسد. تمامیتخواهی کودکانه مانع از آن است که او پدر یا مادرش را با فرد دیگری حتی خواهرش سهیم شود. اما مدرسه برای او در حکم این آرزوی خام است. آگاهی شکست خورده کودک در مدرسه، به شرط آنکه ساز و کار نظام آموزش درست بنا شده باشد علیالاصول باید منتج به این آگاهی گردد که انسانها گریزی از زیستن با هم ندارند. به نظرم کارکرد مدرسه از این نظری که گفتم فراتر از آموختن ساختن بادبادک یا مدار برقی ساده یا مثلا سال تولد شکسپیر باشد. مدرسه باید بتواند از نوعی وحشیت کودکی، شهروند بسازد.
پس آموزش آنلاین را برای مقاطع ابتدایی تجویز نمیکنید؟
ابدا. اصلا نمیتوانید توقع داشته باشید که یک کودک شش ساله از پشت تبلت بتواند شهروند خوبی باشد. اساسا در چنین سنینی خود تکنولوژی ارتباطی موضوع مخربی است چراکه ذهن کودک را منحصر به بازنمودهای دنیای بیفاعده گیمها و انیمیشنها میسازد. در مورد آموزش مساله حادتر است. اساسا کسانی که دولتها را برای آموزش حضوری ملامت میکنند احتمالا چیزی از فلسفه تعلیم مقاطع ابتدایی نمیدانند. تلقی برخی این است چون دانشجویان سن بیشتری دارند و لذا میتوانند از خود بیشتر مراقبت کنند پس حتما آنها باید سر کلاس حاضر شوند و کودکان نه. من مخالف این نوع نگاه هستم. مساله بر سر میزان ضرورت آموزش و کارکردهای متفاوت آن در مقاطع گوناگون است.
کسانی که چنین دغدغهای را مطرح میکنند دو دستهاند. یکی کسانی هستند که بر اساس یک جدول زمانبندی مشخص در مورد آموزش تحلیل میکنند. مثلا باید در 18 سالگی وارد کالج شوید. این باید اغلب مبنای چندانی ندارد. اگر هم داشته باشد تغییر آن هیچ توفیری نمیکند. به نظر من بسیاری از کالجهای خصوصی و مدارس خصوصی واقعا دوست دارند به هر نحوی مدارس را سرپا نگاه دارند. برای آنها دانشآموز محصولی است که میتوان مصرفش کرد. اینکه آموزش دقیقا به چه دردی میخورد واقعا برای صنعت آموزشی مهم نیست. دسته دیگر کسانی هستند که اعتقادی به عدالت آموزشی ندارند بسیاری از دولتها توان کافی برای ایجاد انگیزه کافی در برآوردن شرایط کلاس حضوری را ندارند لذا ترجیح میدهند همه چیز را با اینترنت فیصله دهند تا معادله خروجی مدارس و ورودی کالجها همخوان باشد. در واقع هم دولتهای در مقام متولیان بزرگ آموزش و هم آموزش صنعتی شده، کاری با فلسفه آموزش و پیامد تصمیات تجاریمآبانه خود برای آن ندارند. برای یکی رفع تکلیف مهم است و برای دیگر سود. برای همین هم مسئولیت و دشواری برگزاری کلاس در این شرایط سخت را نمیپذیرند.