به بهانه روز مردمشناسی- مردمشناسان زن؛
آیا جنسیت محقق در کار تحقیقاتی تاثیرگذار است؟
لیلی اردبیلی (مردمشناس) معتقد است دید زنانه در مطالعه پدیدارها میتواند باعث برآمدن معنا و وجهی تازه از آن شود و از اینرو در یادداشت پیشرو از تاثیر دخالت جنسیت بر پژوهش دفاع میکند.
برای پاسخ به این پرسش باید تکلیف خود را با دو مفهوم مستتر در این پرسش روشن کنیم: یکی زن بودن و دیگری مفهوم مردمشناسی به مثابه یک علم. در بررسی و شناخت مفهوم زن بودن در رابطه با کار تحقیقاتی دستکم دو نظرگاه وجود دارد. یکی بواسطه ویژگیهای بیولوژیکی و روانشناختیای که زن را از مرد متمایز میکند و بررسی تاثیر این ویژگیها در فرایند تحقیق و دوم تعریف مفهوم زنانگی به عنوان یک برساخته اجتماعی که برآمده از جامعه و نگاهی مردسالار است با نقشها و تعاریف کلیشهای آن جامعه.
برای ورود به مسئله اول، یعنی تعریف زن بودن با توجه به ویژگیهای بیولوژیک و روانشناختی و اثر آن در کار تحقیقاتی، از اصلی در علوم شناختی و معرفتشناسی شناختی کمک میگیرم که اندیشمندان این علوم آن را جسمیتیافتگی (embodiement) مینامند که بر این واقعیت تاکید دارد که «جسمیت» موجودات در نحوه شناخت آنها از جهان اطراف و تعامل با آن تاثیرگذار است. یعنی اگر ما در طول تطور به انسان راستقامت تبدیل نمیشدیم یا متوسط قدمان از اینکه هست بلندتر یا کوتاهتر بود مسلما شناخت متفاوتی از اطراف داشتیم. هنرمان، صنایع دستیمان، معماریمان، ادبیاتمان و حتی فهممان از جهان متفاوت بود. یا مثلا اگر در دنیایی زندگی میکردیم که نیروی جاذبه در آن نبود مطمئناً درک متفاوتی از جهان اطراف خود داشتیم. پس فیزیک و تجربههایی که در زندگی خود داریم بر نحوه تعامل و شناخت جهانمان تاثیرگذار هستند، و این دقیقا همان چیزی است که من درباره مردمشناس زن میخواهم بگویم.
زنان بواسطه ویژگیهای روانشناختی، بیولوژیکی و نیز ساختارهای مغزی متفاوتی که دارند در هنگام مواجه با فرایند میدان تحقیقگونه دیگری از شناخت و معرفت را رقم میزنند که بیتردید از نوع مردانه آن متفاوت است. این مسئله در روش تحقیق زیر عنوان معرفتشناسی پدیده قرار میگیرد یعنی اینکه چه کسی به پدیده نگاه میکند بر تعریف آن پدیده تاثیرگذار است. در ادامه مثالی از دنیای انسانشناسی خواهم آورد که در جهت تصریح این ادعاست. نکته دومی که در مورد تعریف زنانگی عرض کردم در اینجا موضوعیت پیدا میکند. پس اگر زنانگی مفهومی برساختی و برآمده از جامعهای مردسالار باشد پس در میدان تحقیق بخصوص میدانی که در آن به مطالعه زنان میپردازد همواره این خطر وجود دارد که محقق در مواجهه با یک دنیای زنانه از همان کلیشهها و قالبهای قدیم استفاد کند و در عوض آنکه به مکاشفه میدان اقدام کند به دنبال پوشاندن لباس تنگ و بیقواره آن کلیشهها به تن اطلاعرسانهای میدان باشد. ما وقتی به عنوان یک مردمشناس زن وارد میدان تحقیق میشویم و به روشهای تحقیق، رهیافتها، ابزارهای تحقیق توجه میکنیم این پرسشها و مفاهیم جایگاه و اهمیت خود را پیدا میکنند.
پس در روند تحقیق؛ از انتخاب موضوع گرفته تا جمعآوری دادهها و روش تحقیق در میدان و حتی در تحلیل دادهها به لحاظ معرفتشناختی جنسیت محقق معنادار است. در روند ترجمه کتاب پاکی و خطر اثر مری داگلاس همواره این سوال در ذهنم بود که چرا داگلاس این موضوع را برای تحقیق خود انتخاب کرده است و آیا این موضوع ربطی به جنسیت وی دارد اینکه دستکم در ذهن من مسئله تمیزی و کثیفی همواره از دغدغههای زنان بوده است تا مردان. اتفاقا در حین ترجمه متن جواب سوالم را گرفتم. اختلاف نظراتی که بین داگلاس و همسرش بر سر نظافت منزل وجود داشت باعث شده بود که وی چنین تحقیق گستردهای را برای نشان دادن نسبی بودن مفهوم پاکی و ناپاکی انجام دهد. به قول "نانسی شپرد" وقتی به تحقیقات مردمشناسی مردانه در شکل کلاسیک آن نگاه میکنیم شاهد آنیم که در تحقیقات این علم دید زنانه مغفول مانده یا حذف شده است. اینجا به مفهوم دومی که در اینجا وجود دارد، میپردازم؛ یعنی مفهوم مردمشناسی به مثابه یک علم.
وقتی مردمشناسی را منبعی از معرفت علمی درنظر میگیریم منظور ما دقیقا کدام علم است. ما دقیقاَ از کدام حقیقت علمی صحبت میکنیم. و حقیقت چه کسانی منظور نظر ماست؟ در ادبیات کلاسیک علم، حقیقتی که درباره زنان وجود دارد بر محور زنانگی برساخته و برآمده از نگاه مردم سالار است که مرجعیت معرفتی زنانه را سلب کرده و عقل و استدلالی مردانه را در علم حکمرفا میسازند. در دهه اخیر روششناسی تحت عنوان روششناسی فمینیستی بر این نکته تاکید میکند که بخشی در دانش و تجربیات بشر وجود دارد که به آن توجهی نشده و پنهان مانده یا تحریف شده است که باید از آن پرده برداشت و عقلانیت علمی را بازسازی کرد. این بخش پنهان فرهنگ و تاریخ را باید با نگاهی دیگر و با ابزار تحقیقاتی دیگر مطرح کرد. در واقع روششناسی فمینیستی تلاشی است برای بیان حقیقت آنگونه که هست نه آنگونه که قدرتمندان آن را معرفی و تفسیر میکنند.
به بیان دیگر اگر قرار است که علم؛ حقیقت را بازنمایی کند چگونه میتواند این کار را با حذف نگاه یک بخش از جامعه به جهان و صدای آنها انجام دهد. آنچه که کسانی چون لیلا ابولقد در مقاله خود با عنوان «نوشتن علیه فرهنگ» به آن پرداخته است. یعنی اگر قرار است تعریفی که ما از فرهنگ داریم همان تعریفی باشد که صدای خرده فرهنگهایی مانند زنان از آن حذف شده باشد پس ما باید تلاش کنیم که بر علیه آن قلم بزنیم. و فمینستها معتقدند که با ورود مردمشناسان زن به میدان تحقیق این معضل مردانه بودن علم را میتوان حل کرد زنانی که تلاش میکنند ناگفتهها را بگویند و نانوشتهها را بنویسند.
نمونهای از این تلاش را برایتان عرض میکنم. نانسی شپرد؛ انسانشناس دانشگاه کالیفرنیا در برکلی در سال ۱۹۸۹ در شانتیتون برزیل دست به تحقیقی زد که نام کتابی شد با عنوان «مرگِ بدون عزاداری» که نمونهای از یک کار اتنوگرافی در زمینه انسانشناسی مرگ است. به گفته نویسنده پیشتر تصور میشد که در کشورهای توسعه یافته مرگ نوزاد تراژیکترین واقعه در زندگی یک مادر است اما این تصور در جوامع جهان سومی چندان صادق نیست چراکه مرگ و میر کودکان در این جوامع به قدری رایج است که چندان دور از ذهن مادران نیست. شپرد با روشی اتنوگرافی دریافت که اینکه مادران این بخش از برزیل حتی برای مرگ نوزادان خود عزاداری نمیکنند دلیلی غیر از عادی بودن مرگ نوزادان در این منطقه است. زنان این منطقه اغلب خود سرپرست خانواده هستند و برای زنده ماندن دو راه بیشتر ندارند یا در مزارع نیشکر کار کنند یا در خانه ثروتمندان خدمتکار شوند. و در هر دوی اینها آنها حق بردن فرزند خود بر سر کار را ندارند. دستمزدها هم آنقدر کم است که آنها از عهده استخدام پرستار بچه برنمیآیند. پس کودکان تازه به دنیا آمده خود را در منزل رها میکنند یا آنها را به خواهر و برادرهایشان که توانایی لازم برای مراقبت از آنها را ندارند، میسپارند. این مسئله در کنار عواملی مانند سوءتغذیه، بهداشت ضعیف موجب نرخ بالای مرگ و میر نوزادان میشود. از همین روست که زنان یاد میگیرند که عشق و محبت و توجهی به کودکان خود بروز نکنند چراکه تصور آن است که آنها به دنیا آمدهاند تا بمیرند. زنان نیمی از کودکان خود را در سنین پایین از دست میدهند و اگر قابله یا درمانگر محلی به آنها بگوید که بچه ضعیف است زنان باید از مشیت الهی تابعیت کنند و به طبیعت اجازه دهند تا مسیر خود را پیش برود. بعد از مرگ هم نه مراسم تشییع، و نه عزاداری و سوگواریای برگزار نمیشود. و حتی زنان حق ندارند که در سوگ فرزند خود در خلوت نیز گریه کنند چون «اشک آنها بالهای فرشتههای همراه کودک را خیس میکند و آنها نمیتوانند کودکان را به منزل آسمانیشان برسانند» و اگر زنی در این میان عزاداری کند زنان دیگر آن را نشانه دیوانگی و ضعف ایمان او میدانند.
در این نمونه شاهد آنیم که چگونه معرفتشناسی زنانه در میدان تحقیق در تبیین این واقعیت به کمک علم میآید که در میان این کودکان صرفاً بیماری و فقدان بهداشت نیست که موجب مرگ و میر میشود بلکه علت اصلی این مرگ و میر فقر زنان است و دلیل گریه نکردن آنها در سوگ کودکانشان این نیست که این زنان قسیالقلب هستند بلکه این کنش سازوکاری است برای تداوم و بقای زندگیشان. این درحالیست که در تحقیقات قبلی علت مرگ و میر را بیمبالاتی زنان، نبود بهداشت و شیوع بیماریها میدانستند.
نتیجهای که از این مبحث میتوان گرفت آن است که دید زنانه در میدان تحقیق تا جایی اهمیت دارد که ممکن است بتوان از طریق آن خوانشی دیگر از پدیده مورد مطالعه ارائه کرد. بنده در تحقیق اخیر خود این واقعیت را با تمام وجود دریافتم. در جمعآوری پیشینه مطالعاتم در زمینه فرزندآوری و ازدواج در میان زنان شاهد این بودم که غالباً هرجا دید مردانه به پایین بودن نرخ زادوولد و بالا رفتن نرخ طلاق و سن ازدواج زنان پرداخته است علت آن را مسایل ساختاری مانند مشکلات اقتصادی، مسکن، درآمد و ... تقلیل دادهاند و در جایی که این مسئله در بین طبقه متوسط به بالا و بالا بروز میکند از جواب بازمیمانند. اما در همان مطالعه اولیه به این یافته رسیدم که ورای این مشکلات ساختاری و اقتصادی باید سوژگی زنان را نیز در این امر دخیل دانست و علاوه بر ساختار به عاملیتها نیز توجه داشت. در واقع آگاه شدن زنان به قدرت سوژگی و درک این توانایی در خود که قادر به تغییر مسیر زندگیشان هستند و میتوانند در زندگی شخصیشان ارتقا پیدا کنند و باز تعریف وظایف مادری و زنانگی است که موجب چنین مسایل روساختیای مانند کم فرزندآوری و غیره شده است، آنچه غالباً در دید مردانه به این موضوع مغفول باقی مانده است. در اینجاست که شاید بتوان گفت در کارهایی از این دست نداشتن عینیت تحقیق نه تنها نقطه ضعف محسوب نمیشود بلکه نقطه قوتی است که از آنجا میتوان به پر کردن شکافها و خلاءهای موجود در زمینههای تحقیقاتی، دستکم در تحقیقات مربوط به زنان، رهیافت آن هم با گفتن حرفهایی که هرگز یا شنیده نشدهاند یا به نگارش درنیامدهاند.
و امروز به شخصه خوشحالم که میبینم موجی از مطالعات انسانشناختی وجامعهشناختی با رویکردهای کیفی بخصوص اتواتنوگرافی در حوزههای مادری و مطالعات مسایل زنان توسط زنان مردمشناس به راه افتاده است که بازهم تایید این مدعی بنده است که زن ایرانی در این برهه از تاریخ تصمیم گرفته است تا به بازاندیشی جایگاه خود در تاریخ و جامعه بپردازد. کتابهایی مانند بدن و زنانگی، تابوی زنانگی، خشونت مشفقانه مشتی از خلوارها تحقیقی است که در آنها زنان با بهرهگیری از روشهای مشارکتی تلاش کردهاند تا به شناخت و بازاندیشی موقعیت خود در تاریخ و جامعه دست پیدا کنند و توانستهاند از طریق این نگاه همدلانه در میدان به اضطرابها، تردیدها، نگرانیها، و نقطه نظرات و زنان نسبت به مسایل مربوط به خودشان نگاه کنند.