خبرگزاری کار ایران

«پاندورا» عاشقانه‌ای با زیربنای روانشناسی-اجتماعی

«پاندورا» عاشقانه‌ای با زیربنای روانشناسی-اجتماعی
کد خبر : ۹۵۱۱۴۹

رمان پاندورا عاشقانه‌ای با زیربنای روانشناسی-اجتماعی است. این کتاب به تازگی به نویسندگی لیلا رعیت توسط انتشارات نسل نواندیش به‌چاپ‌رسیده‌است.

به گزارش خبرنگار ایلنا، رمان پاندورا عاشقانه‌ای با زیربنای روانشناسی-اجتماعی است. این کتاب به تازگی به نویسندگی لیلا رعیت توسط انتشارات نسل نواندیش به‌ چاپ‌ رسیده‌ است.

در پشت جلد این کتاب نوشته‌ شده است: در معمای لاینحل عشق گرفتار مانده‌ام. تو محبوب و مطلوبی، پیچیده در بلا و بدبختی. عاشقانه می‌خواهمت، تاب دوری‌ات را ندارم، اما مشکلاتت را چه کنم؟ نمی‌خواهم وصال محال شود. حتی اگر تقدیر برای من و تو خواب شیشه و سنگ را دیده‎ باشد، بازهم می‌خواهمت. تقدیر را برهم می‎ریزم، به‎خاطر تو، به‎خاطر خودم، به‎خاطر عشقی که نیمه‌کاره ماند...... .

داستان این کتاب بخشی از زندگی دکتر روانشناسی را در برمی‌گیرد که تا امروز به هرچه خواسته رسیده، اما برخلاف آنچه ظاهرش نشان‌ می‌دهد شاد نیست. ناراحتی‌ها و غصه‌های دوران گذشته حتی برای لحظه‌ای او را رها نمی‌کند.

او در خانواده‌ای فقیر بزرگ‌شده، پدر و برادرانش همه کارگرانی ضعیف و کم‌سواد، و درعین‌حال شرافتمند بودند. رفتن به  مدارس کودکان غنی و زندگی درمیان آنها برای رامین عذابی الیم بوده. همین ناراحتی برای او تبدیل به انگیزه‌ای برای درس‌خواندن و پیشرفت هرچه بیشتر در زندگی می‎شود. تا اینکه آخرین تیر ترکش ازطرف تحصیلکرده‌ای ثروتمند بر وجود او فرود می‌آید؛ همچون کبریتی که بر انبار باروت کشیده‌شود...

در ادامه جملاتی از کتاب نوشته شده است:

درحال حاضر روبروی من چیزی نبود جز چهره‌ای درهم‌شکسته، پوستی کدر، چشمانی گودافتاده و موهایی خاکستری، پخش‎وپلا روی پیشانی. اگر اسمش را نمی‌گفتند نمی‌شناختمش. هرچند نگاهش مانند خنجر تا مغز استخوانم را شکافت. (صفحه ۱۶)

فرهیختگی برای بسیاری از انسان‌ها چیزی نیست جز یک نقاب برای پنهان‌کردن هیولایی که در وجودشان است. (صفحه ۳۹)

یاد کارهایی افتادم که در حقش کردم. تک‎تک نقشه‌هایی که بیشتر و بیشتر برای مجذوب‌کردنش کشیدم. جملات عاشقانه‌ای که درگوشش خواندم و اعمال و رفتار پرمهری که نثارش کردم. یادآوری آن خاطرات، دانه‌های درشت عرق شرم را می‌نشاند روی پیشانی‌ام. (صفحه ۵۳)

پشت چراغ قرمز پسری را دیدم قرمزپوش و کلاه‌بوقی بر سر با صورت سیاه‌کرده. وقت گدایی به سبک عید رسیده‌بود. تا وقتی فقرا برای گدایی مناسبت می‌تراشند، اغنیا حق دارند بر آن‌ها حکومت کنند. (صفحه ۲۵۳)

انتهای پیام/
ارسال نظر
پیشنهاد امروز