مقالهای از مسلم خراسانی؛
دشمن مردم و اکوسیستم جبر، قدرت، زور
قدرت، جبر، زور، خواست، اراده و سیاستهای رفتاری به اصطلاح اخلاقی و یا غیر اخلاقی ما، در همزیستی تنگاتنگی به بقای خود ادامه میدهند و مرز باریک میان آنها در کنشها و عملکرد ما مرتبا در حال نوسان و جابجایی است و اغلب خوانش افراد از شرایط و ارزشگذاریهای آنها در معنی یافتن این مفاهیم دخیل هستند.
به گزارش خبرنگار ایلنا، «اکوسیستم جبر، قدرت، زور - همزیستی اراده، اخلاق و سیاست» از «مسلم خراسانی» خوانشی کوتاه بر نمایشنامه «دشمن مردم» اثر هنریک ایبسن است که میگوید قدرت، جبر، زور، خواست، اراده و سیاستهای رفتاری به اصطلاح اخلاقی و یا غیراخلاقی ما، در همزیستی تنگاتنگی به بقای خود ادامه میدهند و مرز باریک میان آنها در کنشها و عملکرد ما مرتبا در حال نوسان و جابجایی است:
«بیایید گیاهی را با هم درون خاک قرار دهیم.
برای آنکه نهال رشد کند، شرایطی لازم است. ریشههای گیاه باید درون خاک باشد. این خاک میتواند ثابت باشد یا مثل خاک درون گلدان امکان جابجایی داشته باشد. اما ضروری است. چرا که در غیر اینصورت نه تنها گیاه رشد نمیکند بلکه خشک میشود و میمیرد. این موضوع برای گیاه یک جبر است. یعنی ریشههای گیاه میبایست در خاک قرار گرفته باشند. گیاه نمیتواند این نیاز را تغییر دهد و انتخاب دیگری ندارد. در عین حال نیاز گیاه به تغذیه از خاک و نور نیز یک نوع جبر است! یعنی گیاه برای زنده و سبز ماندن و برای رشد کردن نیاز به تغذیه از نور و مواد موجود در خاک دارد. در اینجا نیز در صورت عدم امکان تغذیه، گیاه امکان خشک شدن و نابودی را تجربه میکند [البته ما در اینجا برای گیاه، زنده ماندن، رشد و نمو را هدف فرض کردهایم هر چند که خشک شدن و از میان رفتن نیز یک امکان است]
گیاهان در طبیعت بدون مراقبت و کاشت ما نیز امکان تولد و نمو دارند و این کار را بادها با گردهپراکنی آغاز و تابش آفتاب و بارش باران و مواد موجود در خاک همراهی میکنند. یک چرخه به هم تنیده و عناصر تاثیرگذار بر هم.
ما اغلب گیاه یا درختی را به منظوری میکاریم. غنودن زیر سایه، بهره بردن از برگها و خواص دارویی، استفاده از چوب و شاخه، تغذیه از بار و میوه، ساختن خانه بر روی آن، لذت بردن از زیبایی و سرسبزیاش و یا تاثیری که روی تولید هوای پاکیزه دارد. اغلب مراقبتها، رسیدگیها، هرسها، رساندن آب و مواد غذایی به گیاهان در همین راستاست: کسب ثمری که انتظارش را میکشیم.
برای رسیدن به این ثمره ممکن است تمام دانش، تجربه و نهایت دقت و مراقبت خود را به کار بندیم و سعی کنیم امکانات و شرایط موجود را تا حد امکان به گونهای تحت کنترل و هماهنگی در آوریم که بهترین و بیشترین محصول ممکن برای ما حاصل شود.
باید ساقه گیاه را در برابر باد تقویت کنیم، یا باریکه آبی را به پای درخت بکشانیم. اگر خاک قوت کافی ندارد به تقویت خاک بپردازیم، آفات را از میان برداریم و اعمال ریز و درشت دیگر. در عین تمام مراقبتها و تلاشهای ما، همواره همه چیز تحت کنترل ما نیست. هر چند به تعبیر سعدی، ابر و باد و مه و خورشید و فلک اغلب در هماهنگی با هم و همراستا با اهداف ما نگریسته میشوند اما در پارهای موارد همین پدیدهها نمودی مخرب پیدا میکنند. بارش شدید باران به سیلابی ویرانگر، گرمای بیش از حد به خشکی نهال میانجامد و گردبادی میتواند گیاه را از ریشه درآورد. هرچند که ما میتوانیم تدابیری برای مواجهه و مقابله با آنها بیاندیشیم. اما باید پذیرفت جبرهای اینچنین یعنی از یکسو نیاز اجتنابناپذیر به این عناصر و از سویی عدم توانایی ما در کنترل کامل این پدیدهها میتواند گاهی همراستا با اهداف ما و گاهی به ضرر ما تمام شود.
در مواقعی که ما از درخت مراقبت میکنیم، رشد برای درخت یک هدف فرض میشود اما اینکه آیا این رشد خواست یا اراده درخت است، نمیدانیم. گویی مراقبت ما از درخت در راستای غریزه یا اراده فرضی درخت در نظر گرفته میشود چرا که معطوف به رشد و سبز شدن میشود. پس فرض میگیریم که اینها همراستا با اراده درخت است، چراکه میتوانند رشد و بالندگی درخت را به همراه داشته باشند. با توجه به این موضوع که واقعیت عمومی جهان و طبیعت در تغییر، شدن و دگرگونی است و این شدن و دگرگونی برای درخت نیز حادث میشود این رویداد را از منظری مثبت نگریسته، و میپذیریم هر کاری که در این راستا انجام میدهیم با غریزه و یا احتمالا اراده هستیشناسانه درخت همراه است [هرچند که اغلب برای درختان و موجودات غیر انسان ارادهای آنچنان که برای انسان، متصور نیستیم] اما آیا زمانی که درختی را قطع و برای بهرهگیری از آن تنهاش را قطع میکنیم باز هم با اراده یا غریزه معطوف به رستن و سبز شدن و دگرگونی درخت و جهان همراه و معطوف است؟ اینجا گویی تمام شرایط را به نفع منافع خود زیر پا میگذاریم و چون درخت توانایی ممانعت و مقاومت در عملکرد ما را ندارد از پا درمیآید. هر چند باورهایی وجود دارد که درختان و حیوانات را دارای روح میدانند و معتقدند که افراد در برابر بیرحمیهایی که در برابر طبیعت مرتکب میشوند تاوان پس میدهند، و هر چند که شاید بتوان با باور به اصل بقای ماده و انرژی درخت را در مسیر شدن و دگرگونی چرخه حیات دوباره بازیافت، اما در واقعیت درخت به عنوان یک جبر با آن مواجه شود.
حیوانات و افرادی که توانایی دفاع از خود در برابر اعمال ما را ندارند به اصطلاح زبان بسته یا بیزبان، و آنهایی را که در برابر انسان تهاجمی عمل میکنند وحشی و نارام و موذی مینامیم. اما فارغ از این تعابیر بهطور مرسوم علاوه بر مساله اراده یک وجه متمایزکننده مهم میان انسان و موجودات زنده چون حیوانات و گیاهان وجود دارد و آن زبان است. باور این است که زبان در میان آنها جنبه بیانی و ارتباطی دارد نه استدلالی. یعنی آنها میتوانند از طریق زبان مخصوص به خود ارتباط برقرار کنند و ترسها و واکنشهای خود را نمایش دهند و بیان دارند. اما نمیتوانند مثل افراد انسانی از طریق زبان و منطق استدلال کرده و متقاعد کنند. اما زبان در انسانها به استدلال نیز مجهز است.
شاید ما هیچگاه ندانیم که یک گیاه یا حیوان جهان را چگونه نگاه یا تجربه میکند، یا از منظر ما استدلال برای حیوانات معنا نداشته باشد. با اینحال آنها در گیاهان لانه میسازند. موریانهها و مورچهها و شتهها و موجودات ریز و درشت دیگر از گیاهان تغذیه میکنند. و شاید عدم بهرهگیری از زبان استدلالی توسط این جاندارن و عدم امکان گفتگو با آنها باعث شود که با سهولت بیشتری برای رها شدن از عملکرد و حذف آنها اقدام کنیم.
اما ما، همواره با این موجودات از طریق راندن و از میان بردن روبرو نمیشویم و بسته به مقاصدمان، نحوه برخورد و سیاستهای رفتاریمان نیز متفاوت خواهد بود. پروانهها و زنبورهایی را که در گردهافشانی و باروری گلها همراهیمان میکنند تا حد امکان گرامی میداریم. اما پرندگان و حیوانات و حشرات به اصطلاح موذی چون موریانهها و شتهها را از پای درمیآوریم.
گاهی با سموم دفع آفات، گاهی با کمین نشستن و یا کیش کردن و پرتاب سنگ، گاهی با ایستاندن مترسک، گاهی با نشاندن تله، دام یا شلیک گلوله سعی میکنیم تا عامل مزاحم را از میان برداریم. ما به تجربه درک میکنیم از طریق نصب پیکرهای انسانی چون مترسک و ایجاد ترس در موجودات مهاجم میتوانیم گیاهان خود را از هجوم و دسترس حفظ کنیم. اگر از منظر اخلاقی به این موضوع نگاه کنیم عمل ما تظاهر و دروغ است. و یا این عمل را با تکیه بر هوش، تعقل خود و بهره جستن از دانش اندک پرندگان و موجودات دیگر انجام دهیم، اما همانطور که پیشتر گفتیم سیاستهای رفتاری ما بسته به منافع ما مرزهای اخلاق را نیز جابجا میکند، که در این موارد نیز موضوع به همین منوال است.
بیایید پیشفرض خود دال بر وجود اراده برای موجوداتی چون گیاه و حیوان را به کل اشتباه بدانیم. اما انسان، جهان و طبیعت را نه تنها با گیاه و حیوان بلکه با انسانهای دیگر نیز شریک است و انسانها نیز منابع و منافع ما را مورد استفاده یا به بیانی مورد هجوم قرار میدهند. و ما نیز رفتاری تقریبا" مشابه با آنچه که با گیاهان و حیوانها انجام میدهیم با انسانها انجام میدهیم. با این تفاوت که پیرامون اراده و زبان استدلالگر انسان اجماع و اشتراک نظر کم و بیش گستردهای وجود دارد.
مفاهیم قدرت - زور
قدرت به بیانی ساده: بهرهگیری، هدایت و هماهنگی امکانات، نیروها، استعدادها، تواناییها و منابع موجود و همراستا کردن آنها در جهت هدف و مقصودی مورد نظر است. و هنگامی که میگوییم کسی قدرت انجام کاری را دارد منظور آن است که قادر است میان امکانات موجود در راستای رسیدن به هدفی مشخص، هماهنگیهای لازم را ایجاد کند.
اما زمانی که قدرت بر اساس اراده غیر آزاد اعمال شود تغییر ماهیت اساسی داده و مفهوم آن به زور تبدیل میشود. اعمال قدرت بر اساس اراده غیر آزاد همواره به صورت مستقیم نیست: مثل باغبانی که با تبر به سراغ درختی میرود. بلکه در پارهای موارد از طریق محروم کردن نیز نمود مییابد.
اگر جبر ریشه در خاک بودن درختان نبود ما نمیتوانستیم اینگونه آنها را در اختیار بگیریم. اما انسان بهعنوان یک موجود دارای اراده میتواند، این موضوع را تغییر دهد و با کسب آگاهی، خودش را از زیر بار این موقعیتهای به اصطلاح بهرهبردارانه و بردهوار بیرون بکشد.
اراده، اخلاق و سیاست ارتباط تنگاتنگی با یکدیگر دارند. شوپنهاور معتقد است وقتی ما چیزی را اراده میکنیم میتوانیم دلایل اخلاقی داشتن یا فراهم کردن آن را نیز پیدا کنیم. ما چیزی را به آن دلیل که خوب یا ارزشمند یا اخلاقی، مفید یا سودمند است انتخاب نمیکنیم و نمیخواهیم. بلکه چون چیزی را میخواهیم و داشتن آن را اراده میکنیم، در ادامه دلایلی برای توجیه داشتن آن خواهیم یافت. در عین حال همانگونه که میشل فوکو نیز اشاره میکند قدرت، ساختاری شبکهای و درهم تنیده دارد. و تنها در انحصار یک فرد، یک مجموعه یا نهاد واحد و مشخص نیست. بلکه نظامی به هم پیوسته از عناصر و عوامل مختلف در شکلگیری آن نقش دارند.
برای درک ملموستر مفاهیم مطرح شده بالا در جوامع انسانی، نگاهی کوتاه میاندازیم به نمایشنامه دشمن مردم اثر هنریک ایبسن نمایشنامهنویس نروژی.
هنریک ایبسن دشمن مردم
شهرکوچکی در جنوب نروژ، با راهاندازی حمامهای آب گرم درمانی و جذب مسافران و بیماران بسیار، رونق اقتصادی چشمگیری را برای ساکنانش به ارمغان آورده. دکتر استوکمان ناظر بهداشتی حمامها که خود ایده راهاندازی آنها را مطرح کرده با انجام آزمایشهای دقیق متوجه میشود که آب حمام.ها به دلیل نشت پسماند دباغخانهها، حاوی باکتریهای سمی خطرناکی است که نه تنها برای آشامیدن بلکه برای شستشو نیز مضر است و سلامت شهروندان و مسافران را به خطر میاندازد. او گزارشی تهیه میکند و از انجمن اداره حمامها میخواهد که حمامها تعطیل شوند و برای رفع این ایراد، میبایست که تمام لولهکشیهای شهر دوباره اصلاح و در ارتفاعی متفاوت کارگزاری شوند. مسالهای که او قبل از راهاندازی حمامها نیز مطرح کرده بود.
اما شهردار که برادر دکتر نیز هست میگوید: هزینه بسیار بالا و زمان طولانی اصلاح سیستم فاضلاب و لولهکشی آب، اجرای این طرح را غیر ممکن میکند. او میگوید در سالهای اخیر حمامها به شاهرگ حیاتی و قلب تپنده جامعه بدل شدهاند، و در مدت زمان تعطیلی حمامها، شهرهای مجاور که رقیب تجاری آنها در این زمینه به شمار میآیند بازار را از آنها گرفته و تمام سرمایهگذاریهای گذشته با شکست و اقتصاد شهر با رکود و فروپاشی مواجه خواهد شد. او همچنین معتقد است گزارش دکتر نتوانسته او و انجمن مدیریت حمامها را متقاعد کند و از نظر آنها این مساله چندان خطرناک نیست. شهردار، دکتر را متهم به بزرگنمایی در این زمینه میکند و از او میخواهد که چون اسرار دولتی و محرمانه را فاش کرده، تکذیبیهای برای خواباندن شایعات به راه انداخته بنویسد و طی بیانیهای اعلام کند که شرایط به بدی آنچه در گزارش ذکر شده نیست و اینکه، انجمن حمامها کفایت لازم را برای اداره حمامها داشته و با بررسی دقیق نواقص، در آینده برای رفع آنها اقدام خواهد کرد. شهردار همچنین به دکتر استوکمان میگوید او به عنوان یک کارمند حق تصمیمگیری برای انجمن را ندارد و در صورت عدم همکاری و ممانعت در عملکرد حمامها از سمت ناظر بهداشتی عزل خواهد شد.
دکتر استوکمان علیرغم تهدیدهای شهردار، تصمیم میگیرد مقالهاش را در روزنامه محلی چاپ کند و موضوع را به اطلاع تمام مردم شهر برساند. مسئولین روزنامه نیز که گزارش را به عنوان اعلان جنگ لیبرالها علیه بوروکراتها میبینند از نشر گزارش استقبال میکنند.
شهردار به ملاقات سردبیر روزنامه میرود. و میگوید که قرار است مالیات شهرداری را افزایش داده و تامین مخارج و هزینه بالای بازسازی لولهکشی شهر را از خود مردم دریافت کند، نه از مالکین حمامها.
مسئولین روزنامه و چاپخانه که پیشتر از دکتر حمایت کرده بودند، وقتی خطر از دست رفتن مشترکین و ضرر مالی خود را میبینند، چاپ گزارش دکتر را متوقف کرده و به جای آن بیانیه شهردار را که در آن خسارات و ضررهای ناشی از بازسازی حمامها برای مردم و کسبه بر شمرده شده است چاپ میکنند.
چون مسئولین شهر راضی نمیشوند تالاری در اختیار دکتر استوکمان قرار دهند، او در خانه یکی از دوستانش یک سخنرانی عمومی ترتیب میدهد تا خود شخصا" حقایق را به اطلاع مردم برساند. جمعیت زیادی گرد هم میآیند. دکتر پا را از موضوع حمامها فراتر میگذارد و سخنرانی پر شوری در اعتراض به بیکفایتی مدیران حمام، شهردار، مسئولان روزنامه و اکثریت قاطع مردم جامعه، که اغلب ناآگاه هستند و بر اساس منافع و در جهت خواست خود، شرایط و واقعیت را وارونه جلوه میدهند ایراد میکند. دکتر میگوید شهری که با دروغ و ریا زندگی میکند همان بهتر که نابود شود. حضار، گفتههای دکتر را توهین بزرگی به خود و مردم تلقی کرده و به او لقب «دشمن مردم» را میدهند.
مردم با سنگ، شیشههای خانه دکتر را میشکنند، صاحبخانه علیرغم میلش، حکم تخلیه خانه را به دکتر میدهد، حکم اخراج دکتر صادر میشود، و دیگر حق طبابت در شهر را ندارد. پترا دختر دکتر نیز که معلم مدرسه است از مدرسه اخراج میشود. دکتر میخواهد به همراه خانواده با کشتی شهر را ترک کند، اما ناخدا هورستر، دوست دکتر نیز اخراج میشود.
مورتن کیل، پدر زن دکتر در اقدامی غیر منتظره با پول میراثی که قرار بوده به کاترین همسر دکتر و فرزندانش بدهد، سهام بسیاری از حمامها را میخرد و از دکتر میخواهد که بماند و به جای رفتن برای حل مشکل حمامها راهحلی منطقی پیدا کند. خرید سهامها علاوه بر اینکه شرایط مالی خوبی برای دکتر به ارمغان آورده در عین حال بدنامی دیگری برایش در شهر به راه انداخته که از ابتدا بهخاطر پول این موضوع را پیش کشیده است. اما دکتر تصمیم به ماندن میگیرد تا قلم به دست بگیرد و از این به بعد با قلم تیزش با آنها حرف بزند.
***
در جهان نمایشنامه ایبسن، آنجا که استعدادها، امکانات و منابع موجود در شهر: چون ایده.پردازی دکتر استوکمان روی منابع چشمههای آب گرم، همکاری نیروی کار مردم، تبلیغ روزنامهها برای جذب مسافر، تلاش هتلدارها برای اسکان مسافران، و برنامهریزی مدیران شهر صورت میپذیرد، نظامی به هم تنیده از عوامل متعدد در راستای رونق اقتصادی مطرح است و ما با مفهوم قدرت مواجه هستیم. اما آنجا که سیاستهای رفتاری مدیران حمامها با ممانعت از آگاهی شهروندان از واقعیت موجود یعنی جدی بودن مشکل آلوده بودن آبها، و اولویت دادن مقاصد اقتصادی به سلامت افراد در جهت مقاصد اقتصادی مورد نظرشان پیش میرود، حتی اگر در این مسیر سود اقتصادی نصیب مردم شود، قدرت ماهیت خود را از دست میدهد و مرحلهای تازه به نام «زور» آغاز میشود.
جبر زمانی مطرح است که برای فرد امکان دیگری موجود نباشد. حتی برای فردی که مجبور میشود در برابر اعمال زور تغییرعقیده دهد موضوع به هیچ وجه جبر نیست. چون او انتخاب میکند. چیزی شبیه به وضعیت دکتر استوکمان در نمایشنامه ایبسن، هنگامی که انجمن شهر درصدد آن برمیآید تا با تحمیل شرایط سخت به او و خانوادهاش، او را مجبور به تغییر موضع، همکاری، یا تکذیب نظراتش کند.
اما مساله برای ما همیشه شبیه او نیست چراکه افراد در شرایطی قرار میگیرند که انتخابشان آنها را با مسأله مرگ و زندگی مواجه خواهد ساخت. و به خاطر اراده، خواست و کشش قوی زندگی در افراد انسانی، این شرایط برای آنها به عنوان یک جبر درک و فهمیده میشود. بهطوریکه چارهای جز تغییر عقیده و موضع خویش ندارند. گالیله و تکذیب نظراتش، نمونهای آشنا برای شرایط اینچنین است. هرچند تلخ، دردناک، غیراخلاقی و غیرانسانی اما باید گفت که مرگ نیز یک امکان است، و فرد گرفتار در این موقعیت دشوار دارای قدرت اراده و حق انتخاب.
قدرت، جبر، زور، خواست، اراده و سیاستهای رفتاری به اصطلاح اخلاقی و یا غیراخلاقی ما، در همزیستی تنگاتنگی به بقای خود ادامه میدهند و مرز باریک میان آنها در کنشها و عملکرد ما مرتبا" در حال نوسان و جابجایی است و اغلب خوانش افراد از شرایط و ارزشگذاریهای آنها در معنی یافتن این مفاهیم دخیل هستند. چه بسا کسی جبر یا زور را مفید و سودمند بداند و سختیهای متحمل شده از آن را باعث تلاش بیشتر، حرکت رو به جلو و پیشرفت بداند. اما حتی هنگامی که ما به زور علیرغم میل کسی جانش را از مرگ نجات میدهیم، عملی که انجام دادهایم مبتنی بر اراده آزاده نیست. بلکه ما با کمک و استمداد به زور، فرد را از مرگ باز داشتهایم. هر چند که این امر مطلوب و رضایتبخش باشد و تحسین افراد بیشماری را برانگیزد.»