نقدی به مثابه کالبدشکافی/ چرا صدور حکم زیباییشناسانه مانند بررسی یک پرونده قتل است؟
در عین اینکه نقد و زیباییشناسی ارتباط قابل تأملی با یکدیگر دارند، شاید بتوان برای درک بهتر آنها مرز باریکی نیز میانشان ترسیم کرد. اهمیت و حساسیت زیباییشناسی و ابراز حکم زیباییشناسانه همچون پروسه بررسی یک پرونده قتل است.
به گزارش خبرنگار ایلنا، در عین اینکه نقد و زیباییشناسی ارتباط قابل تأملی با یکدیگر دارند، شاید بتوان برای درک بهتر آنها مرز باریکی نیز میانشان ترسیم کرد.
فرض کنیم، به عنوان یک کارآگاه، پرونده جرم یا قتلی را بررسی میکنیم. شواهد و مدارکی را برای روشن شدن موضوع پیدا میکنیم و با پرسوجو و گفتگو با شاهدان، یافتهها را کنار هم گذاشته و ارتباطها و مناسبات آنها را با مسآله قتل بررسی میکنیم. بعد از اتمام این تحقیقات و جستجوها، فردی به نام قاضی با بررسی تمام مدارک و شواهد موجود، حکمی را دال بر بیگناهی، گناهکاری یا میزان جزاء و پاداش مطرح میسازد.
مرز باریک میان نقد و زیباییشناسی نیز چیزی شبیه همین است. هنگامی که فردی در جهت شناخت مسأله یا موضوعی گام برمیدارد در واقع عملی را انجام میدهد که یک منتقد انجام میدهد. از این منظر، نقد فرایندی است که طی آن فرد مساله، موضوع، متن، یا اثری هنری، غیر هنری، اجتماعی یا فرهنگی را مورد توجه قرار میدهد و به منظور شناخت آن به تجزیه و تحلیل اجزاء، عناصر، ساختارها و سایر ویژگیهای مرتبط با آن میپردازد. چیزی شبیه کالبدشکافی یک پیکره برای مشخص شدن دلیل مرگ. اما زیباییشناسی درست بعد از این مرحله و در امتداد آن آغاز میشود. یعنی هنگامی که بعد از تجزیه و تحلیلها و بررسی، فرد؛ حکم، نظر یا عقیدهای را پیرامون مسألهای بیان میدارد. در واقع زمانی که عقیدهای دال بر خوب، بد، زیبا، زشت، مفید یا غیر مفید بودن چیزی ابراز میکنیم، مسیر ما به سمت زیباییشناسی گشوده میشود. به بیانی، منتقد یا عمل منتقدانه دریچهای است که امکان شناخت را فراهم میآورد. و بعد از آن با اعلام حکم یا عقیدهای پیرامون یک اثر، یا یک دیده به یک زیباییشناس بدل شود.
اما اگر به تجربه عملی خود در زندگی یا موقعیتها و تعاملات اجتماعی دقت کنیم متوجه خواهیم شد که مرز این دو اغلب چنان توامان و نامحسوس است که آگاهانه یا ناآگاهانه، نادیده گرفته میشود. و یا اغلب ما قضاوتها، داوریها، ابراز عقاید و حکمهای زیباییشناسانه خود را بدون ارائه تجزیه و تحلیل دقیقی از موضوع ارائه میدهیم.
همچنین با دقت بیشتر، شاید مشاهده کنیم که افراد اغلب (اما نه همیشه)، طوری نظرات خود را بیان میدارند که گویی به گونهای بدیهی و طبیعی همه از آن اطلاع و آگاهی دارند. انگار به صورت یک پیشفرض پذیرفتهایم که افراد کاملا میدانند که ما پیرامون چه موضوعی صحبت میکنیم، بنابراین بیمقدمه و بدون درنگ و اشاره به زوایای پیدا و پنهان یک مساله، به ابراز حکم و عقیده پیرامون موضوع میپردازیم. به بیانی ساده، در بسیاری اظهار نظرات اغلب (اما نه همیشه)، این امکان هست که با حکمهای زیباییشناسانه مواجه باشیم بیآنکه نگرش منتقدانهای همراه آن باشد و تجزیه و تحلیل دقیقی برای ابراز حکم ارائه شده باشد.
شاید یکی از دلایل چنین عملکردی این باشد که ما با افراد دیگر در فرهنگ مشترکی زندگی میکنیم و علاوه بر تجربیات اجتماعی، تجربیات انسانی مشترکی نیز داریم. بنابراین خود را ملزم به توضیح یا گشایش بیشتر موضوع و مساله نمیبینیم. یا شاید دغدغهها، خستگیها و موقعیت ما در زندگی هر روزه، چنین فرصت و انگیزهای را به ما نمیدهد.
اما این مساله نه تنها در موقعیتها و مواجهههای اجتماعی بلکه در زمینه آثار هنری، که به باور تعداد قابل توجهی از افراد با ذوق، عواطف و احساسات انسانی ارتباط قابل تاملی دارند نیز قابل مشاهده است. شاید هنرمندان بیشماری باشند که علاقهای به کنکاش و واکاوی آثار خود نداشته و بر این باور باشند که آزاد هستند که درونیات، کشفیات، و شهودات عینی و ذهنی خود را به گونهای دلخواه و خوشایند خود بیان و ابراز کنند و برای چنین انتخابی دنبال هیچ دلیل عقلی و منطقی نیز نباشند. و برای آنها لذت بردن از زیبایی و کشف و شهودهای خود به صورت ناخودآگاه به نوبه خود خوشایند و مطلوب باشد. هر چند در تمایز با چنین دیدگاهی ممکن است افرادی نیز پیدا شوند که پیدا کردن دلایل، چرایی و چگونگی تولید یا خلق این آثار را اعم از هنری یا غیر هنری بهطور دقیقی مورد توجه قرار میدهند. این دو گروه جدال قدیمی و تقابل میان عقل و احساس را یادآور میشوند. یکی دیگری را خشک و درگیر نظرات و قواعد و ریزبینیهای بیش از حد و آن یک، دیگری را تحت تاثیر فوران احساسات و عواطف افسار گسیخته توصیف میکند. شاید ما نیز جزء یکی از این گروهها باشیم و شاید فصل مشترکی میان این دو ایجاد کرده باشیم. اما فارغ از این جدال و تقابل، این دو نگرش در بطن خود نوعی گفتگو و مواجهه را نهفته دارند. برای نمونه فرد یا هنرمندی که به هر دلیل شیوه، سبک یا فرم خاصی را برای بروز عواطف و بیان احساساتش انتخاب میکند، آگاهانه یا ناآگاهانه اثرش را نسبت به شیوهها، فرمها و سبکهای دیگر متمایز میکند و همین تمایز یا تفاوت سبب میشود که خواسته یا ناخواسته نوعی ارتباط و دیالوگ درونی میان اثر او و سبکها و گونههای دیگر برقرار شود.
باختین، منطق مکالمه
میخائیل باختین فیلسوف و نظریهپرداز روسی، و مطرح کننده مفاهیمی چون منطق مکالمه و چند صدایی در رمان، معتقد است که زبان در بطن خود، بر دیالوگ و مکالمه استوار است. چراکه زبان یک پدیده نظام بنیاد است و در نظام عنصر تک و منفرد معنا ندارد. برای نمونه وقتی ما واژه یا نشانه زیبایی را انتخاب میکنیم به صورت آگاهانه یا ناآگاهانه مفهوم زشتی را هم مدنظر نظر قرار میدهم. چراکه ذات زبان اینگونه است که یک نشانه برای وجود داشتن و معنا پیدا کردن باید به طریقی از نشانه یا نشانههای دیگر متمایز شود.
ژولیا کریستوا، بینامتنیت
شاید بسیار پیش آمده باشد که موقع مطالعه متن، یا تماشای یک تابلوی نقاشی، ما با یک جمله، یا فرم و رنگ خاصی مواجهه شدهایم، که ما را به یاد یک متن یا قاب نقاشی دیگری بیندازد. در برخی مواقع این جمله یا نشانه میتواند به صورت خیلی مستقیم بهکار گرفته شود بهطوریکه درون گیومه از قول فرد یا نویسندهای نقل شود. برای نمونه حافظ در بیت «یار مردان خدا باش که در کشتی نوح هست خاکی که به آبی نخرد طوفان را» به داستان نوح پیامبر(ع) اشاره میکند. یا در همین نوشتار حاضر، هنگامی که ما از زیباییشناسی و نقد صحبت میکنیم خواننده میتواند نظرات و گفتههای بومگارتن فیلسوف آلمانی، اولین کسی که مفهوم زیباییشناسی را مطرح کرده یا نظرات فیلسوف آلمانی امانوئل کانت که به بررسی امر زیبا میپردازد، یا هر اثر، نوشته، یا گفتار را که به نوعی با این مسأله در ارتباطی است به یاد آورد.
ژولیا کریستوا فیلسوف و نظریهپرداز بلغاری - فرانسوی که بر اساس نظرات باختین مفهوم بینامتنیت را مطرح میسازد معتقد است که نویسنده یا هنرمندی که اثری را خلق یا تولید میکند اینکار را در خلاء و صرفا در درون و براساس جهان ذهنی خود انجام نمیدهد. چراکه افراد به صورت مستقیم و غیرمستقیم تحث تاثیر جامعه و فرهنگی که در آن زیست میکنند هستند. و هرگونه اثری، در لایههای درونیاش بهطور مستقیم یا غیرمستقیم ما را به متنها و آثار دیگر یا بزرگتری چون اجتماع و فرهنگ ارجاع میدهد.
نگرش بینامتنیت چند نتیجه به همراه دارد، اول اینکه مرزهای یک متن را به متون دیگر بازمیکند و جهان متن را گستردهتر میکند. در عین حال معنی یک متن را تنها محصور به جهان خود متن نمیبینید. فارغ از این ممکن است برای خواننده یا ادراکگری بر اساس دانش، جنسیت، و تجربه مسائل آنچنان که برای ما مطرح است، مطرح نباشد. بنابراین ارتباط بینامتنی برای یک ادراکگر با ارتباط بینامتنی برای ما یا خواننده دیگر تفاوت چشمگیری داشته باشد. که این امر ما را به معانی و تفاسیر متفاوتی و در عین حال حکمهای زیباییشناسانه متفاوتی سوق خواهد داد.
پارهای از هنرمندان، تولیدکنندگان آثار یا به تعبیری خالقان آثار هنری، معتقدند که منتقدها چون توانایی خلق ندارند به کار نقد میپردازند و پیرامون آثار خلق شده توسط دیگران به ابراز نظر میپردازند. اما نگرش بینامتنی کریستوا، هاله مقدسی که پیرامون هنرمندان به عنوان خالقان آثار هنری شکل میگیرد را به پرسش و چالش میکشد. هنگامی که هنرمند یا نویسندهای اثری را مینویسد یا خلق میکند آن را از خلاء درونی خود و ذهنش بیرون نکشیده بلکه این اثر برآیندی از نگرشها و تجربیات نویسنده، متون دیگر و متن بزرگی به نام فرهنگ و جامعه است.
در پاسخ چنین اظهارنظراتی از طرف هنرمندان، پیش آمده که پارهای از منتقدان نیز ضعف، نقص در یک اثر یا نگرشی را که با جهان بینی و نظرات آنها همخوانی یا نزدیکی ندارد چنین توصیف کنند: که خالق این اثر درک درستی از جهان نداشته و تجربه و زیست او برای این مساله کافی و قابل تامل نبوده است. هر چند که این نگاه میتواند نه تنها پیرامون هنرمند یا منتقد بلکه در مورد هر فرد دیگری بهکار گرفته شود، اما این حکم را نیز گئورگ گادامر فیلسوف آلمانی، در نظریاتش پیرامون مفهوم فهم به چالش و پرسش میکشد.
گادامر، گفتگو، تاریخمندی، فهم
از نظر گادامر فهم یک فرایند مبتنی بر دیالوگ و مواجهه است. وقتی ما با چیزی، کسی، متنی یا یک اثر هنری مواجه میشویم، پرسشهایی مطرح میکنیم و برای این پرسشها پاسخهایی مییابیم. این پرسشها در هر فردی میتواند متفاوت و متمایز از فرد یا افراد دیگر باشد و در نتیجه هر فرد به پاسخهای متفاوتی نیز خواهد رسید. به تعبیر گادامر افقهای مورد نظر ادراک گر در مواجهه با افقهایی مطرح شده در اثر نوعی دیالوگ و گفتگو و پرسش به راه میاندازد که خود به نوبه خود منجر به پاسخهایی میشود که این پاسخها در عین حال میتوانند در زمان و مکان، موقعیت و بافتهای متفاوت – تاریخمندی- با یکدیگر متفاوت یا از یکدیگر متمایز باشند.
نقد روشمند و دیالوگ
حتی منتقدانی که به متاخرترین یا معتبرترین نظریات انتقادی و فلسفی مسلط و مسلح هستند یا به بیانی، غنیترین تجربیات را دارند نیز میتوانند مساله تاریخمندی یا افقها را نادیده بگیرند. برای نمونه، زمانی که با انتخاب یک تئوری انتقادی به بررسی یک متن یا یک اثر، یک نمایش یا یک موقعیت میپردازیم اغلب درصدد اثبات پیشفرضها و مفاهیمی هستیم که توسط صاحبنظران تئوری انتقادی مورد نظراز قبل به عنوان متد یا روش تحلیلی یا انتقادی به ثبت رسیده است. در عین حال با پایبندی صرف، یکسویه و مصرانه به این مفاهیم و روشهای از پیش تعیین شده، این امکان هست که ما افقهای تازه را نادیده بگیریم و صرفا پاسخهایی را جستجو کنیم که تنها در جهت اثبات و صحت رویکرد مورد نظرمان قرار میگیرد. اما رویکرد گادامر همچنین امکان خوانش قواعد، اصول و قوانین را نیز مدنظر قرار میدهد. قواعد، اصول و قوانینی که دستمایه نگرشهای انتقادی و همچنین عملکرد ما در اجتماع هستند، اما به صورت مستقیم یا غیر مستقیم خود را قطعی، نهایی، تغییرناپذیر و همیشگی تصویر و معرفی میکنند.
لزوم توجه به مواجهه، دیالوگ، نقد و زیباییشناسی
در عین حال پرسشی مطرح است؟ آیا فردی که قرار است نتیجه مرگ فردی را اعلام کند، وقتی بدون انجام کالبدشکافی دلیل مرگ را صادر کند با فردی که نتیجه را بعد از انجام آزمایش و بررسی انجام میدهد یکی است؟ بیشک بسیاری پاسخ خواهند داد که خیر.
علت آنکه در این نوشتار پرونده یک قتل و کالبدشکافی یک پیکره را برای آغاز بحث مطرح کردیم این است که اغلب (البته نه همیشه) رازی که پشت جرم یا جنایتی نهفته است، و رسیدن به واقعیت یا حقیقت آنچه رخ داده، چنان اهمیتی دارد که افراد دقت و توجه بسیاری را به آن مبذول میدارند. بهویژه هنگامی که این حقیقت به مرگ یکی از نزدیکان آنها مرتبط باشد. در اینجا نیاز است که تحقیق، جستجو و درایت خاصی برای جمعآوری شواهد و مدارک صورت پذیرد. چراکه کوچکترین شواهد و دلایل میتوانند مسیر یک پرونده را تغییر دهند. از نگاه نگارنده نیز، زیباییشناسی و ابراز حکم زیباییشناسانه نیز دارای چنین اهمیت و تاثیری است. چراکه ما با قضاوتها و صدور احکام زیباییشناسانه خود نه تنها در شیوه عملکرد خود بلکه بر دیگران نیز تاثیر میگذاریم، هرچند که شاید این تاثیر در ظاهر اندک، ناچیز یا نامحسوس باشد.
فارغ از این در حوزه روابط، مطالعات و علوم انسانی- اجتماعی ما با مسالهای غیر مادی به نام معنا مواجه هستیم که همه افراد، همیشه و همواره پیرامون آن اتفاق نظر ندارند. چراکه در شکلگیری معنا، علاوه بر نشانهها؛ بافت، موقعیت، دانش، درونیات، جنسیت، تجربه و افقهای فکری افراد نیز دخیل هستند. در عین حال، شاید فردی هیچ نیازی درون خود به گفتگو و کنکاش پیرامون خود و اثری که تولید میکند، عقیدهای که ابراز میدارد و یا عملکردی که دارد احساس نکند. و یا ظاهرا علاقهای به این کار از خود نشان ندهد.
در واکنش به چنین رویکردی، اعم از آگاهانه یا ناآگاهانه، باید گفت: ما هر روز به خود در آینه نگاه میکنیم. این بازنگری باعث میشود که ما متوجه تغییرات موجود در چهره خود شویم. یا موهایمان را که ژولیده است مرتب کنیم. یا متوجه رنگ زرد خود شویم یا سیاه شدن زیر چشمها بر اثر بیخوابی و بیماری برایمان آشکار شود. بیشک اگر ما چنین مواجههای کوتاه و کوچک با آینه نداشته باشیم یا کسی که نباشد که از بیرون ما را متوجه این موضوع کند که چگونه به نظر میرسیم، به راستی هیچ تصوری از خود و تغییرات خود نخواهیم داشت. اینکه آیا زیبا هستیم، زشت، پیر، جوان پژمرده، افسرده، شاد یا هر تعبیر دیگری که بشود پیرامون یک چهره به کار برد. همچنین ممکن است ما در آینه نه تنها به چهره و ظاهر خود نگاه کنیم، بلکه فرصت این را داشته باشیم تا با درونیات و افکار خود نیز مکالماتی برقرار کنیم. این مسأله ساده، میتواند به عنوان یک دلیل مهم و کلیدی برای توجه به لزوم دیالوگ و مواجهه در میان افراد مورد لحاظ قرار گیرد.
شاید برای افراد مختلف، نداشتن نظری پیرامون چیزی از قبل احساس ضعف باشد یا اینکه از پیش دانستن همه چیز یا داشتن پاسخی برای هر چیزی از قبل، نوعی پرستیژ اجتماعی یا فرهنگی به شمار آید، تا اینکه در یک مکالمه زنده و رودررو چیزی را به همراه دیگری فهم و ادراک کنند، نه الزاما در خلوت شخصی. با اینهمه باید تاکید کرد که: دیگری؛ امکان، سرآغاز و سرچشمه دیالوگ و گفتگو است. و گفتگو و مواجهه با یک مسأله یک امکان تاثیرگذار برای بازنگری در خود و یا مسآلهای مینماید. هرچند برای ما ناخوشایند، آشنا یا بهاصطلاح تکراری باشد. و این مسأله یک نکته کلیدی و مهم است که به باور نگارنده کمتوجهی به آن در فضای هنری و فرهنگی حاضر ما باعث میشود که تعاملات ما در یک منولوگ تکسویه و یکطرفه پیش رود. بدین صورت که افراد اغلب در مباحثات و مواجهه با یکدیگر برای اثبات پیشفرضهای پیشین خود آماده هستند. گویی که همه چیز را از پیش میدانند. این مساله میان دو طیف هنرمندان و منتقدان به گونهای پررنگتر مطرح است. بیشک این مشخصه که نشأت گرفته از سسله مراتب اجتماعی ما نیز هست، میتواند منجر به این شود که علیرغم شرکت در مکالمات ظاهرا دوسویه و در ظاهر گفتگومحور، نوعی تکسویگی و تکگویی مشهود باشد تا گفتگو و دیالوگی چندصدایی، چندسویه و تعاملی.
آسیبشناسی نقد و زیباییشناسی
از منظر نگارنده گفتگو صرفا تبادل کلام میان دو فرد که در برابر یکدیگر نشستهاند نیست، از طرفی صحت و اعتبار چیزی همیشگی و ابدی نیست. و همانطور که گادامر نیز مطرح میکند افقهای فکری متفاوت در زمان و مکانی خاص برداشت و معنایی متفاوت از واقعیت و متنی واحد را رقم میزند. اما در عین حال تمامی افراد همواره چنین خط مشی را اتخاذ نمیکنند، یا الزاما بر اساس حق یا آزادی ابراز نظر نمیکنند. از این رو غرضورزیها، طرفداریها، و باورهایی که چندان متکی بر استدلال نیستند نیز میتوانند در صدور حکمهای زیباییشناسانه افراد دخالت و تاثیر داشته باشد.
شاید ما نیز از زمره افرادی باشیم که چون پاسخی برای ادامه گفتگو نمییابند، یا نگاهی را نامطلوب یا ناخوشایند مییابند تصمیم به حذف دیگری و نادیده گرفتن گفتارهایش میگیرند. اما باید اذعان داشت، حتی اگر برای نادیده گرفتن واقعیتی چشمهای خود را بر آن واقعیت ببندیم، مواجهه و دیالوگ ما با آن واقعیت را در درون خود احساس، درک و ادامه خواهیم داد.
مسلم خراسانی