راشل کوهون در گفتوگو با ایلنا:
سلبریتیها با برانگیختن خشم؛ اهداف خود را پیش میبرند/ بنای روابط اجتماعی با همدلی است نه الزاما عقلانیت/ همدلی سیاسی با برانگیختن خشم ممکن میشود
استاد دانشگاه ایالتی نیویورک در آلبانی میگوید: از نگاه هیوم، عواطف و احساسات ما هستند که ما را وامیدارند تا عملی را انجام دهیم. او همچنین میگوید که اگر شما بخواهید بر کسی تأثیر بگذارید و او را وادار به عملی کنید بهترین کار این است که خشم او را به خشم خودتان گره بزنید.
به گزارش خبرنگار ایلنا، پرسش از هر فیلسوفی نه صرفا در باب "گفته است"بلکه همچنین ناظر به آنچه "میتواند بگوید" هم است. در این معنا بازخوانی هر متفکری در واقع اکتشاف امکانهایی مفهومی است که از ورای آنها بتوان اندیشمندی در زمانی دور را برای تشریح وضع حاضر به یاری طلبید. وضعیت امروز جهان صورتبندیهای سیاسی خود را به معنایی در هیبت تزاحم نیروهایی مییابد که عموما حجیت خود را از جایی ورای امر سیاسی یافتهاند. روزی که آرنولد سری ترمینتور شهردار میشد باید میدانستیم که تحولی بزرگ در راه است. تحولی که طی آن سیاستمداران حرفهای جای خود را به بازیگران و خوانندگان و ورزشکاران میدهند. در مورد این تغییر با راشل کوهون (استاد دانشگاه ایالتی نیویورک در آلبانی) گفتگو کردیم.
اولین پرسش این است که چرا مواضع سیاسی مردم از اساس هیجانی است؟ هیوم چه نسبتی میان عقلانیت، امر سیاسی و هیجان برقرار میکند؟
دیوید هیوم میگفت "عقل برده انفعالات و احساسات است و باید هم که چنان باشد و هرگز جز به این احساسات و انفعالات نمیتواند وانمود خدمت و تبعیت نماید." او هم چنین نظریه دیگری دارد مبنی بر اینکه احساسات و هیجاناتی که میان مردم شایع یافتهاند به ما جهت توضیح افتراقات سیاسی موجود در جامعه کمک میکنند.
با توجه به گفته هیوم، تمام کنشهای التفاتی ما محصول بیواسطه عواطف و هیجانات هستند. هیوم فکر نمیکند که هیچ نوع دیگری از وضعیتهای ذهنی بتواند از قبل خودش کنشی التفاتی را تولید نماید مگر اینکه پیش از آن کنش بتواند هیجان و احساسات را تولید کرده باشد. با این حال باید به خاطر داشت که نه تمامی هیجانات میتوانند نیرویی برای کنش شوند؛ ورای غرایزی چون گرسنگی و شهوت، فقط امیال و عواطفی چون بیم و امید، التذاذ و نفرت یا امتزاجی از اینها میتوانند مولد کنش شوند. چگونه؟ یک احساس درد یا لذت خواه فیزیکی باشد یا ذهنی باوری است مبنی بر اینکه لذت یا درد امکانا یا واقعاً از پی واقعهای که در ذهن روی داده، خواهد آمد.
مشهور است که هیوم بر این مدعای فیلسوفان اخلاق مدرن و باستانی که میان عواطف و احساسات و خرد ما نزاعی است، برمیشورید. او مدعی بود که نشان داده است "خرد هرگز به تنهایی نمیتواند نیرویی برای تولید کنش در ما ایجاد نماید."
او حتی پا را بیش از این میگذاشت و میگفت که خرد حتی قادر نیست عواطف را در جهتی غیر از اراده هدایت کند." با این حال هرگز سخن هیوم منادی این نیست که خرد هیچ نقشی در کنش ندارد بلکه خرد نیز به سهم خود میتواند کنش را متعین و در آن تفاوتی را ایجاد کند. اما حرف بر سر این است که خرد به تنهایی نمیتواند ما را سوی کنش سوق دهد. باید نیرویی از جایی بیرون از خرد یعنی از خواست و احساسات و انفعالات آدمی را سوق دهد.
خرد تنها میتواند معرفتی در باب روابط و نسبتهای منطقی و علی- معلولی میان چیزها را پی و فرابگیرد. اما این عواطف و احساسات است که با بهره گرفتن از این دادهها و معارف انگیزهای برای اقدام ایجاد میکند.
هیوم این را مجاز میشمارد که ما اغلب در گفتن اینکه گرسنهام یا فلان چیز را میخواهم موجودی غیرعقلانی هستیم چراکه عواطف و احساسمان از پاسخی برمیخیزد که ضمن یک داوری اشتباه در مورد آن موضوع داده شده است. برای مثال اینکه من بخواهم فلان میوه یا غذا را بخورم چراکه باور دارم که خوردن آن مایه لذت خواهد بود ولی وقتی در واقع فلان میوه تلخ از آب درمیآید، من گمان میکنم که باورم غیرعقلانی بوده است. ولی اگر خلاصهتر سخن بگوییم اینجا نه میل که آن داوری همراه میل مبنی بر اینکه اگر فلان میوه را بخورم لذت خواهم برد، اشتباه بوده است.
هیچ انفعال و احساسی در جهت برابر خرد پیش نمیرود. از این سخنان برمیآید که خرد نمیتواند اهدافی را که مردم برای خود فراپیش قرار میدهند، ارزیابی کند. فقط عواطف و احساست ما هستند که میتوانند اهداف ما را برگزینند و از آنجا که خرد نمیتواند عواطف ما را تحلیل کند، همچنین نمیتواند در مورد اهداف ما حکم دهد که غیرعقلانی هستند یا نه، کاری کند. تمام کاری که خرد میتواند انجام دهد این است که کدام نیرو برای اهداف ما مؤثرتر از دیگری است.
با این مبانی چطور میتوانیم اولویت عواطف در امر سیاسی را توجیه کنیم؟
اگر حرف هیوم در این باب را بپذیریم، آیا طبیعت عاطفی –اشتقاقی ما میتواند افتراقات سیاسی ما که مردم را عموماً در آن افتراقات تحت تأثیر عواطف هستند و نه گوشسپار خرد، توضیح دهد. در واقع نه؛ اگر هیوم برحق باشد، خرد هرگز اهداف ما را برنمیگزیند. خواه ما اهدافمان را در کمال آرامش خاطر و در پاسخ به استدلالهای منطقی برگزیده باشیم یا نه در کمال بیتوجهی به آنها باز تفاوتی ایجاد نمیشود.
خرد صرفاً وسایط و وسایلی را که در برآوردن اهداف ما نقش دارند، محاسبه میکند و این کار را هم به اعتنا به اینکه چه عاطفهای ما را تحت تأثیر قرار داده صورت میدهد. ولی ما واجد گستره وسیعی از انفعالات و عواطف هستیم که میتوانند ما را در جهان متعددی برانگیخته کنند.
در زمانهایی که شهروندان اشتیاق بیشتری برای همافزایی و پل زدن میان افتراقات سیاسی به منظور تأمین خیر عمومی، از خود نشان میدهند، هیوم بهجای صورتبندی این خواست ذیل اینکه ما موجودات عقلانیتری شدیم، میگوید که این انگیزه و نیرو برای پایان دادن به منازعات سیاسی و تلاش برای ایجاد همدلی بیشتر ناشی از این است که در عصر حاضر ما بیشتر تحت تأثیر عواطفی هستیم که ما را به آرامش و صلح و سلم فرامیخوانند. وقتی چنین عواطفی در صدر بنشینند مردم سوی اهدافی سوق پیدا میکنند تا در پرتو همافزایی، صلح، و برنامهریزی از سر دقت آینده پربار مشترکی را داشته باشند.
وقتی مردم بدواً در معرض عصبیت، ترس، ناامنی، نفرت، نزاع و هر انفعال دیگری که به خشونت منوط باشد، قرار بگیرند، اهدافشان را در جهت آزار دیگران برمیگزیند. در واقع در وضعیتی که بوی خشونت هر آن به مشام میرسد اصلاً برای کسی چه بسا مهم نباشد که کنش او مایه آسیب به دیگران میشود. اما باید به یاد داشت که این کنشها هرگز کمتر از دیگر کنشهای صلحآمیز عقلانیتر نیست ولی میتوانند به لحاظ اخلاقی کمتر قابل دفاع باشند.
ولی اگر وضع چنین است چرا گفتمان سیاسی حاضر ما چنین با خشونت و نه صلح و سلم احاطه شده است؟
این به آن سبب نیست که ما موجودات کمتر معقولی هستیم یا شدهایم، بلکه از نظر هیوم ما همانقدر که پیشتر معقول بودهایم امروز هم هستیم. هیوم برای توصیف افتراقات خیرهسرانه و سرسختانهای که ما در جغرافیای سیاسی خود مییابیم از مکانیسم ذهنیای سخن میگوید که در پس پرده این ماجرا قرار دارد. هیوم این ساختار ذهنی را همدلی مینامد.
حرف هیوم این است که ما انسانها مایلیم تا اعتقادات و عواطف یکدیگر را در مشاهده و توجه به زبان بدن و اظهارات چهرهای یا گوش دادن به صدای آنان دریابیم. نباید تصور کرد که این حرف هیوم به معنای تلپاتی ذهنی نیست بلکه وقتی نزدیک دیگران هستیم، ما میتوانیم از رفتار و سکنات آنها درک کنیم که چه حسی در آنها در جریان است و به خاطر شباهت ذهن خودمان و اذهان دیگران، عواطف و احساساتشان را با حس و عاطفه خودمان همبسته و مرتبط میکنیم. چون هرکدام از ما دارای آگاهی زنده و بیواسطهای از خودمان هستیم، در مرتبط کردن احساسات دیگران به خودمان من فقط درنمییابم که آنها چه چیزی را حس میکنند بلکه همچنین در خود من همان احساس و عاطفه تولید میشود. برای مثال، اگر کسی در حضور من بسیار خشمگنانه رفتار کند، من فقط نتیجه نمیگیرم که آن فرد عصبانی است بلکه عصبانیت مرا هم فرامیگیرد.
منظور هیوم از همدلی همین وضعیت است که در آن ما همچون آینهای بازتاب عواطف دیگران هستیم. با این حال نباید گمان کرد که جمیع باورهای ما چنین وضعی دارند.
از نظر هیوم همدلی میان مردمی از یک زبان و تبار بسیار موثرتر از زمانی است که دو فرد در افق حسی و فرهنگی یکسانی نیستند. در واقع تأثیر آن منوط به بازشناسی دیگران در مقام کسانی شبیه به خود ما هستند و هرچه بتوانیم این افق اشتراکی را بیشتر بازیابیم و گسترش دهیم، حس همدلی و عاطفی ما نسبت به آنها بیشتر میشود و عواطف آنها را بیش از پیش درک میکنیم.
یکی از توالی این سخن هیوم این است که امکان همدلی با ملل و نژادی غیر از خودمان به شدت کم است. از اینجا چنین برمیآید که مردم راغب هستند تا بیشتر با کسانی در ارتباط باشند و همافزایی کنند که شبیه خودشان هستند و نتیجتاً عواطف ذاتی و سرشتی آنها در این جریان همدلی مدام تقویت میشود.
مردم هم عمدتاً تمایل دارند تا با کسانی همنشین شوند که شبیه خود آنها هستند و در نتیجه این همنشینی عواطف آنان در مورد موضوعات تقویت میشود.
هیوم فکر میکرد که مردمان دانا در سایه همین نزدیکیها و اشتراکات میتوانند بر اختلافات غلبه نمایند. آنها میتوانند این کار را با بهکارگیری قوه تخیل خود در تصور احساس و عاطفه هر کسی که در چنان وضعیتی بود، حتی در مورد کسانی هم که بسیار از او دور باشند، چه بسط این مساله به شخص در ایجاد توازن در نگاه سیاسی او کم کند. ولی مشخص است که مردم در تمام زمانها چنین عمل نکردهاند.
وقتی ما با کسانی درمیآمیزیم که شبیه خودمان هستند و عواطف خشن آنها را همدلانه دریافت میکنیم، و وقتی از کسانی که نگاهی دیگر گون از ما دارند را برای معاشرت برمیگزینیم، افتراقات بسیار عمیقتر میشوند و بلکه سربرمیآورند.
اکنون بیایید به دلالتهای سیاسی سخن هیوم برگردیم. نگاه هیوم این بود که عواطف و احساسات ما هستند که ما را وامیدارند تا عملی را انجام میدهیم. او همچنین میگوید که اگر شما بخواهید بر کسی تأثیر بگذارید و او را وادار به عملی کنید بهترین کار این است که خشم او را به خشم خودتان گره بزنید. پس اگر چهرههای رسانهای و سلبریتیها بخواهند بر آراء عمومی تأثیر بگذارند و به افکار عمومی یا افکار همصنفان خود جهت دهند، بهترین کار این است که همدلی دیگران با خشونت و بغض خود را جلب کنند. حتی در این مورد ممکن است بهانه آن بغض با بهانه بغض دیگران یکی نباشد اما این چندان دیده نمیشود. چون در جریان همدلی و در نبود تحلیلی از سوی خرد، این زیربناها اصلاً دیده نمیشود. ما نیز البته بیشتر مایلیم تا منابع اخبار خودمان را از کسانی بگیریم که حس همدلی ما را برانگیختهاند. یعنی خود ما هم در این چرخه مواد و مصالحی رابرای فربه شدن آن فراهم میکنیم.