خبرگزاری کار ایران

کتاب «دندان‌پزشکی به روایت تاریخ ایران» به چاپ دوم رسید/ خاطراتی عجیب از دندانپزشکی در ایران

کتاب «دندان‌پزشکی به روایت تاریخ ایران» به چاپ دوم رسید/ خاطراتی عجیب از دندانپزشکی در ایران
کد خبر : ۸۱۱۵۵۶

کتاب «دندان‌پزشکی به روایت تاریخ ایران» شامل خاطرات و وقایعی جذاب درباره دندان‌درد و دندانپزشکی در تاریخ ایران به چاپ دوم رسید. این کتاب نوشته سعید میرسعیدی است و توسط نشر دندانه منتشر شده است.

به گزارش ایلنا، کتاب «دندان‌پزشکی به روایت تاریخ ایران» شامل خاطرات و وقایعی جذاب درباره دندان‌درد و دندانپزشکی در تاریخ ایران به چاپ دوم رسید. این کتاب نوشته سعید میرسعیدی است و توسط نشر دندانه منتشر شده است.

یکی از روایت‌های جذاب این کتاب، نامه یک دندانساز فرانسوی به مظفرالدین شاه است که در سفر شاه ایران به فرانسه، از او تقاضای کار کرده بود: «اعلیحضرتا! حسی که من را به نوشتن این عریضه واداشته، همانا عشقی است که من برای زیارت مملکت آن اعلیحضرت جلیل‌الشان دارم.

مختصر کلام آنکه می‌خواهم بدانم، آیا من یک نفر رعیت حقیر فرانسه می‌توانم در مملکت شاهنشاهی که منتهای آرزویم زیارت آن است، شغلی به دست بیاورم یا نه. چون من دندانسازم می‌خواهم که دندانساز اعلیحضرت باشم و مادام العمر با کمال جان‌نثاری خدمتگزار بمانم.

امضاء

از یک دندانساز آینده ایرانی به شاه آینده خود».

در این کتاب هم‌چنین خاطره‌ای خواندنی از دندان کشیدن ناصرالدین شاه آمده است: «دوشنبه ۲۲ رمضان ۱۳۱۰ ه. ق. به آقا دائی گفتیم دندانساز را بگذار توی کالسکه بیاور دوشان‌تّپه؛ آخر یک فکری خواهیم کرد برای دندان. ناهار را هم گفته بودیم ببرند دوشان‌تّپه، بالای کوه، تخم‌مرغ و آش حاضر کنند. برویم بلکه بخوریم. آمدیم سوار شدیم و راندیم برای دوشان‌تّپه. صحرا همه سبز و خرّم. سمت شاهزاده‌عبدالعظیم همه سبزه، باغ هم با شکوفه و ارغوانِ سفید و قرمز، مثل بهشت بود که همچه هوا هیچ‌وقت ندیده بودیم. با این هوا، حالا باید ما دندان بکشیم.

عسلی گذاشتیم و دوربین می‌انداختیم. دیدیم درشکه دندانساز از دروازه بیرون آمد و دارد می‌آید رو به دوشان‌تّپه. ناهار بد کثیفی خوردیم. قدری تخم‌مرغ و آب آبگوشت خوردیم. بعد آمدیم بیرون. دندانساز آمد؛ حالا نشسته‌ایم و دندانساز هم ایستاده است. می‌گوییم چطور می‌شود؛ می‌شود کشید یا خیر؟ دندانساز هم ایستاده است، چیزی نمی‌گوید. گاهی می‌گوید زود می‌کشم. آمدیم روی سکوی عمارتِ رو به باغ نشستیم. حالا خیال می‌کنیم چطور دندان را بکشیم و از شدّت خیال و فکر عرق کرده‌ایم. دندانساز هم آمده است نزدیک ما ایستاده است.

پیشخدمت‌ها هر کدام یک حرف می‌زند. شال‌گردن دستمان بود، خواستیم چشم‌هایمان را ببندیم، دانتیس بیاید دندان را بکَند؛ پیشخدمت‌ها نگذاشتند. دیدیم اگر نَکَنیم دندان را، امشب که نمی‌توانیم غذا بخوریم؛ چه کنیم. لابد نشستیم و گفتیم بیا بکش. دندانساز هم گازش را عقب سرش قایم کرده که ما نبینیم، که یک‌دفعه گازانبر را انداخت و چهار مرتبه و ما فریاد کردیم آخ آخ! که مغزمان صدا کرد و کمرمان درد گرفت و خیال می‌کردیم هنوز باز دندان کشیده نشده است که دیدیم دندانساز ایستاده است. گفتیم چطور شد، گفت کشیدم. نگاه کردیم دیدیم بلی، کشیده است. دندانِ معیوبی کرم خورده و معیوب بود. آفتابه لگن آوردند، دهانمان را شستیم و رفتیم اطاق، رختخواب انداختند؛ به قدر دو ساعتی دراز شدیم. بعد برخاستیم، نمازی خواندیم و چایی و عصرانه خوردیم. جای دندان درد می‌کرد. آمدیم پائین توی باغ. باغ مثل بهشت بود، امّا باز کسل بودیم و دماغ نداشتیم... وقتی می‌خواستیم سوار شویم بیاییم شهر، دندان‌مان را گفتیم آوردند، انداختیم زیر لگد؛ چهار پنج‌ تا لگد زدیم، بعد انداختیم رو به سمت شمالِ کوه دوشان‌تّپه و دور انداختیم.»

انتهای پیام/
ارسال نظر
پیشنهاد امروز