در گفتوگو با ایلنا مطرح شد:
ترجیح میدهم؛ همان خشایار اعتمادیِ خاص به صحنه بازگردد/ هیچ تهیهکنندهای اجازه ندارد با من، عصار و اصفهانی بد صحبت کند/ گفتند ممنوعالکاری چون صدایت شبیه داریوش است
خشایار اعتمادی میگوید: اگر همین امروز 50 میلیارد دلار به مملکت تزریق شود و به وسیله آن ظرف ده سال تمام مشکلات زیرساختی اقتصادی مردم حل شود، باور کنید آسیبهای فرهنگی و اخلاقی ما تا پنجاه سال دیگر حل نخواهد شد.
به گزارش خبرنگار ایلنا، خشایار اعتمادی (خواننده موسیقی پاپ) که در اواسط دهه هفتاد، یعنی آن زمان که فضای هنری کشور بسیار بسته بود و موسیقی و البته موسیقی پاپ نزد مسئولان و مخاطبان معنا و تعریف درستی نداشت به همراه دیگر همنسلانش به تولید آثار پاپ پرداخت و حاصل تلاشهای آن سالهایش، تولید و انتشار نخستین آلبوم پاپ پس از انقلاب است.
اعتمادی که با خواندن ترانه «بارون» با شعری از شاملو به شهرت رسید و در مقطعی به دلیل شباهت صدایش به صدای داریوش اقبالی (خواننده پاپ ساکن لسآنجلس ممنوعالکار شد) میگوید: موسیقی و چگونگی برگزاری کنسرتها در انحصار عدهای خاص است که با تأکید میگویم انشالله اینگونه نباشد، از طرفی بخشهای خصوصی و دولتی نیز در این رویه سهیم هستند.
این روزها چقدر فعال هستید؟
فعالیتم به چند دلیل بسیار کمرنگ است. به طور کلی انگیزه زیادی برای کارهای گسترده ندارم و شاید سالی دو یا سه تکآهنگ تولید کنم.
گرچه توانایی اجراهای صحنهای را دارید اما در این زمینه هم کم کار هستید؟
واقعیت این است که اجراهای صحنهای در انحصار عده خاصی است، به همین دلیل اگر بخواهم کنسرت بدهم، باید خودم هزینه آن را متقبل شوم که این رویه نیز نتیجه مثبتی نخواهد داشت؛ زیرا گیشه موسیقی نیز در انحصار همان عده است و این موضوع باعث خواهد شد کنسرتی که به صورت شخصی هزینه آن را متقبل شدهام فروش نداشته باشد. به هرحال در بازار فعلی از دست دادن پول و سرمایه بازگشتی نخواهد داشت و به دست آوردن سرمایه از دست رفته بسیار سخت است، بنابراین ترجیح میدهم ریسک نکنم.
پس به وجود مافیا در موسیقی اعتقاد دارید؟
استنباطم این است که موسیقی و چگونگی برگزاری کنسرتها در انحصارعدهای خاص است که با تأکید میگویم انشالله اینگونه نباشد، از طرفی بخشهای خصوصی و دولتی نیز در این رویه سهیم هستند. به طورکلی در تایید نظر برخی همکارانم باید بگویم، بله چنین رویهای وجود دارد و تمامی سالنها نیز در اختیار عدهای خاص است که دایرهای تشکیل دادهاند و از گیشه گرفته تا دیگر بخشهای مربوطه، با یکدیگر هماهنگ هستند. این اشخاص هر کدام تعدادی مشخص از افراد واجد همکاری را در اختیار دارند و آنها را روی صحنه میفرستند و برای آنها کنسرت برگزار میکنند. تعدادی دیگر هم بر فضای مجازی سلطه دارند و آن اشخاص هستند که میگویند چه آثاری در فضای مجازی منتشر شود یا نه. به این ترتیب میتوان گفت پخش و انتشار آثار در فضای مجازی هم در انحصار عدهای خاص است.
انتشار آلبوم هم توجیه منطقی و اقتصادی ندارد؟
بله. آنها که بر فضای مجازی تسلط دارند، هزینه میکنند تا آثاری که میخواهند منتشر شود و بوسیله برگزاری کنسرت برای خود درآمدزایی میکنند. در این شرایط من که میخواهم کنسرت ویژهای داشته باشم زمانی که کنسرتهای دیگر را میبینم متوجه میشوم که اغلب آنها بیشتر به کلاب شبیه هستند تا کنسرت، زیرا در نور و صدا خلاصه میشوند. به هرحال این فضا دلخواه من نیست و حضور من روی صحنه نیاز به سرمایهگذاری دارد و همانطور که گفتم در این زمینه پیشنهاد درخوری وجود ندارد. البته سرمایهگذار کنسرتهای قبلی و آلبومهایم خودم بودهام. در آن مقطع شانس بازگشت سرمایه وجود داشت، اما حال اینگونه نیست و آن بازگشت سرمایه مطمئنا صفر خواهد بود. ساماندهی این بخش در اختیار من نیست؛ بلکه در اختیار همان اشخاصی است که انحصار این بخش را به عهده گرفتهاند. از طرفی مردم نیز با آن اشخاص همراه هستند و در سامانههای کامپیوتری مرتبط، با آنها ارتباطند. در این شرایط اگر از تهیهکنندگان و کنسرتگذاران توقع همکاری و انتظار ساماندهی داشته باشیم، از هر بلیت مبلغی برای خود برمیدارند تا برنامه ما را به آن تعداد از مردم که در سامانههای مربوطه حضور دارند، اطلاعرسانی کنند و به دلیل اینکه اشخاصی مثل من در سیستمهای موجود؛ نیستیم، بلیتهای ما را بهطور کامل نمیفروشند و در این زمینه کمکاری میکنند تا خودمان محترمانه کنار بکشیم، سپس مانند اغلب حوزهها توپ را در زمین مخاطب میاندازند و میگویند اوست که تو را نمیخواهد. از آنجایی که شخصیتم را بیش از هنرم دوست دارم اصراری برای حضور و فعالیت ندارم، زیرا این فضا را محترمانه نمیبینم.
در این سالها پیشنهادی برای برگزاری کنسرت پیشنهادی نداشتهاید؟
به طور کلی برای اجراهای صحنهای موسیقی از سوی تهیهکنندگان مراجعه و پیشنهاد درخوری نداشتهام، البته هستند اشخاص و دفاتری که چنین پیشنهادهایی دارند، اما با توجه به سابقهای که در زمینه فعالیتهای صحنهای دارم و با توجه به اجراهای بسیار خاصی که در گذشته داشتهام؛ همچنین، با توجه به شیوه، ساختار و کیفیت کنسرتهای سالهای پیش و مقایسه آنها با کنسرتهای فعلی، ترجیحم این است که همان خشایار اعتمادی خاص به صحنه بازگردد، در غیر این صورت بهتر میدانم مخاطبان همان خاطرات قشنگ گذشته را در ذهن داشته باشند و تلاش من نیز این است که خاطرات خوب گذشته را برای آنها حفظ کنم.
در ابتدای دهه نود نگاهتان به موسیقی مثبت بود چرا تا این حد تغییر موضع دادهاید؟
ببینید، از اوائل سال هشتاد مسیری انحرافی در موسیقی ایجاد شد و بازار موسیقی را تحت تاثیر قرار داد و متاسفانه مردم، رسانهها و نشریات زرد نیز با آن همراه شدند. این روند تا سال 1386 ادامه داشت و اشخاصی که با آن همراه بودند، اصطلاحأ یکهتازی کردند و طی آن مسیر به آزمون و خطا پرداختند. از سال 1386 تا سال 1390 نیز مقطع بازگشت آثار خوب و قابل قبول بود که باعث امیدواری تعدادی از فعالان این عرصه شد، اما از سال 1390 آزمون و خطاهای قبلی سوداگران عرصه موسیقی نتیجه داد و از همان ابتدای همان دهه بود که موسیقی از مسیر درستش خارج شد و از آن فضایی که من دوستش داشتم، فاصله گرفت.
چه کسانی باعث ایجاد این روند شدهاند و آیا مردم و مخاطبان هم مقصرند؟
من میگویم همه مقصرند. صنعت موسیقی نیز مانند دیگر صنایع بر اساس عرضه و تقاضا پیش میرود و مبنای آن چرخه، عرضه و تقاضاست. شما به همین ماجرای گرانی بنزین توجه کنید تا متوجه منظورم شوید. تا میگویند بنزین گران شده مردم برای پر کردن باکهایشان صف میکشند، پس میتوان گفت آنها متقاضی این اتفاق هستند. در چین نیز چنین اتفاقی افتاد، اما مردم به جای صف کشیدن ماشینهایشان را وسط خیابان خاموش کردند و به خانههایشان رفتند. به این میگویند اعتراض مدنی. آن مردم نه تظاهرات کردند و نه شورش.
همانطور که گفتم مبنای صنعت موسیقی نیز عرضه و تقاضاست و زمانی که مردم از موسیقی ضعیف استقبال میکنند این مجال را به عرضهکنندگان میدهند تا چنین آثاری را ترویج کنند و به تولید آثار بیکیفیت بپردازند. پس میتوان گفت ادامه یافتن این روند اشتباه به گردن مخاطب است و در این بخش مخاطبان مقصر هستند، زیرا نه تنها آثار نازل را تحریم نمیکند، بلکه از آنها استقبال میکنند. در این میان عرضهکنندگان به جای آنکه به این فکر کنند که عرضه کننده کالای فرهنگی هستند و باید برنامههایشان در جهت ارتقای سطح کیفی و کمی آثار باشد، صرفا به بعد مالی قضیه و سودش فکر میکنند. طی این چرخه، هنرمندانی که شأن و مرتبه موسیقی برایشان مهم است، نمیدانند چه کنند. برخی از آنها انزوا میگزینند و گوشهگیر میشوند و عدهای با شرایط موجود مبارزه میکنند و دیده نمیشوند و برخی نیز افسرده میشوند و در خانه میمانند. عدهای نیز هستند که رنگ عوض میکنند و برای دیده شدن به میدان میآیند.
اما فیلتری وجود دارد به نام وزارت ارشاد که بخشی از وظیفهاش نظارت بر فضای موجود است.
اگر همین امروز 50 میلیارد دلار به مملکت تزریق شود و به وسیله آن ظرف ده سال تمام مشکلات زیرساختی اقتصادی مردم حل شود، باور کنید آسیبهای فرهنگی و اخلاقی ما تا پنجاه سال دیگر حل نخواهد شد. در این میان ایجاد تغییرات مثبت فرهنگی به عهده چه اشخاص و مراجعی است؟ این مسئولیت به گردن راهبران کلان فرهنگی و آنهایی است که به نوعی در اصلاح و هدایت فرهنگ مملکت سهیم هستند، از وزارت ارشاد و صداوسیما گرفته تا سایر مراجع و دستگاههای ذیربط. بیشک وزارت ارشاد میتواند در بهبود وضعیت موجود موثر باشد. نه آنکه جلوی تولید موسیقی نازل را بگیرد، اما میتواند با برنامهریزیهای درست سیطره آثار خوب را با دادن یکسری امتیازها بالا ببرد تا باقی هنرمندان نیز سعی کنند بر مبنای آن مولفهها به تولید اثر بپردازند. به طور مثال مسئولان ذیربط میتوانند چهارچوبی ایجاد کنند و بگویند بخشی از هزینه تولید آثار واجد شرایط را متقبل میشوند یا اینکه به آن آثار بیلبوردهای شهری اختصاص دهند. یا اینکه به آنها امکان تولید ویدئوکلیپ دهند و در زمینه پخش آنها را یاری کنند. باید رویهای این چنینی ایجاد شود تا بقیه سعی کنند برای رسیدن به آن جایگاه مطلوب به هدایت استعدادشان بپردازند. اما زمانی که این رویه کاملا برعکس است و امتیازها و ویژگیهای لازم به تولیدکنندگان آثار نازل اختصاص داده میشود، وضعیت از این بهتر نخواهد شد. البته باید بگویم همه نوع موسیقی باید وجود داشته باشد و آنچه لازم و حیاتی است چگونگی اولویتبندیها است که باید توسط مدیریت کلان انجام شود که اینطور نیست و مراجع ذیربط پشت آثار نازل و متولیان آن هستند.
متاسفانه به لحاظ فرهنگی وضعیت خوبی نداریم و این رویه تا به آنجا پیش رفته که فلان تهیهکننده در فضای مجازی خواننده مقابلش را تخریب میکند و به او میگوید همین است که من میگویم و هر که موافق نیست بزند به چاک! بدتر آنکه متولیان فرهنگی و مسئولان ذیربط بهجای برخورد با آن تهیهکننده و حتی بهجای تذکر به او به دلیل ادبیات بد و سخیفش، او را حمایت میکند و در اتاقشان به رویش باز است. اینجاست که متوجه میشویم فرهنگ مرسوم غلط در حال ترویج است.
تا به حال با تهیهکنندگانی که ادبیات سخیفی دارند برخورد هم داشتهاید؟
در این جامعه هیچکس اجازه ندارد و نمیتواند با من و همکارانی چون علیرضا عصار، محمد اصفهانی و خیلیهای دیگر بد صحبت کند و در نوع ارتباطش ادبیاتی سخیف را به کار گیرد. زیرا ما چنین اجازهای نمیدهیم و از آنجا که آن تهیهکنندگان میدانند چنین اجازهای به آنها داده نمیشود با برنامههای هماهنگ و از پیش تعیین شده و ارتباط با پاییندستیها و بالادستیها ما را کنار میگذارند و اشخاصی را برمیگزیند که طی رابطه با آنها ادبیات سخیفشان را مورد استفاده قرار دهند.
البته خوانندگان مورد تایید تهیهکنندگان تاجر مآب نیز تاریخ مصرف دارند و به زودی از سوی مخاطبان فراموش میشوند.
بهطور کلی انسان دارای تاریخ مصرف است و آنکه جاودان است خداوند است. انسان تاریخ مصرف دارد مگر اینکه جامعه به لحاظ فرهنگی آنقدر قوی باشد و دارای قوه تشخیص باشد تا بتواند آثار خوب و بد را از هم تفکیک کند.
یادم هست تلویزیون در مقطعی به تولید نوعی سریالهای طنز میپرداخت و به وسیله آنها، اصطلاحأ به جان هنرمندان و ورزشکاران میافتاد. آنهایی که در آن مقطع گمان میکردند از این رویه سود خواهند برد، فکر نمیکردند روزی همان طنازیها گریبان خودشان را بگیرد. باور نمیکردند آدمهایی که آن طنازیها را میآموزند به سراغ خودشان بیایند و فکر نمیکردند که مثلأ روزی نوجوانی پانزده ساله دستش را از فضای مجازی بیرون آورد و یقه مسئولان مهم و رده بالا را بگیرد. دلیل همه اینها اشتباهات فرهنگی است که توسط مدیران فرهنگی صورت گرفته است.
یادم هست در دوران ریاست جمهوری آقای احمدینژاد روزی در کنار یکی از وزیران نشسته بودم. به ایشان گفتم شما به عنوان یکی از متولیان فرهنگی دوست دارید وقتی وارد اتاقتان میشوم شما را چه صدا کنم؟ مثلا بگویم سلام جناب وزیر یا بگویم سلام آقای دکتر یا بگویم سلام حاج آقا؟ به هرحال این موارد نیز جزیی از فرهنگ است. سپس به ایشان گفتم شما جورج کلونی را میشناسید؟ که ایشان نشناختند. بعد از چند هنرمند دیگر نام بردم و باز ایشان نشناختند. قاعدتأ نباید اینگونه باشد به هرحال وزیر مملکت باید از این مسائل باخبر شد و نسبت به هنرمندان عصر خویش شناخت داشته باشد. در ادامه گفتم همه این آدمها در مملکت من اجازه بیلبورد دارند بخشی از بیلبوردها هم به ساعت «رولکس» و «امگا» تعلق دارد این درحالی است که من هنرمند اجازه بهرهگیری از حوزه تبلیغات را ندارم. بنا به همین دلایل است که بعید میدانم مشکلات بزرگ حوزه فرهنگ تا پنجاه سال دیگر حل شود. منِ خشایار اعتمادی که اوائل؛ زمانی که به مخاطبان تعظیم میکردم و از تشویقش به اوج میرسیدم؛ حال دیگر آن تشویقها را نمیخواهم و به آن علاقهای ندارم. به قول وحشی بافقی، چون چنین است پی کار دگر باشم به.
در اوائل دهه هفتاد، مرکز موسیقی صداوسیما نقش مهم وموثری در نوع گزینش خوانندگان داشت. طی این مدت صداوسیما نسبت به ارتقای سطح موسیقی چگونه عمل کرده است؟
در آن مقطع مرکز موسیقی صداوسیما، مرکز سرودهای انقلابی بود و ورود افرادی مثل من بود که تغییراتی را ایجاد کرد. در واقع ما بودیم که با فضای بسته و شرایط موجود آن زمان مبارزه کردیم. نمیگویم، جنگیدیم به این دلیل که مفهوم مبارزه با جنگ متفاوت است. در آن مقطع سواد و دانش تاثیر بهسزایی در نوع فعالیتمان داشت و این ما بودیم که گمانهزنی و تعامل میکردیم و تلاشمان این بود دیالکتیک و پویا باشیم. شخصأ چهار سال از عمرم، یعنی از سال 1372 تا سال 1376 را صرف این مبارزه کردم. یادم هست در اواخر اسفندماه 1373 تکآهنگی منتشر کردم و پس از پخش آن، مرا ممنوعالکار کردند.
دلیلش چه بود؟
شباهت صدای من به صدای داریوش اقبالی. اما امروز نگاه کنید که چقدر صداهای شبیه به خوانندگان وجود دارد. توجه کنید که چندین نفر شبیه شادمهر عقیلی و داریوش اقبالی و ابی میخوانند؛ اما به این دلیل که ما نفرات اول موسیقی پاپ پس از انقلاب بودیم با ما برخورد شد و به نوعی نقش سیبل را بازی کردیم.
حساب کنید که من و اغلب خوانندگان در دهه هفتاد آموزش دیده بودیم و از سنین پایین فعالیت در عرصه موسیقی را آغاز کرده بودیم. من نزد اردشیر روحانی پیانو میآموختم و علیرضا عصار پیانو را نزد جواد معروفی آموخته بود و پس از آن نزد بزرگان و اساتید دیگر رفتیم تا بیشتر بیاموزیم. در آن مقطع به ادبیات و آثار بزرگانی چون حافظ، مولانا، فروغ فرخزاد، شاملو و نصرت رحمانی توجه داشتیم و با همین روال بالا آمدیم و رشد کردیم. سپس با بزرگانی چون بابک بیات آشنا شدیم و اینگونه بود که برای خودمان رزومهای قابل قبول تدارک دیدیم. همه افتخار من این است که با بزرگان عرصه موسیقی همکاری کردهام. افتخارم این است که شعرهای شاملو، نیما یوشیج، فریدون مشیری و شفیعی کدکنی را خواندهام، حتی یادم هست یکی از آثار ایرج جنتی عطایی را خواندم و بعدأ فهمیدم که آن ترانه اثر ایشان است. تمام مدت دغدغهمان انتخاب اشعار و ترانههای با کیفیت بود. اینکه ناگهان اثری ضعیف با شعری سخیف مورد توجه مخاطبان قرار میگیرد باعث دلشکستی است. حال همه تلاشم را به کار گیرم تا اشعاری از علی معلم دامغانی و آقای شفیعی کندکنی بخوانم و به محتوای شعرم فکر کنم، قاعدتأ توی ذوقم خواهد خورد. چه در این میان کسی آثار ضعیف را حمایت میکند و با آنها همراه میشود؟! بیشک مردم هم مقصرند و ناخواسته و نادانسته از آثار ضعیف حمایت میکنند. همه اینهاست که باعث میشود برای ادامه فعالیت انگیزهای باقی نماند و حداقلش این است که فعالیت کمی داشته باشم، حال اگر کسی اثرم را درک کرد به او تعظیم میکنم و با کسی که متوجه معنا و محتوای اثرم نشود، کاری ندارم.
گفتگو: وحید خانهساز