خبرگزاری کار ایران

شیوا مقانلو در گفت‌وگو با ایلنا مطرح کرد؛

محدودیت‌ها و ممنوعیت‌های نوشتن از طبقات منفی ۳ برای نویسندگان ایرانی/ بر ادبیات بلبشو حاکم شده‌است

محدودیت‌ها و ممنوعیت‌های نوشتن از طبقات منفی ۳ برای نویسندگان ایرانی/ بر ادبیات بلبشو حاکم شده‌است
کد خبر : ۵۸۲۹۱۷

الان به لطف بلبشویی که بر ادبیات ما حاکم است (هم در ترجمه و هم در تالیف) شما دلنوشته و خاطرات دوره دبیرستان و گپ و گفت­‌های تلفنی با دوستان و خلاصه هرچیزی را که از ذهنت گذشته می‌‌توانی به اسم کتاب چاپ کنی و این نوع کتاب چاپ کردن نیازی به عرق‌ریزان روح و جسم ندارد.

به گزارش خبرنگار ایلنا، نویسندگان امروزی ما چقدر همچون ارنست همینگوی به دنبال تجربه‌کردن هستند؟ تا چه میزان به نوشتن از زیرپوست شهر فکر می‌کنند و حتی برای خلق داستانی از طبقه منفی ۳ جامعه به دل ماجرا زده و دست‌کم در مدت کوتاهی با حاشیه‌نشیان و فراموش‌شدگان جامعه هم‌کلام و هم‌قدم می‌شوند؟ اساسا تجربیات شخصی نویسنده امروز ما تا کجا مجال ورود به داستان و رمان را دارد؟ ممیزی و سانسور و محدودیت‌های اجتماعی در زمنیه سبک‌های مختلف زندگی چه اندازه مانعی بر سر نمود بخشی از تجربیات شخصی زندگی نویسنده در آثار ادبی ما هستند؟

شیوا مقانلو (نویسنده) نویسنده به این سوالات و نقشی که عدم تجربه‌گرایی نویسندگان در ضعف و افول ادبیات ایرانی داشته، پاسخ داده است. مشروح این گفت‌وگو را در ذیل بخوانید:

به نظرتان چرا نویسندگان ایران تجربه‌گرا نیستند؟ بیشترشان در اتاقی می‌نشینند و داستان‌سازی می‌کنند ولی از دنیای اتفاقات در بطن جامعه واقعی به دور هستند.

شاید یک دلیل مهمش، ورود سهل و راحت و پرتعداد افراد بی‌­ربط به جامعه نویسندگی باشد. در اکثر کشور‌ها ورود حرفه­‌ای به این صنف کار دشواری است، شما باید استعداد آشکاری داشته باشی و بعد تعداد زیادی داستان بنویسی و داستان­‌هایت از سوی مجلات و ناشران مختلف رد شود و تجربه کسب کنی تا پخته و پذیرفته شوی و بعد ابتدا در شهر و استان خودت و بعد در سطح کشورت مطرح و تثبیت شوی، هم تثبیت از نظر اسم و رسم و هم تثبیت از نظر مالی که یعنی دیگر یک نویسنده حرفه‌ای هستی. ولی الان به لطف بلبشویی که بر ادبیات ما حاکم است (هم در ترجمه و هم در تالیف) شما دلنوشته و خاطرات دوره دبیرستان و گپ و گفت­‌های تلفنی با دوستان و خلاصه هرچیزی را که از ذهنت گذشته می‌‌توانی به اسم کتاب چاپ کنی و این نوع کتاب چاپ کردن نیازی به عرق‌ریزان روح و جسم ندارد.

بار‌ها گفته‌ام که مسبب این وضع نامحترمانه، ناشرانی هستند که از این به اصطلاح نویسندگان پول می‌­گیرند و کتابشان را چاپ می‌­کنند و آن نویسنده فرضی را دچار توهم نویسنده بودن، و مخاطبان را دچار بی‌اعتمادی و شک، و نویسندگان حرفه‌­ای را دچار یاس می‌­کنند. کتاب هم یک کالای فرهنگی است و باید در رقابتی سالم، برای هرچه بهتر شدن بکوشد. ولی وقتی این بازار هم درگیر معادلات اشتباه رفاقتی و مالی است، خب نویسنده چه نیازی می‌بیند که زحمت بکشد و از بطن واقعی جامعه خبر بگیرد؟ می‌­نشیند و دیالوگ‌­های کافی­‌شاپی می‌­نویسد و چاپ می‌­کند.

متاسفانه نویسنده‌­ی این‌روزهای ما - عمدتا و نه همه- صرفا با اتکا به آموختن فرم و بدون اینکه نه تاریخ بداند نه سیاست و نه اقتصاد و نه از تنوع بومی و قومیتی و اعتقادی مردم در شهرهای مختلف اطلاع داشته باشد، داستان خلق می‌کند و برای همین بیشتر داستان‌ها در آپارتمان‌های شهری و نهایتا محیط‌های خارجی محدود و مکان‌های مشخصی از شهر می‌گذرند. این عدم توجه به لوکیشن‌های متفاوت و متنوع مثلا حاشیه شهر‌ها و روستا‌ها و.... چقدر ناشی از همین توجه‌نداشتن به تجربه‌گرایی و دانستن علوم دیگر و.... است؟

مشکل اصلی، کپی کردن و از روی دست نویسندگان قبلی نوشتن است. یک دوره‌­ای مثلا اواخر دهه هفتاد و اوایل هشتاد، این آپارتمان‌­نویسی لازم بود. نسل جدیدی از نویسندگان زن در حال ظهور بودند که می‌­خواستند دغدغه­‌های سرکوب شده و نیازهای نادیده گرفته شده­‌ی چندین دهه را با ابزار داستان بیان کنند، و آپارتمان­‌های کوچکی که جای منازل حیاط­‌دار را گرفته بودند، بهترین مکان رخ دادن چالش­‌ها و نمایش رخدادهای جدید اجتماعی و تغییرات الگوهای زیستی و فکری به خصوص برای زنان بود، و خب نمونه‌­های موفقی هم در این نمایش داشتیم، هم زن و هم مرد.

دلیل دیگر هم تغییر شکل زندگی در شهر‌ها بود که آشکارا بیشتر نویسندگان امروزی ما از شهرهای بزرگ می‌­آیند و درحال تجربه‌­ی مستقیم این تغییر شکل بودند که یکی از مهم‌ترین مصادیقش رواج کافه­‌ها یا زندگی­‌های دانشجوئی و ازدواج‌های سفید و... بود. طبیعتا این‌ها موضوعات جذابی بودند و باید هم باز می‌­شدند. اما مشکل از تکرار چشم‌ بسته و فاقد خلاقیت این ساختار‌ها بود که به اصطلاح بچه جوانتر‌ها همه چیز را خز کردیم! رمان­‌های زنانه­‌ی ما شد کپی زویا پیرزاد و برخی از نویسندگان مرد معروف‌مان هم شروع کردن به تکرار خودشان در کتاب­‌های بعدی‌شان.

طبیعی است که اولین و آسان­‌ترین کار برای من نویسنده نوشتن از چیزهای آشنای اطرافم است، مثلا کوچه محل سکونتم، ولی مشکل وقتی پیش می‌­آید که جاضر نباشم ذهنم و زیست ذهنیم را یک قدم جلو‌تر ببرم و چیزهای خارج از تجربهٔ عینی و فیزیکی‌ام را هم بنویسم. من خودم طبعا بچه ایلات و عشایر نیستم، بچه جنوب نیستم، پاریس را ندیده‌ام، مرد هم نیستم، بچه مدرسه‌­ای نیستم، پیرزن هم نیستم، هزار سال پیش هم در دنیا نبوده‌ام، قبرکن و ملکه و فرشته و شیطان هم نیستم، ولی درمورد تمام این مکان­‌ها و زمان­‌ها و افراد داستان نوشته‌ام (حتی از زبان اول شخص) و به جایشان فکر و زندگی کرده‌ام.

منِ نویسنده هم باید تخیلم را برای خلق جهان داستانی تازه‌­ام به کار بیندازم، و هم واقعا حرکت کنم و بروم و ببینم و تجربه کنم. البته باید اذعان کنیم که مشکلات زندگی و معیشتی و... شاید فراغ بال چندانی برای تجربه­‌های گوناگون نگذاشته باشد و نویسنده‌­ی درگیر چند شغل بی­‌ربط اصلا نفهمد روزش کی شب شد که تازه بخواهد به فکر سفر و تجربه هم باشد، اما کتاب و اینترنت را که از ما نگرفته‌اند. کاملا با شما موافقم که یک نویسنده موفق، به دانش پایه‌­ای در همهٔ زمینه­‌ها احتیاج دارد که به راحتی قابل کسب‌اند، از معماری و تاریخ و اسطوره بگیر تا فیزیک و نجوم، طبیعتا نه به شکل حرفه‌ای بلکه برای پر و پیمان­‌تر کردن جعبه ابزارش تا موقع خلق شخصیت و موقعیت و پیرنگ داستانش فقط از زندگی خودش و رفقایش به عنوان نویسنده و روزنامه­‌نگار و کتابفروش و ویراستار ننویسد! یعنی دیگر حسابش از دستم دررفته که چند کتاب بد و حتی خوبی خوانده‌ام که شخصیت اولشان نویسنده یا کتابفروش است!

در ادبیات امروز دیگر شاهد داستان‌هایی مثل داستان‌های علی‌اشرف درویشیان، محمود دولت‌آبادی، احمد محمود و غلامحسین ساعدی نیستیم که از بطن و لایه‌های زیرین جامعه و زیر پوست روستا و شهر می‌گفتند؛ اما واقعا زیرپوست شهر مسئله نویسنده امروز نیست؟ یا چون نویسنده تجربه‌ای از آنچه در بطن جامعه می‌گذرد ندارد به طرف نوشتن داستان‌ از این مردمان طبقات منفی ۳ جامعه نمی‌رود؟

به سوال شما از دو جنبه پاسخ می‌­دهم. اول اینکه آیا واقعا قرار است در همه­‌ی زمان­‌ها و شرایط، مضامین یکسانی را نوشت و تکرار کرد؟ از این منظر، جواب من منفی است، یعنی شرایط اجتماعی و سیاسی و فرهنگی هر دوره‌­ای اقتضا می‌­کند که شما بیشتر روی یک جور سوژه تمرکز کنید. منظورم نوشتن از روی تئوری و قاعده نیست البته. یعنی علی‌اشرف درویشیان طبعا کتاب ایدئولوژی جلوی خودش نمی‌­گذاشت که براساس آن از زندگی روستائیان بنویسد. اما اقتضای زمانه –هم برای شخص او و هم برای خوانندگانش – پرداختن به آن سوژه­‌ها بود، لازم داشتیم و باید نوشته می‌­شد. من به خصوص ماجرا را از دید تاریخ ادبیات و مکاتب ادبی جهان می‌­بینم. شما ناگزیرید که دوره‌­های مختلف تاریخ را در هنر و ادبیات کشورتان تجربه کنید، رابطه­‌ی متقابل دارند. ایران هم مستثنی نیست، گذر از کلاسیک به رمانتیسیم و رئالیسم سوسیالیستی در داستان­‌نویسی و... یعنی به نظرم اگر خود آقای درویشیان امروزه بود و دقیقا به‌‌ همان شیوه و فرم چهل سال قبل خودش می‌­نوشت، آن اقبال را نداشت چون جامعه و به تبع آن مخاطب و نیاز‌ها و افکار و اولویت­‌های مخاطب عوض شده.

اما بخش دوم جواب این است که آیا قرار است وقتی به اقتضای شرایط زیستی خودمان و جامعه‌­مان به سراغ سوژه­ای می‌­رویم، با تمام توان برویم و کم­‌کار ی نکنیم و خوب بنویسیم؟ جواب من مثبت است! یعنی به نظرم بخشی از مشکل در درست ندیدن طبقات مختلف اجتماع و نیازهای خوانندگان مختلف است، اما بخش بزرگترش کم­‌کاری در بیان‌‌ همان چیزهائی که می‌­خواهیم بگوئیم یا بلدیم بگوئیم. یعنی غلامحسین ساعدی اگر دغدغه‌­اش روابط روستایی بود و از یک گاو می‌­نوشت، نه تنها نگاه دقیق و زیرپوستی و بطنی به روابط روستائی داشت و آن­‌ها را مهم می‌­دانست، بلکه اصلا خوب و درست و هنرمندانه می‌­نوشت. وگرنه شما می‌­توانی همین الان هم کلی مقاله‌­ی گزارش­گونه و خبر و رپرتاژ درمورد طبقات پائین پیدا کنی که موقع چاپشان خیلی هم جنجال می‌­کنند و لایک می‌گیرند و محبوب می‌‌شوند. اما آیا این­‌ها داستان‌اند؟ نه! نویسنده باید نگاه تیزبین و دقیق و گسترده‌­ی خودش را با هنر نگارش و قدرت بیانش ترکیب کند.

چقدر از ضعف ادبیات داستانی ما و علل استقبال مردم از داستان‌های ترجمه به همین موضوع نداشتن تجربه‌های زیستی متنوع و مختلف میان نویسندگان ما بازمی‌گردد؟

بسیار زیاد. متاسفانه در بین برخی دوستان نویسنده دو سه سالی است عداوت و کینه‌­ای نسبت به ادبیات ترجمه رایج شده و گناه دور شدن مخاطب از ادبیات ایرانی را به گردن وفور کتاب‌­های ترجمه می‌­اندازند. خب این نگاه اشتباه و متاسفانه تاریخی و رایجی است که به جای دیدن ضعف­‌ها و تقصیرات خودمان، همیشه دنبال مقصر بیرونی باشیم. البته هیچ شکی نیست که ادبیات خارجی به خاطر داشتن یک صبغعه­‌ی ادبی دو قرنه،‌‌ رها بودن از ممیزی درونی و برونی، آزمودن شیوه­‌های نو و وفور خلاقیت­‌های فردی، رشد در محیط نقد حرف‌ه­ای و گرفتن فیدبک‌­های درست از مخاطب و منتقد، بسیار جذاب و پرکشش است.

خودشان هر سال برای خودشان جایزه راه می‌ندازند و خودشان داور می‌­شوند و به خودشان جایزه می‌­دهند و چند ماه بعد جا‌ها را با هم عوض می‌­کنند!

خود من هم از کودکی با داستان­‌های ترجمه از ادبیات کلاسیک و کودک غربی بزرگ شدم و مثلا کتاب‌­های طلائی انتشارات امیرکبیر بسیار بیش از قصه­‌های سیاه و سنگین کانون پرورش برایم کشش و زیبائی داشت. اما این تقصیر آن­‌ها نیست! تقصیر خود ماست که همین بضاعت اندک و ابتدای راه‌مان را بیشتر نمی‌­کنیم و جلو‌تر نمی‌­بریم. همه هم در این وضعیت مقصیرم. هم من مقانلو که در نوشتن تنبلی می‌­کنم، هم شمائی که تمام وقتت به جای خواند کتاب داستانی یا تئوری صرف حضور فعال تلگرامی و کل­کل با هم­گروهی­‌های مثلا نویسنده می‌­شود و هم آن شش هفت ده نفری که خودشان هر سال برای خودشان جایزه راه می‌ندازند و خودشان داور می‌­شوند و به خودشان جایزه می‌­دهند و چند ماه بعد جا‌ها را با هم عوض می‌­کنند! حالا شما برو ببین هرمان ملویل ۲۰۰ سال قبل و قبل از رسیدن به بیست و پنج سالگی چه تجربیاتی در زندگی داشته! یا همین امروزش موراکامی چه سختی و سستی‌­هایی را پشت سر گذاشته...

شما خودتان را نویسنده‌ای تجربه‌گرا معرفی می‌کنید، دوست داشتم نمونه‌هایی از تجربیاتتان که در داستا‌‌ن‌هایتان نمود داشته را با ما درمیان بگذارید.

البته منظور من از معرفی کردن خودم به عنوان نویسنده تجربی، بیشتر به لحاظ انتخاب سبک­‌های جدید و درجا نزدن در یک شیوه­‌ی جهان‌­بینی و نگارش بوده تا وارد کردن مستقیم تجربیات فردی‌ام در داستان. هدف من این است که در عین داشتن یک امضای مشخص که برای خواننده نشانگر داستانی از شیوا مقانلو باشد، اما به خودم و تخیلم اجازه‌­ی کاوش و پرواز در حیطه‌­های مختلف را بدهم، یعنی زاویه دیدهای مختلف و راوی‌­های گوناگون و مکان­‌ها و زمان­‌ها و فرم‌­های روایی و آغاز‌ها و پایان­‌ها و افشا‌ها و گسترش­‌های متنوعی را در داستان­‌هایم تجربه کنم، که هرکدامش برای آن داستان و در نوع خودش کامل باشد اما هرگز فکر نکنم این بهترین حالت من و آخرِ نویسندگی من است.

اما به عنوان چند تجربه، ببین مثلا سفر و اقامت کوتاهم که در متلی دورافتاده که فضای شاد و رئالی هم داشت، می‌­شود داستان رئالیسم جادوئی «متل بلور» - علاقه‌­ام به مصر باستان می‌­شود «زنده­‌یاد کلئوپاترا» – تاکسی‌­سواری سرخوشانه­‌ام در استانبول می‌­شود داستان تلخ «جاده در دست آدم است» – سفر توریستیم به جزیره­‌ی پوکت می‌شود «سبز مثل آب» - دعوای زن و شوهر همسایه‌­مان می‌­شود «پلاک ۲۳» - یک قهوه خوردن عادی در یک کافی‌‌شاپ جنوب­‌شهری می‌­شود «آخرین مرد مقاوم» - کادویم برای تولد یک دوست می‌­شود «اسمان­پر»... همه‌­ی این داستان­‌ها از تجریبات واقعی نشات گرفته‌اند اما درواقعیت تمام و خلاصه نشده‌اند، یعنی تنها سرآغازشان واقعیت بوده اما در ادامه همه چیز از نو ساخته شده و من یک واقعیت داستانی دروغین را خلق کرده‌ام.

اصولا آیا همه تجربیات زیستی و اجتماعی یک نویسنده مجال و فرصت بروز و نمود یافتن در داستان‌هایش را پیدا می‌کنند؟ مخصوصا در ایران که به دلیل محدودیت‌ها و ممنوعیت‌های مختلف ادبی و همچنین محدودیت‌هایی که برخی سبک‌های زندگی دارند؛ نمی‌توان انتظار دخالت دادن تجربیات زیستی در داستان را از نویسنده ایرانی داشت؟

نه همه‌­شان فرصت بروز ندارند و اصلا شاید لزومی هم به بروز همه­‌ی آن­‌ها نباشد. این مساله‌‌ی محدودیت‌­های ادبی و سبک زندگی که گفتید خیلی مهم است، همه­‌ی ما را دچار احتیاط‌کاری­‌هایی کرده که اصلا پیشاپیش فکر نوشتن از خیلی چیز‌ها هم به ذهنمان خطور نمی‌­کند. اما حتی در زمینه‌­های قابل طرح و نگارش هم باید دقت داشت که خط ممیزه­‌ی یک داستان از یک گزارش یا مستند، شخصی کردن و قصه­‌وار کردن و بازآفریدن یک تجربه‌­ی زیستی واقعی است و نه عرضه‌­ی عین به عین و تخت آن. یعنی تجربه­‌ی زیسته­‌ی من تا از صافی تجربه­‌ی تخیلی و ذهنیم عبور نکند و با زبان ادبی‌ام بیان نشود، اصولا ارزش چندانی نخواهد داشت و چیزی جدا از تجربه­‌ی میلیون­‌ها آدم دیگر نخواهد بود. کار سترگ نویسنده، زیستنِ همزمان در دو جهان واقعیت و خیال است.

انتهای پیام/
ارسال نظر
پیشنهاد امروز