بیپولی خطای جوایز ادبی را بالا میبرد/بازگشت به زندگی ایرانی- برلینی
چطور میتوانیم از یک نفر به عنوان داور درخواست کنیم مثلا 200 رمان منتشر شده در سال گذشته را بخواند، دقیق بخواند و ارزیابی و سنجش هم بکند، بعد به او یک دستمزد یک میلیون تومانی پرداخت کنیم یا اصلا دستمزدی ندهیم؟!
کاوه فولادینسب (نویسنده و مترجم) در گفتوگو با خبرنگار ایلنا، درباره آخرین داستانها و ترجمههایش گفت: نزدیکتر از همه، مجموعه ششجلدی رمان مصور «در جستوجوی زمان از دست رفته» است، که استفان اوئه، هنرمند فرانسوی، از رمان بزرگ مارسل پروست اقتباس کرده است. این ترجمه کار مشترک من و همسرم، مریم کهنسال نودهی است. برای ترجمه از نسخه فرانسوی این رمان مصور استفاده کردهایم و ترجمهمان را، اول با نسخه انگلیسی رمان مصور مطابقت دادهایم و درنهایت هم با ترجمه فارسی اصل رمان (کار زندهیاد مهدی سحابی) بررسیاش کردهایم. ترجمه جلد دوم مجموعه «نوشتن مانند بزرگان» هم رو به اتمام است و امیدواریم بتوانیم آن را هرچه زودتر به ناشرمان، تحویل بدهیم.
او ادامه داد: این روزها مشغول نوشتن رمان «برلینیها» هستم که رمانی نسبتا مفصل است و به زندگی ایرانیهای مقیم برلین میپردازد. ایرانیهای زیادی ساکن برلین هستند و میشود گفت برلین یکی از مراکز مهم سکونت مهاجران ایرانی در جهان است. در این رمان، که بعد از سه سال پژوهش کتابخانهای و مصاحبههای متعدد و بررسیهای میدانی فراوان برای انتخاب مکانها (لوکیشنها)، طراحیاش را به تازگی تمام کرده و حالا مشغول نوشتنش هستم، نگاهی دارم به زندگی ایرانی-برلینی و تغییر شکلهایی که در مواجهه با دلالتهای فرهنگی سرزمین مقصد، در زندگی مهاجران رخ میدهد. هنوز ناشری برایش انتخاب نکردهام؛ فعلا فقط به نوشتن و کشف و خلق مشغولم، به یافتن پاسخهای خودم در قبال مسائل رمان، نه ارائه و انتشار آن.
این مترجم سپس در پاسخ به این پرسش که مجموعه مصور رمان «در جستوجوی زمان از دست رفته»، با نمونه موجود که توسط ناشر دیگری منتشر شده است، تفاوتی دارد یا نه، بیان کرد: وقتی جلد اول آن مجموعه منتشر شد، کار ما تمام شده بود. در سفری که به ایران داشتم، جلد اول از آن مجموعه را دیدم. مسئله «ترجمههای مکرر» یکی از آسیبهای جدی عدم عضویت در «کنوانسیون برن برای حمایت از آثار ادبی و هنری» (کپیرایت) است. اگر عضو کپیرایت بودیم و انتخاب آثار برای ترجمه و نشر با سازمان و مکانیزم رسمی اتفاق میافتاد، مسئله ترجمههای مکرر رخ نمیداد. این تهدیدی جدی است، نه فقط برای حوزه ترجمه و کار مترجمان، که حتی برای ادبیات تالیفی ما، و جای این را دارد که خیلی مفصلتر از اینها دربارهاش حرف بزنیم.
فولادینسب افزود: علاوه بر عدم عضویت در کنوانسیون برن، باید از فقدان یک بانک اطلاعاتی درستودرمان هم بگویم. اینجا ترجمه یک کتاب وقتی ثبت میشود و رسمیت مییابد که کار ترجمه تمام شده و کتاب برای ثبت و فهرستنویسی پیش از انتشار به کتابخانه ملی تحویل داده شده باشد. اگر خانه کتاب یک بانک اطلاعاتی کامل و جامع فراهم میکرد تا مترجمها بعد از انتخاب کتابی برای ترجمه (و پیشرفت بخشی از کار) به آن مراجعه میکردند و اثر را ثبت میکردند، (گرچه منع قانونی برای ترجمههای مکرر وجود ندارد) ممکن بود فراوانی ترجمههای مکرر کمتر شود. به هر حال فاصله انتخاب اثر، تصمیم به ترجمه و شروع کار تا اتمام آن، ممکن است یک سال دو سال یا حتی بیشتر طول بکشد، و در این فاصله هیچ بعید نیست مترجمهای دیگری هم سراغ آن اثر بروند. ما و خیلی از مترجمهای دیگر با این مسئله مواجه هستیم که برای ترجمه کتابی وقت میگذاریم و وقتی به انتهای کارمان میرسیم یا جایی در میانههای کار، میبینیم همان اثر توسط مترجم و ناشر دیگری عرضه شده است. طبیعتا آدم به این سادگیها زحمتی را که کشیده، نمیگذارد توی کشو یا گوشه لپتاپ. اینها که گفتم، بُعد منفی ماجراست. اما لیوان معمولا نیمه پری هم دارد. خوشبینانهاش این است که وجود ترجمههای مکرر، امکان بررسی و مطابقت را فراهم میکند. ترجمههای فراوانی از رمان «بیگانه» آلبر کامو وجود دارد. بسیاری از مترجمان معتبر ایران با این کتاب دستوپنجه نرم کردهاند. از «کوری» ساراماگو، «صد سال تنهایی» مارکز و بسیاری کتابهای دیگر هم ترجمههای گوناگونی در بازار کتاب ایران وجود دارد، که میشود آنها را کنار هم گذاشت و کیفیتسنجی کرد.
نویسنده رمان «هشت و چهلوچهار» در پاسخ به سوالی درباره جوایز ادبی گفت: کلیترین حرفم این است که برگزاری جوایز ادبیِ متعددْ مفید است. نهاد جوایز ادبی به ادبیات و داستان در یک کشور دامن میزند و باعث رونق ادبی و دیده شدن آثار میشود. در شکل درستش (آنطور که در سرزمینهای گوناگون تجربه میشود) جوایز مختلف نماینده سلیقههای مختلف ادبی هستند، هر کدام رصدکنندگان و مخاطبان خودشان را دارند و در زمینه یا زمینههای مورد علاقهشان به دیده شدن آثار کمک میکنند. از این نظر، شخصا به عنوان یک داستاننویس، موافق برگزاری جوایز ادبی مختلف و حتی تکثر و تنوع آنها هستم و میگویم بودنشان بهتر از نبودنشان است. اما گذشته از نفس برگزاری جوایز ادبی و لزوم برگزاریشان، مسئله متد و روش هم هست؛ اینکه آیا جوایز ادبی ما از نظر متدولوژیک یا روششناسانه، اصولی و قابلاعتمادند یا نه. باید بگویم از نظر متدولوژیک ما هنوز نتوانستهایم روش درست و اسلوب مناسبی را برای جوایز ادبیمان طراحی کنیم. کار پیچیدهای هم نیست؛ لازمهاش مطالعه اساسنامهها و آییننامههای جوایز معتبر ادبی جهان است. و وقتی کاری به این سادگی انجام نمیشود، میشود اینطور فرض کرد که اساسا ارادهای در این خصوص وجود ندارد. البته در تمام حرفم دارم به جایزههای خصوصی نگاه میکنم و جایزههای دولتی را که معمولا دیدگاهی ایدئولوژیک دارند (و این در اساسنامههایشان هم آمده)، کنار میگذارم و ترجیح میدهم وارد بحثشان نشوم.
او در توضیح بیشتر درباره عدم وجود یک روش اصولی برای برگزاری جوایز ادبی یادآور شد: گذشته از آنچه گفتم، یکی دیگر از آسیبها، فقدان بنیه اقتصادی کافی در جوایز ادبی است. چطور میتوانیم از یک نفر به عنوان داور درخواست کنیم مثلا 200 رمان منتشرشده در سال گذشته را بخواند، دقیق بخواند و ارزیابی و سنجش هم بکند، بعد به او یک دستمزد یک میلیون تومانی پرداخت کنیم یا اصلا دستمزدی ندهیم. ما همیشه زیادی روی تعهد حرفهای و وجدان کاری و... حساب میکنیم، که حتما هم وجود دارند، اما راستش این قسم رویکردهای ایدهآلیستی و آرمانشهری من را میترسانند! همین بیبنیهگی اقتصادی است که خطای جوایز ادبی ما را بالا میبرد و اعتبارشان را زیر سوال. بگذارید مثالهایی بزنم. اثری که طبق اساسنامه جایزه حق شرکت در آن را ندارد (مثلا در تاریخی خارج از بازه زمانی تعریفشده برای جایزه منتشر شده)، وارد جایزه میشود، ارزیابی میشود و حتا در فهرست نهایی هم قرار میگیرد، یا آثاری که شرایط شرکت در جایزه را دارند، صرفا به این دلیل ساده که جایزه دبیرخانه دائمی ندارد، بیرون میمانند و حتی به دست داوران نمیرسند و طبعا ارزیابی هم نمیشوند، یا -بدتر از همه- بعضی از آثار با این که به دست داوران (البته نه هر داوری) میرسند، خوانده نمیشوند و بهسادگی کنار گذاشته میشوند... این آخری، هم زبان را میسوزاند، هم مغز استخوان را، اما نگاهی به تاریخچه جوایز ادبی نشان میدهد که به رغم غرابتش، چنین پدیدهای هم گهگاه رخ داده است.
فولادینسب تاکید کرد: ایراد دیگر در جوایز ادبی ما عدم تعریف دقیق و درست نقش، جایگاه و شیوه چینش تیم داوری است. تقریبا تمام داوران جوایز ادبی ما خودِ داستاننویسان هستند. چینش داوران در جوایز معتبر ادبی جهان، چنین نیست. بله، ممکن است یک یا دو داستاننویس هم در ترکیب هیئت داوران حضور داشته باشند، اما اکثریت تیم داوران را منتقدان ادبی، مدرسان دانشگاه، فعالان ادبی و حتی هنرمندان و اندیشمندانی از سایر حوزهها تشکیل میدهند. همین است که آن جوایز کمتر شکل نان قرض دادن به همدیگر را پیدا میکنند. و البته این مسئله هم بیارتباط با بنیه اقتصادی جوایز نیست.
خالق مجموعه داستان «مزار در همین حوالی» چندشغله بودن در فضای ادبیات ایران را یک آسیب جدی دانست و متذکر شد: متاسفانه این مسئله آسیب خیلی خیلی جدیتری در جوایز ادبی ما است که شاید کلیت آن به ساختار ادبیات و نشر در کشور ما برمیگردد. در فضای ادبیات داستانی ما، آدمهای چندشغله فراوانند؛ بسیاری از ما، هم داستاننویس هستیم، هم منتقد ادبی، هم روزنامهنگار ادبی، هم مدرس داستان و هم بررس نشر. اینها میتوانند با امر داوری تداخل مخل پیدا کنند؛ یک مدرس ممکن است به شاگردان خودش نگاه ویژه داشته باشد، یک بررس نشر ممکن است برای کتابهای بنگاه انتشاراتی متبوعش ویژهکاری کند و الی آخر. مکانیزمهای دیگری هم هست. مثلا من میآیم در کنار شما برای سیاستگذاری جایزهای قرار میگیرم و در چینش هیئت داوران کمک و اعمال نظر میکنم، بعد، چون خودم امسال کتاب جدید دارم، در ترکیب داوران قرار نمیگیرم. نتیجه معلوم است. اینطوریهاست که ساختار قناسی شکل میگیرد، که امثال من که نهادگرا هستیم و در نهایت بودن جوایز ادبی را بهتر از نبودنشان میدانیم، با تردید به آن نگاه میکنیم. آسیب این ساختار قناس دستکم در کوتاهمدت کم نیست. بعضی از این آثار تخریبی را تا سالها نمیشود برطرف کرد. نمونهاش؟ بیاعتمادی مخاطبان به جوایز ادبی و در نتیجه کم شدن رونق ادبی.
او ادامه داد: در دوره ریاستجمهوری آقای خاتمی و اواخر دهه 70، که فضای نسبتا باز فرهنگی و سیاسی حاکم بود و جوایز ادبی در ایران رونق گرفته بودند، اعتماد به جوایز زیاد بود. همان سالها بود که رمانهایی مثل «همنوایی شبانه ارکستر چوبها»، «پرنده من»، «چراغها را من خاموش میکنم» و «دکتر نون زنش را بیشتر از مصدق دوست دارد» جایزه گرفتند و دیده شدند و هنوز هم بعد از حدود بیست سال خوانده میشوند. اما -متأسفانه- جوایز به تدریج از مسیر اصلی خارج شدند و طبعا وزن و اعتبارشان هم کم شد. حالا از آن کتابی که در سال هشتاد و فلان، آن جایزه یا این یکی را برد، نه نامی هست، نه نشانی؛ یعنی انتخاب و سلیقه داوران آن جایزه، نتوانسته حتی یک دهه آن کتاب را زنده نگه دارد.
فولادینسب در پاسخ به این پرسش که آیا عدم ماندگاری نام داستانها و رمانهای برگزیده جوایز ادبی در ذهن مخاطبان به این دلیل نیست که اساسا دیگر داستان و رمانی را با یک استخوانبندی محکم مثل آثار اواخر دهه 70 شاهد نیستیم، گفت: قطعا کیفیت آثار خلق شده در یک سال در کیفیت جوایز و ساختار ادبیای که حرفش را زدم، تاثیرگذار است. واقعیت این است که ترکیب و همنشینی عوامل مختلف روی کیفیت ادبیات ما تأثیر گذاشته است، (توی پرانتز عرض کنم که سانسور یکی از مهمترینهاست؛ شاید مهمترین)، نمیشود بند کرد به یک عامل؛ هم دوستانی که «فقط» از نقش جوایز ادبی حرف میزنند، و هم آنهایی که تنها از بیکیفیت شدن ادبیات صحبت میکنند، هر دو گروه، ماجرا را تکعاملی میبینند و نگاه جامع ندارند. کسی میتواند ادعا کند ادبیات ما بیکیفیت شده، که تمام آثار ادبیای را که در یک سال در تمام ایران منتشر شده، خوانده باشد. من آدم نسبیگرایی هستم، اما اجازه بدهید با قطعیت بگویم نمیشود چنین کسی را پیدا کرد! دلایلش مختلف و متنوع است؛ حتی مثلا مصائب توزیع در حوزه نشر، که اجازه نمیدهد پای بسیاری از آثاری که در شهرستانها منتشر میشوند، حتا به کتابفروشیهای تهران برسد؛ کتابفروشیهای شهرستانها پیشکش! این یک دور تسلسل است؛ یک چرخه معیوب. اثری جایزه میگیرد که مستحق آن نیست، مردم سراغش میروند و اعتمادشان از جوایز ادبی سلب میشود، جوایز ادبی -به عنوان یکی از مهمترین نهادهای رونقدهنده به ادبیات یک سرزمین- اعتبارشان را از دست میدهند، رونق ادبی کمتر میشود، و کمرونقی یا بیرونقی تأثیر مستقیم روی کیفیت آثار بعدی دارد. یادم به چاقویی میافتد که دسته خودش را میبُرد.