خبرگزاری کار ایران

در نشست نسبت صلح و فلسفه مطرح شد؛

منظور از صلح تنها عدم استفاده از اسلحه نیست/ با دید خیر و شری نمی‌توان از جنگ فرار کرد

منظور از صلح تنها عدم استفاده از اسلحه نیست/ با دید خیر و شری نمی‌توان از جنگ فرار کرد
کد خبر : ۵۵۸۴۸۱

فیلسوفان هستند که با مشاهده تباهی و جنگ و خشونت و سرکوب باید بپرستد آیا این بهترین جهانی است که بشر دیده است و قول داده بود؟!

به گزارش خبرنگار ایلنا، نشست نسبت صلح و فلسفه به همت گروه علمی تخصصی انجمن جامعه‌شناسی ایران روز دوشنبه ۲۲ آبان ماه به مناسبت روز جهانی فلسفه برگزار شد.

منظور از صلح تنها عدم استفاده از اسلحه نیست

محمدعلی مرادی (فیلسوف و پژوهشگر آزاد) در ابتدای این نشست در تعریف فلسفه گفت: فلسفه یعنی تفکر مفهومی که مولفه‌های مختلف را به صورت مفهومی و توضیحی تبیین می‌کند. اصولا چهار ساحت فلسفه، ایدیولوژی، اندیشه و تئوری را باید جداگانه تعریف و مشخص کنیم تا بتوانیم نسبت بین صلح و فلسفه را دریابیم و ببینیم فلسفه چه نقشی برای صلح بازی کرده یا می‌تواند بازی کند. به عبارت دیگر مثلا اول باید مشخص کنیم فیلسوف چه نسبتی با منش های دیگر دارد که متکلم صرف این ارتباط را با منش مذکور ندارد.

این پژوهشگر آزاد تاکید کرد: درواقع اندیشه طرح پرسش دایم است که به کاوش و گاهی به فرم عمل هم می‌رسد. اندیشه ممکن است به سمت ایدیولوژی یا تئوری پیش برود و می‌توان گفت اندیشه آغار یک مسیر و فلسفه پایان آن است. فلسفه گونه‌ای از متافیزیک است، یعنی مفاهیم را روی یک اصل مشخص سازمان می‌دهد تا به ساختار عقلی دست پیدا کنیم. به همین دلیل می‌توان گفت که فلسفه همزمان دو ساحت نظم و بی‌نظمی را در خود جای می‌دهد.

او سپس در توضیح بیشتر از مفهوم ایدیولوژی یادآور شد: ایدئولوژی از تفکر مفهومی عبور کرده و به گونه‌ای از پیکار سیاسی تبدیل می‌شود. یعنی ایدئولوژی مفاهیم را بدون هیچ نظم منطقی به یکدیگر پیوند می‌دهد تا صرفا یک گرایش مشخص انسجام پیدا کند و نهایتا هم به یک پیکار سیاسی برسیم. این یعنی با ایدئولوژی خودمان را در مقابل گروه دیگری قرار می‌دهیم.

مرادی ادامه داد: اساسا جنگ به نوعی از نسخ ایدئولوژی و آغاز آن است. با شروع هر جنگی یک تقسیم‌بندی ما خوبیم و دیگری بد شکل می‌گیرد. حال سوال اینجاست که این امتیازدهی و اینکه چرا ما خوبیم و دیگری بد چگونه صورت می‌گیرد که بحث جدایی است. تئوری و ایدئولوژی هم با یکدیگر تفاوت دارند که نباید با یکدیگر اشتباه گرفته شوند. تئوری یک ساختار منطقی است برای توضیح عمل.

این فیلسوف همچنین به اهمیت توجه به فلسفه در منطقه خاورمیانه گریزی زد و متذکر شد: فلسفه برای ما در این منطقه پرآشوب یعنی چه و چه کاری برای صلح می‌تواند بکند. این سوالی است که غرب از آن گذشته و آن را پشت سر گذاشته است. فیلسوف به حوزه عمومی کاری ندارد و از آن فرار می‌کند تا اندیشه را شکل بدهد. ما تئوری نداریم و نتوانسته‌ایم تئوری بسازیم یا حتی یک ایدئولوژی و تنها متکلم هستیم. صلح سطوح مختلفی دارد و تنها منظور از صلح عدم استفاده از اسلحه نیست. صلح یعنی ستیز کلامی هم نداشته باشیم. ما در ایران آماده زبان فحاشی و جدل هستیم که خود آغازگر جدل و جنگ است و می‌تواند در مرحله بعدی به اسلحه هم برسد. یعنی اساسا پتانسیل یک آینده جنگی را داریم، آن هم در این منطقه که مدام از جنگ به جنگ گذر می‌کند.

مرادی اضافه کرد: اروپایی ها هم سال‌ها همین‌گونه با همدیگر در جنگ بودند اما چون به فلسفه بها دادند توانستند ساماندهی نسبی به صلح بدهند. فلسفه در بنیاد خود صلح را طرح کرده است. اگر هم از جنگ جهانی اول و دوم بپرسید باید گفت جنگ جهانی اول زمانی آغاز شد به جای فلسفه به علوم طبیعی بها داده شد و ادامه صرف فیزیک و شیمی و تکنولوژی یعنی جنگ. اساسا جنگ جهانی اول و دوم خودش عدول از تفکر مفهومی بوده اما ما هیچگاه نتوانسته ایم در خاورمیانه جلوی جنگ بایستیم. منطقه ما از تهاجم ایدئولوژی رنج می‌برد و هر چیزی در خاورمیانه به سرعت در مدار ایدئولوژیک قرار می‌گیرد. حتی کانت را هم به ورطه ایدئولوژی کشانده‌ایم.

او در پاسخ به این پرسش که آیا امکان گفت‌وگو در حوزه زبان فارسی وجود دارد نیز گفت: ما هیچگونه دیالوگی با یکدیگر نداریم و نمی‌توانیم مفهومی با هم بحث کنیم. بحث مفهومی مربوط به حوزه عمومی نیست و نخبه‌گرا است اما عدم آن عوارض و نتایج جانبی بر حوزه عمومی دارد. شاید تا دوره ملاصدرا یک نگرش فلسفی و گفت‌وگو داشته‌ایم ولی در حال حاضر فلسفه ایران نهال ضعیفی است که بعید می‌دانم بتواند برای صلح کاری کند. من حتی سید جواد طباطبایی را هم فیلسوف نمی‌دانم، چون با مفاهیم کاری ندارد و مفهومی بحث نمی‌کند او علوم سیاسی بلد است.

این فیلسوف متذکر شد: فلسفه مسئله بزرگ را به به مفهوم مبدل کرده و آن را با مفهوم محاصره کرده و نهایتا حلش کرده یا تعدیلش می‌دهد. پایان فلسفه، آغاز انقلاب است، یعنی وقتی فلسفه به کنار می‌رود یا جنگ داریم یا انقلاب. من در انقلاب و حتی جنگ تحمیلی هم دیدم چگونه با وجود اینکه عراق مقصر اصلی و آغازگر جنگ بود، اما نبود فلسفه باعث شد این جنگ به ما تحمیل شود. دوباره همان ساز گذشته را می‌زنیم و فقط تکرار می‌کنیم که باید فضای عمومی را بگیریم. اول باید شکست ها را تحلیل کنیم و بعد ببینیم چگونه اتفاقات را به دامن مفهوم بیاوریم. شریعتی، جلال و... هم با مفاهیم کاری نداشتند. اگر این مسائل را حل نکنیم جدل ایرانشهری و غیرایرانشهری، سروشی و داوری گریبان ما را می‌گیرد.

هیچ فیلسوفی اهل خشونت نبوده است

بیژن عبدالکریمی (مترجم آثار فلسفی، فیلسوف و عضو هیئت مدیره دانشگاه آزاد) نیز در این نشست گفت: فلسفه یک شیوه اندیشیدن است نه یگانه شیوه اندیشیدن و برای تبیین نسبت فلسفه و صلح باید به این سه پرسش پاسخ داده شود. آیا فلسفه می‌تواند توضیح دهد چرا انسان امروز درگیر جهان خشونت زده شده است، آیا فلسفه در ظهور خشونت یا بسط صلح در تاریخ جهان و مخصوصا جهان معاصر نقشی داشته است و اینکه آیا فلسفه می‌تواند راهی برای برون شد از وضعیت فعلی ارائه کند.

عبدالکریمی ادامه داد: از دید من فلسفه شاید نه کاملا ولی در اندیشیدن به جهان خشونت‌آمیز کنونی کمک می‌کند فهم و اندیشیدن به این وضعیت نه کار سیاستمداران است، نه نظامیان، دانشگاهیان و پزشکان و حتی دانشمندان علوم انسانی. تنها فلسفه است که به بنیادی‌ترین حالت چارچوب های حیات بشر را می‌شناسد و به او خودآگاهی می‌دهد. بدون تفکر حکمی و فلسفی قادر به درک و تامل در جهان بشر نخواهیم بود. فیلسوفان هستند که با مشاهده تباهی و جنگ و خشونت و سرکوب بپرستد آیا این بهترین جهانی است که بشر دیده است و قول داده بود. یا بپرسد آیا به صرف پیشرفت تکنولوژی و نظامی و صرف بودجه کلان برای این حوزه‌ها آیا جهان بشر جهان بهتری شده است.

این مترجم متون فلسفی تاکید کرد: با ظهور فلسفه سیاسی مدرن مفاهیم جدیدی از اخلاق، سیاست و.. در مقابل بشر قرار گرفت اما آیا این مفاهیم عالم بهتری برای بشر ساختند. تنها فیلسوفان هستند که می‌توانند چنین پرسشی را مطرح کنند. نیچه بود که در عصر روشنگری و اوج پیشرفت تکنولوژی بی‌متافیزیک شدن اخلاق را فهمید و درک کرد نوعی بربریت و خشونت در این تکنولوژی نهفته است. فیلسوف است که می‌پرسد آیا عادت کردن به این حجم از خشونت و اخبار جنگ و آواره شدن آدمی عجیب نیست.

او افزود: فیلسوف است که می‌پرسد تخصیص این میزان از بودجه به مراکز نظامی و آموزش نظامی جای تامل ندارد یا می‌گوید این خشونت ناشی از تحول انسان است و با سرشت او سازگاری ندارد. چرایی و چگونگی مانوس شدن روح بشر با جنگ و خشونت پرسشی است تنها فیلسوف آن را مطرح می‌کند. نهیلیسم و پوچ شدن جهان را تنها فیلسوفان در یافتند و از آن سخن گفته و می‌گویند و می‌پرسند آیا در این جهان پوچ می‌توان انتظار صلح داشت.

او در پاسخ به نقش فلسفه در ظهور خشونت و بسط صلح نیز بیان کرد: پاسخ به این پرسش دشوار است اما درباره نقش فیلسوفان در جنگ و صلح می‌توان گفت که هیچ فیلسوفی اهل خشونت نبوده است. هرچند ممکن است نتایج و لوازم اندیشه فیلسوف به خشونت منتهی شده باشد بی‌آنکه فرد صاحب تفکر بداند. واقعا هم نمی‌توان فیلسوفان را مسئول لوازم و نتایج اندیشه‌هایشان دانست و هیچ انسانی به همه نتایج افکار و اندیشه خود آگاه نیست.  

او فیلسوفان را گزارشگر آنچه در مقابل بشر قرار گرفته معرفی و اضافه کرد: نیچه نهیلیسم را شکل نداد بلکه آن را درک کرد و روایتگر آن بود. شاید اندیشه افرادی همچون هیوم و ماکیاولی را در شکل گیری نهیلیسم و نهایتا پوچی امروز دخیل بوده، ژان پل سارتر این مسائل را فهمید ولی راهی برای برون شد از آن ارائه نداد. نیچه هم راهی برای فرار از نهیلیسم ارائه کرد ولی برای رهایی از خشونت نتوانست راهکاری مطرح کند.

این عضو هیات مدیره دانشگاه آزاد درباره نقش فلسفه در کمک به برون‌رفت بشر از جنگ و خشونت نیز اظهار داشت: روزگار ما آنطور که هایدگر گفته روزگار پایانی فلسفه است البته نه به این معنا که دیگر بحث فلسفی اتفاق نمی‌افتد یا کتاب فلسفی منتشر نمی‌شود. پایان فلسفه یعنی دیری است که فلسفه نمی‌تواند افق‌آفرینی کند و در تکنیک و سیطره تکنیک به خط پایان رسیده است. اگر به جنگ صلح و خشونت و پایان آن خیلی جدی فکر کنیم نه از فلسفه، نه الهیات، نه علوم انسانی و نه هیچ ایدئولوژی دیگری کاری برنمی‌آید و باید چشم انتظار یک تفکر تازه باشیم. متفکرین می‌توانند کاشف امکانات تازه‌ای از تاریخ، هستی و حقیقت انسان باشند.

از سال ۱۹۱۴ به صورت مستمر در جنگ به سر می‌بریم.

قاسم پورحسن عضو هیات علمی دانشگاه علامه نیز در سخنان خود گریزی به اندیشه کانت زد و گفت: از سال ۱۹۱۴ دیگر نه فرهنگ و نه اخلاق بلکه فلسفه هم حریف جنگ نشده و از این تاریخ به صورت مستمر در جنگ به سر می‌بریم. هگل نیز معتقد بود دستیابی به صلح ساده‌لوحانه است. تنها زمانی جنگ و کشتار و خشونت پایان می‌یابد که ظهور دولت مدرن را متصور باشیم. دولت مدرن هم یعنی آگاهی مطلق. به قول اسپینوزا صلح تنها نبود جنگ نیست مثل آزادی که صرفاً به معنای در زندان نبودن نیست. صلح یعنی یک موقعیت بیانی نه فقط پرهیز از خشونت با اسلحه.

او ادامه داد: کمک فلسفه به صلح شاید این باشد که صلح را به عنوان امری درونی بشناساند و بپرسد آیا آدم‌ها این آگاهی را ندارند که با جنگ و خشونت به ارتقا نمی‌رسند بعید می‌دانم بشر هنوز به این آگاهی رسیده باشد. کانت می‌گوید فهم ما از صلح اجتماعی و سیاسی است یعنی آدم‌ها در دل صلح نیز به دنبال انباشت اسلحه و نیروی نظامی هستند برای روز مبادا. صلح واقعی یعنی هر تلاشی که منجر به تعارض و خشونت شود را نفی کنیم و کنار بگذاریم. تظاهر به صلح به صلح نمی‌انجامد. باید صلح را مستقل از جنگ معرفی کنیم نه اینکه در نسبت آن به جنگ یعنی با این تعبیر هرگونه فشار، سلطه و ظلمی در تعارض با صلح قرار می‌گیرد. دفاع امری خردمندانه است اما نباید منجر به انباشت اسلحه شود.

با دید خیر و شری نمی‌توان از جنگ فرار کرد

سیدجواد میری (عضو هیات علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی) درباره نسبت فلسفه و صلح گفت: فلسفه یک بینش است که باید انسان‌ها را به تامل وادارد. روبرو شدن با دیگری و فهم دیگری از مهم‌ترین موضوعات امروز متفکران است که با صلح نیز مرتبط است. ما در منطقه خاورمیانه به عنوان یکی از پرآشوب‌ترین مناطق جهان چه برداشتی از دیگری داریم و فلسفه چه کمکی به برداشت ما از دیگری کرده است. دیگری را یا در قالب یک جوهر می‌بینی مثل نگاه ما به عربستان و آمریکا که باعث می‌شود دید خیر و شری داشته باشیم و با دید خیر و شری نمی‌توان از جنگ فرار کرد چراکه این دو همیشه در نزاع هستند تا نهایتا خیر پیروز شود. یا دیگری را تنها در قالب یک ادمینستریشن می‌بینیم و نیازمند یک بینش غیرذاتگرایانه و غیرسیاسی هستیم یعنی دیگری را باید در کل خودش ببینیم.

انتهای پیام/
ارسال نظر
پیشنهاد امروز