امیرحسن چهلتن در گفتوگو با ایلنا مطرح کرد:
سانسور ترجیح میدهد آدمها فردی زندگی کنند/مدیریت فرهنگی ما ادبیات دموکراتیک را نمیپسندد
امیرحسن چهلتن تاکید کرد: نگاهی که در مدیریت کلان فرهنگی ما حاکم است ادبیات دموکراتیک را نمیپسندد و اتفاقا یکی از جاهای خالی این مسئله رادیو و تلویزیون و دانشگاهها هستند.
امیرحسن چهلتن (نویسنده) در گفتوگو با خبرنگار ایلنا، درباره ضرورت پرداختن ادبیات و هنر به مفهوم جامعه مدنی و بازنمایی آن در هنر و ادبیات، گفت: یکی از مسائل اصلی ادبیات رابطه فرد با اجتماع است یا رابطه فرد با جامعهای که در آن زندگی میکند. منتها وقتی که جامعه در ادبیات مطرح میشود شاخکهای سانسور حساس میشود، یعنی سانسور ترجیح میدهد آدمها به صورت فردی و تک به تک زندگی کنند. سانسور اجازه طرح مسائل اجتماعی را در ادبیات نمیدهد. به محض اینکه آدمها دو نفر یه سه نفر یا چهار نفر میشوند؛ احساس خطر میکند. برای همین مسئله جامعه نمیتواند در ادبیات مطرح شود و بهجای آن ادبیات آپارتمانی رواج پیدا میکند. حذف جامعه از ادبیات معاصر به معنای حذف تاریخ است، چراکه آدمها وقتی به یکدیگر متصل میشوند تاریخ به وجود میآید و آدمها به صورت تک تک وجود اجتماعی ندارند. این محدودیت بزرگی است که در سراسر دنیا به ادبیات لطمههای جبرانناپذیر زده است.
وقتی که جامعه در ادبیات مطرح میشود شاخکهای سانسور حساس میشود، یعنی سانسور ترجیح میدهد آدمها به صورت فردی و تک به تک زندگی کنند.
این نویسنده همچنین در بیان چگونگی گذر یک رمان از اصول دموکراتیک اضافه کرد: یک رمان چندصدایی میتواند این کار را انجام بدهد. اساسا رمانی که در قرن بیستم نوشته میشود و مطرح میشود وجه تمایزش با انواع نمونههای داستانی پیش از خودش که در آن فقط صدای حاکم نویسنده را میشنیدیم؛ در همین است که یک رمان دموکراتیک و چندصدایی است و ما میتوانیم صداها و آواهای مختلفی را به واسطه آن بشنویم. این نمود صداهای مختلف همان بازنمایی دموکراسی در رمان قرن بیستم است.
خالق مجموعه داستان «چند واقعیت باور نکردنی» البته این تعریف از جامعه مدنی که به گروههای به حاشیهرانده شده و گروههای اقلیت صدا و تربیون میدهد را چندان برای جوامع غیردموکراتیک درست ندانست و اظهار داشت: تعریف جامعه مدنی به صورت بلندگویی برای بیصدایان و اقلیتها در جامعه غیردموکراتیک اشکال دارد. تنها در جوامع دموکراتیک میتوانیم بگوییم که آدمهای حاشیهای، فرودست و فراموش شده وجود دارند که جامعه مدنی باید بلندگوی آنها باشد، ولی در یک جامعه غیردموکراتیک کل جامعه بیصدا و فاقد تریبون است. این صحبتها برای زمانی است که از جامعهای صحبت کنیم که افرادی در آن به دلیل اقلیت بودن، منزوی هستند، مثل دگرباشان جنسی که در همه دنیا حتی جوامع پیشرفته هم یک اقلیت محسوب میشوند. بله جامعه مدنی بلندگوی اقلیتهای خاموش میشود ولی در جامعه استبدادزده همه مردم خاموش هستند و ادبیات باید بلندگوی همه آنها باشد و اتفاقا این موضوع همان نکته اصلی است که باید به آن دقت داشته باشیم.
چهلتن ادامه داد: یکی از عوارض سانسور این است که افراد به خودسانسوری مبتلا میشوند. ولی این مسئله یک عارضه است. وقتی شما مرتب با خطوط قرمز مواجه میشوید و نهایتا در دایرهای محصور میشوید که فقط خودتان به تنهایی در مرکز آن قرار دارید، اینجا دیگر ادبیات دفرمه میشود. ادبیات و داستانی که حاصل چنین نوعی از زندگی و بینش باشد، محدود خواهد شد. یعنی آنقدر در ادبیات به عقبگرد پیدا میکنیم که نهایتا به آپارتمان و اتاق خودمان میرسیم. بنابراین اصلا طرح این مسائل برای ما فانتزی است و نمود جامعه مدنی در ادبیات داستانی متعلق به جوامعی است که همه چیزش سر جای خودش قرار دارد و ما بتوانیم در آن درباره اینکه چرا فلان چیز اینجاست یا فلان چیز سر جای خودش نیست، با همدیگر بحث و گفتوگو کنیم.
در جامعه استبدادزده همه مردم خاموش هستند و ادبیات باید بلندگوی همه آنها باشد.
این نویسنده سپس با اشاره به اینکه بیشتر از ۱۲ سال است که نتوانسته رمانهایش را منتشر کند، یادآور شد: من خودم یک نمونه از خلق داستان با دغدغه اجتماعی هستم که چندصدایی است و جامعه و تاریخ در آن وجود دارد و آدمها در آن در ارتباط با یکدیگر معنا پیدا میکنند ولی از سال ۸۴ تا امسال که سال ۹۶ است؛ یعنی بیشتر از ۱۲ سال است که نتوانستهام رمانهایم را منتشر کنم. طرح این سوالات برای جامعهای است که درگیر سانسور نباشد و نویسندهاش آزاد باشد نه اینکه چهار نفر در یک اداره دولتی درباره ادب و فرهنگ تصمیمگیری کنند. آن هم افرادی که ما نویسندگان آنها را ندیدهایم و نمیشناسیم ولی قرار است کتابهای ما را از سد سانسور عبور دهند. مجموعا آثار نویسندگان یک کشور بازتاب دهنده اندیشه و تفکر است که قرار است توسط همین چهار نفر بررسی شود و اجازه چاپ بگیرد. در هیچ کجای دنیا چنین نگاهی به ادبیات و کتاب وجود ندارد. منظورم هم از دنیا همین افغانستان و عراق است که دارای سیستم سانسور متمرکز دولتی است که به نویسندگان و اهالی متفکران و اندیشمندان دیکته میکند که آثار خودتان را پیش از انتشار به دست ما بسپارید تا اگر صلاح دانستم دستور یا اجازه چاپ آن را صادر کنم. واقعا چنین رویهای دیگر در دنیا وجود ندارد و شاید تنها در کره شمالی شاهد این رویه باشیم.
طرح این سوالات برای جامعهای است که درگیر سانسور نباشد و نویسندهاش آزاد باشد نه اینکه چهار نفر در یک اداره دولتی درباره ادب و فرهنگ تصمیمگیری کنند.
او در پاسخ به پرسشی درباره مثبت یا منفی بودن برخورد آموزشی با متون و آثار ادبی و هنری که در راستای فهم جامعه مدنی قرار میگیرد نیز گفت: از آنهایی که امروزه در دانشگاهها ادبیات میخوانند بپرسید که ادبیات معاصر چقدر در متون آموزشیشان جای دارد و ببینید چه پاسخی به شما میدهند. ادبیات اگر هم در دانشگاههای ما مطرح میشود یک ادبیات اسکولاستیک است یعنی یک ادبیات آموزشی و اندرزگونه. رویکرد ادبیات آموزشی ما اصلا معاصر نیست حتی اگر نویسندهاش معاصر باشد و اصلا همین امروز و دیروز به دنیا آمده باشد. به عبارت دیگر نگاهی که در مدیریت کلان فرهنگی ما حاکم است ادبیات دموکراتیک را نمیپسندد و اتفاقا یکی از جاهای خالی این مسئله رادیو و تلویزیون است و دانشگاههای ما.
خالق رمان «ساعت پنج برای مردن دیر است« افزود: منشاء تمام این موارد سانسور است که اجازه نمیدهد ادبیات ما اصلا در تماس با جامعه و مردم قرار بگیرد. وقتی شما مدام دست و پای ادبیات را میبندید یا قطع میکنید، اجازه انتشار نمیدهید و تازه اگر مجوز چاپ هم صادر کردید اثر مربوطه در رادیو و تلویزیون و دانشگاه جایی ندارد دیگر اصلا دیالوگ و گفتوگو و تعاملی با جامعه به وجود نمیآید. در این شرایط داستان و ادبیاتی به وجود نمیآید مگر همان ادبیات آپارتمانی یا نهایتا ادبیات ادیدئولوژیک و میبینیم که مثلا عدهای را دور هم جمع کردهاند و تشکیلاتی دایر شده و حقوقی هم پرداخت میشود و این افراد هم یک چیزهایی به اسم ادبیات مینویسند. وقتی دیالوگ وجود نداشته باشد تمام این مباحث بیمعنا میشود. این مقولات مستلزم این هستند که جامعه زنده و پویا باشد و در آن دیالوگ و گفتوگو جریان داشته باشد. جامعه ما تکصدایی است که معمولا چند نفر صحبت میکنند و بقیه گوش و اطلاعت میکنند و ارتباط میان افراد جامعه قطع است.
نگاهی که در مدیریت کلان فرهنگی ما حاکم است ادبیات دموکراتیک را نمیپسندد و اتفاقا یکی از جاهای خالی این مسئله رادیو و تلویزیون است و دانشگاههای ما.
چهلتن در پایان از انتشار تازهترین اثرش توسط ناشر آلمانی خبر داد و گفت: من که مرتب مشغول نوشتن هستم و حتی پیش از اتمام کارها با ناشر آلمانی قرار دارم. داستانها هم فوری به زبان آلمانی و بعد هم به دیگر زبانها ترجمه میشوند، ولی سوال بزرگ من این است که چرا من نباید بتوانم داستانی را که به زبان فارسی نوشتهام اولین بار در کشور خودم منتشر کنم؟! دیگر این ششمین رمانی است که مینویسم و میدانم در ایران امکان چاپ ندارد.