خفگی؛ جاودانگی را کامل میکند/یک پلان-سکانس صدوچهل و پنج دقیقهای
تصور کنید ما شش ماه تمرین کردیم اما سر صحنه یک پلان سکانس صد و چهل و پنج دقیقهای، ممکن است بازیگر یک لحظه یک دیالوگ را فراموش کند تا همه چیز برگردد به اول. حالا اگر این اشتباه پنج دقیقه مانده به آخر فیلم بیفتد چه؟!
به گزارش خبرنگار ایلنا؛ تمام اتفاقات فیلم سینمایی "جاودانگی" که اولین اثر سینمایی مهدی فرد قادریست، در شبی بارانی در یک قطار رُخ میدهد. بهتر است بگوییم این فیلم برای تکمیل چند فیلم کوتاه پلان-سکانس «تناوب»، «دایرههای معکوس» و «ماجرای یک شب بارانی» ساخته شده است. فیلمی که بیش از همه به دنبال فرم است گرچه تلاش دارد در کنار فرم با بهکارگیری داستانهای ساده در فرمی پیچیده تاملبرانگیز باشد. فرد قادری در بیان تفکر و لایههای ذهنی خود در این فیلم میگوید: دنبال راههایی میگردم که هم فیلم خودم را بسازم و هم مردم بتوانند با آن ارتباط برقرار کنند.
او برای دومین تجربه کارگردانی سینمایی خود قرار است "خفگی" را بسازد که به اعتقاد خودش دنباله "جاودانگی" است.
آقای فرد قادری در این تجربه؛ آیا فرم در مرحله اول بوده و براساس آن فیلمنامه نوشته شده یا فیلمنامه از ابتدا به همین صورت نوشته شد؟
نمیشود گفت فرم از اول بوده یا محتوا و این براساس آن یکی شکل گرفته! اساسا این مهمترین خصوصیت کارهای این مدلیست که نمیشود فرم و محتوایش را جدا کرد. شاید بهترین تعریف این باشد که این محتوا با این فرم نوشته شده چراکه «جاودانگی» نشات گرفته از فیلمهای کوتاهی است که سالها پیش ساختم و در آنجا هم همین چالش وجود داشت که باید همزمان فرم و محتوا را تخیل میکردم. یعنی نمیشد اول فیلمنامه را بنویسم بعد به فرمش فکر کنم یا اول به فرم فکر کنم بعد فیلمنامه آن را بنویسم. شاید در فیلم اول و دوم کوتاهم؛ فرم اولویت داشت اما در ادامه محتوا هم به همان اندازه ارزش پیدا کرد.
شالوده جاودانگی در چیست؟
سال هشتاد و چهار اولین فیلم کوتاهم را ساختم؛ یک پلان-سکانس یازده دقیقهای به اسم «تناوب». این فیلم تقریبا بیشتر از بیست جایزه گرفت که مرا وسوسه کرد تا این مدل از فیلمسازی را ادامه دهم. صادقانه بگویم جوایز تاثیر زیادی در مسیر من داشتهاند. منظورم این نیست که برای جایزه فیلم ساختم. تقریبا همه آدمهایی که با من کار کردهاند؛ میدانند در حین فیلمسازی به اتفاقات بعدی که قرار است بعداز تولید بیفتد؛ اصلا فکر نمیکنم. اما نمیتوانم بگویم جایزه برایم مهم نیست. حتما مهم است و اصلا نمیتوانم تصور کنم فیلمی بسازم که موفق نشود و در سطح بینالمللی حرفی برای گفتن نداشته باشد و بعد من بازهم به فیلمسازی ادامه بدهم!
شاید از نظر من؛ موفقیت با چیزی که در ذهن بقیه است؛ تفاوت داشته باشد. همانطور که وقتی از جایزه صحبت میکنم منظورم تندیس یک جشنواره نیست! «جاودانگی» که در جشنواره رم به نمایش درآمد با استقبال بینظیری روبرو شد. دو روز بعد جشنواره بودم که تماشاگران ایتالیایی با قصههای نوستالژیک خودشان به سراغم میآمدند و تاکید داشتند که قصههای زندگیشان چقدر شبیه قصههای آدمهای «جاودانگی» است و برای همین موسیقی ایرانی که ما در فیلم استفاده کرده بودیم؛ به اندازه موسیقیهای خودشان نوستالژیک شده بود. این برای من معنای موفقیت را دارد یعنی تاثیر بر آدمهایی خارج از اجتماع خودم.
برگردیم به «تناوب». در ده سال گذشته من هفت فیلم کوتاه ساختم که جز «تناوب» دو فیلم کوتاه دیگر هم به صورت پلان-سکانس بوده. آن تجربهها در «جاودانگی» خیلی به من کمک کردند. خیلیها میگویند چون فیلمنامه جاودانگی چهار سال است که آماده شده و چون پلان-سکانس است؛ بهتر بود زودتر کار ساخت آن را شروع میکردم اما من هیچوقت دنبال اولین بودن نبودم. کافی است تاریخ سینما را نگاه کنیم، هیچ اولینی وجود ندارد فقط در مورد بهترینها صحبت میشود.
سختی فیلمهای فرمالیستی در کجاست و این فیلمها در تولید با چه چالشهایی روبرو میشوند؟
سختترین قسمتاش این است که بتوانی به دیگران بگویی دقیقا چه تخیلی در ذهنت داری. من این شانس را داشتم که یک گروه خوب تولیدی - فنی و همینطور بازیگری را توانستم پیدا کنم و در اجرا تقریبا به آن چیزی که میخواستم؛ رسیدم. اما اگر بخواهیم در مورد این مدل از سینما صحبت کنیم، بنظرم چالش اصلی اینجاست که برخلاف خیلی از فیلمهای دیگر فقط احساس کافی نیست. اینجا گروه باید علاوه بر دقت و تمرکز حتما هوش زیادی هم داشته باشند چراکه کوچکترین اشتباه همه چیز را به حالت صفر برمیگرداند.
تصور کنید ما شش ماه تمرین کردیم اما سر صحنه یک پلان سکانس صد و چهل و پنج دقیقهای، ممکن است بازیگر یک لحظه یک دیالوگ را فراموش کند تا همه چیز برگردد به اول. حالا اگر این اشتباه پنج دقیقه مانده به آخر فیلم بیفتد چه؟ و مساله تنها اشتباه بازیگر نیست. مثلا ما در کل فیلم باران داریم و یادم هست فقط چهار بار به خاطر باران کات دادم آنهم در یک سوم آخر چون تانکر آب خالی شده بود و باران قطع شد!
وقتی میگوییم در فیلمهایی که فرم هماندازه محتوا اهمیت دارد سختی کار کجاست؟ برمیگردد به وسواس شما. در مورد باران همه میگفتند دراکثر مواقع اصلا باران دیده نمیشود پس حذفش کن و بعد صدا بگذار و ببیننده گول میخورد. اما من میگفتم؛ خودم چی؟ خودم که گول نمیخورم، باید باران بیاید. چون قصه در یک شب بارانی است. باران یک مثال است. من در همه اجزا سعیکردم بیشترین وسواس را داشته باشم؛ چون بدترین اتفاق این است که فیلمسازی، فیلمی فرمال بسازد و مشکلات فنی فیلم را بر گردن فرمی که استفاده کرده؛ بیندازد. از پلان-سکانس استفاده کردم تا چالشهای فیلمسازی را کم کنم نه اینکه خودش برایم تبدیل به یک چالش شود.
آیا دلیل استفاده از بازیگران تئاتری تعمدی برای پرداخت بهتر فرم بود؟چون احساس میشد بازیها فرم خاص خود را نسبت به فیلم داشت...
راستش خیلی تقسیمبندی بازیگر تئاتری و بازیگر سینمایی ندارم. به نظرم بازیگر خوب یا بازیگر بد تقسیمبندی بهتری است. در نتیجه تعمدی در اینکه حتما بازیگرها پیشینه تئاتر داشته باشند، نداشتم. بلکه چند خصوصیت مدنظرم بود که وقتی یک بازیگر آنها را داشت؛ همکاریمان را شروع میکردیم. حالا ممکن بود آن بازیگر خاص؛ استار باشد مثل آنا نعمتی، ممکن بود پیشینه تئاتری داشته باشد مانند علیرضا استادی و علی ابدالی و ممکن هم بود مثل فرزاد صبارو و امیرحسین شریعتمداری فقط دوره بازیگری گذرانده باشند. اما خوشحالم که به نظرتان بازیها در یک فرم خاص قرار گرفتند چراکه سعی کردم در تجربههای ساختن فیلمهای کوتاه پلان-سکانس گونه از این روش استفاده کنم تا بازیها در چنین فیلمی که شاید در مرحله اول به نظر بیاید فیلم کارگردان است، به بهترین شکل دیده بشود. بیشترین تلاشم این بود که با اینکه دارم پلان-سکانس میسازم که جابهجایی زمان دارد و مخاطب را گیج میکند اما درنهایت، بیننده مرا نبیند و درگیر شخصیتها شود و در این راستا بازیگرها خیلی به من کمک کردند.
در این فرم خاص وارد کردن خرده اتفاقهای اجتماعی کمی سخت است. چرا از محتوای اجتماعی استفاده کردید؟
برمیگردیم به سوال فرم و محتوا. برایم جالب نبود صرفا فیلمی فرمالیستی بسازم بدون هیچ اجتماعی یا بهتر بگویم بدون بیان دیدگاهم نسبت به اجتماع. همیشه خنثی بودن اذیتم میکند و از نظر من محتوای فیلم باید برنده، منتقد و چالش برانگیز باشد و تکیه کردن بر فرم تنها بدون داشتن قصههایی از دل اجتماع، یعنی فیلمساز خودش را دستکم گرفته است. هرچند موافقم که همگون کردن فرم پلان-سکانس با قصههایی که کاملا جدا از فرم، مسئلههایی برای مخاطب ایجاد میکنند، کار سختی است و البته یکی از جذابیتهایی که «جاودانگی» برایم داشت؛ همین بود. تلاش کردم از این فرضیه جدا بشوم که چون فیلم پلان-سکانس هست؛ باید روشنفکرانه باشد یا چون قصههایش به اندازه کافی تلخ، نوستالژیک یا حتی گاهی کمدی هست؛ پس فرم اهمیت ندارد. اینکه چقدر تلفیق درستی بین این فرم و محتوا اتفاق افتاده، قضاوتش با مخاطب هست.
برخی معتقدند فیلم شما همان ماهی و گربه است. پاسخ شما به این منتقدان چیست؟
علاقهای ندارم در مورد فیلم یا فیلمساز دیگر صحبت کنم چون این فیلم را ندیدهام و به نظرم بهتر است سوالها در مورد خود فیلم باشد.
آیا نگران نبودید حرکات زیاد دوربین در راهروهای قطار بیننده را خسته کند؟
بهرحال ما از همان اول قراردادی را با تماشاگر میبندیم و فکر میکنم تقریبا تا دقیقه بیست، باتوجه به اتمسفر فیلم، مخاطب متوجه میشود که دوربین هرگز از قطار خارج نمیشود. البته اگر از قبل نداند. کمی بازخوردها ممکن است باتوجه به سلایق مختلف، متفاوت باشد. فضای محدود قطار و حتی تک پلان بودن؛ ممکن است تماشاگر را خسته کند. سعی کردم با مدل روایی و قصههایی که در هر واگن تعریف میشود، مانع از این خستگی شوم هرچند بهرحال «جاودانگی» بیشتر رمانی بلند است تا رباعیکوتاه.
اصرار تهیهکننده بر کم کردن زمان برای اکران آیا به فیلم ضربه نزد؟
در مورد این مساله کمی سوءتفاهم بوجود آمده است. زمان فیلم ابتدا سه ساعت و چهل و پنج دقیقه بود که آقای نوروزبیگی پیشنهادشان کم کردن زمان به خاطر اکران فیلم بود. من ابتدا مخالفت کردم اما بعد از دو شب و باتوجه به جلساتی که داشتیم، به این نتیجه رسیدیم که بهتر است زمان فیلم کم شود. الان که به عقب نگاه میکنم نه تنها کم کردن زمان به فیلم ضربه نزده بلکه به روند آن کمک هم کرده و پیشنهاد آقای نوروزبیگی کاملا درست بود که این از تجربه سالها کار ایشان نشات میگیرد. بهرحال هر همکاریای مزیتها و معایب خودش را دارد. آقای نوروزبیگی با جور کردن سرمایه ساخت «جاودانگی» کمک بزرگی به من کرد. ضمن اینکه شما وقتی با تهیهکننده باتجربهای مثل او همکاری میکنید؛ قطعا در بسیاری از موارد به خطا نخواهید رفت.
چه مقدار دغدغه اجتماعی را در سینما ادامه خواهید داد و به نظرتان سینمای ایران باید به بیان این دغدغه در همین سبک و سیاق ادامه دهد یا راه دیگری در پیش بگیرد؟
آنچه از دغدغه اجتماعی این روزها بر سر زبانهاست را من ندارم. بگذارید مثالی در این باب بزنم. شما سینمای آمریکا را نگاه کنید. با فیلمهای متنوعی روبهرو هستید. برخلاف سینمای اکثر کشورها که تقریبا فیلمها از تنوع کمتری برخوردارند. دلیل اصلیش این است که آنجا هر فیلمسازی جهان خودش را دارد اما مسئلهام با سینمای اجتماعی به معنای مورد استفادهاش این است که ما جهان شخصی فیلمساز را نمیتوانیم پیدا کنیم. برای همین در هر دورهای سوژههای ثابت مورد استفاده فیلمسازها قرار میگیرد. ترجیح من این است که از جهان ذهنی خودم فیلم بسازم که خب اجتماع و نگاه من به اجتماع هم قطعا در این کار دیده میشود اما مسئله اصلی نیست، مسئله اصلی من به اشتراک گذاشتن ذهنیت شخصی خودم است.
جذابیت سینما برای من در تجربه کردن است. اگر قرار باشد به سینمای بدنه فکر کنم، ترجیح میدهم فیلم نسازم! البته این به معنای اینکه فیلمهای من پرفروش نخواهند بود، نیست. دنبال راههایی میگردم که هم فیلم خودم را بسازم و هم مردم در طبقههای مختلف اجتماعی بتوانند با آن ارتباط برقرار کنند. من در ادامه همین راه؛ «خفگی» را خواهم ساخت که آنهم در ادامه «جاودانگی» خواهد بود.
گفتگو: مرتضی حسینی نیا