حضور عطاران رد گمکنی بود/فیلمسازی دهه 60 تروریست تفکر است
کارگردان آبنبات چوبی میگوید: حضور شخص عطاران در این فیلم برای رد گمکنی بود تا تماشاگر نفهمد چه اتفاقی دارد میافتد. او یک شخصیت دوروست. یک روی آن؛ چهرهای که در خانواده نشان میدهد و روی دیگرش؛ چهرهای که در ویلا و در آخر داستان با دختر میبینیم.
به گزارش خبرنگار ایلنا؛ آبنبات چوبی ترش میشود وقتی ترانههای مادر ترجمه نشود وقتی تکیهگاهی برادر پدرانه نباشد و وقتی خواهر بزرگ احساس ناظمی کند. روند عاطفی خام در پهنای نگرانیهای خامتر. خانواده در درون مارال بذل جنایت را میکارد و مارال قربانی این همه رفتارهای غلط میشود. قربانیای که قربانیکنندهترین است!
گفتگوی ایلنا با محمدحسین فرحبخش؛ کارگردان آبنبات چوبی را بخوانید...
رابطه نامشروع از طرف نزدیکان همواره به خاطر حفظ آبرو پنهان میماند اما شخصیت اصلی شما دختری است که خود خواسته دست به این کار زده و علت تمام این پریشان احوالی در رابطه جدید؛ داماد است نه خود رابطه. علت انتخاب این موضوع چیست؟
این ارتباط محرمانه معمولا دو مسئله دارد: اول؛ کمبود محبت از طرف خانواده دوم مشکل مالی در خانواده که از طرف مقابلش از نظر مالی ساپورت میشود. این دو با هم ترکیب شده و اتفاقی دور از شان رخ میدهد. مرحوم پدرم همیشه گوشزد میکردند؛ که اعتقادت را ثابت کن بعد پول را به آن نزدیک کن. یعنی هرچه توانست نزدیک شود و هرجا نتوانست بخورد و برگردد به عقب؛ اگه اعتقاد ثابت باشد هرچیزی نمیتواند تغییرش بدهد و اگر اعتقادات دچار مشکل شود هرچیزی که مطاع دنیوی داشته باشد آن را دربرمیگیرد و اعتقادات را کمرنگ میکند که یکی از بحثهای آبنبات چوبی غیر از بحثهای دیگر این موضوع است.
هدفتان از سکانس چرخش دوربین در ماشین ساختار اپیزودیک بود؟
فیلم اصلا اپیزودیک نیست. یک فیلم داستانی که به صورت روایت غیرخطی مطرح میشود. معمولا فیلمهای غیرخطی داستان ندارد و اکثرا بعضی کارگردانها سعی میکنند سرو ته فیلم را به هم وصل کنند. اما فیلم من داستان دارد. ما یک تجربه جدیدی کار کردیم و غیرخطی رفتیم جلو که آن صحنه دو هدف میتواند داشته باشد: اول تکنیک زیرا هر کارگردانی یک تکنیک و دکوپاژ خاصی دارد. دوم کاربردهای متفاوت مثلا التهاب و پریشانی و هیجان در درون برادر که دنبال نگین میگردد. و بعد هم اگر دقت کنیم بعد از آن پلان بلافاصله دو پلان بعدی نگین وارد صحنه میشود که هیجان و عجله داشته و دنبال ماجرا بوده است و چون فکر میکند به در بسته خورده است. اینجا جاییست که در باز میشود و به این دلیل کات داده نشده. در واقع در یک پلان ممکن است دهها میزانسن وجود داشته باشد و دلیل خاصی برای آن وجود نداشته باشد.
ریتم فیلم خوب است ولی در بعضی از سکانسها بازیگرها ریتم را برهم میزنند. اما همیشه یک تشنجی از قبل هست شاید میخواهید تنفسی به تماشاگر بدهید مثلا سر میز صبحانه در یک نمای دونفره که بین شخصیت داماد و مرتضی است؛ دیالوگها گاهی رها میشوند. نظر شما چیست؟
فیلم از اول تا آخر نمیتواند با یک ضرب آهنگ جلو برود وگرنه جایی برای حرف زدن نمیماند که بیننده داستان را دنبال کند. دقیقا این تنفسها برای جایی است که داستان را ببینده متوجه نشود و دومین دلیل آن این است که خود تماشاگر در آن صحنه رد گم کند. اولین صحنهای که به برادر شک میکند که نکند برادر باعث این اتفاق بوده و در واقع اینها برای ایجاد ابهام در فیلم است. اما درنهایت اگر در جاهایی فیلم از ریتم افتاده باشد؛ قطعا اشتباه از من کارگردان است.
موضوع فیلم رابطهای اشتباه است. وقتی به سحر قریشی نگاه میکنیم؛ میبینیم که از او هنک حرمت شده و درنهایت به سه دوست میرسیم که همه مورد تجاوز قرار گرفتهاند. بنظر خودتان راهحل اصلی فیلم در رابطه با این دغدغه چیست؟
دو تا دوست هستند. در واقع آن زنی که سر قبر نشسته؛ مادر سحر قریشی است که آنجا سرهنگ میگوید دو تا جنازه پیدا کردم؛ برویم پزشکی قانونی ببینیم. مرتضی در پزشکی قانونی جنازه را میبیند و حالش بهم میخورد. مرگ او جایی است که داخل ویلا کباب میپزند. قریشی یا نگین؛ شناسنامه و کارت ملی میآورد و میگوید برای من هم پاسپورت بگیرید که باهم برویم. قبلش کنار استخر نشستند و قریشی میگوید من هم میام ترکیه. بعد مدارک را میگذارد روی باربیکیو و میگوید بزارید در چمدان. در جیبش میگذارد که گم نشود و با حمله سگها صورتش نابود میشود. زمانی که کارت را در جیبش پیدا میکنند درواقع مارال را بهجای نگین اشتباه میگیرند و زمانی هم که کارت همراهش هست؛ دیگر DNA از او نمیگیرند. دختری هم که دوماه خانه نیست دنبال لباسهایش نمیگردند. درواقع خانم فراهانی مادر نگین است که سر خاک دخترش نشسته و میگوید برو بگو نگین مرده. دیگه نگینی وجود ندارد. حال اینکه درواقع این مارال است که دفن شده و بحث فرارش چون ناپدریاش میخواسته با او ارتباط برقرار کند. که این مورد با فرار قبلی فرق میکند و درواقع بین هردو فرار یک فرض مشترک برای بیرون زدن از خانه است.
شخصیت داماد پرداخت کافی برای جنایتکار بودن قصه را ندارد ولی این میتواند یک تکنیک برای ایجاد تلنگر خطر چراغ خاموش بودن فاجعه باشد. شما چه نظری دارید؟
حضور شخص عطاران در این فیلم رد گمکنی بود. به این دلیل که تماشاگر نفهمد چه اتفاقی دارد میافتد. نقش داماد محرم اسرار خانواده است. کسی نمیفهمد که چه کاری انجام میدهد. او یک شخصیت دوروست. یک روی آن؛ چهرهای که در خانواده نشان میدهد و روی دیگرش؛ چهرهای که در ویلا و در آخر داستان با دختر میبینیم.
آدمی که معتمد است و بزرگ خانواده و همه کارهای خانواده را انجام میدهد اما در آخر میبینیم که سگ را رها میکند تا جنازه را بخورد؟ آیا شخصیت داماد صفر و صد نیست؟ و آیا ممکن نبود این شخصیت خاکستریتر میبود؟
انسانهایی که جنایتکارهای درجه یک هستند اصلا در چهرهشان مشخص نیست. حتی خیلی از جنایتکارها بالای سر جنایتهایشان حضور پیدا میکنند و خیلیها هم متوجه نمیشوند که کار آنها بوده. بعدها ممکن است توسط شگردهای پلیس دستگیر شوند گاه حتی شده جنایتکار به عنوان مدعی خون شکایت کرده و بعدها متوجه میشوند کار خودش بوده. از این اتفاقها زیاد رخ میدهد. چنین آدمی اگر بخواهد شخصیت خود را رو کند؛ خود را لو داده به همین خاطر دورو بازی میکند تا اعتماد جلب کند.
نمیشد در موقعیتهای خاص مثلا تنهاییها؛ شخصیت داماد رو میشد، حداقل ما میتوانستیم به عمق وجودش پی ببریم تا فاجعههایی که مرتکب شده را راحتتر بپذیریم؟
اگر این کار را انجام میدادم قصه لو میرفت و تماشاگر میفهمید و جلوتر از فیلم پیش میرفت و در نهایت فیلم دیگر ارزش دیدن نداشت.
عدم تکامل شخصیتی و مالی مردان جوان باعث گرایش دختران جوان به مردان میانسال میشود. آیا نمیتوانستید مردهای جوان کمتوان را در خلال قصه در سادهترین موقعیت ممکن و در یک مثلث عشقی جا دهید تا ناتوانی پسر جوان هم دیده شود و ماجرا کمی واقعگرایانهتر شود؟
من نمیخواهم جواب شما را بدهم. اشکالی که شما میگویید شاید به قصه وارد باشد اما قصدم این نبود که مثلث عشقی نشان دهم نه اینکه مثلث عشقی ایراد دارد، نه اما در داستان من نمیگنجد و اینکه این شخصیت کودک بوده که پدرش را از دست داده و از 17 سالگی تو فکر این آدم بوده و جایی برای این شخص باقی نگذاشته که عاشقاش شود و تا خواسته عاشق شود؛ این مرد بوده است. آدمهای تجربهدار راحت میتوانند آدمهای بیتجربه را تحت تاثیر قرار دهند. او تسلیم شده و فهمیده که بازیچه دست مرد شده اما کار از کار گذشته است. او فکر نمیکرد که آن شخص میخواسته از شرش خلاص شود به همین دلیل دست به جنایت زده است.
مارال بهرحال طرف دیگر جنایت است چون به خواهرش خیانت کرده اما بنظر میرسد خودش این خیانت را جنایت نمیپندارد؟
تفکر بدتر از یک جنایت کشتار است. فیلمسازی دهه 60 تروریست تفکرهاست. اینها اگر آدم میکشتند بهتر از این بود که فیلمنامه را به مسیر انحراف میکشاندند درحالیکه آن جنایت بدتر از این جنایت است. درواقع او به هر دو جنایت دست زده. هم مرتکب جنایت نرم شده و هم جنایت فیزیکی که منجر شده یک خانواده از اساس بپاشد.
ما با دو شکست زمان مواجه هستیم. یکی فلاش بک از آخر فیلم به اول و یکی از اواسط فیلم به آخر. با اینکه فیلم خوشریتم است ولی نگران نشدید تماشاگر سردرگم شود؟
ما فیلم را از جایی شروع کردیم که جوان ما در ماشین آژانس دنبال خواهرش میگردد. این قسمت بعد از تیتراژ شروع شده و اولین پلان فیلم؛ فلاش بک است که جنازه به زمین کشیده میشود. اینجا تماشاگر نمیداند داستان چیست. ما از این پلان میرویم به زمان حال و در زمان حال و بعد گذشته مرور میشود. اگر به ماشین دقت کرده باشید؛ میرسد به جای آخر و در کلانتری متوجه میشود ماجرا چیست. ماشین به سمت جلو حرکت میکند و به عقب نمیرود. او پشت ماشین نشسته و اساماس میخواند و باور نمیکند. وقتی داماد داخل ماشین مینشیند میگوید برو قضیه حل شد. آدم اگه دوتا آشنا داشته باشد کفایت میکند و یکدفعه داماد از چهره او تعجب میکند.
چقدر این فیلم را دوست داشتید؟
نسبت به 4 فیلمی که کارگردانی کردم در کارگردانی این فیلم را بیشتر دوست داشتم. اما هیچ فیلمی؛ فیلم زندگی خصوصی برایم نیست. زندگی خصوصی فیلم عقیده و اعتقادات من است. بنظرم شاید سی سال دیگر هم چنین موضوعی پیدا نشود که بشود آن را ساخت. هرچند شاید در بخش کارگردانی از کارگردانی ناراضی باشم اما در آبنبات چوبی یک کارگردانی پخته میبینیم و بسیار راضیترم.
بازیگر نقش مرتضی (کریم امینی) تقریبا جزو خوبهای فیلم است. او خیلی با استعدادتر از بازیگرانی است که روز به روز به چرخه بازیگری وارد میشوند و باعث بیکاری طیف عظیمی از بازیگران شده که آنها را تبدیل به بازیگران خاموش میکند.
نابازیگری را قبول ندارم به عقیده من نابازیگر جایش در فیلم نیست. مثلا کریم امینی در نقش مرتضی سریال کار کرده بود و چند سال کار دستیاری انجام داده حتی در این فیلم دستیار من بود. با اطمینان کریم را انتخاب کردم. نابازیگر کسی است که بخواهی جلوی دوربین تربیتش کنی که من آن را قبول ندارم. اعتقاد دارم به اینکه از چهرههایی میتوان استفاده کرد که مشهور نباشند اما بازیگر خوبی باشند و نقش را طوری ایفا کنند که انگار بازیگر حرفهای آن را ایفا کرده است.
در فیلم آبنبات چوبی؛ رضا عطاران، سحر قریشی، هنگامه حمیدزاده، کریم امینی، نگار عابدی، صفا آقاجانی، شیوا طاهری، شقایق فراهانی، میلاد کیمرام، شراره رنجبر، شیما مرزی، مهرو شعلهور، بیتا عالمی، کامبیز بنان، دینا آبرون، حسین توکلی، امین میکائیلیان، محمد فیروزبخت، امیرعلی طالقانی و حسین لواسانی بازی کردهاند.