نگاهی به موانع توسعه جوایز ادبی در ایران
علیرضا زرگر در آسیبشناسی جوایز مستقل حوزه کتاب چند نکته مهم را به عنوان موانع توسعه جوایز ادبی معرفی میکند.
به گزارش خبرنگار ایلنا, علیرضا زرگر (مدیر جایزهی ادبی مهرگان) در یادداشتی اختصاصی که به درخواست خبرگزاری کار ایران (ایلنا) نگاشته؛ به بررسی موانع و چالشهای توسعهی جوایز ادبی در ایران پرداخته است.
متن مشروح این یادداشت را در ادامه میخوانید:
نگاهی به موانع توسعه جوایز ادبی در ایران
پیش درآمد
جایزه نوبل: سال 1901 میلادی، جایزه گنکور: 1903، جایزه فمینا: 1904، جایزه پولیتزر: 1917. تاریخ تأسیس همگی این جوایز حکایت از افزون بر یک قرن کار و تلاش مداوم برای اعطای جوایز ادبی و علمی دارد. دو شخصیت جهانی با دو نگاه متفاوت 120 سال قبل در وصیتنامههای خود بنیان دو جایزه از مهمترین جوایز علمی و ادبی جهان را گذاشتند: آلفرد نوبل سوئدی در سال 1895 و ادموند دو گنکور فرانسوی در سال 1896. ابتکار و ایدهای که بعد از گذشت یک قرن با اعطای هزاران جایزه در کشورهای مختلف با فرهنگها و زبانهای گوناگون تقویت شده و هر سال پررونقتر و تأثیرگذارتر میشود.
در ایران اما اگر از دو سه جایزه ادبی با عمری بسیار کوتاه بگذریم، جایزه مهرگان به عنوان قدیمیترین جایزه مستقل و خصوصی حدود دو دهه قدمت دارد و جایزه دولتی کتاب سال نیز حدود سه دهه. بنابراین ما در برابر آنچه در جهان گذشته بسیار جوانیم و جوایز خصوصی برای ادامه کار خود نیازمند گذر از جاده پر پیچ و خمی هستند که بسیاری از آنها را از ادامه راه بازداشته و چنانچه رویههای حاکم تغییر نکند انگشتشمار جوایز باقیمانده نیز از ادامه راه باز میمانند.
موانع توسعه جوایز ادبی
اگر خوشبینانه نگاه کنیم و نگوییم که سیاست خاصی در سالهای گذشته به دنبال حذف جوایز خصوصی و تشکلهای مردمنهاد بوده است، در آسیبشناسی جوایز مستقل حوزه کتاب چند نکته مهم به عنوان موانع توسعه میتواند محل بحث و گفتگو باشد.
نخست عملکرد دولت و عوامل خارج از حیطه اختیار بانیان و برگزارکنندگان جوایز:
دولتها و حتی سازمانهای عمومی همچون شهرداریها در ایران تشکلهای مستقل و مردمنهاد را به مثابه رقیب خود در نظر میگیرند، شاید این موضوع در عرصههای مالی و تجاری با نوعی توجیه اقتصادی همراه باشد اما رقابت و گاهی تقابل در عرصه فرهنگ و ادب آن هم در کشوری که بیشتر از نیمی از جمعیت آن را جوانان تشکیل میدهند به واقع هیچ منطق و توجیهی ندارد. ذکر چند نمونه مساله را روشنتر میکند.
امکانات مالی و توان برگزارکنندگان جایزههای مستقل و تشکلهای خصوصی بسیار اندک است و آنان را هرگز یارای رقابت با دولتیان نیست. بررسی کنید در وزارت ارشاد و دستگاههای عریض و طویل فرهنگی ما فقط در بخشهای ممیزی کتاب چه تعداد کارمند حقوق و مواجب میگیرند و چه هزینهای پرداخت میشود که آنان از صبح تا شب بنشینند و قبل از چاپ از دل کتابها کلمات لابد ضاله را شکار و حذف کنند. در مقابل بودجه زیادی که صرف سانسور کتابها میشود جوایزی نظیر مهرگان به زحمت میتوانند در قبال خواندن دهها و صدها کتاب حقالزحمه اندکی به داوران خود بپردازند. آیا کار و زحمت یک منتقد و داور ادبی که باید ساعتها و روزها با تمام دانش و اندیشه خود، تاروپود یک اثر ادبی را واکاود با کار یک ممیز که حقوق و عیدی و پاداش و بازنشستگی میگیرد و وظیفهاش جستجوی کلمات ممنوعه است قابل مقایسه است؟
با تغییر بعضی از سیاستها و روشهای کار در بخشهای ممیزی آیا نمیشود بودجة اینگونه امور را به فعالیتهای توسعه فرهنگی اختصاص داد؟
نمونه دیگر: در سراسر کشور صدها و شاید هزاران سالن اجتماعات، فرهنگسراها، مجتمعهای فرهنگی و آمفیتئاترهای دانشگاهی و اداری وجود دارد که روزهای زیادی در سال هیچگونه برنامه و مراسمی ندارند و سالیانه میلیاردها تومان صرف تعمیر و نگهداری و نظافت آنها میشود؛ آن وقت تشکلها و جوایز خصوصی باید در به در دنبال سالن یا فرهنگسرایی برای برگزاری 2 ساعت مراسم عمومی اهدای جوایز خود باشند؛ توجه کنید فقط 2 ساعت آن هم نه مفت و مجانی بلکه با پرداخت اجارهبها و چک تضمین و درخواست کتبی و تعهد، دست آخر هم ساعتی یا دقایقی مانده به شروع مراسم و در حالیکه مدعوین و اهل قلم در راهند، مسئول مربوطه وارد میشود و میگوید به دستور مقامات ذیصلاح نمیتوانید مراسم داشته باشید و در بسته میشود.
در دنیای امروز و در کشورهایی که کتابخوانی رونق دارد، دولتها، شهرداریها، دانشگاهها، کارخانهها و شرکتهای بزرگ با افتخار و بدون کوچکترین دخالتی در محتوای کار و بیهیچ چشمداشت مادی، سالنها و آمفیتئاترهای خود را برای برگزاری جلسات کاری و مراسم عمومی جوایز مستقل و تشکلهای مردمی در اختیار آنها میگذارند و از این راه برای خود اعتبار و احترام میآفرینند. مگر نه این است که در ایران فرهنگسراها، تالارها و مجتمعهای فرهنگی با پول و مالیات همین مردم ساخته شده است و متعلق به مردم است، پس چرا نباید با سهلترین شرایط در اختیار نهادهای برخاسته از درون آنان گذاشته شود.
دولتها و نهادهای متولی فرهنگ هنوز درک نکردهاند که در عرصههای ادبی و زیستمحیطی و سلامت، این تشکلها و نهادهای خصوصیاند که میتوانند کمک کارشان باشد. اگر چنین باوری داشتند در این سالها دهها جایزه مستقل و تشکل خصوصی یکی پس از دیگری به محاق نمیرفتند، کنار نمیکشیدند و اعلام انحلال نمیکردند. این همه در حالی است که در چارچوب حقوق شهروندی و قوانین فعلی، امکانات و حقوقی برای مردم پیشبینی شده تا مجبور نباشند برای هر دور هم جمع شدن ساده یا مناسبت کوچکی، مسیر هزارتوی اخذ مجوز از دیوانسالاری اداری و امنیتی ایران را طی کنند.
برسیم به صدا و سیمای دولتی. دهها شبکه سراسری و چند ده شبکه استانی و منطقهای، یکی از پرهزینهترین سازمانهای کشور را به وجود آورده است. ببینید برخورد این دستگاه عریض و طویل با تشکلهای خصوصی در زمینه ادبیات و هنر چگونه است، انگار وجود خارجی ندارند، مطلقا غیرخودیاند. نه خبری از آنها پخش میشود و نه برنامه و تحلیلی از کار و عملکرد آنها روی آنتن میرود. البته این متن قصد ارزیابی عملکرد فرهنگی رادیو تلویزیون را ندارد که خود داستانی است پر آب چشم.
اشاره گذرایی داشته باشیم به نقش آموزش و پرورش و کتابهای درسی ایران. بر هیچ کس پوشیده نیست که ایجاد عادت به مطالعه و لذت بردن از خواندن باید از کودکی شکل گیرد و در نوجوانی با خواندن شعرها و داستانهای خوب به بخشی از عادتهای زندگی بدل شود.
در این میان متون درسی ما ذهن پرسشگر تربیت نمیکند و مملو است از مطالب حفظکردنی، دفترچههای تست و در نهایت جزوات رنگارنگ کنکور که برای موفقیت دانشآموزان روشهای سطحی و بیمحتوایی را توصیه میکند.
در کتابهای درسی زبان و ادبیات ما جای صفحاتی برای شعرها و داستانهای خوب ادبیات معاصر و نوشتههایی در معرفی آثار برگزیده جوایز ادبی وجود ندارد. با این شیوههای آموزشی چطور انتظار داریم که جوانان ما با شعر و ادبیات معاصر ایران و تفکر عمیق و ماندگار خو بگیرند.
کتابخانه مدرسهها نیز وضعیت نگرانکنندهای دارند. سری به کتابخانه مدارس بزنید و جایگاه آثار جدی، خوب و خواندنی شعر و ادبیات داستانی را در آنها بیابید. نتیجه جستجو به راستی دلواپستان میکند. کمتر اثری از ادبیات و هنر امروز ایران - شعر و داستان و ترجمه و نقد ادبی- مییابید. تقسیمبندی خودی و غیرخودی اینجا نیز کامتان را تلخ میکند.
نکته دوم عادت به فرهنگ شفاهی و کتابخوان نبودن خود ماست.
در جامعة 80 میلیون نفری ما تحصیلکردهها کمشمار نیستند. میلیونها نفرند. از نویسندگان و شاعران و مترجمان گرفته تا استادان و معلمان و دانشجویان، مدیران، وکلا، مهندسان و پزشکان و ...
بسیاری از این افراد امکان مالیشان خوب یا متوسط است و به راحتی میتوانند کتاب بخرند و بخوانند. در سالهای دورتر در کشور ما با جمعیتی حدود 25 میلیون نفر تیراژ کتابها 5000 و 10000 نسخه بود. پس از چند دهه و افزایش جمعیت، شمارگان 400 تا 700 نسخهای کتابهای داستان و دفترهای شعر و آثار جدی اجتماعی و فلسفی و هنری نشاندهنده چیست؟ چرا کتاب نمیخوانیم و نشستهای کتاب و کتابخوانی ما رونقی ندارد؟ چه تعداد از ما ترجیح میدهیم کتاب بخوانیم یا سریالهای بیمحتوای ترکی و کرهای و کلمبیایی ببینیم. چقدر در شبکههای مجازی تلگرام و وایبر و لاین و ... پیامهای تکراری، مطالب کم ارزش و لطیفههای جورواجور را دنبال میکنیم. سرگرمیها در جای خود بد نیستند. ممکن است کمی به فراغت ذهن ما کمک کنند. اما یقیناً فرهنگ نمیسازند.
در جامعه ما بر اساس آموزههای دینی در میان گروهی از مردم سنت وقف و وصیتنامهنویسی رواج دارد. البته بیشتر وقفکنندگان در پی ساختن مدرسه و مسجد و حمام و راه و دیگر امور خیرخواهانه هستند که در جای خود دارای ارزش زیادی است. کمتر سراغ داریم که فرد ثروتمندی تمام یا بخشی از ثروت خود را به فعالیتهای توسعه فرهنگی نظیر اهدای جوایز ادبی و هنری، علمی و یا تشکلهای مدنی اختصاص داده باشد. به نظر میرسد حمایت و پشتیبانی از اینگونه فعالیتهای مستقل از دولتها هنوز در جامعه ما شناخته نشده و اندک افراد علاقهمند نیز دردسرهای بعدی و سؤال و جوابِ چرایی کمک به این نوع فعالیتها برایشان قابل تحمل نیست.
با چنین وضعیتی از جوایز مستقل ادبی چه انتظاری میرود. از یک سو از طرف دستگاههای رسمی و صدا و سیما نادیده گرفته میشوند و از سوی دیگر با جامعهای روبرو هستند که به دلایل مختلف کتاب نمیخوانند، بنابراین پیشنهاد خواندن کتابهای برگزیده جوایز ادبی نیز تأثیر مورد انتظار را در پی ندارد. محدودیت منابع و نداشتن حامیان مالی مستقل نیز همچنان یکی از مشکلات و موانع توسعه جوایز مستقل و خصوصی در ایران است.
سومین نکته اما در دل شرایط حاکم بر ادبیات امروز ایران نهفته است.
این طور نیست که کتابهای شعر و ادبیات خوب نداشته باشیم. اما آثار برجسته و خواندنی زیاد نیستند. آنها هم که پس از ممیزی و چندین و چند اصلاحیه با تأخیر طولانی آماده چاپ میشوند، توزیع مناسبی ندارند و اگر در گردونه ارتباط با حلقههای شعر و داستان در چند مرکز خاص نباشند و روابط دوستانه برقرار نکنند، کتابشان اصلاً در جایی طرح نمیشود. در صفحه ادبیات روزنامهها و مجلهها نیز نقد و نظری دربارة آنها نوشته نمیشود.
نشریات تخصصی نقد و بررسی شعر و ادبیات هم که نداریم. چندتایی جایزه ادبی هم که باقی ماندهاند خود باید از دهها مانع بپرند و توقع زیادی نمیشود از آنها داشت. بار سنگینی بر دوش داوران آنهاست. امکان مالیشان محدود است و اگر مکانی برای برگزاری نشستهای نقد و بررسی کتاب داشته باشند، چند جلسه نگذشته، ناگزیر به تعطیل میشوند. جوایز ادبی در چنبرهای از سیاستهای فرهنگی و شرایط حاکم بر جامعه و ادبیات امروز گرفتار آمدهاند. اگر به آنها دست مریزاد نمیگوییم، دست کم چوب لای چرخشان نگذاریم.
علیرضا زرگر
27 اسفندماه 1394