آسیبشناسی تدریس یا آموزش داستاننویسی توسط منتقدان
یک منقد آثار ادبی آنقدر که با تئوریهای نظری، فلسفی و یا ساختاری آشنایی دارد به شخصیتپردازی، موقعیتپردازی و مهمتر از آنها جایگاه و ساختار استفاده از این عناصر آشنایی ندارد و این یک واقعیت غیرقابل انکار است.
داستاننویسی به عنوان یک رشته هنری آمیخته با سایر علوم انسانی از کهنترین شاخههای هنر است که در اعصار مختلف تأثیر خود را بر زندگی بشرگذارده، میگذارد و خواهد گذاشت. اما در اینکه نویسنده در خصوصیات و ویژگیهایی که داراست کدامشان اکتسابی و کدام بخش از آن ویژگیها ذاتی است حرف و حدیث و نظر بسیار بوده و هست اما آنچه به قطعیت وجود دارد این است که بخشی از هنر نوشتن اکتسابی است که به مرور و با گذر زمان و تجربه پیدا کردن رشد و پرورش یافته و فهم نویسنده از آنها به سمت کامل شدن میرود. بنابراین نظر بروز و وجود فضاهائی چه به عنوان کلاس آموزش یا مجامعی مثل کانونها و انجمنها با محوریت یک نفر با تجربه یا خبره اجتنابناپذیر است اما موضوع اصلی در ویژگیهاییست که این فرد به عنوان مدرس یا آموزشدهنده آن بخش اکتسابی نویسندگی باید دارا باشد.
با این نگاه اگر سری به کلاسها و کارگاههای موجود در سطح شهر بزنید بسیار دیده میشود که این آموزشها بجای اینکه توسط یک نویسنده که در کتابهایش حرفی برای گفتن داشته اداره شود توسط عزیزانی برگزار و مدیریت میشود که اسمشان بیشتر در حوزة نقد مطرح است.
اصولاً منتقدان در رشته هنری ازجمله افرادی هستند که فعالیت علمی و پژوهشی آنها رنگ و روی بیشتری نسبت به اصول اجرائی (تجربه نوشتن) آن هنر دارد. یک منتقد آثار ادبی آنقدر که با تئوریهای نظری، فلسفی یا ساختاری آشنائی دارد به شخصیتپردازی، موقعیتپردازی و مهمتر از آنها جایگاه و ساختار استفاده از این عناصر آشنائی ندارد و این یک واقعیت بلاانکار است. حال باید پرسید که چگونه فردی با این خصوصیات میتواند راهنما یا مدرس قسمت اجرائی داستان یا همان نویسندگی باشد؟ این سوال یکی از آسیبهای مورد نظر در این مقاله است. به زبان سادهتر؛ کسی که بیشتر با یکسری قالببندیهای مشخص شده براساس تئوریهای نظری غیراثباتی به اثر هنری مینگرد به قطع نمیتواند ریزهکاریها و به اصطلاح امروزیتر چم و خم موجود در نویسندگی را درک کند و به تبع آن این نکات را منعکس کند. به عنوان مثال این دست مدرسین- منتقدین از شخصیتپردازی فقط تعاریف متداول و یا انواع آن را برحسب نوع مطالعاتی که انجام میدهند میشناسد اما اینکه در یک داستان یا رمان با محوریتهای مختلف چقدر نیاز به شخصیتپردازی است؟ یا چه وجوهی از شخصیت نیاز به پردازش دارد؟ یا... را نمیداند و این به دلیل این است که تعاریف علمی و آکادمیک در تمامی علوم فنون و شاخههای هنری با آنچه که در واقع آفریده میشود در خیلی از موارد تطابق کامل ندارد و این نکته است که هنرآموزان نسبت به آن غفلت داشته و مدرسین- منتقدین عزیز هم به آن توجه نمیکنند.
نکتة دیگر این است که یک منتقد براساس دانش تئوریکی که دارد نسبت به خلق آثار وسواس و یا بهتر بگوییم حساسیت بیشتری پیدا میکند که در بسیاری موارد تبدیل به یک فوبیای درونی در او میشود. البته که این نکته را میتوان در بررسی آثار این دسته عزیزان به وضوح. پیدا کرد. با این شاهد که در آثار اکثر این عزیزان، آثار تحقیقاتی یا متون تحلیلی در حداکثر و آثار داستانی حداقلی دیده میشود، که اکثرأ هم درگیر تکنیکهای ساختار و فرمالیستی است. آسیب جدی در این حالت زمانیست که منتقد گرامی به عنوان مدرس شروع به تعلیم توأم با این ترس میکند که قطعاً این حساسیت، وسواس، ترس هر چه که اسمش را گذاریم به هنرآموز نیز منتقل میشود و جرأت خلق اثر جدید را از هنرآموز میگیرد که این اتفاق باعث پایین آمدن اعتماد به نفس و در عین حال پایین آمدن اعتماد به سطح تفکر او میگردد.
در نگاه بعدی و بررسی آسیب سوم اینکه یک منتقد به همان دلیل نیاز به مباحث علمی و تئوریک و آکادمیک جهت نقد آثار که ذکر شد، غالباً گرفتار تکنیکهای ساختاری و یا عناصر فرمانیستی داستان میشود و این توجه بیش از حد باعث میشود نتواند به قوة خلاقه و تخیل و در حقیقت تقویت بیان نگاه فلسفی خود بپردازد. در این حال وقتی این عادت در وی نهادینه میشود و تبع همین ویژگی هنر آموزانی که در مکتب ایشان کسب هنر میکنند نیز خلقیاتی مانند او پیدا میکنند. به زبان دیگر ماحصل یک همچین کلاسی هنرآموزانی است که گاهاً از لحاظ داستاننویسی (به معنانی فنی) روان و روشن هستند اما از لحاظ محتوی به هیچ چیز دیگر غیر از موضوعات دمدستی و هزاران بار تکراری نمیتوانند فکر کنند.
دقت داشته باشید نه اینکه نخواهند بلکه نمیتوانند و این به دلیل اینست که بجای پرورش ذهن، تبادل فکر، تحریک تخیل و خلاقیت بیشتر درگیر موضوعاتی مانند: راوی همان نویسنده است؟ از کدام نوع زاویة دید اول شخص استفاده کنند؟ چند نوع دیالوگنویسی در تمام داستانهای دنیا وجود دارد و... که البته نه اینکه کم اهمیت باشند یا لازم نباشند، بلکه لازمند اما کافی نیستند. در حقیقت اینها ابزار دست نویسنده هستند برای بیان آنچه که به آن فکر میکند و اگر فکری نباشد هر چه قدر با این ابزار بازی شود، به شکلها و فرمها و ساختارهای مختلف بازهم آبی از آن اثر گرم نخواهد شد.
به هر رو باپیش رو بودن این آسیبها که البته بخش اصلی از این دست بهشمار میآیند، هنرجویان شایسته است که در انتخاب این گونه اجتماعات دقت لازم را به خرج دهند و دیگر اینکه موسسات و جریانهای ادبی که به دلیل اسم و رسم این عزیزان مدرس- منتقد به سراغ آنها میروند نیز در این انحراف حرکت ادبیات کم تأثیر نیستند و پیشنهاد میشود که به دسته فعالیتهای ادبی به صورت بنگاه اقتصادی نگاه نشود که هنر جای کسب درآمد نیست.
داوود ملکی صیدآبادی؛ نویسنده، مدرس داستاننویسی و مدیر نشر برزآفرین