پارادوکس مشروطهخواهی ایرانیان/ جنبش مشروطه، دینی یا روشنفکرانه؟
مجلس، حق تحصیل، قانون اساسی، بهبود وضعیت زنان و چاپ روزنامه از مهمترین دستاوردهای جنبش مشروطه بود و اینکه بالاخره در مملکتی قرونوسطی دولت ملزم به پاسخگویی شد خودش یک اتفاق بزرگ و مهم بود.
با گذشت حدود 109 سال از صدور فرمان مشروطیت، بهنظر هنوز دید درستی به سرانجامِ یکی از مهمترین جنبشهای ایرانی معاصر نداریم. دعواهای همیشگی مشروطهخواهان و مشروعهخواهان و متهم کردن تعدادی از علما و روشنفکران به خیانت و وطنفروشی تنها چیزیهاییست که معمولا دربارهی مشروطه خوانده یا شنیدهایم. مشروطه در شرایطی میتواند مورد ارزیابی صحیح قرار گیرد که به یاد داشته باشیم، عالیترین نهادِ آکادمیک ایران در آن زمان غیر از دارالفنون؛ حوزههای علمیه بودند. ضریب ایرانیهای فرنگ رفته هم خیلی کمتر از آدمهای عامی بود و پیشگام مشروطه در شهرستانهای کوچک عموما سران قبایل و ایالات بودند. میتوان گفت نهضتی که به نام عدالتخواهی شکل گرفت و بهعنوان مشروطه پایان یافت، در اصل محصولِ جریانِ دینی است؛ اما نظامِ مشروطه، محصول هر دو جریان دینی و روشنفکری است.
جریانهای روشنفکری حاضر در مشروطه
ازجمله نیروهای اجتماعی فعال در نهضت مشروطه جریان سیاسی ـ اجتماعی روشنفکری بوده که نقشی عمیق و جدی در نهضت مشروطه ایفا نمود. روشنفکران از زمان نهضت مشروطه حضور جدی خود را در عرصههای مختلف اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی جامعهی ایرانی شروع کردند. جایگاه روشنفکران و علما در نهضت مشروطه از جهات مختلف ازجمله نقششان در پیروزی جنبش، خاستگاه فکری و اجتماعی و اهداف آنها قابل توجه و بررسی است، بهویژه آن که بعداز پیروزی نهضت مشروطه، هر گروه سعی داشت نهضت را در جهت مقاصد خود به عنوان ابزار اعمال قدرت و کنار زدن رقیب بهکار گیرند. در این میان؛ روشنفکری را بیشتر میتوان شأن اجتماعی دانست تا طبقهی اجتماعی؛ چراکه افراد و اشخاص مختلفی از طبقات مختلف اجتماعی در این گروه جای گرفته و تلاش کردند تا خود را به معیارها و شاخصهای روشنفکری نزدیک کنند که میانشان درباری، بازرگان، شاهزاده، محصل از فرنگ برگشته و حتی روحانی نیز حضور داشتند. روحانیونی بودهاند که در ابتدای نهضت مشروطه با تغییر لباس خود از سلک روحانیت به گروه روشنفکری در جامعه پیوستند. سیدحسن تقی زاده ازجمله این روحانیون بود.
مشروطه با همه پیشفرضها، پیشزمینهها و شرایط و عوامل آن در بستر خود محل پرورش چالشهای فکری اجتماعی در زمینههای گوناگون بود. جریانهای فکری و الگوهای اندیشهای را میتوانیم در سه گونه آرایش دهیم :
الف) روشنفکران نسل اول
روشنفکران نسل اول یا «روشنفکران سیاح» که آغازگران جریان نواندیشی در ایران بودند و بیشتر در جهت تمایز بخشی ایران از غرب با مقایسه میزان عقبماندگی ایران هستند. این نسل روشنفکری سعی داشت در ایران فضای اصلاحات را مهیا سازد. روشنفکران نسل اول مشتمل بر مجموعه افرادی بود که بسیاری همچون شاهان قاجار را نیز دربرمیگرفت. تمام مخالفان و موافقان رابطه با غرب؛ سازندگان نسل اول روشنفکری در ایران هستند. این گروه بدون بنیانهای معرفتی دنیای جدید، وارد حوزه روشنفکری شدند و از این رو به لحاظ علمی هویتی مبهم و نامعین دارند .
بیشتر افراد این گروه روشنفکران با حکومت در ارتباط بودند و مسائل اصلی مورد نظرشان مورد علاقه حکومت. نوسازی حکومتی و تاحدودی نظامی مورد علاقه شاهان قاجار، مورد تایید این روشنفکران نیز قرار میگرفت. این گروه از روشنفکران، بدون آگاهی از مبانی مدرنیته و ساختارهای جامعه ایران به مقایسه شرایط ایران با غرب در حال پیشرفت پرداختند.
به لحاظ اینکه بخشی از این افراد منتقدِ دولت قاجاریه بودند، مشکلات اصلی را در دربار میدیدند. به عبارت دیگر، عقبماندگی ایران را به نام عقبماندگی درباری تعبیر کرده و بر جریان روشنفکری ایرانی اثرگذار شدند. اِشکال کار این گروه در داوریهای سطحی و سیاسی است. برای مثال ناصرالدین شاه، در هر بار سفر خود به اروپا در صدد الگوبرداری از تجدد و گذار از نظم سنتی به نظم قانونی بود یا میرزا حسینخان سپهسالار و دیگر متجددان دربار ناصری سعی داشتند تا شاه را به فرنگ برند تا شاید او از پیشرفتهای آنجا عبرتی بگیرد و در امور سیاسی دگرگونی حاصل شده و راه برای تجدد و دموکراسی هموار شود. یا تجار بزرگی مانند حاج کاظم ملکالتجار و رضا مهدوی و ... به دلیل مسافرتهای خارج از کشور و آشنایی با دستاوردهای تمدن غرب، رشد علم و تکنولوژی، گسترش و تجارت، حمل و نقل و حوزههای ارتباطی و بهطور کلی توسعه اقتصادی و سیاسی غرب از درک عمیقتر و روشنگرایانهتری نسبت به دیگر اقشار اجتماعی کشور برخوردار بودند. آنان مقایسه ساختاری جامعه ایران و اروپا و علل واماندگی جامعه خود را مورد تجزیه و تحلیل قرار میدادند. وجود سفرنامههای سیاحان خارجی منبع روشنفکری این گروه بود. سفرنامههایی چون سفرنامه کنت دوگوبینو و سفرنامه ابراهیم بیک مراغهای. نگارندگان این کتب با به تصویر کشیدن جامعه ایران در مجموعه تعارضات در فرهنگ، رفتار و شخصیت ایرانیان، آمادگی و پذیرش آنان را برای رسیدن به اصلاحات مشخص میکردند. برای نمونه دوگوبینو به ویژگیها و مسائل محوری جامعه ایران در روند نوسازی اقتصادی و اجتماعی و مسایلی مانند عدم پرداخت مالیات اصناف به دولت، ملوکالطوایفی بودن ساختار سیاسی حکومت ایران، فقدان نظام قانونی، از هم گسیختگی ساختار اجتماعی و نبود قانون توجه داشت.
ب) روشنفکران نسل دوم
روشنفکران نسل دوم به سه گروه اصلی تقسیم میشوند: (۱) گروه روشنفکران غیررسمی، (۲) گروه روشنفکران رسمی و (۳) روشنفکران جریان اصلاحگری دینی.
روشنفکران غیررسمی را بیشتر میتوان در میان سیاستمداران دولتی جستجو کرد. این افراد بیشتر از عناصر طبقه حاکم بودند که امکان ورود به غرب و آشنایی با ایدههای غربی را به اشکال گوناگون پیدا کرده بودند. در این نسل دو گروه راستگرا و چپگرا دیده میشود. گروه راستگرا بیشتر در پی حفظ پایههای نظام سلطنتی بودند و با حرکات ارتجاعی و واپسگرایانه به گذشته توجه داشتند. به عبارتی به مدرنیته نگاهی بدبینانه داشتند. گروه چپگرا با داشتن پایگاه اشرافی و درباری و امکان مسافرت به غرب درصدد نوسازی ایران بودند.
در میان روشنفکران رسمی نیز، میتوان از افراد برجستهای یاد کرد که سعی در ایجاد سازگاری مابین گروه اول و دوم دارند. زیرا آنها با وجود اینکه در درون حاکمیت باقی ماندهاند ولی به حاکمیت با دیدی انتقادی نگاه و به اصلاحگری اقدام میکردند. نمونه اصلی این افراد قائم مقام فراهانی، میرزا تقی خان امیرکبیر و عباس میرزا هستند.
در کنار جریان مدرنیته غربی و اصلاحگرایی سنتی حکومتی، با جریان دیگری روبرو هستیم که آن را جریان احیاگری دینی نامیدهاند. منبع اصلی این جریان دین و مفهوم مرکزی آن رویکرد اسلامی در مورد مدرنیته است. آنها تا جایی که میتوانستند به تجدیدحیات فکر دینی میپرداختند و اسلام را به گونهای تفسیر و تاویل میکردند که با عقل و دانش و تجارب بشر جدید تقارن پیدا کند. اینان درصدد بودند دین را طوری پیراسته کنند که توان پاسخگویی به مسائل جدید و نیازهای نو را داشته باشد. در این جریان متفکران متعددی مطرحاند که معروفترینشان سیدجمالاادین اسدآبادی و عبدالرحمانبن احمد الکواکبی ملقب به «سید الفراتی» هستند.
ج) روشنفکران نسل سوم
نسل سوم روشنفکری در ایران پس از انقلاب مشروطه شکل گرفت. زمانی که جامعه با بحرانهای سیاسی و اجتماعی مواجه بود. روشنفکران و سیاسیون مدافع مدرنیسم در ایران دوره مشروطه، در مقابل دولتمردان محافظهکار و مدافعان نظام سنتی فئودالی قرار داشتند .در این دوره ما با ورود افراد جدیدی در حوزه روشنفکری روبرویم که اصلیترین آنها عبارتنداز: تقیزاده و بهار در حوزه سیاست، جمالزاده در حوزه ادبیات و…
شکلگیری روشنفکری در این دوره منابع متعددی دارد که بقای استبداد، نوسازی رضاخانی، حکومت سیاسی ایران، وجود مارکسیسم و عکسالعمل منفی روحانیون در مقابل جریان نوسازی برخی از این عوامل هستند.
حرکت روشنفکران نسل اول بیشتر متوجه عامگرایی سیاسی میباشند. نسل اولیها به اموری که در غرب وجود داشت و در مقایسه با وضعیت ایران آن زمان به عنوان امور عجایب و غرایب تلقی میشد، توجه داشتند درحالیکه نسل دومیها، مسایل اصلی مطرح و مرتبط با حکومت و دربار سلاطین را محور قرار دادند. در مقایسه با روشنفکران نسل اول، این نسل بیشتر به مسایل مرتبط با دربار و حکومت توجه میکرد .
سطحینگری و سیاستزدگی روشنفکران این دوران آفت اصلی نظام فکری و اجتماعی شد زیرا بهصورت عمقی و ریشهای مشکلات ساختار اجتماعی ایران را نمیتوانستند حل کنند. دیدن یک پل، راهآهن و تلگرافخانه در غرب آنها را در تاسیس و راهاندازی عناصر عینی جامعه مدرن در ایران موظف میساخت. عباس میرزا قائم مقام فراهانی، امیرکبیر، سیدجمال، طالبوف و آخوندزاده همه در داشتن این ویژگی مشترکاند.
بازرگانان، روحانیون و تحصیلکردگان در فرنگ همه از روشنفکران نسل دومیاند که در تحولات فکری جامعه موثر بودند. آنان آغازگران تناقصگویی در نواندیشی ایرانی هستند. نسل دوم بیشتر بر مفاهیمی چون فقدان اموری مانند قانون، آزادی ، اتحاد اسلام و محدودیت اختیارات به عنوان مشکلات و موانع نوسازی در ایران تاکید کرده و راهحل را در رفع موانع دانستند. تشکیل مجلس، تفکیک قوا، گسترش آموزش و اصلاح دربار و حکومت پیشنهادهای روشنفکران نسل دوم است. منابعی که روشنفکران نسل دوم به عنوان الگو از آنها استفاده کردهاند، جریان روشنفکری انقلاب فرانسه، نوسازی اقتصادی و صنعتی ادبیات و گفتگوی سیاسی اروپا و روسیه بوده است.
اندیشه نوسازی در ایران، بیشتر از اروپا و روسیه وارد ایران شد و روشنفکران آن دوران ملکم خان، سیدجمال اسدآبادی، میرزاآقاخان کرمانی، رسولزاده و طالبوف بودند. در این میان ملکمخان و سیدجمال بیشتر از اندیشه نوسازی اروپایی تاثیر پذیرفته) به دلیل اقامت در اروپا – فرانسه) و رسولزاده و طالبوف بیشتر از اندیشه نوسازی روسیه متاثر بودند.
از دید منصوره اتحادیه( پژوهشگر تاریخ)، جنبش مشروطه هم خودجوش است و هم بهنوعی هدایت شده بهنظر میرسد. هدایت شده از آنسو که انجمنهایی در تهران تشکیل شده بود و افرادی مثل حیداوغلی با ماموریت و هدفمند از باکو به ایران آمده بود، خودجوش به این دلیل که انقلابیون مشروطه از قبل برنامهای برای چگونگی پیشبرد نهضت ندارند.
اتحادیه با بیان اینکه بسیاری از زوایای این اتفاق تاریخی از دید همگان پنهان مانده است؛ میگوید: جریانی که در دورهی مشروطه بر ضدسلطنت و شاه فعالیت میکرد و تا به حال به آن پرداخته نشده، جریان چپگرایی است که سکولاریسم و جدایی قدرت از مذهب را میخواستند. این گروه تلاش داشت تمام قوانینی که برنامههایی که حزب سوسیال دموکرات و حزب کمونیست باکو (روسیه) مطرح میکرده را در قانون اساسی بگنجانند تا به جدایی مذهب از سیاست برسند. البته گروههای چپ خیلی از خواستههایشان را کاملا پنهان میکردند. به عنوان مثال اگر روزنامههای صوراسرافیل را بخوانیم، میبنیم در لوای اسلام برنامههای سوسیال دوکراتها را ترویج میکردهاند. حتی عدهای از باکو با همین هدف وارد ایران شدند.
این مورخ؛ کسروی را تنها کسی میداند که متوجه فعالیتهای این چنینی چپگراها شده بود و تصریح میکند: تحرکات چپگرایان در لایههای زیرین کتابهایی که آن زمان نوشته شدهاند نیز وجود داشته و کاملا به چشم میخورد اما کسی به آن توجهی نمیکند. تنها کسروی است که متوجه این موضوع شده و آن را عنوان میکند، اما او هم خیلی عادی از کنار از آن میگذرد. فعالیتهای سوسیال دموکراتها لزوما به دلیل دلسوزی برای ایران نیست، بلکه آمدهاند تا کشور ما را علیه روسها بشورانند. این به نفع انقلابیون روسیه بود که در ایران نیز شورش شود و سلطه تزار در کشور ما نیز با مخالفت و مبارزه همراه شود. از طرف دیگر اصلا یکی از اهداف مشروطه مبارزه با امپریالیسم خارجی و بیرون راندن روس و انگلیس از کشور بود.
اتحادیه اضافه میکند: این گروه تحریککننده علیه مشروطیت مشروعه و علما بودند. حتی شخص شاه را علیه مشروعهخواهان تحریک میکرد و این همه استبداد صغیر و کبیر که بعد از مشروطه یا در حین آن اتفاق افتاد؛ ناشی از همین سنگاندازیها بود. البته در اینکه شخص محمدعلی شاه فردی دیکتاتور و مستبد بود که سعی بر محدود کردن جنبههای مالی، سیاسی و نظامی مشروطیت در حیطهی خود و نزدیکانش داشت و ته دلش اصلا مشروطه را قبول نداشت، شکی نیست. با این حال همین محمدعلی شاه سه بار در مجلس برای دفاع از دولت مشروطه سوگند میخورد اما هر بار از سوی افرادی از این جریان فکری تحریک میشود. به محض اینکه تهران آرام میشد، تبریز شلوغ میشود و این زنجیره ادامهدار بود.
حضور علما در صف اول شکلگیری نهضت مشروطه
در تحلیل نهضت مشروطه نمیتوان از وزن و نقش مراجع و علما بهسادگی گذشت. نقش علمای دینی در چگونگی پیشبرد روند مشروطه آنچنان پررنگ است که حتی منتقدان عالمان دین مثل احمد کسروی نیز دربارهی تاثیر مراجع در تاریخ مشروطه مینویسد: «اگر فتواهای علمای نجف نبودی، کمتر کسی به یاری مشروطه پرداختی؛ همان مجاهدان تبریز، بیشترشان پیروی از دین میداشتند و دستاویزشان در آن کوششها و جانفشانیها این فتواهای علمای نجف بود. همان ستارخان بارها این را بر زبان میآورد که من حکم علمای نجف را اجرا میکنم.» و یا جملهی دیگری از سیدحسن تقیزاده وجود دارد که در محرم ۱۳۲۶ نوشته است: «پیشامد ایران مدلّل می سازد که جز به نفوذ کلمه روحانیت، عمل مشروطیت در اسلام پیشرفت نمیتواند کرد.»
در یک جمعبندی میتوان گفت: دو جریان علمای اصولی موافق مشروطه و روشنفکران، با حمایت از مشروطه، بهدنبال تحقق اهداف خود بودند: روشنفکران با هدف مدرن و غربیکردن جامعه (مشروطهی غربی) و علمای اصولی موافق مشروطه در پی حاکم کردن قوانین اسلامی و محدود کردن ظلم و استبداد (مشروطهی اسلامی). جریان علمای اصولی غیرموافق با مشروطه نیز ضمن تأیید اندیشه و اهداف علمای موافق با مشروطه، اعتقاد داشتند بهلحاظ خارجی و مصداقی، مشروطه و مجلس موجود، آن اندیشه و اهداف را برآورده نمیکند.
اتحادیه در اینباره میگوید: از دورهی قاجار به بعد، مخصوصا بعد از عصر فتحعلیشاه؛ علما سیاسی میشوند، چون دولت برای مشروعیت بخشیدن به خود و حفظ قدرت به آنها نیاز داشت. از سوی دیگر ما شیعیان مرجع تقلید و امام زمان داریم و این فرق ما با اهل سنت است. اینهاست که نفوذ علما در ایران را پررنگ میکند.
اگر بخواهیم نگاه فقها و مراجع به مشروطه را مورد بازبینی و واکاوی قرار بدهیم باید علمای آن عصر را در دو گروه مشروطهخواه و مشروعهخواه دستهبندی کنیم. اختلاف موجود در مواضع علمای مشروطهخواه و مشروعهخواه در حقیقت ناشی از نوع نگاه خاص هر کدام ار آن دو گروه به مقولۀ «دین شناسی» و «انسان شناسی» است. به عبارت دیگر علت اختلاف احکام در باب مشروطه این بود که هر دو دسته از مجتهدین با دیدگاه خاص دین شناسی و انسان شناسی خود با مشروطه برخورد کرده و هرکدام با توجه به معلومات پیشین خود در مورد آن اظهارنظر میکردند و از آنجا که نظرگاهشان در مورد دین و انسان با یکدیگر تفاوت داشت و پیشینهی فکریشان با یکدیگر متفاوت بود، به نتیجهگیری متضادی رسیده بودند. بر همین اساس بود که علمای مشروطهخواه راهحل حفظ اسلام را در گروِ مسلح شدن به عقاید و افکار جدید و پاسخ متقن به شبهات دربارل شرع و اجرای احکام سیاسی – اجتماعی آن میدیدند و بر این باور بودند که شرع باید پاسخ لازم را برای معاندین آماده داشته باشد و در این صورت از آزادی او را گزندی نمیرسد؛ حال آنکه گروه مخالف حفظ ظواهر شرع و ممانعت از ابراز عقیدهی مخالفان را راهحل حفظ عقیدهی مسلمین میدانستند.
گروهی از تاریخشناسان مثل حسین آبادیان مشکل عمدهی فضلالله نوری و دیگر مشروعهطلبانی مثل سیدمحمد کاظم طباطبایی یزدی (صاحب عروه الوثقی) را احساس مغایرت مشروطه با احکام شرع میداند و معتقد هستند: مشکل شیخ این بوده که حتی با مشروطهای که میتوانست در شکل دینی آن در ایران اجرا شود هم مخالفت نمود و این بدان دلیل بود که پذیرش مشروطه دینی، «فهم نوینی از دین» را میطلبید که شیخ فضلالله فاقد آن بود .البته او در جای دیگری اذعان دارد که شیخ فضلالله بهواسطهی وقوفی که به جوهر مشروطه در غرب داشت و آن را در تباین با دینداری میدانست، مشروطه را نمیپذیرفت.
برخی از محققان ازجمله غلامحسین زرگرینژاد و احمد سیف نیز مهمترین عامل اختلاف مواضع علما در قبال حکومت مشروطه را نوع دیدگاه آنان درباره نظام مطلوب حکومتی در عصر غیبت میدانند. زرگرینژاد در مقدمهای طولانی که بر کتاب «رسائل مشروطیت» نگاشته؛ عقیده دارد: مخالفت و ستیزهجویی شیخ فضلالله نوری با مشروطه به این سبب بوده است که وی مشروطیت را مغایر با مبانی تفکر فقهی و اجتهاد خاص خود میدید .
وی معتقد است: شیخ فضلالله، به رغم بیانات و موضعگیریهایش مبنی بر حمایت از مجلس و عدم مخالفت شالودهای با مشروطیت، در باطن با اساس مشروطیت مخالف بود؛ اما از آنجا که زمینه را برای ابراز ان آماده و مهیا نمیدید راه تقیه درپیش گرفت و حتی حاضر شد که تسامح نماید و به شرط قبول و تحقق خواستههای خود با مشروطیت کنار آمده و همراه شود .
از سویی دیگر علمای مشروطهخواهی مثل آخوند خراسانی، میرزا محمّد حسین تهرانی نجل میرزا خلیل، شیخ عبدالله مازندرانی، ( هر سه، مراجع سهگانهی نجف در صدر مشروطیّت هستند) شیخ محمّد اسماعیل محلّاتی، میرزا محمّد حسین نائینی، سیّدعبدالله بهبهانی و سیّدمحمّد طباطبایی ( که در رأس علمای مشروطهخواه تهران و در حقیقت از مروّجین این مکتب سیاسی در ایران محسوب میشوند) به نهضت مشروطه وارد شدند تا نخستین مواجههی داخلی فقیهان مدرسهی نجف با اندیشهی تجدد و مردمسالاری رقم بخورد. در مکتب آخوند خراسانی، دوگانههای شریعت و مشروطیت، فقه و قانون، حقوق مردم و تکالیف الهی، سنت و تجدد درکنار هم پذیرفته میشوند و استبداد و حکومت مطلقه در تعارض ذاتی با اسلام معرّفی میشود. اصول مشروطیت نیز اظهر ضروریات اسلامیه در عصر غیبت، در حوزهی سیاسی شناخته میشود.
صادق زیباکلام در یکی از مصاحبههایش گفته: یکی از ایرادات شیخ فضلالله نوری به مشروطه آن بود که مشروطه با وضع قانون اساسی و وضع نهادی به نام پارلمان یا مجلس در حقیقت اختیار سلطان اسلام را محدود میکند و شیخ فضلالله نفرین میکند به مجلس و مشروطهخواهان که شما قدرت سلطان اسلام را دارید محدود میکنید. او این کار را حرام میدانست. آن اشکالاتی که ایشان به مشروطه وارد کرد، ایراداتی نبود که بگوییم به مرور زمان جا میافتاد. نه، ایشان پادشاه و سلطنت را در حقیقت سلطان اسلام میدانست، ناصرالدین شاه، مظفرالدین شاه و محمدعلی شاه را سلطان اسلام میدانست و چون قانون اساسی از اختیارات شاه کاسته بود و چون متمم قانون اساسی، خیلی بیشتر از اختیارات پادشاه کاسته بود، شیخ فضلالله مجلس را نفرین کرد که چرا اختیارات سلطان اسلام را محدود کردید. اساسا شیخ فضلالله ایدهای مثل تفکیک قوا را قبول ندارد، آن را با اسلام سازگار نمیدانست.
زیباکلام در جایی دیگری از این مصاحبه تاکید میکند: اساسا شیخ فضلالله نوری نفس قانونگذاری را قبول نداشت. او معتقد بود اگر شما بگویید ما نیاز به قوانین جدید داریم، در حقیقت نبوت را نپذیرفتهاید، نبوت را شما قبول ندارید؛ چراکه نبوت یعنی اینکه محمدبن عبدالله خاتم پیامبران بوده است و هرچه که شرط لازم داشته نبی اکرم، صلوات الله علیه آن را با خودش آورده است. وقتی شما میگویید چیزهایی هست که ما نیاز داریم، این یعنی اینکه نبوت و رسالت کامل نبوده است.
یک ابهام دیگر هم وجود دارد و آن اینکه ممکن است این دلایل شیخ فضلالله نوری بیشتر بهانهای بوده برای مخالفت با مشروطه و بیشتر رقابتهای سیاسی که با دو سید دیگر یعنی مرحوم آقا سیدطباطبایی و آقا سیدعبدالله بهبهانی داشته و باعث شد که بخواهد فرش مشروطه را از زیر پای آنها بکشد. یکی از رجال همان دوران هم در کتاب خاطراتش مینویسد: اگر سیدین حاضر بودند آقا شیخ فضلالله نوری را هم روی فرش مشروطه جای بدهند، ای بسا هیچکدام از آن مسائل بوجود نمیآمد.
به عقیدهی زیباکلام نیز در هر حال علما و مراجع با یکدیگر رقابت داشتند و از آن گریزی نیست و مشروطه قدرت و جایگاه دو رقیب شیخ فضلالله را، یعنی طباطبائی و بهبهانی را بالا برده بود و بالعکس شیخ فضلالله نوری که در ابتدا با مشروعیت همراهی کرد و بعد برگشت و در مقابل مشروطه قرار گرفت، از اعتبار و نفوذش در بین مردم بسیار کاسته شد و یار و یاور و متحد او در حقیقت محمدعلی شاه شد و دشمنان مشروطه، ای بسا مرحوم آقا شیخ فضلالله نوری گفته باشد، حالا که مشروطه باعث کاهش نفوذ من در جامعه شده و متقابلا باعث بالارفتن نفوذ و اعتبار سیدین شده، من این فرش مشروطه را از زیر پایتان میکشم بیرون و آن را زیرسوال میبرم تا آن نفوذ و قدرتی که شما پیدا کردید؛ هم از بین برود.
یک موضوع مهم دیگری که اصلا در این سالها مورد بررسی قرار نگرفته، کیفرخواستی 17 صفحهای است که در دادگاه شیخ فضلالله نوری خوانده شد، وقتی شیخ زنجانی که خود از مجتهدین آن مقطع بود، کیفرخواست را میخواند، در آن 17 صفحه، فقط به عقاید شیخ فضلالله نپرداخته، بلکه به کارهایی که او در مخالفت با مشروطه کرد، پرداخته و آنها را موجب قتل و ضرر و زیان به مردم تلقی میکند.
در این کیفرخواست آمده بود که شیخ فضلالله کارهایی کرده که عدهای به واسطه آن کشته شدهاند. براساس این اتهامات شیخ فضلالله در جریان مشروطه، دست در دست محمدعلی شاه میگذارد و وقتی عدهای از مشروطهخواهان در همین پادگان «حر» در تهران توسط محمدعلی شاه به دار آویخته میشوند، شیخ فضلالله خداوند را شکر میکند که آن خانه اشرار توسط سپاه ابابیل ویران شد. نکته جالب پاسخ خود شیخ به کیفرخواستاش است. وقتی که کیفرخواست قرائت میشود او فقط یک پاسخ به شیخ زنجانی(دادستان دادگاهش) میدهد و میگوید: من مجتهد هستم و به استناد قوه اجتهادیهام این کارهایی را که شما میگویید، کردهام.
همچنین به گفتهی اتحادیه؛ شیخ فضلالله زمانی که داشتند برای تشکیل قوه قضاییه قانون مینوشتند و قرار بود قوانین اروپایی مدنظر قرار بگیرد و تحصیل و مدارس زیر پوشش وزارت فرهنگ قرار بگیرد به شدت با آن مخالفت کرد. بالاخره دو بخش قضاوت و آموزش دو حوزهای بود که قبل از شروع جریانات مشروطه تماما در اریکه قدرت علما بود و شخصی مثل شیخ فضلالله از روند پیش آمده راضی نبود، چراکه از دست دادن این دو نهاد بنیادین، آنهم در شرایطی که از حضور سکولارها در این بخشها احساس خطر میکردند زنگ خطر را برای علما به صدا درآورده بود. از طرف دیگر سوسیال دموکراتها بحث تحصیل زمین بین رعایا، حقوق زنان و جدایی دین از سیاست را مطرح میکردند که بازهم نگرانی جدی برای برخی علما بود. این نگرانی فقط از سوی شیخ فضل الله نوری نبود و عده بسیار زیادی از علمای تهران و نجف نیز از این بابت احساس خطر میکردند که به شاه عبدالعظیم میروند و اطلاعیه چاپ میکنند و خواستههایشان را با علمایی مانند طباطبایی و بهبهانی مطرح میکنند. این روند بعدها هم ادامه مییابد و در مجلس سوم مدرس سعی میکند یک حزب تشکیل میدهد برای مقابله یا سکولارها. شیخفضلالله اصلا تنها نیست.
نکتهای که عمدتاً در تحلیل مواضع مشروعهخواهان و خصوصاً شیخ فضلالله نوری مورد غفلت قرار میگیرد این است که عمده نظرات مطرح شده از سوی شیخ فضلالله در رسائل خود ناظر به نقد جریان مشروطهخواهی سکولار است. از باب نمونه، اگر شیخ فضلالله در مقام ضدیت با آزادی برمیآید این ضدیت در حقیقت در واکنش به خواست مشروطهخواهان غربی از طرح مسئله آزادی صورت میگیرد. شیخ فضلالله با آزادیای مخالف است که مشروطهخواهان غربی آن را میخواهند، در حقیقت او طرح مسئلۀ آزادی را محملی برای اشاعه منکرات میداند. همچنین برخی از صاحبنظران قائل هستند علمای مشروطهخواه و در رأس آنها آخوند خراسانی، فریب روشنفکران را خوردند و موضع شیخ فضلالله و علمای منتقد و مخالف مشروطه درست بود. از برخی علمای مشروطهخواه نیز نقل شده که در سالهای پس از مشروطهی دوم، میگفتند «سرکه ریختیم، شراب شد» که نشاندهندهی پشیمانی آنها از مشروطهخواهی بود. این دیدگاه، از آن جهت صحیح است که، علمای مشروطهخواه آشنایی کافی از شرایط نداشته و رجالشناسی ضعیفی داشتند؛ بهویژه علمای نجف که از ایران دور بودند. پس میتوان اینگونه نتیجه گرفت که علمای مخالف مشروطه و مشروعهخواهان، میخواستند جلوی مخالفتی که در مجلس با شریعت آغاز شده را بگیرند.
دیگر جنبشهای سیاسی عصر مشروطه
غیر از طیف سکولارـ سوسیالیست و گروه علما جریانهای سیاسی و اجتماعی دیگری هم بودند که در آن دوره فعالیت میکردند. در هر صورت براساس اسنناد تاریخی نارضایتی عمومی مردم از وضعیت موجود به شدت بالا بود و به همین دلیل در شکلهای مختلف مبارزه با ظلم و نابسامانی آن دوره شکل میگرفت اما اصل و اساس خواستهای که عامه مردم داشتند عدالتخانه بود و آنها تصوری از مجلس و قانون اساسی نداشتند.
در حقیقت همزمان که مشروطه اتفاق میافتد و مردم عادی از جریانی که برای دادخواهی مبارزه میکند؛ مطلع میشوند، فارغ از اینکه گفتهها و برنامههای مشروطه چیست و چقدر درست، به مشروطه خواهان ملحق میشوند. به همین دلایل است که در مجلسهای ابتدایی صحبت میشود که فعلا همان قدرت استبدادی سابق را به حکام شهرها برگردانیم تا بتوانند آرامش را در ایالات خود برقرار کنند. پس وقتی صحبت از حضور مردم در مشروطه میشود باید دانست مردم همیشه شورش و مخالفت علیه حاکم ایالات خود داشتند اما با مشروطه این مبارزات قویتر شد. در این زمان دولت مرکزی به نوعی ضعیف ودرگیر مسائل متعدد شده بود. از طرفی عثمانی به ایران حمله کرده و همزمان قراردادهای روس و انگلیس منعقد میشود که همگی به سست شدن بنیان سلطنت قاجار دامن میزد.
اوجگیری ادبیات در بستر مشروطهخواهی
دوران مشروطیت، نقطه عطفی در تاریخ و ادب ایران بود درنتیجه تغییراتی که در این زمان در اوضاع کشور پدید آمد مستقیما بر ادبیات تاثیر گذاشت. گرچه از سالها پیش، جرقههای سادهنویسی زده شد اما تغییر اساسی در محتوای شعر و داستان، از این زمان آغاز شد.
ادبیات مشروطه از یکسو ریشه در دههی سوم سلطنت ناصرالدین شاه و ویژگیهای عمومی آن دارد و از سوی دیگر در ادبیات نوی متجلی میشود که تا سالهای نزدیک به کودتای سال ١٢٩٩ ش و حتی چند سال پس از آن ادامه مییابد. این ادبیات، تلاش و تکاپوی ملت ایران را برای نیل به یک حکومت قانون و بریدن از حکومت استبداد، بازتاب میداد و ظهور آن را میتوان با آشنایی ایرانیان با ایدهی "آزادی" به مفهوم اروپایی آن مقارن دانست. کلمهی "آزادی"به کرات در شعر کهن فارسی آمده و اشعاری نیز در خصوص آن میتوان پیدا کرد، ولیکن مفهوم غربی آن که حکومت قانون و نوعی نظم اجتماعی متکی بر برابری است، چیزی بود که در نتیجهی آشنایی شاعران و ادیبان ایران با غرب، در اندیشه و احساسات آنان رسوب کرد.
در این دوره، شعر فارسی در قلمرو محتوا و اهداف شعری از دربار رست و گام به کوچه و بازار نهاد و مشحون از خون و فریاد و گرمی زندگی و آرمانها شد. شعر فارسی قرنهای متمادی از زندگی قهر کرده بود و همه کوششهایی که شاعران عهد صفوی برای ایجاد تحول و اصلاح (و به تعبییر خودشان برای ایجاد "حالت جدید") در آن انجام میدادند، چیزی جز تحولی در ظاهر بیان شعری و صور خیال شعری نبود. ولی شعر مشروطیت تا آن اندازه محتوا و گستره احساسی شعر فارسی را دگرگون کرد که میتوان گفت همه پیوندش را با گذشته گسست.
مفاهیمی همچون وطن، آزادی و قانون، فرهنگ نو و تعلیم و تربیت جدید، زنان و مساله برابری با مردان، نقادی اصول اخلاقی کهن، مبارزه با خرافات مذهبی (و گاه با خود مذهب) که از همان آغاز مشروطهخواهی وارد شعر فارسی شد، از صادرات غرب به ایران بهشمار میرفت و ریشه در آشنایی ایرانیان با فرهنگ و تفکر غربی داشت.
البته شاعران در برخورد با این مفاهیم برداشت مشخصی نداشتند. به عنوان مثال؛ "وطن" در دیدگاههای مختلف آنان مفاهیم متفاوتی داشت. "وطنی" که سیداشرف (نسیم شمال) از آن صحبت میکرد، "وطنی" بود که با تمام مظاهر اسلامی و شیعه سرشته شده بود و حال آن که وقتی عشقی صحبت از "وطن" میکرد "ایران" به مفهوم خالص آن بود ( او نیز مانند سایر پیشروان رمانتیک، دوره ساسانیان و ایام پیش از استیلای عرب را درنظر داشت. از این روست که نوعی احساس ضدعرب را میتوان از لا به لای اشعار عشقی دریافت و حال آن که سیداشرف اعراب را میستود.
آزادی و قانون نیز دارای حد و مرز و پذیرش مشخصی نبود. در این زمینه اتوپیای پیش ساختهای وجود نداشت تا شاعر بتواند با الگو قرار دادن آن، آزادی و قانون را در جامعه پیاده کند، لیکن ستایش زیادی از ایده عمومی آزادی و قانون را میتوان در اشعار این دوره دید. مساله برخورد با خرافات مذهبی و گاه مذهب نیز بیش از یک جنبه داشت و برداشت شاعران از آن گوناگون بود. برخی از آنان مسایل جزیی مذهبی را که دارای درونمایه خرافی بود، مورد انتقاد قرار می دادند، مانند ایرج میرزا ولی دیگران گاه مذهب را قبول نداشتند، نظیر عشقی که فردی داروینیست بود.
داستاننویسان ایرانی نیز در عصر مشروطیت با انواع جدید ادبی از راه ادبیات فرانسه و روسیه آشنا میشوند. آخوندزاده، طالبوف، مراغهای، میرزاحبیب اصفهانی و میرزا آقاخان کرمانی نخستین کسانی هستند که رمان و نمایشنامه فارسی مینویسند و ادبیاتی پدید میآورند که به دلیل دلبستگی به انتقاد از نارواییهای اجتماعی و سنن خرافی، تفاوتی اساسی با ادبیات پیشین دارد. نوشتن برای مردم کمسواد، نثر را از قالبهای کهنهاش بیرون آورده و قابلیتهای نویی مثل کاربرد در داستان و نمایشنامه و روزنامه به آن میبخشد.
یکی دیگر از ویژگیهای ادبیات دوران مشروطه نمود نوستالوژیک نوشتههای ادبیات این زمانه در آثارشان به گذشتههای دور ایران است، که با روی کار آمدن رضا پهلوی و تقویت قوای نظامی ایران این احساس تا حدودی کمرنگ میشود. علاوه بر این برخی نویسندگان نیز که از وضع سیاسی و خفقان حکومت رضاخانی راضی نیستند، نه تنها نظریات ناسیونالیستی را کنار گذاشته بلکه به انتقاد از آن برمیخیزند. اوج این حملات به نظام استبدادی رضاخان که بر پایه احساسات ناسیونالیستی مردم وابسته بود را در کتاب وغ وغ ساهاب هدایت میتوان یافت.
جناحهای عمده ادبی در دوران مشروطه نیز در سه گروه عمده ادبى قابل تشخیص است:
الف _ جناح سنتگرا
این جناح ادبى با آگاهى لازم و پیوند تام و تمامى که با سنتهاى ادبى ایران داشتند از زبان فاخر و پرصلابت گذشته که به عروض و سنن موسیقایى شعر فارسى تکیه داشت، استفاده مىکردند و بدان سخت پایبند بودند. از چهرههاى معروف این جناح مىتوان به ادیب الممالک فراهانى، ملک الشعراى بهار و دهخدا اشاره کرد.
ب _ گروه شاعران مردمى
این گروه با موازین ادب گذشته انس چندانى نداشتند و زبان کوچه و بازارى را برگزیدند و با صمیمیتى که در این طریق از خودشان نشان مىدادند، از قبول عام برخوردار شدند. شاعران برجسته این گروه سیداشرف الدین گیلانى (نسیم شمال)، ابوالقاسم عارف قزوینى و میرزاده عشقىست.
ج _ شعر کارگری
این شاخه از ادبیات، تحت تاثیر انقلاب کارگرى روسیه و اندیشههاى کارگرى آن زمان شکل گرفت. این شیوه در شعر فارسى عصر بیدارى، نیازها و محرومیتهاى توده مردم را موضوع اصلى خود قرار مىدهد و به دفاع از حقوق محرومان و رنجبران برمىخیزد. به عبارت بهتر، از شاخهاى که این ویژگى را بیشتر در خود منعکس مىکرد به «ادبیات کارگرى» یا ادبیات محرومان یاد مىکنند. از شاعران برجسته این گروه مىتوان به فرخى یزدى و لاهوتى اشاره کرد.
رابطه ادبیات و جریانهای سیاسی و اجتماعی در عصر مشروطه
بیگمان رابطه مسائل اجتماعی و ادبیات، رابطهای دوسویه است. هم مسائل اجتماعی و سیاسی دوره مشروطه در ادبیات تاثیر جدی گذاشت و هم ادبیات در مشروطه. ادبیات برای بسترسازی و فراهم آوردن زمینههای روشنفکری و گسترش شعارهای مشروطه نقش اساسی ایفا کرد. اگر چه بعضی از منشیهای دوره قاجار ضرورت سادهنویسی را یادآوری کرده بودند، اما در دوره بیداری است که نثر ساده میشود و کسانی مثل زینالعادبین مراغهای، آخوندزاده، دهخدا و طالبوف کمک کردند تا نثر در خدمت شرایط اجتماعی قرار بگیرد. البته این نشر اشکالاتی را به لحاظ ادبی دارد.
شعر هم همین وضعیت را دارد. شعر پیش از دوره بیداری، شعری است که یا در دربار است یا در خانقاهها. اما در دوره بیداری شعر جایگاه همیشگی خودش را رها میکند و پا به کوچه و بازار میگذارد و در خدمت شعارها و مسائل دوره بیداری مشروطه درمیآید.
ناصر محسنینیا (پژوهشگر ادبیات) معتقد است: تمام روشنفکران و کنشگرانی که برای آزادی و مشروطهخواهی فعالیت میکردند یک وجه مشترک داشتند و آن هم دستبهقلم بودن آنهاست.
او دربارهی جایگاه ادبیات و ادیبان (شاعران و نویسندگان) در جنبش مشروطه میگوید: اصولا وقتی نهضت مشروطه شروع شد بخش عظیمی از کسانی که در این نهضت شرکت داشتند اول ادیب بودند و بعد سیاستمدار. وجه غالب و پررنگ تمام فعالان اجتماعی دورهی مشروطه (شاعران، روزنامهنگاران و نویسندگان) هم همین ادبی بودنشان بود. حالا کسی مثل قائممقام فراهانی هم سیاستمدار تمامعیاری بود و هم ادیب قابلی، میرزادهی عشقی، ملکشعرای بهار، ایرج میرزا و حتی جهانگیرخان وراسرافیل هم اول ادیب بودند و بعد مشروطهخواه. بعد از مشروطه است که کمکم سیاستمدار، روزنامهنگار و نویسنده از یکدیگر تفکیک میشوند اما تا اواسط عهد رضاخانی و حتی پهلوی دوم ادیب بودن جایگاه مهمی در زندگی فعالان اجتماعی، سیاسی و روشنفکران آن زمان بازی میکرد.
این پژوهشگر با تاکید بر اینکه نویسندگان، شاعران و طنزپردازان عصر مشروطه همگی در حد اعلای مهارت قلم به دست میگرفتند؛ اضافه میکند: در دوره مشروطه و گذار از سلطنت ابتدا فقز تحول در نثر ادبی را شاهد بودیم اما کمکم محتوای آثار ادبی نیز دچار دگرگونی شدند و مثلا شعر لطیف و عاطفی جای خود را به مضامین اجتماعی، سیاسی و آزادیخواهانه داد. مبارزه با استبداد داخلی و استعمار خارجی در تمام متون ادبی عصر مشروطه به چشم میخورد. اساسا روزنامه و ادبیات بود که آواز مشروطه به گوش شهرهایی غیر از شهرهای درگیر مشروطه رساند و وحدت ملی را حفظ کرد. میتوان گفت ادبیات مشروطه درونمایههای آشکار سیاسی و ناسیونالیستی دارد.
سعاد پیرا (فعال در انتشار کتابهای تاریخی) هم تاکید میکند: درس خواندن در دورهی مشروطه، بر ادبیات استوار بود. مهمترین درسهایی که آن زمان تدریس میشد ادبیات بود. به همین دلیل تمام متفکران، سیاسیون آن دوره همگی ادبیات غنی داشتند.
پیرا همچنین جایگزین شدن دیالوگ بهجای منولوگ در ادبیات را یکی از دستاوردهای مشروطه میداند و میگوید: تا قبل از مشروطه دیالوگها یکسویه و یکطرفه بود. در داستانها و قصههای قبل از مشروطه هویت ملی و شخصی را مطرح نبود و تقریبا شخصیتها و مکانها خیالی و انتزاعی هستند. در دورهی مشروطه است که نیاز به هویت ملی پیدا میشود و داستانی مثل «شمس و طغرل» در سال 1325 نوشته میشود. برخلاف اینکه عدهای میگویند در شهرهای کوچک از انقلاب خبری نبوده، همین داستان که به حالوهوای انقلاب نزدیک است نشان میدهد دیگر شهرها هم حالا نه به اندازهی شهرهای بزرگ اما نگاهی به مبازرات مشروطه داشتهاند.
در کل میتوان گفت، نهضت مشروطه یک جنبش فکری بود که در عمق اندیشه و افکار سخنوران اثر کرد. افکاری که در اثر نهضت مشروطه در ایران پیدا شد، ادبیاتی نو و سبکی تازه پدید آورد که هدف و آرمان آن با ادبیات پیش از مشروطه فرق کلی داشت. هدف ادبیات دوره مشروطه یا سبک مشروطه به طور کلی بیداری مردم و برانگیختن احساسات مذهبی و ملی و ترویج آزادیهای فردی و اجتماعی، پیکار با بیگانه و بیگانهخواهی، انتقاد سخت و بیرحم از نابسامانیها و آشناکردن مردم به حدود و حقوق انسانی آنها بود.
سرانجام مشروطه و پرسشهایی که هنوز ادامه دارند
اینکه آیا مشروطه به اهداف رسید باید با توجه به این پرسشها باشد که اولا هر گروهی چه خواستی از این جنبش داشته و در ثانی مشروطه با تمام کم و کاستیها چه دستاوردی با خود به همراه آورد؟
مجلس، حق تحصیل، قانون اساسی، بهبود وضعیت زنان و چاپ روزنامه از مهمترین دستاوردهای جنبش مشروطه بود و اینکه بالاخره در مملکتی قرونوسطی دولت ملزم به پاسخگویی شد خودش یک اتفاق بزرگ و مهم بود. شاید مشروطه به ایدهال نرسید، اما اولا مفهوم شرایط ایدهآل از دید افراد مختلف فرق میکند و دوما شرایط زمان را باید درنظر بگیریم. در آن دوره ایران چه کاری میتوانست انجام بدهد؟ کشوری که نه وزراتخانه، نه تشکیلات مدنی و نه حتی موسسه آکادمیک نداشت چه مسیری را باید طی میکرد؟
گزارش از: بهاران سواری