میکائیل شهرستانی:
چرا جماعت تئاتر؛ ملعبهِ دست قرار گرفته؟
دوست دیرینِ مصطفی عبداللهی به بهانه آغاز اجراهای نمایش «در اعماق» یادداشتی نوشت و در آن به ناامنی شغلی هنرمندان تئاتر اشاره کرد.
به گزارش خبرنگار ایلنا، میکائیل شهرستانی عصر روز گذشته یکشنبه (27 اردیبهشت ماه) به مناسبت آغاز اجراهای نمایش "در اعماق" به کارگردانی مصطفی عبداللهی در مجموعه تئاتر شهر یادداشتی خطاب به تماشاگران خواند.
در متن این یادداشت آمده است:
سه شب قبل به دیدار دوستی شتافتم... شنیده بودم که روز قبلش درجه هوشیاریاش به پایینترین حد رسیده... او در حال جنگ است با بیماری که نامش هم به دل آدمی هول میاندازد و او چهارده سال است که در حال جنگ است. او و همسرش که اگر با آن چهره به ظاهر آرام و مقاومش کنار او پا به پای او نمیستیزید حالا او در میانمان نبود... شاید باید بگویم بیشتر از مصطفی عبداللهی این همسر اوست که نه «بیماری» عبداللهی را باور دارد و نه «نبودنش» را و همین باور و ایمان است که مصطفی را زنده نگه داشته... او با این احوال که تحملش برای هر کسی طاقتفرساست نمایشی را آماده کرده بود که در جشنواره سال قبل به صحنه رفت و با اقبال عمومی رو به رو شد... او و همکارانش در نمایش «در اعماق» اثر ماکسیم گورکی چه خوش درخشیدند و قرار است در 27 اردیبهشت در سالن اصلی مجموعه تئاتر شهر این نمایش به صحنه برود... اما فقط 15 شب (طبق بخشنامه جدید) و ادامه اجرا در گرو استقبال تماشاگران است که اگر با بیش از 50 درصد اقبال رو به رو شد 15 شب دیگر هم مرحمت میکنند.
یادم است نمایشی!! در سال گذشته در همین مجموعه در همین سالن بیش از سه ماه روی صحنه بود... آن هم با سالنی نیمهخالی، نیمهپر... این «یک بام و دو هوا» از کجا ناشی میشود؟ چرا باید هر روز تئاتر و تئاتری جماعت ملعبه دست قرار بگیرند؟ تا کی این شبکههای «بیچهره و صورت» که بر تئاتر و سینما و تلویزیون یورش آوردهاند باید به کارش ادامه دهند؟
امسال از سوی متولیان و مسئولان محترم وزارت ارشاد سال «تئاتر» نامگذاری شد... پیش خودمان گفتیم: وضعمان دیگر خوب میشود، پرکار میشویم و چه و چه و چه... در عوض بودجه کم و کمتر شد. تا جایی که به صفر رسید. حالا باید در انتظار بمانیم نمایشمان بفروشد تا درصدی از آن نصیبمان شود... البته میشود چند تا به اصطلاح «چهره» یا «ورزشکار» را در کار بگنجانی آن وقت نانت در روغن است... البته دیگر شان و منزلت خودت و کارت و همکاران راستینات را باید زیر پا بگذاری و ندیده بگیری...
تا کجا قرار است این قصه ادامه داشته باشد... تا نابودی همگیمان؟ تا سرطان به جان یک یک هنرمدان بیفتد و از پا درمان آورد؟ از پزشکی حاذق و متخصص شنیدم که علت اصلی این «سونامی» که به جان مردم افتاده چند چیز است... آلودگی هوا، امواج و پارازیت، ناامنی حرفهای و استرسهای حاصل از این ناامنی و تغذیه نامناسب و غیراستاندارد...
همان سه شب پیش لحظهای وحشت کردم به تصور اینکه دوستم را از دست دادهام اما وقتی از تئاتر برایش گفتم ناگهان چشم بازکرد و خداوند را سپاس گفت. چهره دردمندانهاش، تن نحیفش و روحی که نمیدانم تا کی و کجا زیر بار این همه درد تاب خواهد آورد به یکباره شکفت و راجع به کارش و سالناش و چند و چون آن لب به سخن گشود، هرچند به سختی... قبلتر هم این صحنه را دیده بودم اما بار دیگر دیدم که تئاتر برای این طایفه هم درد است و هم درمان. داروهایی که قیمتشان سر به فلک میزند... و حق بیمهای که به تازگی سر و سامان گرفته و نمیدانم از آن «آبی گرم میشود» یا نه...
این طایقه حتی نباید در پی این ناامنی، در آرزوی بازنشسته شدن هم باشد. این همه فرسایش، این همه مخاطرات و جنگ و گریز و باز با آیندهای نامعلوم و مبهم دست و پنجه نرم کردن... اینها تمامی ترسهایی است که ما را احاطه و دوره کرده و چه تعجب! که اگر غیر از این بود حال و روز ما باید غیرعادی تلقی میشد.
ولی نمیدانم این همه وعده و وعید که دست آخر بیثمر میماند و به گرداندن جسم بیجان و از نفس افتادهمان در محوطه تالار وحدت (اگر پیشکسوت باشی) و یا حیاط رادیو (اگر پسکسوت باشی) منجر میشود. سزاوار هیچ کداممان نیست لااقل نه به این زودی... «در مردگان خویش نظر میبندیم با طرح خندهای و نوبت خویش را انتظار میکشیم بیهیچ خندهای». زیاده عرضی نیست.