در گفتگو با کارگردان فیلم «شهسوار» مطرح شد؛
یک بازیِ دراماتیک با مرگ
حسین نمازی با اشاره به اینکه در دو فیلم اخیرش مرگ دستمایهای برای روایت قصههایش بوده، گفت: سعی کردم نشان دهم که مرگ هم میتواند شیرین باشد، بخشی از زندگی است و نباید آن را عجیب و غریب دانست.
به گزارش خبرنگار ایلنا، فیلم سینمایی «شهسوار» به کارگردانی حسین نمازی به تازگی در سینماهای کشور اکران شده است. این فیلم سینمایی روایتگر قصه یک خانواده در آستانه برگزاری یک مراسم عروسی است که پیش از برگزاری عروسی یکی از بزرگان خانواده از دنیا میرود و چالشهایی برای پنهان کردن این مرگ و برگزاری مراسم عروسی به وجود میآید.
حسین نمازی پیشتر فیلم سینمایی «شادروان» را ساخته است که شباهتهای محتوایی و موضوعی بسیاری بین این دو اثر دیده میشود. به بهانه اکران «شهسوار» با این کارگردان گفتگویی داشتیم که در ادامه مشروح آن را از نظر میگذرانید:
ایده و ساختار فیلم «شهسوار» چگونه شکل گرفت؟
یکی از دوستانم اتفاقی را برای من تعریف کرد که چندی پیش جنازه یک خانم پیدا شده بود و این فرد بر اثر تصادف از دنیا رفته بود اما بعدها مشخص شد این خانم در خانه فوت کرده و اطرافیانش برای دریافت دیه صحنهسازی کرده بودند. این اتفاق برایم جالب بود و علاوه بر آن قصه دیگری هم در ذهن داشتم که مربوط به خودم بود؛ شبِ عروسی پسر خاله من پدربزرگم فوت کرد و ما مجبور بودیم به دلیل شرایطی که وجود داشت مرگ را پنهان کنیم تا عروسی برگزار شود. این دو ماجرا در ذهن من بود و فکر میکردم که تلفیق این دو قصه میتواند فیلمنامه خوبی را پدید آورد.
در دو اثر اخیر شما، دغدغه مرگ به وضوح دیده میشود اما نگاه شما معطوف به مسئله مرگ و پیامدهای آن برای بازماندگان است. آیا میتوان گفت که این دغدغه در واقع مربوط به مرگ دیگری است؛ یک نگرانی که شاید همه انسانها نسبت به اطرافیانشان داشته باشند؟
دغدغه من مربوط به مرگِ خودم نیست. من با مسئله مرگ برای خودم کنار آمدهام و پذیرفتهام که این یک سرنوشت محتوم برای همه است.
روز گذشته در مراسم خاکسپاری آقای صدرالدین حجازی بودم، وقتی به قطعه هنرمندان رفتم و شاهد خاکسپاری ایشان بودم یا بر سر قبر آقای مهرجویی رفتم حس میکردم که من مرگ را به عنوان یک اتفاق حتمی که استثنایی در آن وجود ندارد و برای همه رخ میدهد، پذیرفتهام. من واقعاً برای خودم این پدیده را مسئله مهمی نمیدانم و دغدغه من مربوط به مرگ دیگران است.
من فکر میکنم مرگ برای اطرافیان سخت است وگرنه بر اساس اطلاعات محدودی که خودم دارم، بر این عقیدهام که مرگ برای کسی که جانش را از دست داده یک رهایی است و فقط برای دیگران میتواند عذابآور باشد.
من حتی به مرگ خودم هم فکر کردهام و خیلی دوست دارم که مرگی قهرمانانه داشته باشم، مثل یک آتشنشان یا رزمنده که جانش را فدای زنده ماندن دیگران میکند. نگاه من به مرگ همینطور است و آن را اتفاق عجیب و غریبی نمیدانم.
با وجود علاقهتان به مرگ قهرمانانه، هیچ یک از مرگهای دو فیلم اخیر شما قهرمانانه نیست.
برای خودم در نگارش فیلمنامه یا ساخت فیلم پیش نیامده که بخواهم به مرگی قهرمانانه بپردازم ولی این دغدغه در ذهن من وجود دارد. فعلاً پله پله جلو میآیم و الآن در مرحلهای هستم که نشان دهم مرگ هم میتواند شیرین باشد، بخشی از زندگی است و نباید آن را عجیب و غریب دانست.
با وجود اینکه دغدغه مرگ را برای بازماندگان دنبال میکنید، مسئله فقدان در فیلمهای شما پر رنگ نیست و اتفاقاتی که پیرامون این فقدان رخ میدهد پر رنگ میشود. آیا این رویکرد را میتوان نوعی فرار از آن دغدغه همیشگی نسبت به مرگ دیگران دانست؟
دقیقا همینطور است، از آنجا که درجه اهمیت مرگ برای من خیلی بالا نیست در فیلمهایم این رویکرد را دنبال میکنم که حالا خود مرگ و این فقدان را بهتر است جدی نگیریم و به مسائل دیگر بپردازیم. مرگ در واقع دستمایهای برای ورود به قصهای دیگر است و به همین دلیل همان دغدغه همیشگی نسبت به مرگ عزیزان که فقدان است را جدی نمیگیرم.
در هر دو فیلم «شادروان» و «شهسوار» با وجود یک دغدغه مشترک، قصه در یک قشر مشترک روایت میشود. چرا برای پرداختن به این موضوع به سراغ طبقه ضعیف جامعه رفتید؟
اگر چه من در یک خانواده متوسط بزرگ شدم اما در اطرافم دوستان و رفقایی داشتم که از طبقه ضعیف جامعه بودند و به لحاظ فرهنگی در خیلی از رسم و رسوم، طبقه متوسط ما با وجود اینکه شاید به لحاظ مالی در وضعیت نسبتاً بهتری باشد، تفاوت چندانی با طبقه ضعیف ندارد و من این طبقه را خیلی خوب میشناسم.
مسئله دیگر این است که ما وقتی به سراغ طبقه ضعیف جامعه میرویم نگاه درستی نسبت به آنها وجود ندارد. وقتی قصههایی در این طبقه روایت میشود معمولاً به فقر و فلاکت پرداخته شده که البته من فقر و مشکلات آن را در قصههایم منکر نمیشوم اما در زندگی همین افراد ویژگیهایی وجود دارد که شاید در دیگر اقشار وجود نداشته باشد. مثلاً در این قشر، دغدغه مهماننوازی و پذیرایی آنچنانی از مهمان وجود ندارند، دور هم جمع میشوند و شب که میشود هر کس یک پتو و بالش پیدا میکند و گوشهای میخوابد ولی در جامعه ما دغدغههایی امروز مرسوم است که اینگونه نیست؛ خانوادههایی هستند که وقتی دو نفر مهمانشان میشوند به دنبال پذیرایی آنچنانی هستند، تمام فکرشان به این موضوع مشغول میشود که حالا میز را چطور بچینیم یا چند نوع غذا جلوی مهمان بگذاریم. این موارد برای من اصلاً جذاب نیست و حداقل در طبقهای که من از آن میآیم چنین دغدغههایی وجود نداشته است.
وقتی با چنین پدیدههایی مواجه هستیم و من به سراغ قشری میروم که با وجود فقر و مشکلات فراوان ارزشهایی هم در زندگیشان وجود دارد، بر این عقیدهام که باید این ارزشها را هم نشان دهم و به مخاطبم بگویم این زندگی زیباتر و صمیمانهتر است. من در خانوادهای بودم که مادرم همیشه میدانست وقتی پدرم از سر کار میآید ممکن است با خود مهمان به خانه بیاورد، ما هفتهای چند بار مهمان ناخوانده داشتیم که من اصلاً این افراد را نمیشناختم ولی در نهایت صمیمیت و سادگی مهمانی ما برگزار میشد و کسی دغدغههای امروزی را که به آنها اشاره کردم، نداشت.
علاوه بر قشر ضعیف جامعه، بین این دو فیلم یک اشتراک دیگر هم وجود دارد که راوی قصههای شما جوانان هستند درحالیکه شاید در این سن دغدغه مرگ، یک دغدغه چندان جدی نباشد.
طبیعتاً کاراکترهایی که به سن من نزدیک هستند، شناخت بیشتری نسبت به آنها دارم. کاراکتری که سی ساله است برای من که کمی از چهل سالگی گذشتهام قابل درکتر است و من شاید درک دقیق و کاملی از کاراکترهایی 20 یا 30 سال بزرگتر از خودم نداشته باشم. به همین دلیل ترجیح میدهم به سراغ این سن بروم و به طور کل کاراکترهایی که به آنها میپردازم برای من ما به ازای بیرونی دارند و آنها را میشناسم و به کاراکتری که بیشتر میشناسم، بیشتر میپردازم.
«شهسوار» بر خلاف «شادروان» پایان خوشی دارد، آیا این تفاوت بین این دو فیلم برآمده از یک نگرش تازه است؟
بله، به هر حال انسان سال به سال با نگاه بیشتر به جامعه، ممکن است تغییراتی در نگرشش ایجاد شود. من احساس میکنم حلقه مفقوده جامعه ما امروز امید است و امید در جامعه ما رو به کمرنگ شدن میرود.
درباره دلیل این اتفاق نمیتوانم زیاد صحبت کنم اما بدیهی است که شرایط اجتماعی در شکلگیری این ناامیدیها تأثیرگذار است. به اعتقاد من جامعهای که امید نداشته باشد به نابودی نزدیکتر است و من سعی کردم به سهم خودم اشارهای به امید کنم و قصهای را روایت کنم که در آن امید وجود دارد.
توجه به امید در سینما پدیدهای جدی است، در هالیوود تلخترین فیلمها هم با حداقل روزنهای از امید (شاید در حد یک نگاه) به پایان میرسند. ما اگر بخواهیم سینمای هالیوود را که برای افراد زیادی در بسیاری جهات الگو است و برای من هم تا حدی این ویژگی را دارد نگاه کنیم، باید به این نکته توجه داشته باشیم که این سینما به امید داشتن مخاطبانش اهمیت میدهد و من هم در «شهسوار» به این فکر کردم که به اندازه توان خودم به مخاطبم امید دهم.
آیا میتوان گفت که سینما در امیدبخشی به جامعه تأثیرگذار است؟
نقش سینما در امیدبخشی به جامعه بسیار اندک است، من تعداد اندکی مخاطب دارم و همان کسانی که این فیلم را میبینند هم نهایتاً وقتی از سالن سینما بیرون میآیند، میتوانند چند دقیقهای حال خوب داشته باشند که شاید در نهایت بتوانیم آن را یک مسکن بدانیم.
با این حال اگر توجه به امید یک اتفاق رایج در دیگر محصولات هنری شود و حتی در مباحث جامعهشناسی و... هم به آن توجه شود میتوان گفت که جریانی در جهت امیدبخشی به جامعه ایجاد شده است. من به اندازه توان خودم سعی کردم این نگرش را دنبال کنم اما اگر به تاریخ سینما نگاه کنید هیچ فیلمی تابحال نتوانسته یک جریانسازی اجتماعی داشته باشد.