«صد و هشتاد و هفت» زخمهایی به گسترهی تاریخ
کتاب «صد و هشتاد و هفت» خاطرات بهروز بیات به قلم لیلا امینی از انتشارات سورهمهر، ما را با خود از سال ۱۳۵۷ تا امروز همراه میکند.
به گزارش خبرنگار ایلنا، کتاب «صد و هشتاد و هفت» بر اساس واقعیت نوشته شده و یک مستند شفاهی هست. اهدای بخشی از ریه برای تحقیق و درمان مصدومان شیمیایی از ویژگی منحصر به فرد بهروز بیات است که در کتاب به خوبی به آن پرداخت شده است. عنوان صد و هشتاد و هفت تعداد مدالهای افتخاری است که بر سینهی راوی نقش بسته است برای پایان بخشیدن به درد هزاران نفر که تا قبل از او به واسطهی روشن نشدن بیماریشان سردرگم بودند.
«صبح آذر سال ۱۳۵۷ بود که رویداد مهمی در جوادیه رخ داد. من در کوچه در حال توپ بازی بودم که صدای شعار مردم را شنیدم. بازی را رها کردم و خودم را به خیابان بیست متری جوادیه رساندم». راوی از حرکت و خیزش مردم ایران میگوید. از زمانی که اولین فریادشان را به جرات به خیابان کشیدند. درست است که ما با نثر حماسی سر و کار نداریم اما شاهد حرکات حماسی مردم ایران هستیم در لحظه به لحظه انقلاب اسلامی. برای نوجوانی که توپ بازی میکند، پیوستن به مردم در محله جوادیه مهمتر میشود و این یعنی غیرت ملی.
کتاب «صد و هشتاد و هفت» جوانان امروز را با جوانان غیور دیروز رو در رو میکند. گذشته و حال یکی میشود برای فریاد شعارهای ضد انقلاب. نویسنده با فریاد راوی، فریاد میزند. تصویرها و توصیفات زنده و قابل لمس برای امروزمان میشود.
«سال ۱۳۶۴ بود و همچنان فضای جنگ و درگیری در کشور حکم فرما بود و انگار قصد تمام شدن نداشت. هم و غم مردم گوش دادن به خبرهای مربوط به جنگ بود. حال و هوای کوچه و محلهها فرق کرده بود. دوستانی که مدتها همبازی یا هم محلمان بودند و نامشان همیشه ورد زبانمان بود، حالا اسمشان روی دیوار کوچهها با نام« شهید» جا خوش کرده بود. » راوی از بس دیده و شنیده نمیخواهد بایستد و صدای اندوهمان را بشنود. اما خواننده نمیتواند بخواند و از دل این اندوه بگذرد. مگر میشود از خون جوانانمان بگذریم و صدای هم نباشیم؟! بهروز بیات دل در گرو انقلاباسلامی دارد. سالهای دفاع مقدس مملو از خاطرههایی از جنس شور و عشق و فداکاری و ایثار است که باید از زبان رزمندگاناش خواند. رزمندگانی که در کودکی و نوجوانی برای امروز ما جنگیدند و از عمر و جان عزیز خود گذشتند. لیلا امینی نویسنده کتاب «صد و هشتاد و هفت» خاطرات بیات را به خوبی به خوانندگان انتقال داده است. این حجم از کتاب به آسانی حاصل نمیشود. به راستی کتاب موفقی بوده است که خواننده با اشتیاق ۶۰۹ صفحه را ورق میزند و میخواند و خسته نمیشود.
این بریده از کتاب جالب به نظر رسید: «لوح تقدیرم را سرجایش میگذارم. نیم نگاهی به عکسی که در دستم نگه داشتهام میاندازم و بار دیگر به صورت تکتک دوستانم نگاه میکنم که همه رفتهاند و من ماندم. شاید جواب سی سالهام را فهمیده باشم. حتما تقدیر بود که من بمانم تا با بخشیدن قسمتی از ریهام راه حلی برای جانبازان مشابه خودم باشم.»
ثریا دهقان