خبرگزاری کار ایران

در گفت‌وگو با رئیس پژوهشگاه تاریخ معاصر ایران مطرح شد؛

نقش «عاملیتِ ایرانی» و «مداخلات خارجی» در جنبش مشروطه از پیروزی تا شکست

نقش «عاملیتِ ایرانی» و «مداخلات خارجی» در جنبش مشروطه از پیروزی تا شکست
کد خبر : ۱۲۶۲۵۲۰

«یکی از نکاتی که به نظر در بحثِ به بن بست رسیدن مشروطه موثر بود این نکته بود که جریان غربگرا در قالب این نهضت، اهداف و برنامه‌هایی را ارائه می‌کرد که هیچ تناسبی با جامعه ایرانی از نظر فرهنگی و اعتقادی نداشتند و این‌ عدم تناسبِ فرهنگی و اعتقادی با قاطبه مردم و متعاقبا بی‌ثباتی که در نتیجه آن در کشور به وجود آمد، مردم را از مشروطه متنفر کرد. از این رو، مردمی که به عشق اینکه کشورشان به ثبات برسد و استبدادی که آن‌ها را به تنگ آورده بود از بین برود، با مشروطه همراه شده بودند، در نهایت عملا با استبدادی بدتر از استبدادِ محمدعلی شاه مواجه شدند.»

به گزارش خبرنگار ایلنا، همزمان با فرارسیدنِ ۱۳ مردادماه، سالروز امضای فرمان مشروطیت توسط «مظفرالدین شاه قاجار» (در ۱۳ مرداد سال ۱۲۸۵)، بار دیگر واکاوی ابعاد مختلفِ انقلاب مشروطه در ایران و در عین حال، رمزگشایی از جنبه‌های بعضا جنجالی و البته کمتر شناخته شده این نهضت تاریخی و فکری کشورمان، به یکی از محورهای عمده مباحثات و مناظرات پژوهشگران و مورخان مختلف تبدیل شده است.

در این راستا، سوال‌های زیادی در مورد ریشه‌های مشروطه خواهی در ایران و مهمتر از همه دلایلِ کشیده‌شدنِ آن به ورطه شکست و استقرار مجدد استبداد در کشورمان مطرح می‌شود. از همین رو در گفتگو با موسی فقیه حقانی (استاد دانشگاه و رئیس پژوهشگاه تاریخ معاصر ایران) به بررسی برخی از مهمترین ابعاد نهضت و پدیده مشروطیت در ایران پرداختیم.

مشروح گفتگو با موسی حقانی را در ادامه می‌خوانید:

یکی از مهمترین و البته چالشی‌ترین سوال‌هایی که در مورد نهضت مشروطیت سال‌هاست که توسط محققان و پژوهشگران مختلف مورد بحث و بررسی قرار می‌گیرد، این نکته است که اساسا دلایل و مولفه‌های اصلی شکست جنبش مشروطیت و ختم شدنِ آن به استبداد چه بود؟ نظر شما در این رابطه چیست؟

به طور کلی در مورد علل شکست جنبش مشروطه در ایران، می‌توانیم چند عامل اساسی را در نظر بگیریم. اول، تفاوتِ دیدگاه‌های جریان فعال در انقلاب مشروطه است. در واقع ما شاهدِ تفاوت دیدگاه‌ها، جهان بینی‌ها و اهداف در فرآیند نهضت مشروطه هستیم. در عین حال، دخالت‌های بیگانگان در امور داخلی کشورمان و به طور خاص در چهارچوب نهضت مشروطه چه قبل از تصویب و امضای فرمان مشروطه و چه بعد از آن، می‌تواند به عنوان عامل دیگری در نظرگرفته شود که در واقع تا حدی توضیح دهنده چراییِ به بن‌بست رسیدن جنبش مشروط در ایران است.

در این میان باید توجه داشت که مشروطه خواهی عملا میدان مانور قدرتِ دربار و حکومت قاجار را محدود می‌کرد و همین مساله موجب می‌شد تا آن‌ها مقاومت‌ها و موانعی را در روند جنبش مشروطه خواهی ایجاد کنند. البته که بهانه‌هایی که بعضا جریان‌های ساختارشکن (در بحبوحه نهضت مشروطه) به دست دربار و حکومت قاجار می‌دادند نیز موجب می‌شد تا این نهادها به نحو جدی‌تری مخالفت خود را با جنبش مشروطه‌خواهی اعلام کنند.

همه این موراد به نظر من از جمله عواملِ به بن بست رسیدن جریان مشروطه در ایران است. البته این را هم باید اضافه کرد که در زمان اوج گیری جنبش مشروطه در ایران، جامعه ایرانی نیز این آمادگی را نداشت تا مثلا در برخی موقعیت‌ها بتواند با هوشیاری و هوشمندی، کنشگری داشته باشد و مواضع درستی را اتخاذ کند. در این راستا، افراد و جریانات بسیاری در رابطه با نهضت مشروطه متفق القول هستند که مردمی که آمدند و در این نهضت شرکت کردند، اغلب اطلاعات کافی از خودِ مشروطه و ماهیت نظام برآمده از آن نداشتند. یعنی هرکسی از ظن خود یارِ مشروطه شد. در عین حال گروه‌های دیگری نیز که با این جریان همراهی نکردند هم بایستی در جای خود مورد بررسی قرار گیرند.

در این چهارچوب، کسروی به عنوان یکی از حامیان نظام مشروطه می‌گوید «بیش از ۹۰ درصد از کسانی که در جنبش مشروطه ورود کردند، عملا اطلاعات درستی از آن و وضعیت حاکم نداشتند» و به همین دلیل است که ما می‌بینیم تفاوت دیدگاه‌ها در این جریان خود را نشان و بروز داده و افرادی در این شرایط، این امکان را یافتند تا از این تفاوت‌ها سوءاستفاده کنند. در این راستا، ما شاهد تندوری‌هایی از جانب گروه‌های ساختارشکن بودیم.

مشروطه توانست چارچوبی را نیز فراهم کند. به عنوان مثال قانون اساسی مشروطه علی رغم اینکه از قوانین اساسی بلژیک و فرانسه و انگلستان اخذ شده بود و این مساله چندان مطلوب نبود، با این حال، این موضوع با همه نواقصی که داشت چهارچوبی را فراهم می‌کرد که باز از سوی گروه‌های ساختارشکن که ادعای مشروطیت و طرفداری از آن را مطرح می‌کردند رعایت نشد و همین مساله باعث شد که ما به جای آرامش، شاهد تنش در کشورمان باشیم.

در عین حال برخی افراد که در دوران نهضت مشروطه خود دست اندرکار بودند، این اعتقاد را داشتند که وقوع مشروطه برای ایران زود است، برخی هم دیدگاه تند‌تری داشته و عنوان می‌کردند ملت ایران اساسا لایق مشروطه نیست. در صورتی که این حرف کاملا بی‌ربط بود و مردم ایران از آن وضعیتی که در دوران قاجار کشور با آن مواجه بود بسیار ناراضی بودند. قاجارها نیز به خاطر ضعف مدیریت نتوانستند آن طور که باید و شاید جایگاه ایران در نظام بین الملل و در منطقه را حفظ و امور جاری را مدیریت کنند. البته که نباید از مساله رقابت‌ها میان قدرت‌های بزرگ و تاثیر این مساله برعدم توانایی کشورمان در خروج موفق از چالش‌های پیش رویش و یا مدیریت بهترِ امور داخلی نیز غافل شد. همه این ناکارآمدی‌ها که بخشی ریشه در وضعیت داخلی ایران و بخشی دیگر ریشه در وضعیت سلسله قاجار، و البته بخشی نیز ریشه در شرایط خارجی و سیاست‌های قدرت‌های بزرگ داشتند، همگی باعث شدند که ایران به وضع مخاطره‌آمیز و سرنوشت نامطلوبی دچار شود.

از سوی دیگر فعالیت بخشی از گروه‌های ساختارشکن بعد از ترور ناصرالدین شاه در دوره جانشین وی یعنی مظفرالدین شاه و همچنین خودِ انتقال قدرت از ناصرالدین شاه به مظفرالدین شاه هم بر مشکلات داخلی کشور دامن می‌زد و آن‌ها را دوچندان می‌کرد. همه این‌ها دست به دست هم دادند تا مردم ایران به دنبال یک تغییر در وضعیت کشور باشند و این تغییر را نیز از وضعیت سیاسی آغاز کردند.

به نظر من این روند و دستورکار تا قبل از ورود جریانات ساختارشکن به مشروطه با دیدگاه‌های تند و افراطی که داشتند، روند درستی بود. با این حال در ادامه شاهد آن بودیم که حتی خودِ مشروطه خواهان به دو دسته «اعتدالی» و «انقلابی» تقسیم شدند و شدت اختلافات میان آن‌ها به نقطه‌ای رسید که در نهایت شاهد بودیم اقداماتشان به ترور و فعالیتهای خشونت‌آمیز منجر شد. دموکرات‌ها به عنوان نماینده جناح انقلابی از اعتدال گرایان می‌کشتند و اعتدالیون نیز از انقلابیون می‌کشتند. ترور مرحوم «سید عبدالله بهبهانی» که برای مشروطه زحمت‌های زیادی کشید و تمام گروه‌هایی که مدعی انقلابیگری بودند، حتی خودِ دموکرات‌ها، مدیون اقدامات وی بودند، عملا بر شدت چالش‌ها در قالب نهضت مشروطه خواهی افزود. زیرا ایشان فردی بود که می‌توانست نوعی تعادل را میان گروه‌های رقیب ایجاد کند. نقطه مقابلِ دموکرات‌ها، اعتدالیون بودند که آن‌ها هم دست به کار شدند و برخی از انقلابیون و یا دموکرات‌ها را ترور کردند. این وضع، عملا معادله نهضت مشروطه در ایران را با چالش‌هایی جدی رو به رو کرد.

برخی معتقدند یکی از دلایل اصلی به نتیجه نرسیدن جنبش جنبش مشروطه همین نزاع میان دو گروه حامیِ مشروطه مشروعه و مشروطه لیبرال بوده است. تا چه اندازه این تفسیر را درست می‌دانید؟

من به شخصه دوگانه‌ای را که پیشتر خودم عرض کردم عامل اصلی به نتیجه نرسیدنِ جنبش مشروطه می‌دانم. در این راستا شاهدیم که حتی بین خودِ مشروطه‌خواهان هم یک وحدت و اتفاق‌نظر مشاهده نمی‌شود. بحث جناح‌های اعتدالی و انقلابی که قبلا مطرح کردم اصلاً ربطی به مشروعه‌خواهان (مشروطه مشروعه) ندارد. هر چند اختلاف بین مشروطه خواهان و مشروعه خواهان به تفسیر متفاوت آن‌ها از مشروطه باز می‌گشت. مرحوم «شیخ فضل الله نوری» و مرحوم «شیخ حسن مجتهد تبریزی» کسانی هستند که در ابتدای امر با مشروطه همراه بوده و جز موسسین اصلی مشروطه محسوب می‌شدند اما سپس از آن جدا شدند.

 کسروی می‌گوید که در جریان مهاجرت کبری، با پیوستن حاج شیخ فضل الله نوری به سیدین در مهاجرت، کمر استبداد شکست. از این رو، کسی که چنین جایگاهی دارد و نظام استبدادی را مجبور به پذیرش خواسته‌های مشروطه خواهان می‌کند، باید واکاوی شود که علت جدایی‌اش از نهضت مشروطه چه بوده است؟

در پاسخ به این سوال باید بگوییم علت جدایی ایشان برمی‌گردد به تفاوت دیدگاه ها. مرادِ جریان ساختارشکن از مشروطه، مشروطیت کردن حکومت و مشروط کردن دیانت بود. در همین نقطه بود که اختلافات خود را آشکار کرد، وگرنه در محدود کردن حکومت، مرحوم شیخ فضل الله نوری با آن‌ها هیچ اختلافی نداشت و با آن‌ها همراه هم بود. حتی مرحوم «آیت الله سید محمد کاظم طباطبایی یزدی» نویسنده کتاب مشهور «عروه الوثقی» نیز با این جریان در این موضوع همراه بود. وی جزء اولین مراجعی بود که به مظفرالدین شاه نامه نوشت و عنوان کرد ظلم به مردم را باید مرتفع کنید. هیچ کدام از اینها با اصلاح ساختار سیاسی به هیچ وجه مشکل نداشتتند، مشکل از جایی آغاز شد که جریان‌های افراطی و غربگرا در مشروطه به سمت مشروط کردن دیانت وعدم دخالت در سیاست حرکت کردند و در واقع برای سکولاریزه کردن حکومت وارد عمل شدند. البته که پروژه مد نظر آن‌ها بخش‌های مختلفی را نیز دربرمی‌گرفت: از حکمروایی تا بخش‌های قضایی. این در حالی است که شما در یک کشور اسلامی نمی‌توانید با مبانی غربی، مشکلات مردم را به نحوی واقعی و حقیقی حل کنید.

اسلام خود برای دعاوی و چهارچوب‌های زندگی مردم قوانین حقوقی خاصی دارد. ما در آن زمان محاکم شرعی داشتیم که به همه این مسائل رسیدگی می‌کردند. این روند باعث شد که از همان ابتدا اختلافات خود را نشان دهند. مظفرالدین شاه اولین فرمانی که برای مشروطه صادر کرد، بر تاسیس مجلس شورای اسلامی دلالت داشت. در این راستا بلافاصله جریان‌های ساختارشکن و دیگر جریان‌هایی که از نظر فکری به غرب و خارج از ایران وابسته بودند، دست به کار شدند و این فرمان تبدیل شد به تشکیل مجلس شورای ملی. تفاوت‌ها و اختلاف‌ها از همین جا خود را نشان داد. در دیگر حوزه‌های مانند تدوین قانون اساسی و یا متمم قانون اساسی نیز حامیان دیدگاه‌های سکولار تلاش کردند تا مفهوم مشروطه را از نگاه خود مورد بررسی قرار داده و عرضه کنند و آن نگاه را به کشور تحمیل کنند که البته این مساله با مخالفت شدید مردم و شیخ فضل الله نوری همراه شد.

در این چهارچوب، دو جریان در این ماجرا با یکدیگر اختلاف داشتند. بعد از فتح تهران توسط مشروطه خواهان نیز عملاً نظام مشروطه‌ای که ساختارشکنان به آن تمایل داشتن حاکم شد و البته به شکست انجامید. به نظر من ما دلایل شکست مشروطه را نمی‌توانیم به اتفاقاتی که در مشروطه اول و تا قبل از فتح تهران افتاد احاله دهیم. این روند آسیبی بود که به جامعه ما وارد شد و جامعه را دو پاره کرد اگر آن افراط گرایی‌ها نبود و افرادی در پیِ محدود کردن اسلام و سکولاریزه کردن نهضت نبودند، محدود کردن حاکمیت خود به خود رخ می‌داد و مجلس می‌توانست به طور جدی در امور وارد شود.

در این راستا، به جای اینکه وقتِ مجلس صرف رسیدگی به دعوای گروه‌ها و جریانات مختلف شود، می‌شد برای پیشرفت ایران وضع قانون کنیم، بحث‌هایی هم در مجلس اول شورای ملی در این زمینه صورت گرفت حتی چند مبحث بسیار خوب هم در این مجلس مطرح شد، به عنوان مثال از همان اول در حوزه‌هایی نظیر تاسیس بانک ملی ورود شد. پس از آن استخراج نفت و دخالت یهودیان بغدادی در استفاده نفت ایران به بحث گذاشته شد که همه اینها مباحثی مهم و جدی بودند که اگر ادامه پیدا می‌کردند می‌توانستند منجر به رشد ایران شوند. ولی برخی اختلافات بعضا ساده و ابتدایی نگذاشتند ماجرا در مسیر اصلی خود پیش رود و اختلافات در مشروطه دوم یعنی بعد از حذف محمدعلی شاه و به شهادت رسیدن شیخ فضل الله نوری خود را به صورت جدی نشان دادند.

شما می‌دانید که مجالس دوم و سوم با اولتیماتوم تعطیل شدند اینجا دیگر بحث جریان مشروعه خواه مطرح نیست بلکه کار کاملاً دست تیمِ تقی‌زاده است و شما می‌بینید که هیئت مدیره‌ای که بعد از فتح تهران، این شهر را اداره می‌کردند از ۱۱ نفر تشکیل شده بود که ۹ نفرشان فراماسون بودند. همه این افراد نیز عضو لُژ «بیداری» بودند و کاملاً با هم همراه بودند ولی دیدیم که کشور را به آتش کشیده و جنگ داخلی به راه انداختند. در عین حال بر اثر اختلاف بین اعتدالیون و انقلابیون، کشور به سمت بی‌ثباتیِ تمام عیار حرکت کرد.

بسیاری از پژوهشگران حوزه تاریخ بر این باورند که یکی از بزرگترین چالش‌های پیش روی جریان مشروطیت در ایران این بود که این جنبش از حیث فکری وام دارِ محیط خارجی ایران بود و نتوانست ایده مشروطیت را به نحو مناسبی برای کشورمان بومی‌سازی کند. تحلیل شما از این مساله چیست؟

یکی از نکاتی که به نظرم در بحث به بن‌بست رسیدنِ مشروطه موثر بود این بود که جریان غربگرا اهداف و برنامه‌هایش هیچ تناسبی با جامعه ایرانی از نظر فرهنگی و اعتقادی نداشت و این‌عدم تناسب فرهنگی و اعتقادی با قاطبه مردم و متعاقبا بی‌ثباتی که در نتیجه آن در کشور به وجود آمد، مردم را از مشروطه متنفر کرد. از این رو، مردمی که به عشق اینکه کشورشان به ثبات برسد و استبدادی که مردم را به تنگ آورده بود از بین برود و در همین چهارچوب نیز با جنبش مشروطه همراهی کرده بودند، عملا با استبدادی بدتر از استبداد محمدعلی شاه مواجه شدند.

این موضوع را هم مرحوم آخوند خراسانی در اعلامیه‌های خود مطرح کرد و هم شخصی نظیر طالبوف، که خودش جزء مشروطه خواهان عرفی و سکولار بود، تایید نمود. در این راستا اینطور گفته می‌شد که ایران از استبداد تک شاخ به استبداد هزار شاخ جدید مبتلا شده است. مرحوم آخوند خراسانی نیز می‌گوید که استبدادی بدتر از استبداد سابق بر ایران حاکم شد. منظور ایشان استبدادی بود که مشروطه خواهانِ غربگرا بر ایران حاکم کردند. این جمله از اعلامیه مرحوم آخوند خراسانی نقل شده که ایشان می‌گوید هرچه که دوره حاکمیت مشروطه خواهان غرب گرا در کشور رخ می‌دهد، بسیار شدید‌تر و بدتر از دوران حاکمیت استبداد بر کشورمان است.

دورانی که مربوط به زمانی می‌شود که نَه مجلس و نَه مشروطه داشتیم. در این دوران، اقداماتی که در کشور ما صورت گرفت بی‌سابقه بود ما حتی در دوره استبداد هم نظیر این وضعیت را نمی‌دیدیم. رضاخان یک رژیم دیکتاتوری در ایران برقرار کرد ولی روکشِ رژیم دیکتاتوری رضاخان نیز همچنان مشروطه بود. در این راستا به عنوان مثال غارتی که رضاخان از املاک مردم ایران انجام داد، هیچ یک از پادشاهان قاجار چنین کاری نکردند که حدود ۲ میلیون و ۴۰۰ هزار هکتار در قالب ۴۴ هزار سند ملک به نام یک فرد در کشور وجود داشت.

به نظر من باید مشروطه را یک بار دیگر با دقت بیشتری و فراتر از آن مباحثی که تاریخ نگاریِ جریان روشنفکری، مشروطه را مورد بررسی قرار داده، مورد واکاوی قرار داد. در این چهارچوب، برخی از این افراد مانند تقی زاده در سال ۱۳۲۷ در جریان سخنرانی‌اش در باشگاه مهرگان عنوان کرد، «ما در بحث مشروطه تندروی کردیم». در حالیکه این موضوع هیچ وقت در تاریخ‌نگاری دوران مشروطه نیامد و این اعتراف مورد بررسی قرار نگرفت. ما باید به سراغ تاریخ آن دوره برویم تا ببینیم به گفته تقی زاده در کدام بخش مشروطه تندروی شده و بررسی کنیم که آثار این تندروی چه بود و چه تاثیری بر مشروطه و سرنوشت آن در کشور ما داشته است.

یکی از نکاتی که در مناظرات و مباحثات تاریخی مطرح می‌شود، بحثِ عاملیت ملت‌ها است. نقش عاملیت ایرانی را در چهارچوب موفقیت نسبی و یا شکست مشروطه چطور ارزیابی می‌کنید؟ در واقع، فارغ از مولفه دخالت‌های خارجی، تحلیل شما از این موضوع چیست؟

من مشروطه را یک نهضت مثبت مردمی می‌دانم و اساسا مردم ایران در محقق شدنِ مشروطه تاثیر گذار بوده‌اند و اینکه عوامل خارجی در ایجادِ مشروطه موثر بوده باشند را خیلی باور ندارم. هر چند عامل خارجی را در به بن‌بست رسیدن مشروطه موثر می‌دانم اما در ایجاد نهضت مشروطه خیر. در سال ۱۹۰۶ مشروطه در ایران ایجاد می‌شود. این در حالی است که در سال ۱۹۰۷ قرارداد تجزیه ایران بین روسیه و انگلیس منعقد می‌شود، جالب اینکه انگلستان ژست طرفداری از مشروطه را داشت و تنها روس‌ها مخالف مشروطه بودند.

همین انگلیسی‌ها نیز جریانات ساختارشکن در بحبوحه مشروطه را مورد حمایت قرار دادند و این نشان می‌دهد که آن‌ها نقشی در ایجاد مشروطه نداشتند. البته یک نکته مهم نیز وجود دارد و آن اینکه برخی از گروه‌های ساختارشکن و البته انگلستان به منظور به هم ریختن ثبات سیاسی و نظم اجتماعی در کشور، عمدتا به دنبال استقرار نظام مشروطه‌ای که منجر به تقویت جایگاه ایران و حضور جدی نمایندگان مردم در عرصه تصمیم‌گیری می‌شد، نبودند. هدف آن‌ها در واقع به هم ریختن ثبات سیاسی در کشور بود که بعدها بتوانند به اهداف خود نظیر قرارداد۱۹۰۷ و تجزیه ایران برسند.

همانطور که می‌دانید انگلیسی‌ها از ابتدای دوران قاجار راهبردشان تضعیف و تجزیه ایران، ممانعت از پیشرفت ایران و نابودی آن بود. شما می‌بینید که در قرارداد ۱۹۰۷ بین انگلیس و روسیه که در حقیقت انگلیس نقش‌آفرین اصلی آن بود، قرار می‌شود که تا پایان جنگ جهانی اول اساسا کشوری به نام ایران وجود نداشته باشد. وقتی هدف انگلیس نابودی و تضعیف ایران است، چطور می‌تواند در راستای ایجاد جنبشی قدم بردارد که هدفش اعتلای ایران و از بین بردن موانع پیشرفت آن است؟

انگلیس تنها با گروه‌هایی همراهی می‌کرد که هدفشان از بین بردن ثبات سیاسی در ایران بود، و همواره سعی می‌کرد که کشور، دیگر هرگز روی آرامش را نبیند. در خصوص عاملیتِ مردم ایران باید گفت که از سال ۱۳۱۷ قمری شاهد تکاپویِ دو جبهه اصلی در ایران برای انجام تغییرات گسترده هستیم که هر یک دیدگاه‌های خودشان را دارد. یک جریان، جریانِ روشنفکری متشکل از گروه‌های مختلف ساختارشکن است یعنی همه افرادی که به نحوی با حاکمیت قاجار مشکل داشتند و با اسلام و تشیع و روحانیت شیعه نیز مشکل داشتند. همه اینها با یکدیگر بودند.

شاید بتوان گفت چتری که همه این گروه‌ها را گرد هم آورد لُژ «بیداریِ» ایران بود که در آن تمام تیپ‌های متفاوت ساختارشکن حضور داشتند، از افراد وابسته به فِرق ضاله تا روشنفکران تندرو و انقلابیون که یکی از عوامل اصلی ناپایداری مشروطه در ایران بودند. همه این‌ها گرد هم جمع شدند و هر کدام هدفی داشتند مثلا از آن‌ها بعضی‌ها می‌خواهند با قاجارها تسویه حساب کنند و البته که برخی نیز به دنبال ایجاد تغییرات گسترده فرهنگی در ایران هم هستند. جریانات غربگرا نیز در این میان اهداف خودشان را دارند اما این گروه به هیچ وجه از پشتیبانی مردمی برخوردار نیستند و خودشان هم این اعتراف را می‌کنند.

به عنوان مثال «مهدی ملک زاده» در کتاب «تاریخ انقلاب مشروطیت» می‌گوید که جریان روشنفکری به تعبیر امروز ما و یا همان گروه‌های ساختارشکن از جایگاه و پایگاهی که بتوانند از طریق آن مردم را با خود همراه کنند، برخوردار نبودند. در ادامه وی مطرح می‌کند که مشروطه‌خواهان به این نتیجه رسیدند که باید در حوزه نجف نفوذ کنند و از ظرفیت روحانیت شیعه برای بسیج مردم استفاده کنند. در نقطه مقابلِ این جریان‌ها، روحانیت شیعه قرار دارد که از سال ۱۳۱۷ به این سو به این نتیجه رسیدند که باید حتماً در ایران خصوصا در ساختار سیاسی چه از لحاظ ترکیب حکومتگران و چه از لحاظ خودِ ساختار، تغییراتِ جدیدی ایجاد شود. اینها از پشتوانه گسترده‌ای از سوی مردم برخوردار هستند و با تکیه بر حضور روحانیت شیعه و مرجعیت شیعه در انقلاب مشروطه است که شما می‌بینید این انقلاب جنبه مردمی گسترده‌ای پیدا می‌کند.

من معتقدم که این جریان به عنوان جریان دینی که مرجعیت شیعه آن را هدایت می‌کرد و خود جریانات روشنفکری هم اقرار می‌کنند که اگر این جریان نبود آن‌ها نمی‌توانستند مردم را به میدان بیاورند، اساسا موفقیت خود را مدیونِ مولفه «عاملیتِ مردم» است. همانطور که اعلامیه‌های مرحوم آخوند خراسانی، عبدالله مازندرانی و مراجع ثلاث نجف را می‌بینیم که تمام این اعلامیه‌ها تکیه به مردم دارند و مردم هم به آن‌ها گوش می‌دهند. مانند روسای سرداران عشایر نظیر ستارخان و باقرخان که قاطبه مردم را به حضور در صحنه مبارزه دعوت می‌کنند، به نظر من این جریان‌ها بودند که مشروطه را به موفقیت رساندند.

در این میان باید توجه داشته باشیم که ریشه‌های ابتدایی شکل گیری جنبش مشروطه را بایستی در نهضت تنباکو و همراهی گسترده مردم با روحانیت نیز جستجو کنیم. از این رو، مولفه عاملیت مردم ایران در این نقطه به وضوح جلوه‌های عینی خود را در پیچ‌های حساس تاریخی کشورمان نشان می‌دهد.

گفتگو: سامان سفالگر

دبیر: زهرا حاج محمدی

انتهای پیام/
ارسال نظر
پیشنهاد امروز