یادداشتی از بهزاد خاکینژاد؛
عضویت در شبهصنفهای تئاتر، سینما، آموزش و رسانه چه رهآوردی دارد؟
بهزاد خاکینژاد با نگاهی به رهاوردهای عضویت در شبهصنفهای تئاتر، سینما و... مینویسد: در شبهصنف خود بنگرید که در سالهای گذشته چه کسانی سرمایهدار شدند؟ چه کسانی مالک شدند؟ چه کسانی صاحب خانه و عمارت و صندوق میلیاردی شدند؟ چه کسانی همیشگی شدند و حتی با حضور شما به قدرت اجتماعی و هنری و سیاسی و مدارک جعلی علمی رسیدند؟ و بنگرید چه کسانی هر روز فقیرتر و فراموش و منزوی شدهاند؟
در عالم ارتباطات با اصطلاحی مواجه میشویم به نام «جامعهجویی» که در معنایی ساده عبارت از میل اجتماعیشدن انسان در گروههای اجتماعی کوچک و بزرگ است؛ همان میلی که هنرمندان را راضی میکند به عضویت در شبهصنفها حتی بدون دریافت خدمات و حمایت، و رضایت به یک کارت عضویت بیکاربرد. در واقع هنرمندان یا جامعهجویان فقط میخواهند عضوی از یک جامعهی همکار باشند، حتی اگر از آنها بهرهکشی پنهانی شود. در چنین جامعه شغلی با علم تبلیغات این تصور ایجاد میشود که همه از حقوق مساوی برخوردارند اما شاید ندانید که همیشه برخی «مساویتر» هستند یعنی از همان امکانات مساوی، بهرهی دیگری میبرند. در واقع حقوق برای همهی اعضا مساوی است اما امکانات آن مجموعه فقط برای عدهای انگشتشمار است؛ این امکانات با مشارکت همه برای چند نفر ایجاد میشود.
جامعهجویی سه شرط اساسی دارد که همین سه نیز در شبهصنفهای ایران وجود ندارد:
۱. شناخت حاصل از دانش
۲. ارتباطات حاصل از روابط دوسویه
۳. همکاری و مشارکت هدفمند تمام اعضا
مشارکت به معنای جایگزین کردن عقل جمعی به جای قدرت فردی است؛ همان بحثی که در مردمسالاری مشارکتی مطرح می شود. اما همکاری و مشارکت در گرو ارتباطات است و ایجاد ارتباط در گرو شناخت و دانش.
آیا در فضای صنفی و به ویژه شبهصنفهای هنری پس از بیست سال کار مداوم «شناخت صنفی، ارتباطات گسترده صنفی، همکاری و مشارکت گسترده اعضا» ایجاد شده است؟
اگر نشده یعنی شما در استثمار و زیر سلطهی تبلیغات گذشته و هنوز هستید که با برگزاری انتخابات و جشن و انتخاب هیات مدیره و... فریب میخورید چون همچنان از حضور اعضا برای گرفتن امکانات به نام اعضاو به کام مدیران بهرهکشی میشود و حضور اجتماعی اعضا هر سال به مشروعیت سراسری این جمع و مالکان آن عمق میبخشد.
تا اینجا شاید همچنان علاقهمند به جامعهجویی باشید چراکه معتقدید در اقتصاد امروز تئاتر، کسی سودی نمیبرد و همین عضویت خانوادگی در یک جامعهی همکار برایمان بس است. اما شما سخت در اشتباه هستید؛ چراکه نگاه رسانهای کارل مارکس پاسخ شما را در عالم ارتباطات و سرمایه داده است:
شما با عضویت در یک جامعه صنفی، همچون کارگرانی بیمزد و بدون اختیار، جمعی را ساختهاید که در آن فقط یک فرد یا یک هیات در قالب مالکان آن جمع، آرام آرام تبدیل به سرمایهدارانی میشوند که با فرمولهای اقناعی و تسلط و قدرت تدریجی از سوی شما همیشگی و سرمایهدار شدهاند و از سوی دیگر اعضای زیرمجوعه همچون چرخدندههای این ماشینِ بزرگ هر روز فقیرتر میشوند و فقط دلخوش به عضویت در آن جامعه هستند.
در شبهصنف خود بنگرید که در سالهای گذشته چه کسانی سرمایهدار شدند؟ چه کسانی مالک شدند؟ چه کسانی صاحب خانه و عمارت و صندوق میلیاردی شدند؟ چه کسانی همیشگی شدند و حتی با حضور شما به قدرت اجتماعی و هنری و سیاسی و مدارک جعلی علمی رسیدند؟ و بنگرید چه کسانی هر روز فقیرتر و فراموش و منزوی شدهاند؟
با پاسخ به این پرسشها میتوانید دریابید که آن اجتماع سودمند است یا زیست شما در استثمار ناخواستهی برخی قرار گرفته است.
پس ابتدا بیاندیشید که سه شرط اساسی جامعهجویی وجود دارد؟ شناخت و دانش / ارتباطات دوسویه / همکاری و مشارکت گسترده.
سپس به فرض محالِ وجود این سه شرط، آیا عضویت در آن جامعه برای همه، به طور یکسان و عادلانه سودمند بوده یا انباشت قدرت و سرمایهداری فردی و حکومت همیشگی و تمامیتخواهی برای گروهی خاص ایجاد کرده و بیشتر اعضا هر روز فقیرتر، غیرخلاق، منفعل و بازنده شدهاند؟
در چنین شرایطی چه باید کرد؟ مبارزه با بُتوارگی.
بتوارگی یعنی تبلیغات گسترده برای بُت کردن یک مجموعه یا خانه یا انجمن یا صنف یا بنیاد یا مرکز هنری به طوری که دیگر نشود به آن نقدی وارد کرد و این تصور ایجاد شود که امکان ایجاد صنف واقعی وجود ندارد. برای از بین بردن این فضای ناعادلانه باید بُتها را خراب کرد. تخریب بُتها با نقد علمی اعضا بر بدنه ایجاد میشود. این نقد یکی از سه حرکت زیر را میتواند در بر داشته باشد:
۱. تخریب آن بُت و ساخت فضای عادلانه و تازه.
۲. استفاده از امکانات آن بُت برای دگرگونی بنیادین.
۳. اصلاح همان بُت.
ما همواره به دنبال اصلاح یا همان گزینه سوم در شبهصنفها بودهایم؛ بدون اینکه بُت را بشکنیم یا دگرگون کنیم، بدون آنکه سرمایه آن جامعه را همهگیر کنیم، بدون آنکه مدیریت همیشگی را تغییر دهیم و بدون آنکه «شناخت و ارتباطات و مشارکت» را با مساوات ایجاد نماییم. بنابراین همواره میل به جامعهجویی وجود دارد و اعضا با عدمآگاهی از استثمار خودساخته و مشروعیت دادن به مدیران، همواره با شعار تغییر، وارد جمع صنفی و هیاتمدیرهها میشوند اما جسارت و مشارکت و قدرت و توان تغییر «مالک و صاحب سرمایه» خود را ندارند. نتیجه این میشود که همواره داستان استثمار پابرجاست و اعضا بدون آگاهی صنفی و حقوقی همچنان به بزرگ کردن آن بُت کمک میکنند و به عضویت در آن جامعهی بیعمل و غیرخلاق و هنرستیز یاری میرسانند و حتی جسارت ندارند پرسش کنند از حقوق اولیه و بدیهی خود همچون«سرنوشت حق عضویت، هزینههای کلان اسپانسر، بودجههای حمایتی دولتی و سود سرمایههای همگانی».
در چنین اجتماعی، اجتماعیشدن حتی با مشارکت همگانی معادل تباهی و خودکشی است چراکه جامعهجویی باید موجب توسعه و عدالت همگانی شود نه سرمایهداری و مدیریت و مالکیت فردی همان همیشگیها و استثمار همیشگی هنرمند.
در این وانفسا، راهکار صنفی چیست؟ راهکار پلکانی است:
۱. شناخت حقوقی و صنفی اعضا با کلاسهای خودجوش مدرسان کارآزموده.
۲. ایجاد جلسههای کارگاهی برای آموزش ارتباطات و مبانی آن در یک ارتباط دو سویه.
۳. ایجاد کارگاههای آموزش همکاری و چگونگی همکاری گروهی.
۴. آموزش روشهای مشارکت جمعی با یک هدف مشترک و سرمایه مشترک بدون تولید قدرت فردی و استثمار و تمامیتخواهی شماری اندک (همچون داستان نمایشنامه «چهارصندوق» استاد بهرام بیضایی).
۵. بدون رعایت این پلهها، برگزاری هر گونه انتخابات و عضویت و تشکیل انجمنها و خانهها و صنفها، نه تنها منجر به توسعه و عدالت نخواهد شد که هر روز بر فقر بسیاری و بر قدرت و سرمایه برخی سودجویان میافزاید.
مشارکت فعال اعضا باید برای این چند پله و به سوی مساوات بدون مالکیت فردی باشد نه مشارکت برای صاحب سرمایهای که همکاری اعضا را در استثمار قدرت و تسلط همیشگی خود میگیرد؛ میل به جامعهجویی هم سودمند است و هم فاجعهبار. نگاه و نقد و فعالیت حقوقی اعضای هر جمعیت، تعیین میکند که چه میزان زیر سلطه هستند و تا زمانی که مالکیت قدرت و سرمایهی یک مجموعه، در اختیار یک فرد یا چند فرد محدود باشد، بالاترین میزان مشارکت حتی با انتخابات هم به سوی عدالت صنفی و سودمندی همگانی نخواهد رفت چه رسد به شبهصنفهای هنری ایران که همواره در انتخابات هم از پایینترین سطح مشارکت و قدرت حداقلیها و ریزش روزافزون همراهان برخوردار هستند. و فقط در طول تاریخ و به نام صنف، بر جای میماند سرمایههایی که به نام یک جمعیت بزرگ اندوخته شده و تنها به کام یک نفر است یا در راههای غیرصنفی همچون جشن و میهمانی و جلسه و پذیرایی و... هزینه میشود تا بُتوارگی بدون نقد و بدون رقیب یک شبهصنف تا فقر مطلق اعضایش ادامه یابد...
*اشاره به واژهی شبهصنف به جای صنف در این متن به سه دلیل است: ۱. قوانین صنفی جهانی و مستقل در شکلگیری و ادارهی انجمنهای شغلی ایران وجود ندارد. ۲. اساسنامههای داخلی با تخلفهای گسترده و عدمبازرسی و استثمار حق اعضا به سود مدیران همیشگی اجرا میشود. ۳. در دو دههی گذشته فعالیت صنفی و حقوقی سودمندی در حمایت از هنرمندان انجام نشده و گاهی حمایتهای دولتی ناچیز شامل اعضای انجمنها شده است که ارتباطی به انجمنها ندارد.
*این یادداشت با نگاهی بر آموزههای کتاب «رسانههای اجتماعی؛ خوانش انتقادی» نوشته «کریستین فوکس» نگارش شده است.