ایوب آقاخانی مطرح کرد:
ضرورت نقد کمعهدی مطلقگرایان/ فروپاشی ناخواسته جوامع محصولِ بیاخلاقی کلان است/ بزرگترین بحران ما، کمامیدی و چشم ندوختن به افق روشنتر است
ایوب آقاخانی درباره نمایش «سهگانه پاریسی» میگوید: بیشتر از اینکه درگیر نقد سوسیالیسم باشم، نقد تفکر مطلقگرا و خطکشی شده را مدنظر قرار داشتم؛ ایدولوژیهایی که افکاری جز خودشان را نفی میکنند. و باز هم بیشتر از اینکه ذات این ایدولوژیها مدنظرم باشد، به میزان کم عهدیِ افراد مطلقگرا به تفکرات خودشان توجه داشتم؛ یعنی اینکه کسانی با یک تفکر مطلق، عملا جوری برخورد میکنند که انگار فقط میتوانند از مواهب آن تفکر بهره ببرند و خیلی خودشان را در انقیاد الزامات آن فکر قرار ندهند.
به گزارش خبرنگار ایلنا، «سهگانه پاریسی» جدیدترین نمایش ایوب آقاخانی است که این روزها در تماشاخانه ایرانشهر روی صحنه رفته. نمایشی اجتماعی و معاصر که وقایعش در یک نیمه شب سرد زمستانی رخ میدهد؛ یک شب یخزده و متفاوت برای «ژاک هاوسمن» که فردی متنفذ و مدیر روزنامهای با گرایشهای سوسیالیستی است و با مردی روبهرو میشود که یکی از ۸ هزار بیخانمان فرانسوی است که شبهای سرد زمستانی را کنار منافذ و دریچههای گرم پارکینگ خانهها سر میکنند. به بهانه این اجرا با ایوب آقاخانی نویسنده، کارگردان و یکی از دو بازیگر «سهگانه پاریسی» گفتگو کردهایم که مشروح آن را میتوانید در ادامه بخوانید.
جامعه هنری ایران، همیشه نگاهی به فرانسه داشته. با اینکه همهی اسامی و موقعیتهای این نمایش، فرانسوی است اما به نظر میرسد دست روی شباهتهایی گذاشتهاید که از همین نگاه هنرمندان ایرانی به ایدهآل فرانسوی برمیآید...
صد در صد. چیزی که من نوشتهام خیلی وفادار به نمایشنامهای که از آن اقتباس کردهام نیست؛ در واقع من یک موقعیت اولیه یعنی تقابل طبقاتی را از نمایشنامه اصلی وام گرفتم و بقیه داستان را بهطور کل بازنویسی کردم. اگر موقعیت مکانی فرانسه را از متن اصلی نگه داشتم دلایل متعددی از جمله همین دلیلی که شما درباره گرایش جامعه هنری ایران به فرانسه گفتید، داشته است. کما اینکه در متن اصلی، شخصیتها اساسا اسمی ندارند. یعنی این اسامی از طرف من و عامدانه انتخاب شده.
«سهگانه پاریسی» نقد صریحی هم به سیاستهای جمهوری سوسیالیستی فرانسه دارد و هم به سیاستمدارانش که نمونه آن شخصیت «ژاک هاوسمن» نمایش شماست. درکل نگاهی گذرا به عواقب احتمالی اجرای ایدههای سوسیالیستی داشتید؟
من بیشتر از اینکه درگیر نقد سوسیالیسم باشم، نقد تفکر مطلقگرا و خطکشی شده را مدنظر قرار داشتم؛ ایدولوژیهایی که افکاری جز خودشان را نفی میکنند و یا نقد تندی نسبت به آنها ارائه میدهند. و باز هم بیشتر از اینکه ذات این ایدولوژیها مدنظرم باشد، به میزان کم عهدیِ افراد مطلقگرا به تفکرات خودشان توجه داشتم؛ یعنی اینکه کسانی با یک تفکر مطلق، عملا جوری برخورد میکنند که انگار فقط میتوانند از مواهب آن تفکر بهره ببرند و خیلی خودشان را در انقیاد الزامات آن فکر قرار ندهند. همانطور که شخصیت نمایش من، سوسیالیست است ولی رفاه عجیبی که در نسبت با طبقات دیگر جامعه دارد خیلی سویه فکریاش را تایید نمیکند. بنابراین واقعا با «ایسم» و یک کلمه و سمت و سوی خاص کاری ندارم؛ با هر ایسمی که مطلقگراست و خطکشی میکند و افرادی را له و علیه خودش معرفی میکند کار دارم. که اگر اینجور فکر کنیم خواهیم دید که مصادیقاش در تجربیات تاریخی خودمان هم به عنوان یک ایرانی، فراوان است و میتوانیم در این زمینه کاملا قائل به تجربیات خودمان باشیم.
نمایی از نمایش «سهگانه پاریسی»/ با بازی ایوب آقاخانی و وحید نفر
شخصیت ژان، مدیر روزنامهای است که حتی خبر ندارد در نشریهاش گزارشی راجع به وجود هشتاد هزار بیخانمان کار شده است؛ این شخصیتپردازی در کنار استفاده از عباراتی مثل «منفذنشین» برای فرد بیخانمان که تداعی کننده «گورخواب»هاست، ظاهراً ارجاع به برخی شباهتها با آسیبهای اجتماعی کشور خودمان دارد...
کلمات متعددی در متن دارم که راهنماییتان میکند به درک درست فضایی که من به دلایل مختلف به سمتش حرکت کردم؛ از جمله همین عبارتی که شما به آن اشاره کردید یعنی «منفذنشین».
با این حال همین ایسمها شاید تنها ایدههایی هستند که برای رسیدن به جامعه ایدهآل ذهنی، در ذهن آدمها وجود دارند. در این نمایش شما به آفتی بزرگ یعنی عدم پایبندی سردمداران و سیاستمداران و سیاستگذاران به شعارها و عقایدشان اشاره میکنید که یک ناامیدی بزرگ با خود به همراه میآورد؛ اینکه حتی اگر سیاستی در حد ایده هم درست باشد، در اجرا میتواند منجر به شکاف طبقاتی و فقر بیشتر شود...
بخش زیادی از چشماندازی که من دارم را مطرح کردید و نگاه درستی هم هست، برای همین دیگر تکرارش نمیکنم. اما میخواهم بگویم بدیهیست که ما به همین دلیل با یک فروپاشی ناخواسته مواجهیم؛ با یک به هم ریختگی، با یک عدم انسجام و با جابهجاییهای ناخواسته حتی جابهجاییهای مضر طبقاتی، مواجهیم. همه اینها محصول بیاخلاقی در مفهوم کلان در جوامع است. من اصرار دارم بیاخلاقی را در همه حوزهها وسیع ببینم. نه بیاخلاقی به معنی لزوما اخلاق جنسی. دارم درباره شکلی از بیاخلاقی حرف میزنم که میتواند شامل چیزی مثل «عدم تعهد و قید یک آدم صاحبفکر به فکر خودش» هم باشد. اتفاقی که عملا یک فروپاشی و ناامیدی است. من اعتقاد دارم الان و در تمام مدتی که دارم با شما حرف میزنم، بزرگترین بحران ما نه کروناست، نه تحریم و نه اقتصاد و نه هیچچیز دیگر؛ بزرگترین بحران ما کمامیدی به بهبود است. بزرگترین بحران ما چشم به افق روشنتر ندوختن است. بزرگترین بحران ما این است که فکر نمیکنیم لزوما فردا روز بهتری خواهد بود. چرا چنین بحرانی ایجاد شده؟ از مجموعه این بیاخلاقیها. من اعتقاد راسخ دارم که مجموعه بیاخلاقیها از طبقات اجتماعی مختلف، از مسئولین و افرادی دیده شده که باید صاحب عقاید و عملکردی بودند و نبودند. همه اینها با هم دست به دست هم داده و جامعه ما را در شرایط بدی قرار داده است. این یک نقد کاملا دلسوزانهست و بدیهیست که میتواند شامل تمام جوامعی بشود که قرار است این اتفاق در آنها رخ دهد، قرار است مسیر جای دیگری باشد اما دارند از راه دیگری حرکت میکنند. و این نهایتا در یک موقعیت صمیمی، ساده، کوچک، کوتاه و گرم و نرمی که ما با نام «نمایش سهگانهی پاریسی» ارائه دادیم، هست. برای همین تاکید دارم که عنوان پاریس و جغرافیای فرانسه را جدی نگیرید. سهگانه پاریسی هممسیر با همه کارنامه گروه هنری پوشه، یک رویکرد نقادانه اجتماعی به شرایط زیستی جوامعی دارد که خود کشور ما هم مشمول نگاه کلی این متن است.
در کنار اینها، مفهوم خانواده هم در این نمایش به چالش کشیده شده. نهادی که به عنوان هسته اولیه و زیرساخت یک جامعه میشناسیم و انگار در معرض فروپاشی است...
از مجموعه بیاخلاقیهایی که به آنها اشاره کردم اتفاقا بیرونیترین و قابل فهمترین نمودش برای تمام طبقات، مساله خطکشیهای خانواده است. بنابراین آن را به عنوان یک مصداق ملموس در نمایشنامه قرار دادم. اما اگر از مصداق بیاخلاقی یا اخلاقمداری در خانه و خانواده بخواهیم یاد کنیم بدون تردید نگاه شما درست است. یعنی یکی از اصلیترین آسیبهایی که فساد مورد اشاره در این نمایش میتواند وارد کند به ساختار خانواده است که همواره در تاریخ ادبیات و تاریخ جامعهشناسی، به عنوان نخستین سلول بنیادی و از زیرساختهای اجتماع شناخته میشود. بنابراین اگر خانواد از هم بپاشد، جامعه از هم میپاشد و این یک امر اثبات شده است.
نمایی از نمایش «سهگانه پاریسی»/ با بازی ایوب آقاخانی و وحید نفر
انگار انتخاب شغل «روزنامهنگار» برای شخصیت سوسیالیست داستان، کنایهای به الصاق عنوانِ رکن رکین دموکراسی به این حرفه است...
دقیقا. اشاره به رکن رکین دموکراسی و مصداق روشنِ شغل و صنفی مقید به یک ایدئولوژی است؛ یعنی وقتی من میخواهم ایدئولوژیست را یک سیاستمدار یا اهل دین و مذهب در نظر نگیرم، اصلیترین مثال اجتماعی که میتوانم از آن پیدا کنم که خدای نکرده حرفم هم به روشنی به کسی بر نخورد، ژورنالیسم و حوزه مطبوعات است؛ به عنوان جایی که رسالتش، پاسداری از نگاههای ایدئولوژیک است.
سهگانهای که در نام نمایش هست اشاره به یک تریلوژی دارد؟
در واقع سهگانه یک لفظ لوندانه در نامگذاری است که من سعی کردم با آن به روشهای مختلفی اشاره کنم که برای ادامه زندگی در چنین شرایط بهم ریختهای میتواند وجود داشته باشد و از سوی کاراکتر فرد بیخانمان هم در نمایش عنوان میشود. در واقع این روشهایی است که برای ادامه این جریان و حفظ این روند میتواند وجود داشته باشد که البته هر سه تای آنها باطلاند! عملا هیچ کدامشان راهی جدی محسوب نمیشود. به قول صریحِ شخصیت روزنامهنگار داستان من: «اینکه نشد راهحل!» و واقعا همین است، این راه حل نیست. انگار سه جادهست که شخصیت میتواند در آنها حرکت کند اما ته هر سه به دره ختم میشود. گروه تئاتر پوشه در همهی تاریخ کاری خودش سعی کرده اثر اجتماعی مرتبط با جامعه پیرامونی خودش تولید کند. سهگانه پاریسی به ظاهر اثری فرهنگی است اما همچنان در مسیر سیاستهای کلان این گروه قرار دارد و در عین حال هم اثر مناسبی است برای این روزگار و این روزهای کرونا؛ به امید اینکه بشود با جمعیت کم بازیگران روی صحنه، تضمین بیشتری برای باقی ماندن داشت در عین حال سنگر را هم به نفع ویروس منحوس کویید ۱۹ خالی نکرد.
گفتگو: سبا حیدرخانی