در گفتوگوی ایلنا با کمال پولادی بررسی شد؛
تنازعِ فیلسوف و سیاستمدار چه موقع رخ میدهد؟/ مشروعیت مورد نظر فیلسوفان همواره دموکراتیک و عقلانی نیست/ هیچ پژوهش و دانشی فارغ از مضمونِ ایدئولوژیک نیست
در اینکه آیا فیلسوف مجاز است به مسایل جاری جامعه بپردازد یا آن که بهتر است در "برج عاج" خود بنشیند و مسائل مهم جامعه را به حال خود واگذارد، به انتخاب او بستگی دارد. با این حال مارکس میگوید: "تاکنون فلاسفه به تفسیر جهان پرداختهاند حال آنکه مساله تغییر جهان است."
به گزارش خبرنگار ایلنا، نحوهی مواجههی فیلسوف با سیاستمدار و چگونگی نگاه اهالی فلسفه به جامعه، از دیرباز مطرح است. برخی فیلسوف را تافتهای جدا بافته میدانند که ضمن اشتغال به تفکراتی که غالبا انتزاعی هستند، دخل و تصرفی در جامعه ندارد. البته نه اینکه تعریفشان از فلسفه و فیلسوف همین باشد؛ ولیکن فلسفهی مدنظر آنها با چنین عوارضی همنشین خواهد شد. در مقابل، برخی دیگر همت والای فیلسوف را آنچنان تعبیر میکنند که بسان سقراط و با مرگ خویش، تاریخ فلسفه را زندگانی میبخشد؛ یا همچون ایمانوئل کانت، فیلسوف شهیر قرن 18 آلمانی، حداقل دو نامهی اعتراضی به رهبران فاسدِ زمانهی خود مینویسد تا اینگونه تفاوت فیلسوف انفعالی و منفعل را به خوبی صرف کرده باشد. در گفتوگوی حاضر کمال پولادی (استادیار گروه علوم سیاسی دانشگاه آزاد اسلامی واحد چالوس و مترجم کتاب فلسفه و سیاست واقعی) ضمن تحلیل از وظیفهی فیلسوف، جایگاه و وظیفهی او را در جامعه تبیین میکند. متن این مصاحبه را بخوانید.
در کتاب "فلسفه و سیاست واقعی"، اثر ریموند گوس که با قلم شما ترجمه شده، کنشگران سیاسی به عنوان افرادی تعبیر شدهاند که در پی "خیر" هستند. از طرفی ضمن بررسی تاریخ فلسفه، خواهیم دید که فلاسفه نیز در بخشی از تفلسف خود، در پی تبیین هویت خیر و نحوهی رسیده به آن هستند. سوال این است که اگر یک فیلسوف و یک سیاستمدار، در باب کیفیت خیر و نحوهی رسیدن جامعه و مردم به آن، در تقابل قرار بگیرند، آنگاه وظیفهی فیلسوف چیست؟
فیلسوف و سیاستمدار هر یک بر حسب دیدگاهها و علایق خود کار و اشتغال ذهنی و عملی متفاوتی برگزیدهاند که جز در موارد نادر و استثنایی با یکدیگر همپوشی ندارند. با توجه به اقتضاآت عملی کار سیاست، تخالف و تنازع بین این دو بسیار محتمل است. با این حال این تخالف لزوما به معنی رویارویی مستقیم این دو نیست؛ مگر آنکه فیلسوف در عین حال، قالب فعال سیاسی را نیز برگزیده باشد. در این صورت فیلسوف در مقام سیاسی ممکن است که با سیاستمدار در جایگاه حاکم یا از عوامل حاکم در رویارویی قرار گیرد. اینکه چنین رویدادی رخ دهد، منوط به تخالف دیدگاه این دو و سرشت تعامل سیاسی در شرایط خاص هر جامعه و هر نظامی است؛ وگرنه ممکن است فیلسوف به کار خود بپردازد و سیاستمدار هم به کار خود، و هر یک مسیر خودشان را بروند. به ویژه که فلسفه غالبا با عامترین و انتزاعیترین موضوعات و مفاهیم سر و کار دارد و مخاطب او نیز محدود است. در نتیجه چه بسا از غوغای سیاست دور بماند و در عرصهی غوغایی سیاست نیز از شدت اشتغالات علمی، پا به قلمرو آن نگذارد.
کم و بیش شاهد این موضوع هستیم که ضمن تصمیماتِ جمع سیاسیونِ یک جامعه، ممکن است که آن جامعه با مشکلاتی مواجهه شود. به نظر شما یک فیلسوف در عبور دادن جامعه در بحرانهای ولو اقتصادی چه نقشی میتواند ایفا کند؟ برخی میگویند که وظیفه فیلسوف ورود به این مسائل نیست.
فیلسوف میتواند خود را از اشتغال به مسائل کوچک و بزرگ جامعه و حتی اندیشیدن به آن برکنار یا برحذر بدارد. میتواند مانند بسیاری از دیگر روشنفکران و متخصصانِ رشتههای گوناگون همچون اقتصاددانان، جامعهشناسان، اندیشمندان سیاسی، به مسائل جاری جامعه توجه داشته باشد و برای مشکلات آن راه چاره بجوید و پیشنهاد کند. کار فیلسوف مانند سایر روشنفکران میتواند در مقام روشنفکر در معنای معمول آن "نقد قدرت" باشد و مشکلات را از چشم صاحبان قدرت ببیند. این به انتخاب آن فیلسوف بستگی دارد. همهی ما میتوانیم به مسائل و معضلات بلند مدت و کوتاه مدت جامعه بیندیشیم و برای آن راه چاره بجوییم. البته در این کار نباید تخصص را از یاد برد. مسائل امروزین جوامع پیچیده است و چارهاندیشی در آنها نیاز به تخصص، مطالعه و همچنین نقد دارد.
در اینکه آیا فیلسوف مجاز است که به مسایل جاری جامعه بپردازد یا آن که بهتر است در "برج عاج" خود بنشیند و مسائل مهم جامعه را به حال خود واگذارد، همانطور که گفتم به انتخاب او بستگی دارد. با این حال اگر عقیده من را بپرسید، پاسخم این است که من نظر مارکس را میپسندم که گفت: "تاکنون فلاسفه به تفسیر جهان پرداختهاند حال آنکه مساله تغییر جهان است."
نزد سیاسیون، لفظ مشروعیت، امری است که طبق آراء مردم میتواند کسب شود و به سبب آن، به حکمرانی خود ادامه دهند. این در حالی است که از دیدگاه یک فیلسوف، مشروعیت همیشه مصداق آراء مردم و یک سیستم فکری نیست. نمونه آن رخداد سقراط است. به نظر شما تقابل بین مشروعیت مدنظر سیاستمدار و امرِ عقلانیِ فیلسوف که در نهایت برابر با امر درست و مشروع میشود، چیست؟
مشروعیت موضوع پیچیده و چندوجهی است. ما در تاریخ تحول سیاسی و تاریخ اندیشه سیاسی با انواع چندگانهای از مشروعیت، اعم از مشروعیت الهی، مشروعیت طبیعی و مشروعیت مردمی روبرو بودهایم. مشروعیت همچنین میتواند ترکیبی باشد؛ مانند مشروعیت الهی – مردم در قانون اساسی و نظام جمهوری اسلامی. معتقدم که دو مورد مشروعیت متفاوت، شامل مشروعیت مورد نظر فیلسوفان و مشروعیت مورد نظر سیاستمداران را نداریم و چنین تعبیری یک مفهوم دقیق نیست. مشروعیت مد نظر سیاستمداران که در تعبیر شما آمده است، لزوما غیردموکراتیک و غیرعقلانی نیست؛ چنانکه مشروعیت مورد نظر فیلسوفان نیز همواره دموکراتیک و عقلانی نیست. هایدگر و کارل اشمیت از فیلسوفان آلمانی، به طرفداری از نظام نازیستی متهم بودهاند. در هر حال امروزه نوع مشروعیتِ مقبول نزد بسیاری از اندیشمندان و دولتمردان، آن مشروعیت مردمی خواهد بود که متکی به اجماع مردم با سازوکارهای انتخابی و نظارت عموم است. چنین مشروعیتی نیز عقلانی خواهد بود. ماکس وبر جامعهشناس معروف، سه نوع مشروعیت را شناسایی و از یکدیگر تفکیک کرده است؛ شامل مشروعیت سنتی، مشروعیت کاریزماتیک و مشروعیت عقلانی – قانونی. امروزه در دموکراسیها، مشروعیت عقلانی - قانونی است.
گاه ممکن است در نزاعِ بین مردم و حکومت، یک فیلسوف به جهت منافع شخصی، سمت حکومت را بگیرد. این در حالی است که ممکن است حق با حکومت نباشد. بر این اساس، به نظر شما آیا میتوان از دو مفهوم "فیلسوف حکومتی" و "فیلسوف مردمی" نام برد یا خیر؟
یک فیلسوف بر حسب عقیده یا بر حسب ملاحظاتِ منفعتی، جانب حکومت خاصی در کشور خود را میگیرد؛ هیچ یک از این دو احتمال منتفی نیست. شما میتوانید تعبیر "فیلسوف حکومتی" را با دغدغهای کمتر برای مورد دوم یعنی پشتیبانی از حکومت به لحاظ سودمندی این کار و برای منافع شخصی، به کار ببرید. اما به کار بردن این تعبیر برای فیلسوفی که به لحاظ اعتقادی با حکومت همسویی دارد، فارغ از چند و چون نیست. بعلاوه تشخیص این دو از یکدیگر نیز همیشه کار آسانی نخواهد بود. در هر حال فیلسوف به معنای واقعی کلمه، همواره در جستوجوی حقیقت است. واژه فیلوسوفیا در زبان یونانی به معنی دوستدار دانش نیز همین معنا را دارد. پس ما حق داریم از فیلسوف بخواهیم که کاشف حقیقت و بیانگر حقیقت باشد؛ خواه این حقیقت موافق با مذاق حکومت باشد یا نباشد.
گفته میشود که یک "تئوری سیاسی" میتواند در نهایت به یک "ایدئولوژی" متصل باشد. این ایدئولوژی نیز به نوبه خود میتواند در "قانون" ریشه دوانده باشد. به نظر شما یک فیلسوف برای سیلان تئوریهای سیاسیِ متعادل و دموکراتیکِ میهن، چه نقشی را میتواند در تدوین بندهای قانون در راستای تدوین تئوریهای سیاسیِ متعادل داشته باشد؟
اگر بخواهیم با رجوع به سنت مارکسی به این سوال پاسخ دهم، باید بگویم که هیچ پژوهش و دانشی فارغ از مضمون ایدئولوژیک نیست و جانبدار است. این جدای از آن است که پژوهشگر یا دانشور، آگاهانه یا غیرآگاهانه در این مسیر قدم برداشته باشد. غالبا شعور عامه، داوریها و پیشداوریهایی است که طبقات صاحب سلطه بذر آن را پاشیده و آن را پروراندهاند. این ایدئولوژی، در اصطلاح مارکس، نوعی "آگاهی کاذب" است. ایدئولوژیهای از این دست، در عین حال آغشته به ملاحظاتِ منافع خاصی است که رهایی از آن، ضمن "نقد ایدئولوژی" میسر است. این نقد باید از دیدگاه خاصی که خود مدافعِ منافعِ خاصی است صورت بگیرد. در واقع در اینجا نیز ایدئولوژی نافد ایدئولوژی میشود. مثلا ایدئولوژی طبقات زحمتکش در برابر ایدئولوژی طبقات بهرهکش.
فلسفه را میتوان از مسیر سیستم آموزشی به دانشآموزان و دانشجویان آموزش داد. به نظر شما آموزش فلسفه و اندیشیدن در امور مختلف، چه ارتباطی با حضور سیاسیون توانا و مدبر در فضای جامعه خواهد داشت؟ در مجموع آیا فلسفه میتواند مدیر پرور باشد یا خیر؟
آموزش فلسفه در مراحل بالای تحصیلی و در دانشگاهها میتواند مطلوب باشد؛ اما طبیعی است که به تناسب سایر درسها میتوان برای آن وقت اختصاص داد. مطلوبها برای نظام آموزشی زیاد است و در عین حال، وقت تحصیل محدود. فلسفه نیز مثل سایر عرصههای دانش دنیای گستردهای را دربرمیگیرد. آموزش "سیاسیون توانا و مدبر" نیز نمیتواند محدود به فلسفه باشد. سیاست دانش بسیار گسترده و نوعا بینارشتهای است. دانش گسترده در سیاست، حوزههایی چون اندیشه سیاسی، اقتصاد سیاسی، جامعهشناسی سیاسی، حقوق، جغرافیای سیاسی، روابط بینالملل، حتی روانشناسی سیاسی را دربرمیگیرد. سیاست در معنای کشورداری، با همهی این حوزهها که هر یک رشتهای از رشتههای علمی را تشکیل میدهند، سر و کار دارد. برای پرورش مدیر در کشورداری به همه اینها نیاز است. اما با این حال لازم نیست که یک مدیر سیاسی همه این موارد را به تنهایی فراگرفته باشد. کافی است که از متخصصین هر یک از این رشتهها که سالهای طولانی را صرف فراگیری دانش رشته خود کردهاند، بهره بگیرد. مدبر سیاسی بودن، معنیاش چیزی جز این نیست.
گفتگو: سیدمسعود آریادوست