مقالهای از مسلم خراسانی؛
برای رسیدن به نگاهی نو، نیازمند عبور از نگرشهای پیشین هستیم/ «تکرار»، بخشی اجتنابناپذیر از بازاندیشی و بازنگری است
مسلم خراسانی در پرداخت به مفهوم بیزمانی و نوگرایی در اندیشه و فرهنگ معاصر، مینویسد: تکرار بسیاری از مفاهیم، اندیشهها و مسائل در تاریخ هنر، ادبیات و اندیشه و فلسفه میتواند یک دلیل و ضروروت مهم و حیاتی داشته باشد و آن است اینکه: این مسائل بعد از قرنها، هنوز بهطور کامل توسط انسان و جوامع انسانی درک و فهمیده نشدهاند.
به گزارش خبرنگار ایلنا، «مسلم خراسانی» در مقالهای با عنوان «تکرار تا نهایت بیمرز»، به مفهوم بیزمانی و نوگرایی در اندیشه و فرهنگ معاصر، هنر و زندگی پرداخته است.
مشروح این مقاله به شرح زیر است:
۱. کشتار کهنه و خلق نو
در گفتگو با یکی از دوستانم به مطلبی اشاره شد که توجه من را بسیار به خود جلب کرد. او از من پرسید: «چرا در برخی از نوشتههایت از اندیشه متفکرانی بهره میگیری که به دورهها و ادوار پیشین تعلق دارند و آراء و نگرشهای آنان از منظری، کهنه و منسوخ به شمار میآید»؟ او به گونهای غیر مستقیم به من هشدار میداد که بهرهگیری از چنین اندیشههایی، این خطر را به همراه دارد که مرا به ورطه مباحث و اندیشههای کهنه و فرسوده بکشاند.
این نگاه و حکم پیرامون خود را با چند استدلال همراه ساختم. در وهله اول توجه او را به کتب و متون بسیاری که در کتابخانهها و کتابفروشیها در معرض فروش و استفاده قرار میگیرد، معطوف ساختم و یادآور شدم، در صورتی که صرفا تقدم تاریخی یا زمانی، دلیل عقبماندگی اندیشه یا تفکری باشد، میبایست تقریبا تمام کتابهای موجود در این مکانها را معدوم ساخت یا به شیوههایی که در تاریخ اتفاق افتاده، آنها در آتش سوزاند. چرا که حرف، نگرش و نگاه چندان تازهای نخواهند داشت. از طرفی، میبایست برای نمونه، تلاش افراد امروزی جهت برقراری دموکراسی را، تلاشی عبث و بیهوده دانست. چرا که اساس این تفکر در سالیان دور و در فرهنگ و اندیشه مردمان متعلق به یونان باستان شکل گرفته است. فرهنگی که با رجعت دوباره به آن، مقدمه و اساس انقلاب فرهنگی - اجتماعی بزرگی به نام رنسانس یا نوزایی شکل گرفته است.
در عین حال، اگر رویدادها و میراثهای ادوار پیش از ما، الزاما بد، کهنه و قدیمی هستند، پس با این مساله که اندیشه و تفکر فعلی ما ناشی از تقابل و مواجهه با اندیشههای پیشین ماست، چه کار باید کرد؟ میبایست در جستجوی جهان نو، زبان نو و اندیشه نو هر دستاورد پیشینی را در آتش سوزاند و از میان برد و حتی به ریشههای حیاتی خود تیشه زد؟ و یا گام را فراتر گذاشت و در تجربههای تاریخی مشابه انسان را به عنوان سر منشاء این اندیشهها در کورههای آدم سوزی خاکستر کرد؟
به نظر من هم این امکان مهیاست تا چنین تجربههایی را در آتش سوزاند، یا ریشههای حیاتیاش را از خاک بیرون کشید. اما، به گونهای اجتنابناپذیر، حتی از خاکستر اندیشه، اندیشهای دیگر برخواهد خواست، و این در واقع ماهیتی است که اندیشه در نگاه من دارد. درست مثل کوزهای شکسته یا فرسوده که در آب خیسانده میشود و از آن گل درست میکنیم و دوباره به آن گل، شکل تازه میبخشیم. در واقع، ما با خواندن متون به اصطلاح کهنه، اندیشههای قدیمی، فرهنگهای فرسوده، شیوههای زیست منسوخ شده و مواجهه یا انسانهایی که به واسطه جهانبینیشان در نگاه ما منقرض شده و متعلق به عهد دقیانوس دانسته میشوند، این امکان را فراهم میآوریم که آنها حیات و جانی دوباره بگیرند، همانگونه که حافظ میگوید: «گرچه پیرم تو شبی تنگ در آغوشم گیر تا سحر گه ز برت رقصکنان برخیزم»، فارغ از آنکه نو، کهنه، زیبا یا زشت تلقی و توصیف شوند.
همانطور که گفته شد، ما از طریق خوانش تجربیات تاریخی و اندیشگانی گذشته، این امکان را فراهم میآوریم که جانی دوباره در کالبد حیاتی آنها دمیده شود. خوانش دوبارهای که الزاما به معنای اسارت در میان اندیشهها و تفکرات کلیشه و منسوخ شده نیست. این بازخوانی یا تکرارها، میتواند از نگاه بسیاری، ملالآور، ناخوشایند و یا بیفایده باشد، و یا حتی به عنوان نشانهای از شکست نگرش، شیوه و عملکرد ما در واقعیت قلمداد شود. اما اینجا پرسشی مهم مطرح است: وقتی میگوییم در جستجوی نو و تازه هستیم، اگر تمام تجربیات گذشته تاریخی و اجتماعی پیش از خود را نابود یا فراموش سازیم، چگونه میتوانیم از امر نو، هنر نو، اندیشه، زبان و نگاه نو صحبت کنیم؟ بر چه اساس میتوان ادعا کرد، حرفی که ما به زبان میآوریم، حرفی تازه است و نکتهای بکر در خود نهفته دارد؟ آیا این امر از طریق قیاس و مطابقت آن؛ با امور، اندیشه، هنر و رویداهای به اصطلاح پیشین، کهنه، قدیمی و منسوخ شده صورت نمیپذیرد؟
بی شک هر فردی که از نو و تازه سخن میگوید به گونهای مستقیم یا غیر مستقیم کهنه و قدیمی را نیز مدنظر دارد. و بدون تعارف، باید اذعان کرد که تقریبا تمام پدیدههای اجتماعی، فرهنگی، هنری و اندیشگانی که امروز در زندگی ما با عناوینی چون معاصر، امروزی، ساختارشکن یا نو مطرح میشوند، حاصل مواجهه آگاهانه یا ناآگاهانه با امور پیش از ما، و به بیان دقیقتر، حاصل دیالکتیک میان این به اصطلاح کهنه و نو هستند.
این امکان وجود دارد که انسانی، گذشته خود را کاملا انکار کرده، نادیده گرفته یا به فراموشی بسپارد. اما چنین فردی، چگونه میتواند بگوید که چه مسیری را طی کرده و آن را چگونه پشت سر گذاشته است؟ انکار کورکورانه گذشته میتواند همانقدر سطحینگرانه باشد که پذیرش کورکورانه آن. چراکه، حتی فردی که تبر به دست میگیرد و به سراغ ریشه یک درخت کهن میرود، یا به قصد رهایی و خلاصی، شعلهای بر میافروزد تا همه چیز را در آن بسوزاند و خاکستر کند، در دل این عمل به گونهای اجتنابناپذیر، ناچار و در حال مواجهه با گذشته است.
۲. نوگرایی در نقد
جدال میان کهنه و نو، تلاش برای معاصر بودن، یا به بیانی دیگر، فرزند زمانه و عصر خود بودن در عرصه نقد و نقادی نیز حضوری پررنگ دارد. منتقدان و تحلیلگران نیز، اغلب، یک ایده و الگوی نقادی را بسیار تکرار کرده و آن را پیرامون تعداد بیشماری از آثار و متون مورد بررسی خود به کار میبرند: «اثر حرف تازهای ندارد، به چشمانداز تازهای اشاره نمیکند و جهان تازهای را تصویر نمیکند». این دیدگاه، حکم یا الگوی نگریستن به جهان، متون و آثار فرهنگی- هنری - اندیشگانی بسیار قابل تامل است. چرا که میتواند روحیه فرد را به گونهای پرورش دهد که نه تنها از به چالش کشیدن دستاوردهای پیشین هراسی نداشته باشد، بلکه به استقبال آنها نیز بشتابد. اما پرسشی مطرح است: آیا وظیفه اثر هنری یا متن، منحصرا تصویر کردن، انعکاس و بازتاب جهان، نگرش یا شکل و محتوایی به اصطلاح نو است؟ اگر پاسخ آری است، و بپذیریم که تصویر و مطرح کردن جهان، نگرش و اندیشه نو و نگریستن از زاویه دیدی تازه به پدیدهها، جوهره اصلی در خلق آثار هنری و پدیدههای اجتماعی است، دلیل تکرارهای بیشمار در تاریخ هنر، ادبیات، اندیشه، زندگی و اجتماع چیست؟
به راستی چه تعداد از افراد در زندگی هر روزه یا هنر خود، عمل یا گفتهای تازه به زبان میآورند که در زندگی، زیسته؛ گفته یا تکرار نشده است، یا برای اولین بار است که ابراز میشود یا به قدری نو، تازه یا ناآشناست که میتواند ما را از خود بیخود ساخته یا موجب استحالهای عمیق در ما شود؟ و اینکه، اگر ما از منظر همین منتقدان به مساله نگاه کنیم، آیا این نگاه منتقدان و تحلیلگران، خود یک عینک و معیار کهنه و فرسوده برای نگریستن به آثار و متون مورد بررسیشان نیست؟ آیا استقبال از یک اثر با این زاویه دید آشنا، یا به اصطلاح کهنه، ما را به مسیری تازه رهنمون کرده، میکند و خواهد کرد؟
دلیل طرح این پرسشها از آنروست که بسیاری افراد با این نوع نگرش، و بدیهی و طبیعی تصویر کردن این نگرش و لحاظ کردن آن پیرامون هر پدیده و متنی، حجم قابل تاملی از آثار، گفتهها و تجربیات جهان پیرامون خود را نادیده میگیرند. آنها چنان حق به جانب این نگرش را مطرح میسازند که گویی در هر لحظه این امکان فراهم است و یا میبایست، در لحظه پیشین با دیده انکار نگریست یا در ویرانی آن کوشید. این نوع نگرش که فردی بتواند در هر لحظه خود بازنگری و تامل داشته باشد بسیار چشمگیر، رشکبرانگیز و قابل تامل است، اما، پا فشاری کورکورانه بر چنین نگرشی، شاید دستاوردهای مهمی که میتوانند به عنوان میراثی از گذشته به ما رسیده باشند را از میان بردارد. چرا که در نگاه من، اندیشهای میتواند به قرنها قبل تعلق داشته و یا اینکه بارها و بارها تکرار شده باشد، اما این امر دلیل بر کهنه بودن، نامطلوب بودن، معاصر نبودن و بیتاثیر بودن آن نباشد. تا زمانی که امکان خوانش آن وجود دارد.
تقسیمبندی جهان و پدیدهها و اندوختههای تجربی ما، به گذشته، حال، آینده، کهنه، منسوخ و نو، نگرشی قابل تامل است و میتواند برای مقاصد تحلیلی، بررسی و شناخت پدیدهها به ما کمک شایان توجهی کند. اما نباید فراموش کرد، گفتمانهای پیشین، گفتمانهای حاضر، و گفتمانهای آینده، چنان میتوانند با هم توامان و آمیخته باشند که کشیدن مرز، محدوده و خط حائل جدا کننده به منظور حذف یا نادیده گرفتن آنها، میتواند سطحینگرانه باشد.
در عین حال، در جریانهای هنری و فرهنگی کنونی، خوانش متون به لحاظ تاریخی کهن و متقدم به کمک نظریهها و تئوریهای انتقادی به اصطلاح امروزی و معاصر، یک پدیده مرسوم و رایج است. بررسی اشعار و آثار مولانا و حافظ و شاهنامه فردوسی از منظر جهانبینی پست مدرن، انگارههای فمنیستی و نظریههای قدرت و روانشناسانه نمونههای آشنایی از این پژوهشهاست.
در واقع گویی انسان امروز، هر نگاه و نگرش تازهای کشف میکند سعی میکند داشتهها و میراثهای گذشته خود را از زوایهای تازه، مورد کنکاش و بررسی دوباره قرار دهد. او، ویژگیهای جهان تازه کشف شده خود را حتی در متون قدیمی که ظاهرا کهنه و منسوخ شده هستند نیز دنبال میکند. اینگونه پژوهشها، در عین حالیکه رابطهای فعال و پویا میان گذشته و حال برقرار میسازد، به گونهای ضمنی، نوعی بازگشت به گذشته و تکرار مکررات است. تکراری که در عین حال شاید بتواند از طریق پنجره متفاوتی که به روی ما میگشاید نگاه ما را چنان حساس و تیزبین سازد که حتی در پدیدههای به ظاهرا بیارزش، منسوخ و از مد افتاده، جهانی خاص و متمایز کشف کنیم.
فارغ از این، در اینجا پرسشی مهم مطرح است: آیا ما تنها ملزم به نگریستن به جهان پیرامون و گذشته از منظر نگرشهایی هستیم که در دوران خود ما مطرح شده و مرسوم و باب میشوند، یا اینکه این امکان را نیز داریم که از منظر گذشتگان و جهانبینی آنها نیز به جهان پیرامون خود بنگریم؟
۳. تمایز
تمایز داشتن به ما کمک میکند که انتخاب کنیم. چرا که برای انتخاب کردن، ناچار هستیم به گونهای پدیدهها را از یکدیگر جدا و منفک سازیم و میان آنها تفاوت قائل شویم. بنابراین، به تجربه و یا بر اساس ضرورت، نیاز و منافع خود، چیزی را خوب یا بد، خوشایند یا ناخوشایند، اخلاقی یا غیر اخلاقی، درست، نادرست، زشت یا زیبا و کهنه یا نو در نظر میگیریم.
ممکن است گفته شود، در صورت نداشتن متر و معیار و تمایز قائل نشدن میان خوب و بد یا کهنه و نو میبایست رفتار گذشتگان را که اکنون از نگاه ما وحشیانه، بدوی، نادرست و غیر انسانی و اشتباه است را دوباره تکرار کنیم. بنابراین، ما ناچار به این ارزشگذاریها هستیم و نمیتوان بدون هیچ مرزبندی مشخصی، همه چیز را پذیرفت و با آن همراه شد.
دلیل طرح این موضوع، نه حذف چنین دیدگاه یا نگرشهایی از گستره مطالعاتی ما، بلکه پرداختن به این مساله است که اندیشه به اصطلاح نوگرا نیز، هنگامیکه تنها یک الگوی ثابت را رعایت کرده و پیش میگیرد، میتواند در یک سیکل، یا مدار بسته گرفتار شود. به طوری که راه و مسیر شکلگیری اندیشهها، شکلها و ساختارهای متمایز زیستن را مسدود سازد.
در نوگرایی، چه در فرهنگ، اندیشه، هنر، ادبیات و سایر ساحتهای زندگی اجتماعی، مواجهه با سنتهای پیش از ما یا همزمان با ما اجتنابناپذیر است. در عین حال، برای من به عنوان یک ادراکگر، دیگر جدال میان نو و کهنه مطرح نیست. در نگاه من، تقدم و تاخر تاریخی- زمانی الزاما به معنای کهنه یا عقب افتاده بودن و یا نو بودن پدیدهها یا متنها نیست. بلکه مواجهه ما با تمایزها و تفاوتها و خوانش آنهاست که اهمیت قابل تاملی دارد. تفاوت داشتن و متمایز بودن، الزاما به معنای برتر بودن، والا بودن یا نیک و زیبا بودن نیست. چراکه امکان خوانش و بررسی متونی که حتی انگارهها و جهانبینی متفاوتی با جهانبینی ما دارند و از نگاه ما مطرود، مردود و بیمایه تلقی میشوند نیز، میتواند به تولید و بازتولید متنها، و یا فرهنگهایی بیانجامد که حتی در ذهن و روی کاغذ نیز غیر قابل تصور و غیر ممکن مینمایند. همچنین، نباید فراموش کرد که خوانش یک پدیده، فرهنگ یا متن و مواجهه و گفت و گو با آن، الزاما به معنای پذیرش آن پدیده، خوب، زیبا یا نو قلمداد کردن آن پدیده و یا تلاش برای ترویج آن پدیده نیست. بنابراین، در صورتیکه ما تمایل داریم که فرهنگ کنونی انسانی میتواند از آنچه در نگاه ما، بدوی، وحشی، کهنه، عقب مانده و منسوخ است عبور کند میبایست زمینهای برای این عبور فراهیم سازیم. چرا که، درصورتی که ما نیز راه و مسیر گفتگو و خوانش را روی آنها ببندیم، نه تنها نخواهیم توانست چشماندازی برای تغییر و دگرگونی آنها فراهم سازیم بلکه ممکن است دوباره خود با چنین پدیدههایی مواجه شویم و یا در خلق و تولید آنها نقش داشته باشیم.
۴. اسکلت و روح درونی، پیکره و تجلی بیرونی
وقتی دانهای در خاک جوانه میزند و پا میگیرد، در مسیر درخت شدن، تغییرات قابل ملاحظهای میکند. همینطور هنگامیکه جنینی در بطن یک زن، مسیر رشد را آغاز و طی میکند. شاید بخشی از دوران رشد برای نوزاد و درخت بسیار چشمگیر و پررنگ باشد. اما بعد از دگرگونیهای قابل تامل، ممکن است رشد درخت یا نوزاد در نگاه ما به یکنواختی برسد. چراکه این تغییرات، اندک اندک و به تدریج اتفاق میافتند. هر چند، علاوه بر این تغییرات ظاهری و بیرونی، تغییرات و دگرگونیهای درونی نیز کماکان امکان وقوع دارند.
میتوان برای یک درخت نیز، ساحت درونی در نظر گرفت اما چون ما جهان را از منظر یک درخت تجربه نکردهایم، شاید نتوان بهطور قطع گفت که این ساحت درونی چگونه است و یک درخت به چه شکل جهان را تجربه میکند. اما شاید به دلیل تجربه انسانی و امکان گفتگو میان ما و افراد دیگر، بتوان از یک تجربه مشترک یاد کرد. هرچند که این امکان وجود دارد که این اشتراک نیز بسیار کلی و قراردادی باشد و در جزئیات، تفاوتهای بسیاری با یکدیگر داشته باشیم.
با اینهمه، وقتی درونیات فرد تغییر میکند حتی اگر پیرامون آن گفتگوی کلامی صورت نگیرد، میتوان از ظاهر و جهان بیرونی او از چنین تغییری آگاهی یافت. برای نمونه، مدل موها، طرز پوشش، شکل حرف زدن، آدابدانی، ایستادن و شیوه بیان افراد دچار تغییر میشود. پیرامون عدهای این تفاوت یا تمایزها به قدری چشمگیر و پررنگ است که در لحظه اول مواجهه با آنها، نظر ما را به خود جلب میکنند و پیرامون عدهای این بروزها، کمرنگتر و نامحسوستر است.
برای نمونه، فردی که یک دفعه و بدون هیچ مقدمهای شیوه لباس پوشیدن خود را تغییر میدهد و مدل مویی متفاوت با رنگی متفاوت برمیگزیند، نمود بیشتری در نگاه ما دارد و بیشتر به چشم میآید، تا فردی که آرام آرام و به مرور زمان، مدل و رنگ موها، سایر وجوه ظاهری یا شکل و شیوه زندگی خود را تغییر میدهد.
به تجربه میتوان دریافت، پدیدههایی که نمود عینی و بیرونی چشمگیر، افراطی، غلوآمیز و پر زرق و برق دارند بیشتر مورد توجه قرار میگیرند. اما بلوغ فکری، و تجربیات زندگی میتواند به مرور زمان این نوع تغییرات را در نگاه ما ظاهری یا سطحی قلمداد کند. به بیانی، فرد میتواند تغییرات زیادی در خود ایجاد کند، بیآنکه آن را به اصطلاح فریاد بزند.
اینکه ما کدام شکل بروز را انتخاب میکنیم، میتواند دلایل و انگیزههای متفاوتی داشته باشد. شکستن تابوها، انقلابی، آنارشیستگونه عمل کردن و چرخشهای ۱۸۰ درجه نسبت به موضوع، مساله و نگرشی، همچون انفجاری عظیم اغلب توجه بیشتری به خود جلب میکند. شاید یک متن، یک فیلم، یک نگاه یا یک تابلوی نقاشی یا حتی یک دیدار و ابراز عشق به معشوق، با شکل آنچنانی، بتواند خود را به شکل ویژهای از تجربههای پیشین متمایز سازد و بیشتر نگاه ما را به خود جلب کند. اما آیا این توجه بیشتر به معنای نو بودن، تازه بودن و یا زیبا بودن آن پدیده نیز هست؟
۵. مواجهه با کهنه، گذشته، سنت - خرید و فروش اندیشه
موزهها و کتابخانهها امکان مواجهه با گذشته و میراثهای آن را فراهم میآورند. امکانی، که شاید بتوان گفت وجهه اقتصادی آن چشمگیرتر و پررنگتر از جنبههای هنری و اندیشگانی خود آن آثار است. در واقع، این نوع مواجهه با اندیشه و گذشته بیشتر در راستای شکلدهی به یک بازار و جریان اقتصادی صورت میپذیرد. اثر یا متن هنری، علاوه بر یک کالای فرهنگی به عنوان یک کالای مصرفی - اقتصادی نیز مورد استفاده قرار میگیرد. خرید و فروش کلکسیونها، تبادل عتیقهجات، برگزاری حراجها و مزایدههای کوچک و بزرگ آثار هنری و باستانی، با مقاصد خیریه و یا تجاری، پیرامون آثاری که از لحاظ تاریخی، به اصطلاح، تاریخ مصرفشان به سر آمده، تاییدی بر این ادعاست.
در عین حال، امکان چاپ و نشر کتابها نیز این ایده را به ذهن متبادر میسازد که اندیشه، محصولات و فرآوردههای مرتبط با آن نیز امکان خریده و یا فروخته شدن دارند، و مثل یک کارمند که از مزایای خدماتش بهره میبرد، نویسنده یا خالق یک کتاب یا نوشته نیز میتواند از بازنشر آن بهرهمند شود. مسالهای که در اینجا قصد تاکید بر آن را دارم نه ایراد به شکلگیری چنین جریانی، بلکه برجسته کردن این مساله است که با تلاش ما برای تکثیر یک کتاب، عکس، متن، نوشته، تابلوی نقاشی یا کوزهای سفالی، اقدامی جدی برای گرفتن تازگی، طراوت و بدعت یک پدیده یا اندیشه برداشته میشود و آن را به امری کم و بیش آشنا بدل میسازد. هرچند که کماکان، امکان خوانش و تفسیر این آثار و بیان نگرشهای تازه توسط افراد مختلف در فرهنگها و جوامع مختلف پیرامون آنها وجود دارد، اما در واقع، در اجتماعات انسانی، آگاهانه یا ناآگاهانه، نوعی چرخه مبتنی بر تکرار شکل میگیرد، که فرایند اندیشه و اندیشیدن را نیز تحت تاثیر قرار میدهد. چرخه و فرایندی که در تناقض با امر نو و تاره قرار دارد. به بیانی، ماهیت اجتماع و فرهنگ اجتماعی، بهویژه آنجا که قصد بر تعمیم، عمومیت بخشیدن یا ترویج یک پدیده، امر یا جریان باشد، در تناقض با امر نو و نوگرایی قرار میگیرد.
۶. سنت به مثابه امر تزئینی در بافت تازه
برخورد با گذشته میتواند تفننی و کم دامنه باشد و بیشتر نقش یک عنصر تزئینی را در زندگی ما بازی کند. مثل نقل قول یک جمله از یک نویسنده یا کتاب، بهکارگیری یک طرح تزئینی در طراحی یک پارچه، گلدان، فرش و استفاده از سرستونهای کاخهای کهن در ساخت یک خانه مسکونی یا تزئین و چیدمان خانه با صنایع دستی و مبلمان ادوار پیشین منازل نمونههای آشنایی از این نوع فرهنگ در زندگی است. این کاربردها در هنر علاوه بر جنبههای تزئینی دلایل محتوایی نیز دارند. در واقع چیزی از گذشته که به نظر ما زیبا، چشمگیر، ارزشمند، مفید یا کاربردی است باقی میماند و باقی نادیده انگاشته میشود. نوعی گزیده انگاری. باید توجه کرد که حتی یک تک جمله یا یک عنصر تزئینی نیز میتواند خوانده و تفسیر شود، و در اینجا منظور جدا شدن از بافت ابتدایی خود و ورود به موقعیت، شرایط و بافتی متفاوت است. بافتی که اغلب با مقاصد تزئینی دست به بازتولید چنین عناصری میزند تا دلایل محتوایی و معنایی. هر چند که کماکان برای افراد امکان خوانش این نشانهها وجود دارد.
این مشخصه تزئینی، شاید تنها مختص به سنتها و میراثهای فرهنگی کهن نباشد و حتی آثار همزمان و معاصر با ما را نیز شامل شود. از دلایل مهم چنین پدیدهای، شاید بتوان به بستر فرهنگی و تاریخی اشاره کرد.
شاید پیش آمده باشد گلی زیبا و یا گیاهی با طراوت را از خاک و بستری که در آن روییده بیرون کشیده تا در محلی تازه یا خانه نگهداری کنید. این جابجایی و نقل و انتقال، در صورتی که توجه درستی، به نیازها و طبیعت آن گل یا شرایط آب و هوایی و جغرافیایی سازگار با آن نشود، میتواند به خشک شدن گل بیانجامد یا ثمره و نتیجه مطلوب نظر ما را حاصل نکند. حتی اگر گیاه را در میان زیباترین گلدانها، باغچهها و حاصلخیزترین خاکها قرار دهیم.
هر اندیشه، نگرش، جریان و پدیده فرهنگی – اجتماعی برای پا گرفتن و معنا یافتن در فرهنگ تازه نیازمند بستری است. هنگامیکه پدیدههای شکل گرفته در جوامعی با فرهنگ متمایز، به عنوان پدیدهها، نگرشها و نظریههای نو و جریانساز، پا در فرهنگ و جغرافیای متمایز میگذارند نیز میتوانند چنین سرنوشتی را تجربه کنند. هرچند که باید پذیرفت، خشک شدن این گیاه نیز به نوبه خود میتواند ثمر و نتیجهای تلقی شود، هرچند مطلوب نظر ما نباشد.
۷. اندیشه، بیزمانی و بیمکانی
درست مثل گیاهان، هر جغرافیا و آب و هوای فرهنگی، امکان روییدن اندیشه خاصی را فراهم میکند. اما اندیشه دارای یک نوع بیزمانی و بیمکانی خاص است که آن را از سایر پدیدهها متمایز میسازد. بیزمانی که اجازه میدهد مثل تودههای آب و هوایی و ابرها از سرزمینی به سرزمین دیگر نقل مکان یا هجرت کنند. اما مساله اندیشه چیز دیگری است: اندیشه برای رستن و بارور شدن به خاک و آب و باد و آفتاب نیاز ندارد. محیط امن و شرایط مطلوب و بستر حاصلخیز نمیشناسد. حتی در بیتوجهی نیز جوانه میزند و پا میگیرد. حتی در خشکسالی نیز بار میدهد. حتی در انزوا، حتی در خشونت. حتی جهل و ناآگاهی، مستعد رویش اندیشه هستند. البته اگر نخواهیم مثل کهنه و نو، اندیشه را به خوب و بد تقسیم کنیم و آنچه را مورد توجه ما قرار میگیرد اندیشه بکر و ناب، و آنچه را در تمایز با آن قرار دارد را جهل و نادانی معرفی کنیم. سوزاندن انسان در کوره، تاریخ طولانی حبس، زندان، اسارت، بردگی و کشتار نیز نتوانسته جلوی رویش اندیشه را بگیرد.
۸. نو و تازه
چه کسی تعیین میکند که پدیدهای نو یا تازه و چه کسی میگوید امر یا پدیدهای کهنه، از مد افتاده، معاصر یا بیزمان است؟ به بیانی به همه اعصار و ادوار تعلق داشته، دارد و خواهد داشت، و دوره و بافت تاریخی – اجتماعی – فرهنگی خاصی نمیشناسد؟ معیار ما برای آنکه پدیدهای را نو یا تازه بنامیم چیست؟ آیا هر چیزی که به اصطلاح حال ما را خوب یا بهتر میکند و به ما آرامش میدهد پدیدهای نو قلمداد میشود؟
در یک جامعه یا فرهنگ بهخصوص، مسالهای میتواند پیش پا افتاده و کم اهمیت باشد اما در جامعهای دیگر، همان مساله امری تازه و نو تلقی شود. یک امر فرهنگی، یک جریان هنری یا تئوری انتقادی را در نظر بگیرید که سالها پیش در جامعهای دیگر شکل گرفته و کم و بیش دوران اوج و فرود خود را گذرانده است اما به تازگی در جوامع دیگر مطرح شده و مورد استقبال و پذیرش قرار گرفته است.
نو و کهنه بودن و بهره بردن از این برچسب برای طبقهبندی پدیدههای اجتماعی، فرهنگی، هنری و اندیشگانی، اغلب اما نه همیشه، تبدیل به معیار و عاملی برای دیده شدن آثاری شده که تنها در ظاهر و شکل به گونهای سطحی به تزیین خود پرداختهاند اما در بنیان و شالوده مصرانه الگوهای تاریخی پیش از خود را رعایت کرده و میکنند و یا موجب نادیده گرفته شدن پدیدهها و اندیشههایی شده که ظاهری چندان پیچیده، درهم و پر زرق و برق ندارند.
به نظر میرسد، فارغ از تفاوت نگرشها، سلائق، منافع، اهداف و نیاز افراد، دغدغه و مسائل انسانی-فردی میتواند فراتر از هر انگیزه یا دلیلی برای تعیین نو یا کهنه بودن یک پدیده عمل کند و حتی مرزهای فرهنگی، جغرافیایی و نو و کهنه را به چالش کشیده و جابجا کند. برای فردی که مشکل، درد، زخم یا پرسشی بیپاسخ دارد، آن مساله میتواند همواره مثل یک پرسش بیجواب یا زخم، جراحت یا دردی ماندگار، تازه و نو باقی بماند. احتمالا، تا زمانی که ما، پاسخی برای پرسش و یا مرهمی برای زخم و درد خود نیافته باشیم، آن درد یا پرسش تازه و نو خواهد ماند.
۹. حافظهمندی و کهنه و نو
هر آنچه در واقعیت مادی بتوان از میان برد، به نیستی کشاند یا از نظر دور نگاه داشت، میتواند در حافظه انسان رد و نشانی از خود به جا بگذارد. حافظهمندی انسان، مسالهای است که او را همواره در ارتباط با سنتها، گذشته و یا به تعبیری، کهنه و سنتها نگاه میدارد. هرچند، در جهان مادی، تمامی آثار و نشانهای مربوط به گذشته را از میان برداشته یا ویران ساخته باشیم. علیرغم اینکه، اندیشه زندگی در لحظه، مورد توجه تعداد قابل ملاحظهای از افراد قرار گرفته و میگیرد، انسان، به واسطه این حافظهمندی، توامان؛ گذشته، حال و آینده را از ذهن میگذراند و تجربه میکند.
شاید روزگاری فرا ررسد که انسان چنان بر ذهن، اندیشه و انگارهها و خاطراتش مسلط شود که نامطلوب، ناخوشایند یا کهنه و فرسوده، یا گذشته و آینده را از گستره ذهنیات و تحلیلهایش پاک ساخته و بیرون کند. در آن روز، دیگر نه مسیر طی شده معنا دارد، نه کهنه، نه معاصر و نه نو. نه برنامه، معنا خواهد داشت، نه هدف و نه مقصود. اما بیشک بسیاری پدیدهها میتوانند بارها و بارها اتقاق افتاده و تکرار شوند، بیآنکه چیزی از آنها به خاطر آورده شود.
۱۰. سنت، نوسازی - نوآوری، انقلاب
انقلاب و دگرگونی یک امر زمانمند است. به سختی میتوان گفت که به راستی یک تحول چشمگیر بتواند در یک لحظه اتفاق بیفتد. از اینرو، شاید در اینجا، فروپاشی یا فرو ریختن، تعابیری باشند که بهتر است به جای واژه انقلاب به کار بست. چراکه بعد از فرو ریختن بنیانها و شکستن ساختارها، با گذر زمان و عملی شدن ایدهها و اندیشههاست که مشخص خواهد شد، انقلاب یا دگرگونی اتفاق افتاده است یا خیر. از اینرو، انقلابهای اجتماعی که انسان تجربه کرده، یا تجربه خواهد کرد، میتواند در آغاز بیشتر یک فروپاشی و ویرانی عظیم باشد تا تحول و دگرگونی بزرگ.
در هر جامعه و فرهنگی با توجه به سلائق و جهانبینیهای مورد نظر آن جامعه، پدیدهها، شکلها و ساختارهای کهنه نیز شکل گرفته یا پا بر جا میمانند و به بقای خود ادامه میدهند. یکی از این ساختارها خانواده است. ساختاری که در عین دگرگونیهایی که در تاریخ بشر داشته، در پارهای جوامع، به شکل کم و بیش کلاسیک و سنتی خود پا برجا مانده و مورد توجه قرار میگیرد. بنیانی که برای شکل دادن و حفظ آن کماکان تلاش و اقدامهای قابل تاملی صورت میپذیرد. هر چند که از منظری، با تقدس و احترام پیشین به آن نگریسته نمیشود.
از دلایل عمده اهمیت و ماندگاری بنیان یا ساختار خانواده، که گذر زمان نیز نتوانسته آن را از میان بردارد، برآورده شدن نیازهای عاطفی، جسمانی و تضمین بقاء و حیات افراد و جامعه است. از این منظر، خانواده نوعی ماشین زاد و ولد راهاندازی میکند. ماشینی که نیازها و مقاصد فوقالذکر را برآورده میسازد. ظاهرا مکانیسم عملکرد خانواده در زاد و تولید انسانی، یک تکرار است. تکراری که علاوه بر امکان بقا و لذت برای ما، امکان تداوم و نوسازی میراثها، سنتها و تفکرات متقدمتر از ما را نیز فراهم میسازد. بیشک، دست کشیدن از زاد و ولد به عنوان یک امر تکراری، کهنه و پیشینی، میتواند عاملی برای تهدید حیات بشر روی کره زمین تلقی شود. تکراری که سخت مورد توجه تمامی جوامع در کل ادوار قرار گرفته و باعث آن میشود تا هر تولد و نوزادی، با خود، امری تازه، نو و یا شادی و انگیزهای برای زیستن با خود به ارمغان، یا حداقل نوید آن را ببخشد. چراکه، تا انسانی نباشد، اندیشه و تفکری نیز باقی نخواهد ماند. هر چند که ممکن است، تعداد قابل ملاحظهای از افراد انسان و این تولد را را امر و پدیدهای تکراری و آشنا نیز توصیف کنند.
اینکه بشر بتواند بنیانها و ساختارهای اینچنین ماندگار یا بیزمان را زیر و رو سازد یا به طریقی از میان بردارد و یا بازنگری اساسی و چشمگیری در آنها لحاظ کند، میتواند منجر به شکلگیری انسانی تازه در عرصه هستی و کره خاکی شود. انسانی که دغدغههایش با دغدغههای کنونی ما تمایز و تفاوتی چشمگیر داشته باشد. انقلابی، که شاید بسیاری افراد، در پس تکرار این زاد و ولد انسانی، مثل یک آرزو، آن را جستجو کرده و دنبال میکنند.
۱۱. سخن تازه چیست؟
سخن و اندیشه تازه آنچنان که مولانا میگوید: «هین سخن تازه بگو تا دو جهان تازه شود وارهد از حد جهان بی حد و اندازه شود» چیست، یا چه میتواند باشد؟ مولانا با آنکه در این بیت به گفتن سخن تازه تشویق میکند اما به طور مستقیم به چیستی آن اشارهای ندارد؟ شاید او در باقی گفتهها و آثارش به چنین پرسشی پاسخ دقیق و مشخص داده باشد و یا در متن کامل غزلش معنای خاصی از آن در نظر داشته و ابراز کرده باشد، اما اگر بخواهیم تنها با استناد به همین تک بیت، پاسخ را در یابیم، شاید بتوان گفت: مشخصه سخن تازه این است که: حد و مرز نمیشناسد و نیز حد و مرزی را تجویز و تعیین نمیکند. به بیانی، کلام، عمل، پندار و کنش تازه؛ سخنی است که تاثیری چنان شگرف و حیاتبخش دارد که طراوت و سرزندگی میبخشد و در عین حال ما را از حدود، اندازه و مرزهای آشنا و مرسوم فراتر میبرد و به نهایتی بی مرز رهنمون میشود.
اما ما به تجربه دریافتهایم، که اغلب، افراد تمایزهای کوچک را کماهمیت دانسته و چندان مورد توجه قرار نمیدهند و بیشتر به پدیدهها و تفاوتهایی توجه نشان میدهند که بسیار بیرونی، چشمگیر یا پر زرق و برق هستند. در عین اینکه این تمایزها میتوانند به اندازه یک جوانه کوچک، اما مستعد رشد و نمو باشند. همچنین، با مرور تاریخ شکلگیری اندیشهها و نگرشهایی که در دوران خود؛ تازه، نو، پیشرو، متجدد و یا منحط قلمداد شدهاند، میتوان دریافت که تعداد قابل ملاحظهای از آنها، مدتها در کنار ما و افراد جامعه حضور داشتهاند اما ما آنها را نمیدیده یا به بیانی دقیقتر، ادراک نمیکردیم و یا نادیده میگرفتیم و این نو بودن بیشتر به معنای مورد توجه قرار گرفتن توسط ماست، نه به این خاطر که آنها الزاما پدیدههایی نو و تازه بودهاند که از جهان و سرزمینی نو ظهور به ما رسیده باشند. شایدتعبیر سخن تازه که در اینجا مطرح کردهایم، بتواند ما را به رهایی و رها شدن از چنین بندهایی متوجه سازد. بندهایی که نه تنها چشم، بلکه دستها و پاهای ما را نیز در اسارت خود نگاه میدارند و اجازه عبور از مرزها و حدود را به ما نمیدهند. پدیده یا امر تازه و نو الزاما از راه و مسیری غیر عادی و غیر منتظره فرار نمیرسد، حد و اندازهای نمیشناسد و حد و اندازهای نیز نمیپذیرد. چه، زمانی که به سمت پیدا کردن حد و اندازه گام برمیدارد، حتی اگر به اصطلاح، بکرترین و نابترین اندیشهها باشد، نه در جهت طراوت، تازگی و سر زندگی، بلکه در مسیر خمودی، رخوت و پژمردگی گام خواهد برداشت.
امر تازه، مرزها و حدود عاطفی، اخلاقی، اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی، اندیشگانی، هنری، فلسفی و زیستی ما را به چالش کشیده و یا از آنها عبور میکند و در صورتی که مورد استقبال قرار گیرد، این حدود و مرزها را جابجا نیز میکند.
نکته قابل تامل دیگر پیرامون بیت مولانا، مفهوم بیحد و اندازه شدن است. در این باره باید یادآور شد که بی حد و اندازه، میتواند یک امر نسبی باشد. بی مرزی و نهایتی بی مرز به این معنا نیست که الزاما پدیدهای بدون چارچوب و قاعدهای خاص رشد و نمو یابد. چون حتی در صورتی که ما برای آن حد و مرز تعیین نکنیم، تفاوتهایی که با دیگر پدیدهها دارد تبدیل به وجوه متمایز کننده آن پدیده از دیگر پدیدههای میشود و خود به خود مرز و حدی برای آن شکل میگیرد.
همچنین باید خاطرنشان ساخت که بیزمانی و متعلق بودن به همه اعصار و دورانها نیز میتواند یک تعبیر نسبی باشد، چراکه هر پدیدهای هر چند تکراری، منسوخ، کهنه یا سنتی در هر جامعهای میتواند خوانشی متفاوت و متعاقبا تاثیری متفاوت برانگیزد.
در عین حال، حتی اگر ما به اصطلاح به تازهترین، بکرترین، معاصرترین، نوترین و متآخرترین ایدهها، اندیشهها، جهانبینیها و شکلها و شیوههای زندگی مسلح و مسلط باشیم، به واسطه تعاملات اجتماعی خود با اعضای خانواده، دوستان، همکاران، دولتها، حکومتها و سایر افراد و نهادهای اجتماعی مواجه خواهیم شد که ممکن است از نگاه ما اندیشه، جهانبینی، و عملکردی بدوی، عقبمانده، واپسگرا، کهنه، منسوخ، نامطلوب یا ناخوشایند داشته باشند. در واقع، حتی اگر ما خود نخواهیم به این الگوها و اندیشههای تکرار دست بزنیم یا از آنها دوری کنیم، چنانکه در دامنه دید ما قرار نگیرند، به واسطه این تعاملات، همواره با آنها رو در رو بوده و در میان کهنه و نو غوطهور خواهیم بود. مگر آنکه با گام نهادن به انزوایی خلاءگونه، سعی کنیم به طریقی، خود را از این ورطه بیرون کشیده یا دور نگاه داریم.
با اینهمه، ممکن است در نگاه ما، گفتن از مسائلی چون آزادی، عشق، برابری، عدالت، دموکراسی و انسانیت؛ در عصر حاضر، کهنه، منسوخ یا مضحک به نظر بیاید و نیاز به این باشد تا دریچه تازهای به روی خود و جهان بگشاییم و از مسائل و مفاهیمی دیگر سخن به میان آوریم و یا شکلی تازه برای زیست و تعاملات اجتماعی خود برگزینیم. دریچهای که نه تنها این مسائل به اصطلاح کهنه را از نگاه ما دور سازد، بلکه از دغدغههای کنونیمان به طور کامل رهایی بخشد و در عین حال، تازه، نو و یا به اصطلاح معاصر باشد. اما ما، برای رسیدن به چنین نگرشی، به طور اجتنابناپذیری نیازمند عبور از نگرشهای پیشین هستیم. و عبور از آنها به معنای رویارو شدن اجتنابناپذیر با آنهاست. تکرار بسیاری از مفاهیم، اندیشهها و مسائل در تاریخ هنر، ادبیات و اندیشه و فلسفه میتواند یک دلیل و ضروروت مهم و حیاتی داشته باشد و آن است اینکه: این مسائل بعد از قرنها، هنوز بهطور کامل توسط انسان و جوامع انسانی درک و فهمیده نشدهاند.
نباید فراموش کرد، هنگامیکه مسائلی را پیش میکشیم که دغدغه انسانها و جوامع انسانی طی قرنها و اعصار متمادی بودهاند، به گونهای اجتنابناپذیر، «تکرار»، بخشی از بازاندیشی و بازنگری ما خواهد بود.