در گفتوگوی ایلنا با احدفرامرز قراملکی مطرح شد؛
اسلام دینی نیست که به علم دست رد بزند/ پیامبر(ص) هرگز با کثرتها نجنگیدند/ ما در تلهی انحرافی دین یا هنر، عدالت یا آزادی و دین یا علم سقوط کردهایم
اسلام دینی نیست که به علم دست رد بزند؛ بلکه خواهان این است که علم با مفاهیم اخلاقی و دینی همراه باشد تا معنادار گردد. انسان از این مسیر میتواند به ابعاد وجودی مختلف خود پاسخ مثبت دهد. مهمترین شگرد اسلام این است که به انسان امروز کمک میکند تا به ابعاد فراموش شدهی خود، توجه کند و به دیدن تواناییهای درونی خود پاسخ مثبت بدهد.
به گزارش خبرنگار ایلنا، "اسلام دینی نیست که به علم دست رد بزند؛ بلکه خواهان این است که علم با مفاهیم اخلاقی و دینی همراه باشد تا معنادار گردد." این بخشی از سخنان احدفرامرز قراملکی استاد دانشگاه تهران و رئیس بنیاد پژوهشهای اسلامی آستان قدس رضوی است. او با پیش کشیدن سیرهی اخلاقی رسول اکرم(ص) تصریح کرد: "حضرت رسول اکرم(ص) میفرمایند که اختلاف امت من رحمت است. این اختلاف، همان تفاوت رفتاری و گفتگو است." او ادامه داد: "یکی از درسهای بزرگی که پیامبر(ص) برای انسان امروز دارد، همزیستی مسالمتآمیز با هر عقیده و دین است." قراملکی گفت: "پیامبر(ص) برای رشد جامعه و بشر آمده است. هدف این است که انسان به دست خود رشد کند؛ این یعنی به رسمیت شناختن همه مزیتها و معایب انسان." بحث از دلایل نیاز آدمی به دین، جایگاه دین در زندگی بشری، علت به حاشیه رفتن دین هنگام پیشرفت علم و همچنین ارتباط از خود بیگانگیِ بشر با توسعه علمی از جمله مباحثی است که در این گفتگو میخوانید.
بنا به نص تاریخ ما در طول قرنها شاهد حضور ادیان و پیامبران مختلف بودهایم. امروز با توجه به اینکه بشریت اکثریت نیازهای خود را با تمسک به علم رفع میکند، چه نیازی به دین داریم؟
این سوال دو جواب به ظاهر متعارض دارد. امروز به پیامبر جدیدی دیگر نیازی نیست و به همین خاطر پیامبر ما پیامبر خاتم(ص) محسوب میشود. این مبحث به نوبه خود دو دلیل دارد؛ اول به دلیل بلوغ بشریت است که به این واسطه آدمی میتواند پاسدار اصول دیانتی پیامبر باشد و دوم اینکه اصول دیانتی پیامبر یک اصول جهان شمول و کاملی است که میتواند پاسخگوی نیاز بشر باشد. لذا امروز نیازی به ظهور پیامبر جدیدی نیست؛ اما آیا این بدان معناست که ما به دین و دینداری نیاز نداریم؟ باید بررسی کنیم که نیاز به دین جزو کدامین نیازها محسوب میشود و آیا نیاز به دین را علم میتواند پاسخگو باشد یا خیر. آیا پیشرفت خِرد خودبنیان میتواند در این حیطه پاسخگو باشد یا نه.
انسان نیازهای مختلفی دارد. نیاز به هدفگذاری و تعیین این مقصد که "چرا انسان در نهایت باید زندگی کند و در چه راستایی باید تلاش کند،" از جمله نیازهای او است. هویتِ زیستن و چراییِ زندگی کردن بسیار مهم تلقی میشود. آدمی به کمک علم و فناوری توانسته است شیوهها، ابزارها و روشهای فراوانی را برای خود تولید کند. اما در این میان خطایی هم رخ داده و آن عبارت است از "درآمیختن هدف با فایده؛" ما فواید علم و تکنولوژی را به مثابه همان هدف زندگی دانستهایم. هدفپنداری در این موضوع، منجر شده که به این تفکر و روش بسنده کنیم. در نهایت آدمی چشم باز کرده و خود را بیگانه از خود، طبیعت و هستی یافته است؛ چراکه این دین است که به نیازهای وجودی ما پاسخ میدهد و نه علم؛ علم میتواند نیازهای بیولوژیک و سایکولوژیک ما را پاسخ دهد. اینکه چه میزان کار کنم، استراحت کنم و ... این موارد نیازهای روانشناختی ما هستند. اما همانطور که اشاره شد انسان نیاز وجودی هم دارد. فراموش نکنیم که در علم و تاریخ علم ادعایی دال بر پاسخ به نیاز وجودی آدمی مطرح نبوده است.
البته این نگاه میتواند در حیطهی جهانبینیِ متدینین خلاصه شود. کسانیکه علم محور هستند، معتقدند تمام نیازهای بشری در همین حیطه علم مورد پویش قرار میگیرد.
در رابطه با موارد ذکر شده، هیچگاه از منظر گفتمان دینی سخنی نمیگویم. این تحلیل به هیچ وجه مبحثی درون دینی نیست و مقدمات متافیزیکال هم ندارد. انسان دو نوع نیاز دارد. یکی نیازهای زیست شناختی، روانشناختی و اجتماعی که غالبا این نوع نیازها را به شکل مسائلی بیان میکنند که با مراجعه به علم و تاریخ علم قابل رفع هستند. اما فراموش نکنیم که آدمی گونهی دومی از نیازها را هم در خود میبیند که "نیاز وجودی" نام دارد. دقت کنیم که این نیاز، نیاز دینی و متافیزیکی هم نیست.
آدم امروزی که با علم آشنا است و طبیعت را از این مسیر تسخیر میکند، از خود میپرسد که انسان یعنی چه و آیا من در این طبیعت رها شدهام؟ او میپرسد معنای زندگی و معنای هستی چیست؟ آیا من وجود مختاری دارم یا خیر؟ هدف از زندگی من چیست؟ آغاز و انجام این زندگی چیست؟ اینها مجموعه سوالاتیاند که در مباحث زیستشناسی آدمی و یا روانشناختی آدمی مطرح نیست؛ بلکه بحثی وجودی است. انسان در پی معنا است. اما علم که معنا نمیدهد! آنچه هم در غرب اتفاق افتاده است، فلسفه است که سعی دارد در باب معنای زندگی سخن بگوید. از طرفی این سخنانِ فلسفی به معنای علم نیست. حتی به عنوان فلسفۀ علم هم تلقی نمیشود. در تاریخ علم، نیازهای وجودی ما پاسخ داده نشده است. کدام علم را سراغ داریم که بخواهد نیازهای وجودی بشر را پاسخگو باشد؟
علم درنهایت نیازهای روانشناختی و زیستشناسی ما را جواب میدهد. کافی است انبوهی از کتابهایی را که فلاسفه از دیار پیشرفت علم نوشتهاند، نگاه کنید. آنها بارها نوشتهاند که تکنولوژی به ما قدرت بخشید؛ ولی هویت را از ما سلب کرد. اکنون باید پرسید که این احساسِ بیمعنایی، احساسِ از خودباختگی در تمدن بشری در کجا رخ داده است؟ آیا در تمدنهای دینی رخ داد یا در تمدنهایی که در اوج علم و فناوری هستند؟!
ما بر پایه کدامین برهان میتوانیم تمدنهای پیشرفتهی امروزی را به خودباختگی محکوم کنیم؟ آیا واقعا نشانی از خودباختگی در این تمدنها که علم را معیار زندگی قرار دادهاند، میبینیم؟
من با ارجاع به ادبیاتِ موجود، این مساله را تبیین میکنم. ممکن است سخن من کتابی به نظر آید. به هر طریق من یک معلم هستم و کارم در حیطهی کتاب و پژوهش است. لذا سخنان خود را به ادبیاتِ نوشته شده ارجاع میدهم. بیایید بررسی کنیم که در این تمدن در باب نیاز به معنای زندگی چه میزان کتاب و مقاله نوشته شده است. نگاشتن این کتابها عموما بعد از انقلاب صنعتی و رنسانس شکل گرفت. انبوهی از کتابها که در این حیطه نوشته شده است، یقینا از سوی متدینان نیست. متدینان که مفهوم الیناسیون را ابداع نکردند. این مارکس بود که برای بار اول این واژه را تبیین کرد. او ادعا میکند که انسانِ امروزی از خود بیگانه شده است. مباحث از خود بیگانگی جزییاتی دارد و حجم بزرگی از کتابها و مقالهها درباره این نیاز انسانی در دسترس است. با این وصف در تمدنهای دینی چیزی به نام از خود باختگی وجود ندارد که در مورد آن سخن بگویند. اینها مصائب و مشکلاتیاند که بشر امروز بعد از انقلاب صنعتی دچار شده است. شاهد بر این سخن و مدعا، همین ادبیات موجود است.
انسانِ ۳۰۰ سال پیش مشکلی به نام معنای زندگی نداشت. اگر چنین مشکلی بود، مشخصا به آن اشاره میکردند. شما کتابهای قدما را با کتابهای اخیر مقایسه کنید و ببینید به کدامین مشکلات پرداختهاند. کاملا خواهیم دید که مسائلی همچون هدف زندگی، احساس معناداری و احساس بیمعنایی و ... بحثهایی هستند که بعد از سیلان علم و تکنولوژی و صنعت به اوج میرسد. لذا ارتباط معناداری بین این مشکلات و جانشینی علم و صنعت به جای دین وجود دارد. دین را برداشتند و به جای آن علم و صنعت گذاشتند. فکر میکردند که قرار است علم کار دین را انجام دهد؛ اما این یک پندار بود. هر چند این پندار شکل گرفت و از زمان آگوست کنت به این سمت، چنین تلاشی صورت گرفت. اکنون میتوانیم سوال کنیم که نتیجه این جانشینی چه شد؟
آنچه به دست آمد انبوهی از خودکشیها است. پدیدهی خودکشیِ جمعی یک پدیده مدرن محسوب میشود. انسان امروز مستاصل به نظر میآید. ادبیات و کتابها را ببینید؛ در این ۳۰۰ سال آیا غرب به آرمان خود رسید؟ علم به آنها قدرت داده است؛ اما معنا نبخشید. علم به عنوان یک ابزار برای تولید بیشتر کارآیی یافت؛ ولی به انسان و زندگی او هویت نبخشید. انسان به دنبال هویت خود میگردد. جایگزینی علم به جای دین موضوع جدیدی نیست و بالغ بر ۳۰۰ سال تجربهی تاریخی دارد. فکر میکردند اگر دین نباشد، انسان روی صلح را میبینید. آیا هیتلر رنگ صلح بود؟
اگر قرار بود انسان منهای دین به صلح برسد، آیا این مهم اتفاق افتاد؟ خشونتی که انسان در ۲۰۰ سال اخیر ایجاد کرد، بینظیر است. معتقدم اگر مقداری آماری نگاه کنیم و مقایسهای انجام دهیم، خواهیم دید که با وجود رفاه و قدرت، اما خودکشی، جنگ و بیماریهای روانی شیوع یافتهاند. واقعا آدمی در دورههای سنتی آرامش بیشتری داشت یا امروز؟
به آمار اشاره داشتید و اینکه با آمدن علم و جایگزینیاش با دین، مشکلاتی جدید ایجاد شد. اگر بخواهیم به صورت مصداقی نگاه کنیم به عنوان نمونه، کشورهای حوزه اسکاندیناوی را که علم و سکولاریزم در آنجا فعلیت تام دارند بررسی کنیم، حین بررسی آمارِ مسائلی مثل خودکشی، عدالت، فقر و مشکلات روانشناختی و اقسام بیماریها نسبت به کشورهای دیگر، «چه مسلمان و چه غیر مسلمان» وضعیت خاصی دارند. در این کشورها در کنار علم، ظاهرا اخلاق سکولار را نیز به جامعه تزریق کردهاند. به همین جهت از جمیع مباحثی که شما بدان اشاره داشتید این کشورها وضعیت نابسامانی ندارند. آیا این مورد از کشورها مثال نقضی برای ادعای مطرح شده نیست؟
به اعتقاد من، به لحاظ فلسفی و اجتماعی و سیاسی کلمه "یا" تله بزرگی است که در آن گرفتار شدهایم: "یا دین یا هنر." "یا عدالت یا آزادی"، "یا دین یا علم." در خصوص درج این "یا" ها چه کسی میتواند ادعا کند که از لحاظ منطقی درست فکر میکنیم؟ در واقع ما در تلهای سقوط کردهایم. دین به یک سری از نیازهای بشر و علم هم نیازهای دیگری را جواب میدهد.
از طرفی معتقدم که اخلاق مثل فیزیک است؛ در این حیطه سکولار و غیرسکولار نداریم. اخلاق یک قاعدهی زرین دارد: "آنچه را برای خود میپسندیم برای دیگران هم بپسندیم و همچنین آنچه را برای خود نمیپسندیم برای دیگران نپسندیم." سوال این است که کجای این قاعده، دینی و کجای آن سکولار است؟ پیامبر(ص) آمدند که ما را به سمت اخلاق دعوت کنند؛ یعنی اخلاقی که زیست بشری ما را تنظیم نماید. قاعده زرین همانگونه که نزد کنفوسیوس وجود دارد، به همان سبک و سیاق هم در انجیل و قرآن آمده است. اینگونه نیست که فکر کنیم اگر از اخلاقِ دینی رها شویم به اخلاق سکولار میرسیم. پیامبر(ص) فرمودند که من میخواهم اصول اخلاقی را به کمال برسانم؛ نه اینکه آنرا تاسیس کنم. این بسیار مهم است. ما میدانیم که همه باید زیستِ اخلاقی داشته باشیم. این زیستِ اخلاقی، سکولار و غیر سکولار ندارد.
بین اخلاق و علم نیز هیچ رابطهی تزایدی نیست. علم، اخلاق تولید نمیکند و لذا نمیتوان گفت فلان اخلاق، علمی است. بشر توانست به نیاز بزرگی که انبیاء دعوت کردهاند توجه کند و پاسخ مثبت بدهد. اخلاق را وقتی در سطح عمومی طرح میکنیم، سکولار و غیر سکولار ندارد. برخی مواقع من را محکوم میکنند که بساطِ ترویج اخلاقِ سکولار راه انداختهام! من نمیدانم واقعا این حرف چه معنایی دارد. وقتی میگوییم باید حقوق مصرف کننده را راعایت کنیم، کجای این بحث سکولار است؟
یکی از نمودهای خوب تمدن بشر امروزی در بسیاری از کشورهایی که مثال زدید، قصهی اخلاق است. وقتی در مورد اخلاق دقیق میشویم، گفتمان اخلاقی آنها فرمول و الگوی مشخصی دارد. این الگو این است: "انسانی که کنشگر است، به دلیل کنشگریاش، نسبت به محیط ۳۶۰ درجهی اطراف خود، مسئولیت اخلاقی دارد و باید آن را رعایت کند." اگر تجربهی همین کشورهای حوزه اسکاندیناوی را بررسی کنیم، خواهیم دید که هر انسانی به مثابه یک کنشگر، نسبت به هر کسی که از این کنش متاثر است، مسئولیت اخلاقی دارد. اکنون با توجه به این مساله سوالی دارم؛ آیا رساله حقوق امام سجاد(ع) غیر از این است؟ بر این اساس چگونه میتوان سکولار را از غیر سکولار مشخص کرد؟ این تقسیمبندیها صرفا پندار است نه واقعیت. البته در مصادیق ممکن است اختلافهایی باشد. اما منظور من مصداق نیست. احترام به حریم خصوصی یک آموزه است که این آموزه، سکولار و غیر سکولار ندارد. این یک حق انسانی است که انبیاء این حق انسانی را تبیین کردهاند.
به هر حال اصل حریم خصوصی یک اصل جهانی است و سکولار و دینی ندارد. پیامبران و ادیان، این حق بشری را به رسمیت میشناسند. این آموزهی دین است. اما یادمان باشد که ما دو مفهوم متفاوت "دین" و "دینداری" داریم. دینداری مساوی با دین نیست؛ چراکه در هر دینی انواع دینداریها وجود دارد.
از دین اسلام هم صحبت کنیم. با گذر ۱۴۰۰ سال از دینِ مبین اسلام بازهم شاهد مشکلاتی در جامعه بشر هستیم. حتی در کشورهای اسلامی نیز این مشکلات وجود دارد. سوال این است که چرا با وجود دین اسلام، هنوز مشکلات بشری بخصوص در جوامع اسلامی رفع نشده است؟
البته اینکه ادعا شود که از زمان ظهور اسلام تا به امروز، جوامع اسلامی روی خوش به خود ندیدهاند و مشکلات عدیدهای داشتهاند، سخن دقیقی نیست. به هر طریق بخواهیم یا نخواهیم، اسلام یک تمدن است. تمدن یعنی فرهنگ بالنده و ماندگاری که در بستر طولانیِ تاریخ بتواند خود را متجلی کند. هرجا که تمدنی حاکم بوده مطمئنا پیشرفت هم صورت گرفته است. اسلام توانست تمدنی برای بشر ایجاد کند. این مسالهی مهمی است.
جامعهی مملوء از مشکلات نمیتواند زندگی هزار ساله داشته باشد. اما اسلام توانسته است جوامعی را در طول ۱۴۰۰ سال به یک تمدن تبدیل کند. تمدن عناصری دارد که مهمترین عنصر آن، فرهنگ و دانش است. اسلام برای بشر در این ۱۴۰۰ سال داشتههای فراوانی را آفرید. به عنوان نمونه توسعهی فرهنگی، دانش و اقسام ارتباطات را ایجاد کرد. اسلام توانست انگارهها را تغییر دهد. به عنوان مثال انگارهای که نسبت به زن وجود داشت، تغییر کرد. اسلام در جایی تجلی یافت که دختران زنده به گور میشدند. اسلام این انگاره را تغییر داد. این مسالهی کمی نیست. لذا این تفکر که اسلام نتوانست پیشرفت و تغییر مثبتی ایجاد کند، درست نیست.
اگر حادثهای که مغول بر سر ما آورد، ایجاد نمیشد، تمدن اسلامی اکنون وضعیت بهتری داشت. از طرفی وحشیگری این مغول را چه کسی تغییر داد؟ امثال خواجه نصیرالدین طوسی بودند که آن تغییر بزرگ را ایجاد کردند و نهایتا دیدیم که مغول به اسلام گرایش یافت.
اکنون بعد از ۱۴۰۰ سال، اسلام برای بشر امروز چه دارد؟ آدمی چگونه میتواند از مفاهیم اسلامی بهرهمند شود؟
اسلام (نه گونههای دینداری و جریانهای مختلف مثل داعش و گروههای تندرو و خشونتطلب) طبق محتوا و آموزههای موجود، پیام صلح برای بشریت دارد. پیامبر ما پیامبر صلح است. اسلام از سلام میآید که همان اهداء صلح است. اسلام برای بشر امروز معنابخشی ایجاد میکند. این دین به ما میگوید که انسان تک بعدی، نهایتا به افسردگیِ بیدرمان میرسد. اسلام آمده تا انسان در ابعاد مختلف خود رشد کند. اسلام دینی نیست که به علم دست رد بزند؛ بلکه خواهان این است که علم با مفاهیم اخلاقی و دینی همراه باشد تا معنادار گردد. انسان از این مسیر میتواند به ابعاد وجودی مختلف خود پاسخ مثبت دهد. مهمترین شگرد اسلام این است که به انسان امروز کمک میکند تا به ابعاد فراموش شدهی خود، توجه کند و به دیدن تواناییهای درونی خود پاسخ مثبت بدهد.
در ماه مبارک ربیعالاول هستیم. نگاهی هم به سیرهی نبی اکرم(ص) داشته باشیم. ایشان با توجه به خصایل اخلاقیِ خود چه ارمغانی میتواند برای بشر امروز داشته باشد.
در این زمینه موارد زیادی ابراز شده و همچنان میتوان موارد بسیار زیادی را هم عنوان کرد. میخواهم به آن بُعدی اشاره کنم که کمتر مورد توجه قرار داشته است. در این زمینه مواجههی پیامبر (ص) با جامعهی خود قابل توجه است. به نظر میرسد که پیامبر (ص) در جامعهی خود دائما گفتگویی بین وحدت و کثرت ایجاد کردند. ایشان کثرتها را حذف نکردند. سلیقههای مختلف بشر را حذف نکردند. سلایق و کثرت جامعه، در دین به رسمیت شناخته شده است. کما اینکه پیامبر(ص) کثرتها را باقی گذاشتند.
بنابراین ایشان اهل حذف نبودند.
بله؛ ایشان اهل حذف و حصر نبودند؛ بلکه سعی میکردند از کثرت به وحدت برسند. ابتنای کثرت بر وحدت بحث مهمی است. البته داستان کثرت و وحدت ربطی به گفتمان ملاصدار ندارد. حضرت رسول اکرم(ص) میفرمایند که اختلاف امت من رحمت است. این اختلاف، همان تفاوت رفتاری و گفتگو است. پیامبر(ص) اصلا با کثرت نجنگیدند؛ بلکه با مشرکی که شمشیر کشید، جنگیدند. ایشان سلایق قومها را به رسمت شناختهاند که امر بسیار مهمی تلقی میشود.
پیامبر ما اصلا حصرگرایی و حذفگرایی را در برنامهی خود قبول نداشتند. ایشان همیشه سعی داشتند ضمن تضارب بین سلایق، نهایتا راه وحدت و همزیستی را پیدا کنند. یکی از درسهای بزرگی که پیامبر(ص) برای انسان امروز دارد، همزیستی مسالمتآمیز با هر عقیده و دین است. پیامبر (ص) تا زمانیکه خیانت و توطئه علیه ایشان ایجاد نشد، زندگی مسالمتآمیز را در جامعه رعایت میکردند. این ایده دلیل دارد؛ گفت و شنود و آمد و شد و همچین تضارب آراء بین سلایق مختلف و دیدگاههای مختلف، منجر به رشد انسان میشود. از طرفی پیامبر(ص) برای رشد جامعه و بشر آمده است. هدف این است که انسان به دست خود رشد کند؛ این یعنی به رسمیت شناختن همه مزیتها و معایب انسان. به رسمیت شناختن به این معنا نیست که همه این مباحث، درست است.
کسانیکه برنامهی آنها حصر باشد، تحمل کمی دارند. نشان این کم تحملی، سرزنش کردن است. به عنوان نمونه از لباس آدمها تا راه رفتنشان و ... مدام ایراد میگیرند. به این روایت که مضمون آن را میگویم، دقت کنید: "اگر مردم بدانند که خدای متعال این خلق را چگونه آفریده است، هیچگاه به یکدیگر ایراد نمیگرفتند و دیگری را سرزنش نمیکردند." اصل آفرینش، کثرت و اختلاف است. پیامبر(ص) این اصل را میدانستند و به آن احترام میگذاشتند. فلسفه وجودی پیامبر همین است که این گوناگونی را رفع کند. به نظر من سعه صدر، مواجهه با گوناگونی و همزیستی مسالمت آمیز بشر در کنار هم، بزرگترین درسی است که پیامبر اسلام(ص) به دنیای ما میتواند بدهد.
گفتگو: سید مسعود آریادوست