یادداشتی از محمد زارع شیرین کندی؛
وحدت شعر و شخصیت شهریار
محمد زارع شیرین کندی (مترجم و پژوهشگر حوزه فلسفه) در یادداشت خود مینویسد: محمدحسین شهریار در فکر انتقام از تاریخ و جامعه و سیاست نبود و نمیخواست شعر و شاعری را بهانهای برای گشودن عقدههای پیدا و پنهان قرار دهد.
در معروفیت بیش از اندازه و مقبولیت نسبی شهریار و شعر او، شاید، پارهای از گرایشها و مناسبات عاطفی و انگیزههای اعتقادی مدخلیت داشته باشد اما به جرئت میتوان گفت که وجه امتیاز شهریار از بسیاری از معاصرانش عبارت است از اتحاد شعر او با شخصیتاش. شعر و شخصیت شهریار حقیقتا و دقیقا عجیناند. شعر او، گذشته از قوت یا ضعفاش و بساطت یا غموضاش و ماندگاری یا گذراییاش، کاملا گویای وضع و حال زندگیاش است. مهمترین حادثه زندگی او، یعنی عشقاش، پاکی و پارساییاش در مسیر دشوار این عشق و راستی و درستیاش در مراحل بعدی این سلوک، او را به شخصیتی پخته و سوخته و گداخته و در یک کلمه پاکباخته بدل کرد.
شهریار در مقام یک آذربایجانی، شاید، صادقترین و صمیمیترین شاعر معاصر در بیان حقایق روحی و روانی، هم با خویش و هم با جامعه، باشد. پرواضح است که شهریار به دقت مواظب زبان و واژهها و تعابیر و عبارات و مثلها و غیره بوده و عشق را به اموری منحط تخفیف و تنزل نداده است. برخلاف بعضی شاعران معاصر، او در فکر انتقام از تاریخ و جامعه و سیاست نبود و نمیخواست شعر و شاعری را بهانهای برای گشودن عقدههای پیدا و پنهان قرار دهد.
شهریار ناخواسته و به ناگزیر به دام عشق افتاد و همین عشق جبری به شکست انجامید و از آن پس همین عشق شکست خورده روح و رواناش را روز به روز تجلی و تعالی بخشید. او هر شعری سرود، به اقتضای طبع چون آب و احساس چون باران و عاطفه چون آتش و حافظه ادبی چون دریایش بوده است. شهریار، برخلاف بسیاری از همروزگارانش، بدون آتش عشق در دل، هرگز از اشتیاق و عشق نمیسوزد و نمیگدازد؛ بدون درد هجران در وجود، از فراق نمینالد؛ بدون شوق وصل و دیدار، از غم دوری و دیدار نمیسراید. شعر او از روی و ریا و تظاهر و دروغ و فریب مبراست. به تعبیر مولوی، «عاشقی پیداست از زاری دل/ نیست بیماری چو بیماری دل». اگر شهریار از ناملایمات و بداقبالیها و نامردمیها میگوید، اگر از مرارتها و مشقتها میسراید، و اگر از جور و جفا و ظلم و بیداد ناله سر میدهد همگی منطبق با واقعیتاند زیرا با آشنایی اجمالی میتوان فهمید که زندگی او یک تراژدی تمام است. در تاریخ هنر و فلسفه بودهاند مشاهیری که شخصیت انسانی چندان سالم و نیکو و موجه و مقبولی نداشتهاند اما آثاری درخور و ممتاز و ستودنی از خود به جای گذاشتهاند و به عکس. اما در شهریار، شخصیت و شعر کاملا متحدند و در آیینه یکی به روشنی میتوان دیگری را دید.
به گمان من که پارهای از اشعار فارسی و ترکی شهریار را خواندهام پرسش اساسی آن است که اگر شهریار معاصر ما نمیبود و اگر ما گریههای همیشگی او را ندیده و نشنیده بودیم، آیا بازمیتوانستیم آن گریهها و نالهها را در کلام او حس کنیم؟ اگر شهریار همروزگار ما نمیبود آیا باز میتوانستیم سوز نهان او را در شعرش دریابیم؟ به دیگر سخن، آیا نشانههای ماندگاری در شعر او دیده میشود یا نه؟ حافظ که شهریار ارادتی زایدالوصف به او داشت و هیچ شاعری را به اندازه او بزرگ نمیداشت، میگوید که «بیان شوق چه حاجت که سوز آتش دل/ توان شناخت ز سوزی که در سخن باشد». اگر این معنا درست باشد بیتردید آیندگان نیز خواهند توانست در شعر شهریار دردها و رنجها و آرزوها و آرمانها و در عین حال وسعت و عظمت روح او را درک و فهم کنند. علی الخصوص که خود شهریار در زمان حیاتاش شاهد استقبال کم نظیر از اشعار فارسی و ترکیاش بود. تا آنجا که گفته است: «شهریارا تو به شمشیر قلم در همه آفاق / به خدا ملک دلی نیست که تسخیر نکردی».
از جمله اشعار شهریار که احتمال ماندگاریشان بسیار قوی است منظومه «هذیان دل» و شعر آزادِ «ای وای مادرم» و منظومه «حیدربابایه سلام» به ترکی و پارهای از نابترین و نغزترین غزلهایش را میتوان نام برد. «حیدر بابا» را همگان میشناسند. «هذیان دل» منظومهای است نیرومند و استوار و پایدار و در عین حال تازه و پرطراوات و درخشان. این شعر گاه گویی «حیدربابایه سلام» است به فارسی شیوا و پیراسته و سنجیده، و گاه گویی «افسانه» نیماست با صورت و مادهای دیگر. «ای وای مادرم» تصویری پررنگ و اثرگذار از جزئیات وقایع ختم مادر است که هر خواننده شعرخوان و شعردوست را به قطع و یقین محزون و متاثر خواهد کرد. نمیدانم شهریار چه اندازه شاعرِ شاعران است اما مسلما شاعرِ مردمان است از هر سن و صنف و گروه و طبقهای. در هر صورت، شهریار با شعر و غزلاش یکی است و کمترین فاصلهای میانشان متصور نیست. او خود رفته است و اینک همان شعر و جوهره و تک تک ابیات آن است که با مخاطبان سخن میگوید؛ شعری که بعینه خود شهریار است چه بماند و بپاید، چه نماند و نپاید. یدالله مفتون امینی که خود شاعری گرانمایه و سخنشناس است و عمرش بلندتر باد، گفته است: «ای میان بزم دلها، شمع سوزان، شهریار / آخرین سلطان ملک میفروشان، شهریار/ در محیط سرد امروزی که دلها یخ زده است/ نور خورشید است در فصل زمستان، شهریار».