خبرگزاری کار ایران

در گفت‌وگو با محمد زارع شیرین‌کندی مطرح شد؛

جلال آل احمد؛ روشنفکری ناآرام و معترضی مادرزاد که غرب‌ستیز از دنیا رفت

جلال آل احمد؛ روشنفکری ناآرام و معترضی مادرزاد که غرب‌ستیز از دنیا رفت
کد خبر : ۱۱۲۸۵۹۳

آل احمد نام کتابش را "غربزدگی" گذاشت. مسئله این کتاب و روش و رویکرد آن بیشتر جامعه شناختی و ایدئولوژیک است تا فلسفی و نظری. غربزدگی" آل احمد دهه‌هاست که همچون مانیفیستی برای غرب‌ستیزی در دستان طرفداران سنت و مخالفان نوزایی و نواندیشی و روشنگری قرار گرفته است. "غربزدگی" بیانیه‌ای است سیاسی بر ضد توسعه‌ای تازه پا و مدرنیزاسیونی نو ظهور و نورسیده که افتان و خیزان به راه افتاده بود.

به گزارش خبرنگار ایلنا، امروز 18 شهریورماه سالگرد درگذشت جلال آل احمد، نویسنده و متفکر نامی ایران است. در همین راستا ضمن گفتگو با محمد زارع شیرین‌کندی (پژوهشگر فلسفه)، در پی بررسی آراء و عقاید این روشنفکر برآمدیم. زارع شیرین‌کندی، در تحلیل تفکرات جلال که به شدت به غرب می‌تازد، می‌گوید: "غرب، از دیدگاه آل احمد، مقتدری است زورگو و ظالم و استعمارگر که از مواد اولیه شرقیان ماشین می‌سازد و به آنها می‌فروشد." اما این غرب‌ستیزیِ جلال با روشنفکری او هم‌سنخ است؟ زارع شیرین‌کندی در تحلیل شاخصه‌های روشنفکری آل احمد، معتقد است که جلال دقیقا یک روشنفکر است؛ نه فیلسوف، نه متفکر، نه محقق، نه ادیب و نه پژوهشگر. از دیدگاه جلال آل احمد، کار روشنفکر، بنا به سنت روشنفکری فرانسه و ماجرای دریفوس و "من متهم می‌کنم" امیل زولا و همفکرانش، اعتراض است، اعتراض به حاکمیت و اعمال و افکارش. اما سوال این است که آیا این نویسنده شهیر ایرانی، توانست در امر ایجاد روشنفکری الگویی تاریخی از خود برجای بگذارد؟ جایگاه تفکرش نسبت به امثال احمد فردید و علی شریعتی چه ماهیتی دارد؟ پاسخ این سوالات را در گفتگو بخوانید.    

تفکر آل احمد نوسانات بسیاری داشت. از یک خانواده مذهبی متولد می‌شود و در ادامه به یک توده‌ای تمام عیار مبدل می‌گردد. در ادامه از کمونیست‌ها متنفر شد و از غرب هم بی نهایت انتقاد می‌کند. واقعا او کیست؟ علت تغییر در این همه گرایش‌های او را چگونه می‌توان تحلیل کرد؟

انسانها با تیپ‌های روانی متفاوتی به دنیا می‌آیند. برخی زودباور می‌شوند، برخی دیرباور، عده‌ای معتقد می‌شوند و عده‌ای شکاک، جمعی ساده و بسیط می‌شوند و جمعی پیچیده و تو در تو. بعضی کودن و بعضی باهوش و غیره. جلال آل احمد در زمره آدم‌های دیرباور و کنجکاو و جستجوگر و تا حدودی لجباز و تنوع طلب بود که بعدها کاملا سردرگم و سرگردان می‌شود و تابعیت هیچ فکر و عقیده‌ای را نمی‌پذیرد؛ جز ایدئولوژی و سیاست و مبارزه‌ی سیاسی با حکومت وقت. حتی نگاه آل احمد به مذهب و متولیان و معتقدان به آن، نگاهی است ابزاری برای کشاندنِ پای دیانت به مبارزه سیاسی؛ زیرا آل احمد از پتانسیل مذهبی مردم برای مبارزه با حاکمانِ غربزده بخوبی اطلاع و آگاهی داشت.

آل‌احمد نخست از آداب سنتی خانواده و از اعتقادات خرافی و باورهای وهمی فرار کرد و سپس به حزب توده که از اس و اساس ماده انگار (ماتریالیست) و علم‌گرا ( سیانتیست) بود پیوست. از حزب توده گسست و به " نیروی سوم" خلیل ملکی متمایل شد. بعدها با نگارش "غربزدگی" احساس کرد که از احمد فردید نکاتی آموخته است غافل از آنکه در واقع کنه و ژرفای سخنان او را درنیافته بود و همچنان با نثر کوبنده و عصبی به مبارزه سیاسی می‌پرداخت. علت این همه تغییر و تحول در عقاید و احساسات و آرمان‌ها در تیپ روانی شخصیت آل احمد نهفته است. او اهل توقف و ایستادن نبود اما یک چیز در وجود او ثابت ماند و آن اینکه او پس از فرار از خانواده و به ویژه از دست پدر که متشرعی متعصب و سختگیر بود، هیچگاه متدین و مذهبی به معنای معمول کلمه نشد و مذهب و دیانت را همواره وسیله و ابزاری برای مبارزه با غرب سکولار و حکومت لائیک وقت قلمداد می‌کرد. او همواره سوسیالیست ماند.

آل احمد راه‌های مختلفی را آزمود اما هیچگاه به آرامش فکری و قرار روحی نرسید؛ زیرا هیچگاه نتوانست ایدئولوژی را از دامن‌اش جدا کند. حالا که سخن به اینجا رسید بد نیست اشاره کنم که سال‌ها پیش در جوانی یادداشتی نوشته بودم با عنوان" جلال موج انتقاد بود نه ساحل انقیاد". این یادداشت مدت‌های مدیدی منتشر نشد تا اینکه دوستی برد و در زنجان در ماهنامه‌ای محلی به اسم" پیک آذر" ( ش ۸ ) چاپ کرد. در آغاز آن نوشته بودم: «جلال آل احمد، مهاجر نستوه و ناآرام اقلیم اندیشه و ایده، سالها پیش از نزول نسل من به "باغ وحش این عالم" به نیروانای قرار و آرامش صعود کرده بود.» اکنون نیز بر آنم که او مهاجری نستوه بود، اما تنها چیزی که پی در پی عوض می‌کرد ایده ایدئولوژی‌ها بود نه اندیشه اندیشه‌وران و فیلسوفان. به نظر من، آل احمد، مظهر بارز ایدئولوژیک‌اندیشی و ناتوانی در اندیشیدن در زمانه خطیر ما بود.

از مبارزه آل احمد با غرب سخن گفتید. اگر بخواهیم تعریفی برای غرب‌ستیزی جلال آل احمد قید کنیم، چه شاخصه‌ی ویژه‌ای را برای تفکرش قید می‌کنید؟ او علوم نظری غرب را نقد می‌کرد یا استعمارگری‌اش را یا صنعت و فرهنگ یا تجارتش را؟

به گمان من، تنها مسئله‌ای که در برخی آثار آل احمد درست و بجا طرح شده، مسئله استعمار و عدم استقلال و  وابستگی به غرب است. استعمار قدرتمند و ثروتمند و سیر مر ضعیف و فقیر و گرسنه را، و استعمار مولد و صاحب ماشین مر خریدار و مصرف کننده ماشین را. غرب، از دیدگاه آل احمد، مقتدری است زورگو و ظالم و استعمارگر که از مواد اولیه شرقیان ماشین می‌سازد و به آنها می‌فروشد. استعمار (کولونیالیسم) واقعیتی است انکارناپذیر، تلخ و نابخشودنی. بیشتر کشورهای غربی مستعمرات (کولونی)‌هایی در شرق عالم داشته‌اند یا سیاست‌هایشان را به کشورهای توسعه نیافته تحمیل می‌کرده‌اند. اما استعمار، به تعبیر عبدالهادی حائری‌، یک روی غرب است و روی دیگرش علم و فن و تخصص و مهارت است. کشورهای ضعیف و فقیر برای رهایی از استعمار و دستیابی به علم و تکنولوژی و قدرت و ثروت یک راه در پیش داشتند و آن آموختنِ دقیق و عمیق همان علم و فن غربی و توان کاربست آن بود نه مبارزه ایدئولوژیک و ستیزه و نبرد صرف سیاسی، آنگونه که آل احمد می‌پنداشت و می‌خواست.

از نظرگاه آل احمد و برخی دیگر از هم‌نسلانش، در برابر استعمار تنها راه چاره انکار غرب و پس زدن دستاوردهایش است و مجاهدت برای نابودی غرب و این به گمان من یعنی خودکشی. در برابر غرب باید به ابزارها و سلاح‌هایی مسلح شد که منبع و مصدرشان غرب است. شناخت غرب و آموختن از آن، شرط اول قدم مبارزه با غرب است و گرنه کورکورانه و ناآگاهانه نمی‌توان با غرب پیکار کرد. زیرا غرب جدید نوعی نگاه و نگرش به هستی و عالم و آدم است که در آن بشرانگاری و علم مداری و فناوری آشکارا دیده می‌شود. غرب جدید نسبت خاصی است با وجودِ موجودات، و این نسبت نخست در فلسفه (متافیزیک) عصر جدید پدیدار می‌شود. این نسبت و این نگاه در فلسفه رنه دکارت فرانسوی و فرانسیس بیکن انگلیسی به خوبی به بیان درآمده است. این فیلسوفان انسان را مالک و صاحب و سرور طبیعت و تمام جهان قلمداد می‌کردند. در فلسفه دوره جدید، انسان، من (اگو)، کوگیتو و سوژه امر واحدی‌اند و سایر موجودات برابرایستا( ابژه) و متعلقِ شناخت و تصرف و مهار و تسخیر. ظهور و بروز و بسط و توسعه غرب امری اجتناب‌ناپذیر بوده و مسلما همه نقاط جهان از جمله کشورهای مفلوک و مستعمره را نیز درگیر کرد و دیگر غرب و شرق، شمال و جنوب، قوی و ضعیف و سیر و گرسنه نمی‌شناخت. دوره کنونی عالم، دوره بسط و سیطره غرب و اندیشه و عمل غربی است و در واقع شرقی باقی نمانده است اگر هم پاره‌ای از مآثر و ودایع از شرق به جای مانده باشد پوشیده و پنهان و بی‌اثر است.

با توجه به اشاراتی که به تفکر جلال داشتید، چه نسبتی بین روشنفکری و تاملات او می‌بینید؟ او را روشنفکر می‌دانند ولی با این وصف او روشنفکران را به خیانت متهم می‌کند. آیا می‌شود او را روشنفکری دانست که تاملاتش شاخصه‌های اختصاصی دارد؟

جلال دقیقا یک روشنفکر است؛ نه فیلسوف، نه متفکر، نه محقق، نه ادیب و نه پژوهشگر. کار روشنفکر، بنا به سنت روشنفکری فرانسه و ماجرای دریفوس و "من متهم می‌کنم" امیل زولا و همفکرانش، اعتراض است، اعتراض به حاکمیت و اعمال و افکارش. جلال هم یک منتقد و معترض مادرزاد است. او روشنفکری است ناآرام و حساس به سیاست و اقتصاد و اجتماع. اما این روشنفکر، عمق و اصالت روشنفکر غربی را ندارد، بسیار سطحی‌نگر و ظاهرپرست و عجول است‌، نمی‌تواند از بساطت فکری و ساده‌لوحی عوامانه فراتر رود و به اندیشه‌ای ناب و کارساز و کارگشا و گرهگشا دست یابد. این روشنفکر ما از روشنفکر غربی فقط اعتراض را آموخته و بقیه خواص و ویژگی‌هایش را یاد نگرفته است. ژان پل سارتر و آلبر کامو و هربرت مارکوزه و نوام چامسکی و میشیل فوکو هم روشنفکر معترض‌اند. اما مبانی فکری و خصایص نظری آنها بسی ژرف‌تر و مستحکم‌تر است و روشنفکر ما هرگز قادر به فهم آن مبانی و خصایص نبوده و نیست. صرفا برای نمونه از دو اثر فلسفی گرانسنگ مارکوزه و سارتر می‌توان یاد کرد: "عقل و انقلاب" که پژوهشی سترگ در فلسفه هگل است و هنوز برای محققان هگل مفید و آموزنده است. "وجود و عدم" سارتر هم در نوع خود کتابی است تفکرانگیز و ارزشمند.

آل احمد روشنفکر بود اما روشنفکری کم بضاعت‌، روشنفکری ویرانگر، روشنفکری گریزان از تحقیق و تمرکز و تفکر، روشنفکری همه کاره و هیچ‌ کاره. جلال روشنفکری است که نه می‌داند چه می‌تواند بداند، نه می‌داند چه کار باید بکند و نه می‌داند چه امیدی می‌تواند به آینده داشته باشد. آل احمد از خدمت و خیانت روشنفکران نوشت. روشنفکران خائن در نظر او تاجران و دلالانی همچون ملکم خان و همراهان و همکاران او بود. منظورش عمدتا منورالفکران مشروطه‌خواه بود که رفت و آمدی به فرنگ داشتند. اما واقعیت این است که غیر از معدودی فرصت‌ طلب و جاه طلب و قدرت طلب، بیشتر منورالفکران مشروطه اندیشه‌هایی غنی تر و پربارتر و کارآمدتر  از افکار جلال و امثال او داشتند. بیشتر منورالفکران مشروطه هم شناخت عمیقی از غرب و قانون و علم و دموکراسی و بهداشت و تکنولوژی غرب داشتند و هم از سنت‌های گذشته خودشان آگاه بودند. منورالفکرانی نظیر میزا آقاخان کرمانی و  میرزا فتحعلی آخوندزاده و میرزا یوسف خان مستشارالدوله و افضل الملک کرمانی و شیخ احمد روحی و سیدجمال اسدآبادی بسیار اصیل‌تر و عمیق تر و داناتر از روشنفکرانی مانند آل احمد و شریعتی و شاگردان و پیروان آن دو بودند. بیشتر منورالفکران مشروطه به منظور رشد و توسعه و ترقی جامعه انتقادهایی بنیادی از مواریث کهن می‌کردند. جلال همه این منورالفکران را با یک چوب می‌راند: "غربزده." اما همین غربزدگان مسئله ما را درست‌تر از جلال و امثال او فهمیده بودند و راه‌حل‌هایشان سودمندتر و کم هزینه‌تر از راه‌حل‌های مخرب جلال و امثال او بود. با کار روشنفکری جلال و امثال او، راه و مرام و مسلک آن منورالفکران بسته‌تر و تعطیل‌تر شد و تازه دوسه دهه اخیر است که مورد توجه برخی محققان اندیشمند قرار گرفته است.

بخشی از جامعه معتقد است که روشنفکرها به ارزش‌ها پایبند نیستند، این نسل آنها را ترسو خطاب می‌کند، و این دقیقا همان هشداری است که جلال روی آن پافشاری می‌کرد و می‌گفت روشنکفران برای پول هر کاری می‌کنند، از این رو نباید وارد دستگاه حاکمیت شوند. به نظرتان میان این دو منظر چه رابطه‌ای وجود دارد؟ آیا تعمدی در کار است تا روشنفکران را در جامعه امروز کشور بی‌اثر سازد؟

نه از منورالفکران کسی را به ترسویی می‌شناسم و نه از روشنفکران. عده‌ای از منورالفکران پیرو و شاگرد سید جمال، شجاعانه و جوانمردانه جان عزیزشان را در راه باورهایشان دادند و از روشنفکران خودِ جلال، صمد، براهنی، ساعدی، گلسرخی، شریعتی و غیره سر نترسی داشتند. اگر گفته می‌شود که روشنفکران به ارزش‌ها پایبندی کمتری دارند، منظور پاره‌ای از ظواهر و آداب و عادات غیرضروری است. از قضا، روشنفکران پیش از انقلاب، نسل جلال و نیز نسل شریعتی، بسیار معتقدتر و ایدئولوژیک‌تر بودند. من معنای این ادعا را که روشنفکران ترسو و بی‌اعتقاد بوده‌اند چندان درنمی‌یابم. مدعی باید از چشیدگان طعم شیرین قدرت باشد و گرنه هر هوادار منصف حاکمیت کنونی باید به شجاعت و شهامت آل احمد و شریعتی و سهم عظیم آن دو در انقلاب ۵۷ اذعان کند. قطعا حامیان این ادعا برای کاستن از تاثیر روشنفکران کنونی جامعه و حذف تدریجی آنها می‌کوشند.

اشاره‌ای به احمد فردید داشتید. می‌خواهیم مقداری در این مورد بیشتر صحبت کنید. تفکر آل احمد با فردید آیا همتراز و هم‌رنگ است؟

به هیچ وجه. اگر احمد فردید را پزشکی حاذق و مشهور در شهری بزرگ به شمار آوریم، در آن صورت جلال آل احمد صاحبِ یک عطاری در دهی دورافتاده محسوب می‌شود. احمد فردید پس از یک عمر مطالعه فلسفه غرب، علی الخصوص تفکر و تعمق در فلسفه دکارت و کانت و هگل و هیدگر، و شناخت  آنها، اصطلاحی وضع کرد به اسم "غربزدگی " و این کار او مسبوق به سابقه‌ای است بلند. فردید با این اصطلاحِ فلسفی می‌خواست نسبت ما با غرب یا نسبت همه جهان با غرب و حتی نسبت غرب با خودش را تبیین و تفسیر کند. معنا و مفهوم  "غربزدگی " فردید قرار بود در بحث دشوار فلسفی روشن  شود. اما فردید در تمام عمر هرچه کوشید آن را توضیح دهد به ابهام و غموض‌اش افزود، و خودش نیز در دهه پایانی عمر ادعاهایی غیرفلسفی و سخنانی عجیب و غریب به زبان آورد. همین اصطلاح "غربزدگی" در دستان آل احمد، بدون هیچ مبنای فلسفی، به انگ و برچسبی بدل شد برای کوبیدن تمام اشیا و اشخاص و اموری که آل احمد در روزگار خویش آنها را ناپسند و نادرست و ناراست و نانجیب و نامرد و نادان و ناجور و ناخوشایند و ناسالم و ناکافی و نامطلوب و نامقبول و نارسا و نابجا می‌پندارد؛ به انگ و برچسبی بدل شد برای حمله به تمام کاستی‌ها و زشتی‌ها و نقایص و مشکلات و محدویت‌هایی که آل احمد تصور می‌کند.

آل احمد نام کتابش را "غربزدگی"  گذاشت. مسئله این کتاب و روش و رویکرد آن بیشتر جامعه شناختی و ایدئولوژیک است تا فلسفی و نظری. در فقدان اثری مکتوب از فردید، "غربزدگی" آل احمد دهه‌هاست که همچون مانیفیستی برای غرب‌ستیزی در دستان طرفداران سنت و مخالفان نوزایی و نواندیشی و روشنگری قرار گرفته است . "غربزدگی" بیانیه‌ای است سیاسی بر ضد توسعه‌ای تازه پا و مدرنیزاسیونی نو ظهور و نورسیده که افتان و خیزان به راه افتاده بود. اما تمام نکته در آنجاست که آل احمد از آغاز جوانی تا پایان عمر یک غربزده غرب ستیز بود. یک غربزده ناآگاه و یک غرب ستیز ناآگاه. او از سنت‌های کهنه و نامقبول خانوادگی بریدن و گریختن، به حزب توده پیوستن و مارکسیست دوآتشه شدن تا روشنفکر و ژورنالیست و مردم نگار و نویسنده و مقاله نویس شدن را از غرب و غربیان آموخت و از سر تا پا غربی شد و در عین حال علیه غرب جنگید و یک غرب ستیز تمام عیار گشت. این یکی دیگر از ویژگی زمانه ما در جوامع توسعه نیافته است که غربزدگان بیشتر از دیگران با غرب ستیزه کرده‌اند و می‌کنند. به گفته روانشاد حسین منزوی، "چه سرنوشت غم انگیزی که کرم کوچک ابریشم/ تمام عمر قفس می‌بافت ولی به فکر پریدن بود".

در قیاس جلال با شریعتی چه می‌توان گفت؟ جلال نیز مانند شریعتی، هم طرفداران چپ دارد و هم راست. علت این مساله چیست؟

علت‌اش برمی‌گردد به نقش آل احمد و شریعتی در انقلاب ۵۷. هر دوی آنها، به نوعی، از مبلغان و مروجان سیاست غیر غربی و غیرسکولار بودند. جلال، شیخ فضل الله نوری را بر همه رقیبان و مخالفان مشروطه‌خواهش ترجیح می‌داد و مرگ او را علامت استیلای غربزدگی در مملکت تلقی می‌کرد. شریعتی تشیع علوی را در مقابل تشیع صفوی می‌نهاد. او از دو "ت" سخت بیزار و متنفر بود: یکی تقی‌زاده و دیگری تاریخ؛ از سیدحسن تقی‌زاده به این سبب که او معتقد بود "ایرانی باید از فرق سر تا نوک پا غربی شود". هر دویِ آل احمد و شریعتی، حاکمیت وقت را غربزده و وابسته و بی‌کفایت و بی‌اراده می‌دانستند و در پی سقوط‌اش بودند. هر دو روشنفکری چپ و انقلابی بودند. طبیعی است که پس از پیروزی انقلاب، از هر دو که متاسفانه هر دو نیز جوانمرگ شده بودند، تجلیل و تمجید شود. از اینرو اسم بزرگراهی را "جلال آل احمد" و اسم خیابانی را  "دکتر علی شریعتی" گذاشتند. چپ و راست درون حکومت خود را مدیون آن دو نیز دانستند و می‌دانند. آل احمد و شریعتی هر دو چپ بودند و طرفدارانشان در میان چپ‌ها بیشتر است. اما به هر حال راست‌ها هم آن دو را عزیز و بزرگ می‌دارند. زیرا آن دو را از جمله پایه گذاران نظام غیرغربزده و غیرسکولار قلمداد می‌کنند‌. البته یک نکته را نباید فراموش کرد و آن اینکه هیچکدام، آل احمد و شریعتی، فعلیت حکومت دینی را ندیدند و  حکومت کنونی را تجربه نکردند.

بین روشنفکر، سیاست، ادبیات و مدرنتیه چه رابطه‌ای وجود دارد؟ آیا گسست از اینها به معنای مرگ روشنفکر است؟

روشنفکری از مظاهر و محصولات زمانه مدرن و از پیامدهای مدرنیته است. ازین‌رو پیوندی ناگسستنی میان روشنفکر و مدرنیته و ادبیات و سیاست مدرن هست. روشنفکری یعنی آگاهی به انحرافات مدرنیته در مسیر برابری خواهی و آزادی طلبی و قانون مداری و حق محوری، و اعتراض به آن کجروی‌ها و اِعوجاجات. روشنفکر عمدتا با قلم و ادبیات (مقاله و داستان و رمان و نمایشنامه و تئاتر و ...) از سیاست‌های دوره مدرن انتقاد و خرده‌گیری می‌کند. تصور وجود روشنفکر در دوره‌ای غیر از دوره مدرن بسیار دشوار است. کسانی که مزدک و بابک  و مانی و خیام و غزالی و حافظ و اسماعیلیه و شعوبیه و دهریه و غیره را روشنفکر می‌خوانند، یا معنای مدرنیته و روشنفکر را نفهمیده‌اند یا معنای تاریخ و سنت پیش از مدرن را، و یا هیچکدام را. روشنفکر صرفا در هوای مدرنیته می‌تواند تنفس کند و صرفا در دنیای مدرن می‌تواند کار و وظیفه‌اش را به انجام رساند. اما مدتی است که صدای روشنفکران کمتر به گوش‌ها می‌رسد و نسبت به روزگار سارتر و راسل و کامو و فوکو کمتر تاثیر می‌گذارد. در جامعه ما هم میزان جلوه‌گری و اثربخشی روشنفکران کنونی در قیاس با زمانه تقی ارانی و آل احمد و خلیل ملکی و نخشب و بازرگان و شریعتی بسی کمتر شده است. گاه در اینجا از پایان‌ها از جمله "پایان مدرنیته"، "پایان تاریخ"، "پایان متافیزیک" و "پایان فلسفه" و نیز "پایان روشنفکری" سخن گفته می‌شود. کاربرد این تعابیر در فضای کنونی جامعه ما صرفا به سوءتفاهم‌ها و کج‌فهمی‌ها و توهمات خطرناک دامن می‌زند و هیچ کمکی به بهبود وضع بیمار فکری و فلسفی ما نمی‌کند. علت کمیابی و کم فروغی روشنفکران شاید به "پایان"های مذکور مربوط نباشد و احتمالا به رشد و گسترش مدرنیته در حوزه‌های دیگر مانند حوزه ارتباطات و اطلاعات سریع سیاره‌ای و الکترونیکی، بسط فضاهای مجازی و ماهواره‌ای ربط داشته باشد. زمانی هابرماس گفته بود که مدرنیته به ققنوس می‌ماند که همواره از درون خاکسترش از نو زنده می‌شود، می‌روید، می‌بالد و بزرگ می‌شود.

گفتگو: سیدمسعود آریادوست

انتهای پیام/
ارسال نظر
پیشنهاد امروز