خبرگزاری کار ایران

زندگی از نظر فردوسی، یک راز است

زندگی از نظر فردوسی، یک راز است
کد خبر : ۱۰۸۳۹۷۱

نشست تخصصی «شاهنامه در جهان معاصر»، ۲۷ اردیبهشت‌ماه ۱۴۰۰، به میزبانی پژوهشکده‌ی زبان و ادبیات پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی برگزار شد.

به گزارش ایلنا، نشست تخصصی «شاهنامه در جهان معاصر»، ۲۷ اردیبهشت‌ماه ۱۴۰۰، به میزبانی پژوهشکده‌ی زبان و ادبیات پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی برگزار شد.

نخستین سخنران این نشست دکتر محمد دهقانی (نویسنده، پژوهشگر، مترجم و منتقد ادبی) سخنان خود را با موضوع؛ «اهمیت شاهنامه در جهان امروز» مطرح کرد و گفت: شاهکارهای ادبی جهان دست‌کم دو خصیصه‌ی مهم دارند؛ اول این‌که ترجمه‌پذیرند. دوم این‌که بیان نیازها، رنج‌‌ها و آرزوهای بشر به وسیع‌‌ترین معنای کلمه‌‌اند. ترجمه انتقال یک متن از یک جهان فرهنگی به جهان فرهنگی دیگر با تمام لوازم آن است. شاهنامه هم ترجمه‌پذیر بوده و ترجمه شده است. شاهکارها چنان غنی‌‌اند که به هر زبانی و در هر روزگار، زمانه، جامعه و فرهنگی ترجمه و خوانده شوند و برای انسان‌‌ها جذاب و نجات‌‌بخشند. شاهنامه برای مردم ایران همیشه متن زنده‌‌ای بوده است. نام بسیاری از زادگان این سرزمین و مردان و زنان بزرگ آن از قهرمانان شاهنامه برگرفته شده است. نخستین ترجمه‌ی شاهنامه دو قرن بعد از فردوسی به زبان عربی صورت گرفته و مشهور است: ترجمه بنداری اصفهانی. این ترجمه در شمال عراق امروز به خواست یک امیر کرد و برای او انجام گرفت. ترجمه‌ی بعدی مربوط به اوایل قرن نهم هجری است؛ یعنی دو قرن بعد از بنداری. جالب این‌جاست که این ترجمه به زبان ترکی عثمانی است. این امر نشان می‌‌دهد برای اقوام مختلف و کسانی که اهل زبان‌‌های مختلف بوده‌‌اند، شاهنامه تا چه حد اهمیت داشته است. همین دو ترجمه‌ی کهن عربی و ترکی نشان می‌‌دهد شاهنامه برای عرب‌‌زبان‌‌ها و ترک‌‌زبان‌‌ها هم مهم بوده است. نکته‌ی مهم دیگری که این ترجمه‌‌ها به ما نشان می‌‌دهند این‌است که برخلاف تبلیغات ایدئولوژیک ناسیونالیستی و متأسفانه گاهی شوونیستی در دوره‌ی پهلوی که امروز هم بعضی‌‌ها در آن می‌‌دمند، شاهنامه اصلاً وجه نژادی و قومی ندارد. می‌‌توان نشان داد که شاهنامه یک کتاب قومی و نژادی نیست و بسیار فراتر از این، کتابی است برای تمام بشر و برای تمام جهان. از اواخر قرن هیجدهم و اوایل قرن نوزدهم میلادی اروپایی‌‌ها و امریکایی‌‌ها متوجه شاهنامه شدند و به ترجمه‌ی آن روی آوردند. همه‌ی این‌‌ها نشان می‌‌دهد اگر برای گذشتگان شاهنامه اهمیت داشته برای معاصران هم اهمیت دارد. چنان نیست که امروز ما برای این که اهمیت آن را نشان دهیم، ناچار باشیم به گذشته رجوع کنیم؛ آن هم یک گذشته‌ی اسطوره‌‌ای. شاهنامه را نمی‌‌توان کتاب تاریخی دانست، بلکه در حقیقت روایت آرمان‌‌خواهانه‌ی فردوسی از تاریخ است. در بخش‌‌هایی از شاهنامه البته وارد دوره‌‌های تاریخی هم می‌‌شویم، اما باز هم روایت فردوسی کاملاً تاریخی نیست، بلکه آمیزه‌‌ای است از تاریخ، داستان، قصه و اسطوره.

دکتر دهقانی تأکید کرد: منظورم از دنیای امروز همان دنیای مدرن فرنگی‌‌ها نیست که از قرن هفدهم و هیجدهم شروع می‌‌شود و به‌خصوص قرن‌‌های نوزدهم و بیستم را دربرمی گیرد، بلکه دنیای معاصر یعنی ربع اول قرن ۲۱ میلادی را با همه‌ی‌‌ تنوّع قومی و فرهنگی‌‌اش در نظر دارم. دنیایی که به تعبیری از مدرنیسم عبور کرده و به پست مدرنیسم رسیده است. شاهنامه چه حرف‌‌هایی برای ما دارد و برای بشر امروز از چه جنبه‌‌هایی ممکن است مهم باشد؟ یکی مسئله‌ی جهانی‌‌سازی (globalization) است. شاهنامه چه نسبتی با این تفکر جهانی‌‌سازی دارد؟ آیا شاهنامه این تفکر را تأیید می‌‌کند یا خیر؟ اگر آری، چه جنبه‌‌هایی از آن را تأیید می‌‌کند؟ مسئله‌ی دیگر رواداری و تکثر فرهنگی است که باز از مسائل مهم بشر امروز به‌شمار می‌رود و شاهنامه به نظرم حرف‌‌های مهمی در این حوزه دارد. مسئله‌ی‌‌ بعد بنیادگرایی یا فوندامنتالیسم (fundamentalism) است که امروز متأسفانه جهان تقریباً در همه‌جا به شکل‌‌های مختلف گرفتار آن است. مسئله‌ی دیگری که بشر در جهان امروز گرفتار آن است مسئله‌ی نژادپرستی است. همه این‌ها در شاهنامه به شکل‌‌های مختلف مطرح شده و به گمانم راه‌‌حل‌‌هایی هم فردوسی برای این مسائل عرضه کرده است.

وی افزود: در این‌جا فقط به یک بعد مهم شاهنامه که در دنیای امروز اهمیت دارد، اشاره می‌کنم؛ مسئله‌‌ای که به‌نظرم در رأس مسائل بشر قرار می‌‌گیرد؛ همان بحثی که در روان‌شناسی به آن معنادرمانی می‌‌گویند. معنادرمانی ترجمه‌ی لوگوتراپی (logo therapy) است. در کتاب «انسان در جستجوی معنا» مسئله‌ی مهم «ویکتور فرانکل» این است که چرا انسان زندگی را تحمل می‌‌کند و چرا خودکشی نمی‌‌کند؟ فرانکل یهودی بود و اسیر ارتش نازی شد. در کشتارگاه «آشویتس» می‌‌خواستند او را بکشند و بر حسب اتفاق از مرگ نجات پیدا کرد. چگونه این شعله امید را در خودش زنده نگه داشت و چه کرد که توانست آن‌جا زنده بماند؟ این داستان را در کتاب «انسان در جستجوی معنا» می‌‌گوید و همان جا به این نظریه لوگوتراپی می‌‌رسد و بعد از جنگ یک مکتب درمانی بر اساس آن بنیاد می‌‌کند و مکتب او به یک شاخه از علم روان‌شناسی و روان‌‌درمانی تبدیل می‌‌شود. من می‌‌خواهم درباره‌ی پاسخ فردوسی به این پرسش بحث کنم که چرا ما زندگی می‌‌کنیم و چرا با وجود همه‌ی ناملایمات و سختی‌‌های زندگی، آن را تحمل می‌‌کنیم و خودکشی نمی‌‌کنیم. علاوه بر آن، چه کنیم که از زندگی لذت ببریم؟ فرانکل در آن کتاب توضیح می‌‌دهد که چگونه می‌‌شود در سخت‌‌ترین شرایط انسان از زندگی لذت ببرد. من می‌‌خواهم به این مسئله از دیدگاه فردوسی بپردازم. البته عرض کنم که آن‌چه این‌جا می‌‌گویم توضیح خلاصه‌واری است از مطالبی که در یکی از همین کتاب‌‌های مجموعه‌ی‌‌ «تاریخ و ادبیات ایران» به نام شاهنامه‌ی فردوسی آورده‌‌ام. این در حقیقت گزارشی است از آن مطالب، همراه با توضیحاتی دیگر.

دهقانی شرح داد: فلاسفه به‌خصوص فلاسفه‌ی مدرن مثل نیچه (به عنوان مشهورترین فیلسوف مدرن که البته امروز به تعبیر برخی او فقط پدر مدرنیته نیست، بلکه فراتر از آن پدر پست مدرنیسم هم هست) دقیقاً همانند فردوسی معتقدند زندگی به‌طور طبیعی بسیار بسیار دردناک و رنج‌‌آور است. نیچه دردآورترین حقیقت دنیای مدرن را این می‌‌داند که «خدا مرده است». این را با تأسف می‌‌گوید. این امر، جهان را از معنی تهی و تحمل زندگی را بسیار سخت می‌‌کند. تمام کوشش نیچه این است که بگوید بشر امروز، بشر مدرن، چگونه می‌‌تواند این جای خالی را پر کند. فردوسی خوشبختانه این نگاه را ندارد چرا که طبعاً انسان مدرن نبوده است. او الهیاتی برای خود دارد. در سراسر شاهنامه بارها و بارها از اعتقادش به خدا سخن می‌‌گوید. قهرمانان شاهنامه در جاهای مختلف از خدا یاری می‌‌خواهند. جالب است که ما اصلاً در شاهنامه چندخدایی نمی‌‌بینیم. اگر چه شاهنامه از دوره‌‌هایی سخن می‌‌گوید که ما احتمالاً چندخدایی یا لااقل دوخدایی داشته‌‌ایم. اما در شاهنامه گویی از ازل و از بدو خلقت فقط یکتاپرستی بر جهان حاکم بوده و این هم از ابعاد جالب توجه شاهنامه است که باعث شده چیزی به نام اختلاف دینی و مذهبی در آن نمودی نداشته باشد. فقط یک جنگ مذهبی در شاهنامه داریم آن هم به شکلی است که اصلاً احساس نمی‌‌شود جنگ مذهبی است: جنگ بین اسفندیار و رستم. این جنگ انگیزه مذهبی دارد.

فردوسی در خطبه‌‌هایی که در آغاز یا پایان داستان‌‌ها در شاهنامه می‌‌آورد، عقایدش را ابراز می‌‌کند. اولین نکته‌‌ای که فردوسی در آغاز شاهنامه درباره‌ی‌‌ خدا می‌‌گوید این است:

 به هستیش باید که خستو شوی/ ز گفتار بیکار یکسو شوی

فردوسی چون و چراها درباره‌ی خدا را کنار می‌‌گذارد: «ز هستی مکن پرسش و داوری». او بر اساس دینش می‌‌پذیرد که جهان را خدا خلق کرده است و به ما توصیه اخلاقی می‌‌کند. نگاه فردوسی به دین نگاه اخلاقی است. از نظر فردوسی نمی‌‌شود با کسی که به خدا اعتقاد ندارد معاشرت کرد:

 نشاید خور و خواب با آن نشست/ که خستو نیاید به یزدان که هست

 دلش کور باشد سرش بی خرد/ خردمندش از مردمان نشمرد

 ز هستی نشان است بر آب و خاک/ ز دانش منش را مکن در مغاک

فردوسی به این قضیه نگاه تجربی و شهودی دارد. پس بی‌‌اعتقادی به خدا و ناسپاسی در برابر او جهان را از نظر فردوسی جای بی‌‌معنا و پر هول و هراسی می‌‌کند. از طرف دیگر جهان از نظر فردوسی گویی نهادی مستقل از خداست و درست در کنار خدا و انگار هم‌دوش با او بر سرنوشت انسان حاکم است. گفته‌‌های فراوان خود فردوسی در شاهنامه نشان می‌‌دهد که جهان از نظر او انگار از خودش قدرتی دارد که آدمی را می‌‌فریبد و غافلگیر می‌‌کند. جهان انسان را اول در کنار می‌‌گیرد و پرورش می‌‌دهد، بعد ناگهان ضربه‌‌اش را وارد می‌‌کند و به تعبیر فردوسی، دل انسان را پرخون می‌‌کند:

 همی پروراندت با شهد و نوش/ جز آواز نرمت نیاید به گوش

 یکایک چو گویی که گسترد مهر/ نخواهد نمودن به بد نیز چهر

  بدو شاد باشی و نازی بدوی/ همان راز دل را گشایی بدوی

  یکی نغز بازی برون آورد/ به دلت اندرون درد و خون آورد

در واقع جهان خائن است به انسان. وقتی انسان در محیطی زندگی می‌‌کند که در و دیوار گویی در پی آنند که غافلگیرش کنند، چه هول و هراسی ایجاد می‌‌شود.

 چنین است کردار چرخ بلند/  به دستی کلاه و به دیگر کمند

  چو شادان نشیند کسی با کلاه/ به خم کمندش رباید ز گاه

  اگر هست از این چرخ را آگهی/ همانا که گشتست مغزش تهی

 چپ و راست هر سو بتابم همی/  سر و پای گیتی نیابم همی

 یکی بد کند نیک پیش آیدش/  جهان بنده و بخت خویش آیدش

بنای اخلاق در جهان سنتی همین بود:

 تو نیکی می‌‌کن و در دجله انداز/ که ایزد در بیابانت دهد باز. اما فردوسی در مقام تجربه و در جهان واقعی می‌‌بیند که این قاعده پیوسته نقض می‌‌شود:

 یکی جز به نیکی زمین نسپرد/  همی از نژندی فرو پژمرد

 مدار ایچ تیمار با او به هم/  به گیتی مکن جان و دل را دژم  

فردوسی خودش و ما را دلداری می‌‌دهد و می‌‌گوید جهان ماندگار و پایدار نیست. برای بشر امروز به تعبیر اونامونو در کتاب «درد جاودانگی» با ترجمه‌ی عالی «بهاءالدین خرمشاهی»، درد مهم بشر درد جاودانگی است. تلخی در زندگی فردوسی کم نبوده و هر چه به دوره‌ی پیری نزدیک‌‌تر شده، تلخی را بیشتر حس کرده است. مسئله فقط این نیست که جهان پایدار نیست و درد و رنج ما در این جهان روزی با وساطت مرگ به‌سر می‌‌رسد. اما آیا این اندیشه که جهان به‌هر حال گذران است و رنج‌‌های آن روزی پایان می‌‌یابد، مایه‌ی‌‌ آرامش خاطر بشر است؟ خیر. بشر یک درد بزرگ دارد و آن مرگ‌‌آگاهی است. می‌‌داند که ماندگار نیست و از این که همیشگی نیست، وحشت دارد. بشر با همه‌ی رنج‌‌های این جهان باز هم آن را دوست دارد و به پیروی از غریزه‌ی زندگی با غریزه‌ی مرگ می‌‌جنگد. به تعبیر فروید این دو غریزه یا سائقه در روان ما با هم در نبردند. بشر از روی غریزه و بالطبع می‌‌خواهد تا ابد زنده بماند. نیچه برای درمان این درد فرمولی دارد که خودش آن را «بازگشت جاودانه» می‌‌نامد. فردوسی هم فرمولی دارد برای پاسخ به درد جاودانگی:

  چنین است کردار این گنده پیر/  ستاند ز فرزند پستان شیر

  چو پیوسته شد مهر دل بر جهان/  به خاک اندر آرد سرش ناگهان

  ازو تو جز از شادمانی مجوی/ به باغ جهان برگ انده مبوی

اولین فرمولی که فردوسی به دست می‌دهد همان اندیشه‌ی «اپیکوری» است که در فرهنگ ما به اندیشه‌ی خیامی معروف شده است، با رباعیاتی که اغلب آن‌ها منسوب به خیام است. البته همان چند رباعی اصیل نشان می‌‌دهد که خیام هم چنین اندیشه‌‌ای داشته است. خود خیام در داشتن چنین اندیشه‌‌ای وارث کسان دیگری است که یکی از مهم‌ترین آن‌ها فردوسی است. یکی از چیزهایی که ما را غمگین می‌‌کند، نداری است. البته فقر و نداری هم مفهوم نسبی است. به هر حال نداری و احساس محرومیت از رنج‌‌های بزرگ بشر است. فردوسی می‌‌گوید که چون جهان ماندگار نیست رنج و محرومیت نیز همیشگی نیست و این خود مایه‌ی‌‌ تسلّی خاطر است:

  اگر تاج داری وگر کف تنگ/ نبینی همی روزگار درنگ

  مرنجان روان کاین سرای تو نیست/ به‌جز تنگ تابوت جای تو نیست

به این هم باید اشاره کنم، تصویری که اهل فرهنگ‌‌های مختلف از مرگ و جهان پس از مرگ دارند، با یک نکته‌ی مهم پیوند می‌‌خورد و آن این که انسان‌‌ها با جسد مردگان چه می‌‌کنند. مرده را در خاک دفن می‌‌کنند، مومیایی می‌‌کنند، آن را می‌‌سوزانند و خاکسترش را مثلاً در کوزه‌‌ای نگاه می‌‌دارند، یا در رودخانه می‌‌ریزند، یا شیوه‌‌های دیگری برای تدفین و ترحیم به کار می‌‌گیرند؟ مواجهه‌ی‌‌ اهل هر فرهنگی با مرگ بر نحوه‌ی‌‌ مواجهه‌ی‌‌ آن‌ها با زندگی تأثیر می‌‌گذارد. همه‌ی این‌ها در شاهنامه قابل بحث است. فردوسی ما را از زراندوزی برحذر می‌‌دارد و دعوت‌مان می‌‌کند که از مواهب جهان استفاده کنیم:

 نهادن نباید به خوردن نشین/ به امید گنج جهان آفرین

این آموزه‌ی فرهنگ ایرانی به‌خصوص در شاهنامه بسیار مطرح می‌‌شود، اما فرهنگ صوفیانه یا عارفانه که بلافاصله بعد از عصر شاهنامه قوّت می‌‌گیرد پیروانش را به زهد دعوت می‌‌کند، که یکی از مظاهر مهمش امساک از خوردن است. در شاهنامه، خوردن از مظاهر قدرت‌‌نمایی و زورآزمایی پهلوانان است و مثلاً رستم از آن در برابر اسفندیار بهره می‌‌گیرد. در عین حال، فردوسی می‌‌گوید، اگر می‌‌خواهی رنج نکشی از مال‌‌اندوزی و آزمندی (آزمندی در هر چیزی نه فقط در مال) برحذر باش. این‌جا الهیات فردوسی به کمکش می‌‌آید. جهان‌‌آفرین همیشه هست و نمی‌‌خواهد تو را گرسنه بگذارد. این راه حلی است که فردوسی نشان می‌‌دهد.

 جهان را چنین است ساز و نهاد/ ز یک دست بستد به دیگر بداد

 اگر دل توان داشتن شادمان/ به شادی چرا نگذرانی زمان

 به خوشی بیارای و بیشی ببخش/  مکن روز را بر دل خویش رخش

نکته‌ی بسیار مهم دیگر در فرهنگ ایرانی سخاوت و بخشش است. آن‌چه را که فراتر از نیاز خودت است، ببخش.

 تو را داد فرزند را هم دهد/ درختی که از بیخ تو برجهد

دکتر دهقانی افزود: تصویری که خیام از انسان دارد، برآمده از الهیات اسلامی است. در اصل می‌‌توان گفت، در الهیات یهودی در تورات هم همین‌طور است. انسان از خاک آفریده شده و شعر خیامی استوار بر همین آفرینش انسان است از خاک. نکته جالب این است که در شاهنامه بیان آفرینش انسان بیشتر مبتنی است بر اسطوره‌ی ایرانی مشی و مشیانه که به‌صورت درخت روییدند. انسان روییدنی است و مثل گیاه از خاک برمی‌‌آید. این تصویر از انسان در جاهای مختلف شاهنامه آمده است. اما در برابر درد جاودانگی که نیچه نظریه‌ی «بازگشت جاودانه» را مطرح می‌‌کند و ادیان هم رستاخیز و جهان پس از مرگ را پیش می‌‌کشند، فردوسی بر اساس الهیاتی که دارد، به جهان پس از مرگ قائل است، اما این را کافی نمی‌‌داند چون زندگی از نظرش یک راز است:

 از این راز جان تو آگاه نیست/  بدین پرده اندر تو را راه نیست

این از رازهای الهیات است. او اهل چون و چرا در این راز نیست. در مقام نظر، می‌‌کوشد آن را نادیده بگیرد و به‌صورت تعبدی بپذیرد که مرگ رازی الهی است و انسان نباید درباره‌ی‌‌ آن کنجکاوی کند. اما در مقام تجربه راضی نمی‌‌شود و مثل هر آدم طبیعی و ژرف‌‌اندیش دیگری گرفتار درد جاودانگی است. رنج می‌‌کشد و چون راضی نمی‌‌شود، دنبال پاسخی مستقل از دین و الهیاتش است که در مقام تجربه بتواند این رنج را توجیه کند.

دکتر دهقانی یادآور شد: اونامونو در کتاب «درد جاودانگی» می‌‌گوید هنرمند دوام و بقای شهرت خود را از عرض و طول آن بیشتر دوست دارد. یعنی برای هنرمند مهم نیست طول زندگانیش چه‌قدر باشد. هنرمند بیشتر در بند آن است که نامش در محدوده‌‌ای کوچک، ولی برای همیشه بماند. مسئله‌ی زمان که از مهم‌ترین مسائل فلسفه و از مهم‌ترین مسائل بشر است در الهیات و در دین هم مطرح است. جاودانگی در زمان اهمیت دارد. هنرمند به تعبیر اونامونو جاودانگی را بر بیکرانگی ترجیح می‌‌دهد. بسیاری از هنرمندان نامدار امروز جهان در زمانه‌ی خودشان اصلاً قدر ندیدند و کسی آن‌ها را نشناخت. مانند نقاش سیه‌‌بخت و تیره‌‌روز هلندی، «ون گوگ» که داستان زندگی او با عنوان شور زندگی را دکتر اسلامی ندوشن ترجمه کرده است. او در حال جنون گوش خود را برید تا به معشوقه‌‌اش تقدیم کند و در آخر هم خودش را کشت و دائماً گرفتار فقر و بدبختی بود. اگر بخواهیم در تاریخ نقاشی جهان ده نقاش برجسته را نام ببریم «ون گوگ» حتماً در بین ده نفر اول است. با این حال، تقریباً همه‌ی‌‌ عمر کوتاه خود را در فقر و محرومیت زیست و از هنر خود جز رنج بهره‌‌ای نبرد. با این‌حال «ون گوگ» پس از مرگ، به تعبیری جاودانه شد و امروز یکی از مشهورترین هنرمندان جهان است.

بزرگترین انگیزه‌ی فردوسی از سرودن شاهنامه غلبه بر مرگ از طریق جاودانه کردن نامش است و دور از حقیقت نیست اگر بگوییم که قهرمانان بزرگ فردوسی همگی مثل خود او از غریزه صیانت از نام برخوردارند، درست به همان اندازه که آدم‌های دیگر غریزه‌ی صیانت از ذات دارند. این یک تفکر اساطیری است که نام عین ذات است. قهرمانان شاهنامه سعی دارند در جاهایی نام خود را پنهان کنند. علتش این است که اگر نام خود را بگویند انگار دشمن آن‌ها را می‌‌شناسد و نسبت به آن‌ها صاحب قدرت می‌‌شود. نام در شاهنامه خیلی اهمیت دارد. برای فردوسی هم خیلی اهمیت دارد. او می‌‌خواهد نام خودش را جاودانه کند و دائم از نام نیک سخن می‌‌گوید. درست زمانی که فرهنگ‌‌ها دچار تغییر می‌‌شوند، معیارهای اخلاقی آن‌ها هم تغییر می‌‌کند. به عنوان نمونه در شاهنامه، خوردن یک ارزش است درست برعکس فرهنگ عرفانی. در شاهنامه نام و نامداری و ماندگاری نام ارزش به شمار می‌‌رود، درست بر خلاف تفکر عرفانی ما که بعد از فردوسی رواج پیدا می‌کند. در عرفان کسی که در پی نام ماندگار است، دچار خیال و تصور است. چون کلّ مَن عَلیها فان. همه چیز نابودشدنی است و نام هم طبعاً نابود شدنی است. عرفا برای معنای زندگی راه دیگری دارند. ولی راه‌‌حل فردوسی این است که نام خودش را ماندگار کند. بنابراین در همان ابتدای شاهنامه وقتی خدا را وصف می‌‌کند، اولین چیزی که می‌‌خواهد بگوید خدا از آن برتر است، نام است:

 ز نام و نشان و گمان برتر است/ نگارنده برشده گوهر است

فردوسی به درد جاودانگی خود این‌طور پاسخ می‌‌دهد. پهلوان اصلی شاهنامه و به تعبیر دیگر انسان کامل دنیای شاهنامه (نه انسان کامل به آن معنا که در عرفان مطرح است) رستم است. مهم‌ترین مسئله‌ی رستم این است که نام خودش را به نیکی ماندگار کند. رستم انگار یک بعدی از وجود فردوسی است و به همان الهیات یکتاپرستانه فردوسی اعتقاد دارد. ما در جهان اسلام دو نوع الهیات داریم؛ یکی الهیات بندگی است و یکی الهیات آزادگی. الهیات بندگی آن است که سلسله‌ی‌‌ بندگی را از بالا شروع می‌کند و به همه‌ی‌‌ شئون زندگی تسرّی می‌‌دهد. حالا که من بنده‌ی خدا هستم و باید فرمان‌برداری کنم، این اطاعت و فرمان‌برداری امتداد می‌‌یابد و روی زمین و دنیای مادّی را هم در بر می‌‌گیرد. اطاعت از خدا به اطاعت از شاه، پیشوا و غیره می‌‌انجامد. اما از الهیات خوانش دیگری هم وجود دارد که آن را «الاهیات آزادگی» می‌‌نامیم. این همان خوانشی است که فردوسی دارد؛ حالا که من بنده‌ی خدا هستم، بنده هیچ کس دیگری نیستم. طوس در شاهنامه، پهلوان بزرگی است. شاید پس از رستم مهم‌ترین پهلوان شاهنامه باشد. زمانی که طوس با رستم خشمگینانه سخن می‌‌گوید، رستم از طوس عصبانی می‌‌شود، طوس را در برابر کاووس به زمین می‌‌زند و از روی او رد می‌‌شود و پرخاش می‌کند:

 چه خشم آورد شاه کاووس کیست/ چرا دست یازد به من طوس کیست

همین رستمی که برای دفاع از کاوس پادشاه ایران، همه چیز خود را می‌‌بازد، وقتی به مسئله نام و ننگ می‌‌رسد، ببینید چگونه رفتار می‌‌کند. او در برابر کاووس فرمان‌بردار مطلق نیست.

 زمین بنده و رخش گاه من است/  نگین گرز و مغفر کلاه من است

می‌‌گوید: «من به کسی احتیاج ندارم. همین اسب و همین مغفر برای من کافی است». کلاه نشان بزرگی و مقام است. مغفر جنگی برای او در حکم تاج و کلاه است. سپس بر ارزش‌مندترین وجه وجودی خودش یعنی التزامش به آزادی و آزادگی انسان (نکته‌‌ای که برای بشر امروز بسیار مهم است) تأکید می‌‌کند. فقط یک چیز را استثنا می‌‌کند: یکی بنده‌ی آفریننده‌‌ام:

سر نیزه و تیغ یار من‌‌اند/ دو بازوی و دل شهریار من‌‌اند

که آزاد زادم، نه من بنده‌‌ام/ یکی بنده‌ی‌‌ آفریننده‌‌ام

اما این نباید به کاووس مجالی دهد که بگوید، من نماینده‌ی همان آفریننده بر روی زمین هستم و اگر تو بنده‌ی آفریننده هستی، باید بنده‌ی من هم باشی. رستم نمی‌‌پذیرد، فردوسی هم نمی‌‌پذیرد، همین جواب را رستم به اسفندیار هم می‌‌دهد با این که به او گفته‌‌اند، اگر اسفندیار را بکشد در آن جهان عذاب جاودان در انتظارش است، اما رستم ترجیح می‌‌د‌‌هد نام و ننگ خود را به خطر نیندازد. خطاب به اسفندیار می‌‌گوید:

ز من هرچه خواهیت فرمان کنم/ ز دیدار تو رامش جان کنم

مگر بند، کز بند عاری بود/ شکستی بود، زشت کاری بود

نبیند مرا زنده با بند کس/ که روشن‌‌روانم بر این است و بس...

که گوید برو دست رستم ببند؟/ نبندد مرا دست چرخ بلند!

با این سخنان، فردوسی فرمان آزادی و شهریاری انسان را ۹۰۰ سال پیش از آن‌که نیچه «چنین گفت زرتشت» را بنویسد، از زبان ابرمرد شاهنامه یعنی از زبان رستم صادر می‌‌کند. گمان من این است که اگر نیچه فارسی می‌‌دانست و می‌‌توانست شاهنامه بخواند، احتمالاً هم‌دلی و هم‌‌آوایی بسیاری بین خود و سراینده‌ی آن می‌‌یافت و رستم را شاید تجسم باستانی همان ابرمردی می‌‌دید که آرزویش را داشت.

در بخش دوم نشست دکتر فرانک جهانگرد، عضو هیأت علمی پژوهشگاه علوم انسانی و دبیر این نشست درباره‌ی «دستاوردهای فرهنگی بنیاد شاهنامه» سخنرانی کرد و گفت: نخستین ایده‌ی تأسیس بنیاد شاهنامه به سال ۴۷ ه.ش برمی‌‌گردد؛ زمانی که محمدرضا پهلوی در سخنرانی خود در مراسم افتتاح بنای یادگار فردوسی در طوس، درباره‌ی لزوم توجه به شاهنامه سخن گفت. در تیرماه سال ۱۳۵۷ بنیاد شاهنامه تأسیس و مجتبی مینوی به‌عنوان سرپرست گروه تحقیقات بنیاد شاهنامه انتخاب شد. دوران درخشش بنیاد شاهنامه، با دستاوردهای علمی و فرهنگی قابل توجه آن در همین دوره است. مینوی در نامه‌‌ای به وزیر فرهنگ وقت، مهرداد پهلبد، انگیزه‌ی خود را چنین بیان می‌‌کند: «اگر وزارت جلیله‌ی فرهنگ و هنر بخواهند و بودجه‌‌ای مرتب و عکس‌‌های نسخ خطی شاهنامه و همکاران مستعد و کارمندان مورد احتیاج و لوازم کار به بنده بدهند و پشتیبانی و حسن نیت دستگاه‌‌های فرهنگی یار بنده باشد، مدت شش هفت سالی در تهیه‌ی متن صحیح و معتبری از شاهنامه و چاپ و انتشار آن اهتمام خواهم کرد. این کار به‌نظر بنده بر هر نوع تجلیلی که از فردوسی بخواهیم به‌عمل بیاوریم، رجحان دارد. ما نباید به این انتظار بنشینیم که در ممالک دیگر برای ما شاهنامه تهیه کنند و به این خوش باشیم که در پایتخت کشور خیابانی و میدانی به نام فردوسی داریم. در سه سال پیش موضوع تهیه‌ی متن شاهنامه مکرر توسط اشخاص مختلف تأکید و تأیید شده است. از بنده این کار برمی‌‌آید و نمی‌‌دانم چند سال دیگر زنده‌‌ام. هر چه زودتر شروع کنم، امید به آن‌که آن را به پایان برسانم، بیشتر است.» ناگفته نماند وی پیش از این مقدمات تصحیح شاهنامه را فراهم کرده بوده و نسخه‌‌ها را در کتابخانه‌‌های معتبر جهان، شناسایی و تعدادی از آن‌ها را جمع‌‌آوری کرده بوده است. در آن دوران نسخه‌‌هایی از شاهنامه در شوروی تصحیح و چاپ شده بوده و اعتراض مینوی به این است که چرا در ایران چنین اقدام مهمی صورت نمی‌‌گیرد؟

مینوی متولد سال۱۲۸۲ هجری شمسی است و در زمان تأسیس بنیاد شاهنامه در سن ۶۸ سالگی است و از چهره‌های علمی و فرهنگی شاخص آن دوره به‌شمار می‌‌رود.

دکتر جهانگرد ادامه داد: تصویب این بنیاد مقارن با جشن بنیان‌گذاری شاهنشاهی صورت می‌‌گیرد و از بسیاری از چهره‌‌های فرهنگی، دانشمندان و پژوهشگران برای همکاری دعوت می‌شود. آن‌طور که از اسناد مربوط به بنیاد شاهنامه برمی‌‌آید، چهره‌‌های برجسته‌‌ای در حوزه‌‌های تاریخ، ادبیات، زبان‌شناسی و رشته‌‌های دیگر برای همکاری با بنیاد شاهنامه اعلام آمادگی می‌کنند. وجود چنین شخصیت‌هایی در بنیاد شاهنامه نشان‌دهنده‌ی اهمیت جایگاه بنیاد شاهنامه است. نخستین چیزی که در این بنیاد بر آن تأکید می‌‌شود، تصحیح شاهنامه است. مینوی بر این نکته تأکید دارد که تا زمانی که متن منقحی از شاهنامه در دست نباشد، نمی‌‌توان پژوهش‌‌های اصیلی در این زمینه انجام داد. مینوی کار خود را در بنیاد شاهنامه رسما از سال ۱۳۵۰ آغاز کرد و تا سال ۱۳۵۵ که در قید حیات بود، در این سمت کارهای ارزش‌مندی انجام داده است. بعد از مینوی، گویی دوره‌ی شکوه و پویایی سپری می‌شود. البته در زمان دکتر ریاحی کارهای شایسته‌ای انجام می‌شود که اغلب بر مبنای اقداماتی است که مینوی انجام داده بوده است. مینوی برای شاهنامه ارزش‌های ذاتی فراوانی قائل است. او شاهنامه و زبان فارسی را حلقه‌ی واسطی می‌داند که با وجود تنوع قومی و فاصله‌ی جغرافیایی‌ای که اقوام مختلف دارند، همه را به یکدیگر پیوند می‌زند. شاید ‌به‌همین دلیل است که مینوی سرپرستی بخش تحقیقات بنیاد شاهنامه را بر عهده می‌گیرد. دکتر مهدی فروغ نیز به عنوان دبیر کل بنیاد معرفی می‌شود.

در اساسنامه ضرورت ایجاد بنیاد شاهنامه به این نکته اشاره شده که فرهنگ و تمدن جدید اروپایی با دو حربه قوی خود یعنی ماشین و وسایل ارتباط جمعی سبب خواهد شد فرهنگ‌ها و خرده فرهنگ‌ها از بین بروند. بنابراین لازم است شاهنامه به عنوان بزرگترین عامل ایجاد تعامل ملی مورد بررسی قرار گیرد. همان‌طوری که اشاره شد اساسی‌ترین کاری که در بنیاد شاهنامه برای این اثر در نظر گرفته شده، تصحیح آن است. ‌به‌همین دلیل مینوی به دنبال تهیه‌ی میکروفیلم‌ها از موزه‌ی بریتانیا و نسخه‌های شاهنامه از کتابخانه‌های دانشکده‌ی خاورشناسی، موزه‌ی ملی دهلی نو، موزه‌ی ملی هند و شهرهای مجاور دهلی، آرشیو ملی هند، شاهنامه مصور دانشگاه علیگر، کتابخانه رضا رامپور و دیگر نسخه‌های موجود در هند است. از سوی دیگر جمع‌آوری منابعی مانند عکس‌های نسخه‌ی قاهره، خرید نسخه‌‌های انقره و استانبول است. همچنین با انتشار خبر فروش هفت صفحه از شاهنامه طهماسبی، بنیاد شاهنامه در صدد برمی‌آید، اگر این صفحات در کتابخانه‌ی بنیاد موجود نیست، خریداری و به کتابخانه منتقل شوند. طبیعی است در پی اقدامات مینوی، نسخه‌هایی از سراسر جهان برای کتابخانه جمع‌آوری می‌شوند، اما کار خرید نسخه‌ها گاهی به کارشناسی برای تعیین اصالت نسخه‌ها هم می‌کشد. ازجمله نسخه‌هایی که در پاکستان وجود دارد. وجود چنین مکاتباتی سبب می‌شود در دیگر کشورها هم اگر کار شایسته‌ای درباره‌ی شاهنامه انجام شده، با وجود مرکزیتی برای شاهنامه در ایران و جهان، این آثار پژوهشی نیز معرفی و ترجمه شوند. مانند چهار مقاله که به زبان اردو درباره‌ی شاهنامه و فردوسی نوشته شده‌اند.

دکتر جهانگرد تأکید کرد: استاد مینوی برای تکمیل کادر پژوهشی به این نتیجه می‌رسد که لازم است گروهی را صرفاً برای تحقیق تربیت شوند. گروهی که تنها وظیفه و شغل آن‌ها پژوهش باشد.

نخستین شرح وظایفی که برای بنیاد شاهنامه تدوین شده بود، بسیار گسترده به‌نظر می‌رسید. به گونه‌ای که بعداً این شرح وظایف بازتعریف و بازبینی شدند:

تهیه و چاپ متن مصحح و منقح از روی نسخ کهن و مورد اعتماد و با توجه به چاپ‌های گوناگون آن، با همکاری و مباشرت چند تن از استادان مسلم تاریخ و زبان و ادب فارسی

بررسی شاهنامه به‌منظور تدارک مقالات تحقیقی و انتقادی در ارزش‌های ادبی آن

مقایسه‌ی شاهنامه با منظومه‌های حماسی مشابه در جهان

فراهم ساختن فرهنگی جامع از واژه‌ها و اصطلاحات و تهیه‌ی دستور زبان شاهنامه با همکاری فرهنگستان ایران

تهیه‌ی فهرستی مشروح از تمام نسخ خطی شاهنامه و در صورت امکان تهیه‌ی میکروفیلم از این نسخ

تهیه‌ی فهرستی مشروح از تمام نسخ چاپی، ترجمه ها، مقالات مربوط به شاهنامه به زبان‌های گوناگون و کتاب‌ها و مقالاتی که درباره‌ی شاهنامه می‌توانند مرجع باشند و کتب و مراجعی که خود منبع و مرجع شاهنامه‌ی فردوسی بوده‌اند.

بررسی تاریخ ایران بر پایه‌ی شاهنامه‌ی فردوسی و بررسی منابع فردوسی در تهیه و تدوین این اثر

تحقیق درباره نقش شاهنامه در حفظ آداب و روسم و سنن ملی و روابط اجتماعی و فرهنگی ملت ایران

بررسی اسامی جغرافیایی شاهنامه و تطبیق آن با اسامی مذکور در متون مشابه و وضع کنونی این نقاط

پژوهش‌های هنری درباره‌ی محتوای شاهنامه از لحاظ لباس و پوشاک، زیورها، سلاح‌ها، تأسیساتی نظیر خانه، قلعه، شهر و مکان‌های دیگر

بررسی شاهنامه از لحاظ فرهنگ عامه اعم از کلمات و جملات فولکلور و داستان‌ها و آداب و رسوم

استفاده از شاهنامه به عنوان یک منبع و سرچشمه‌ی آثار ادبی نمایشی از قبیل: داستان و نمایشنامه و سناریو برای فیلم استریپ و عکس و نظایر آن

استفاده از شاهنامه به عنوان یک منبع هنری از لحاظ تهیه‌ی لباس‌ها و زیورآلات، سلاح‌ها و طرح‌های نقاشی و مجسمه‌سازی با همکاری هنرمندان داخلی و خارجی و تهیه‌ی مواد و آثار هنری بر این مبنا

بررسی امکانات موجود برای تهیه‌ی نمایش و فیلم بر مبنای شاهنامه برای اجرا در سطح کشور و جهان

اهدای جوایز ملی و بین‌المللی و ترتیب دادن مسابقات هنری و ادبی (کتاب، مقاله، نمایش‌نامه، فیلم، نقاشی و موسیقی)

تشکیل مجالس بحث و سخنرانی در شهرهای ایران و در‌صورت امکان در کشورهای دیگر جهان برای تبادل تحقیقات علمی و ادبی خاورشناسان و دانشمندان ایران درباره‌ی شاهنامه و تشکیل جشنواره‌ها و سمینارهای خاص برای بزرگداشت فردوسی و شرکت در کنگره‌های ادبی و تاریخی در سطوح مختلف

کوشش برای ترویج شاهنامه و داستان‌های حماسی ایران در سطح کشور با تهیه‌ی کتاب‌ها و جزوات و برنامه‌های تلویزیونی ساده با همکاری وزارت آموزش و پرورش و تلویزیون آموزشی

بررسی شاهنامه از لحاظ مردم عادی، گردآوری صدای نقالان و کوشش برای گسترش مجدد آن در سطح مملکت و در صورت امکان در دیگر نقاط جهان

همکاری با مؤسسات ورزشی و زورخانه‌ها به منظور اشاعه‌ی شاهنامه‌خوانی در این مکان‌ها

گردآوری شناسنامه‌ی فرهنگی از تمام کسانی که درباره‌ی شاهنامه‌ی فردوسی کار کرده و می‌کننند و ایجاد ارتباط با ایشان (اعم از خارجی یا داخلی)

گردآوری فهرست تمام  مؤسساتی که درباره‌ی حماسه‌های ملی ایران و جهان کار می‌کنند و ایجاد ارتباط با آن‌ها

کوشش برای تجلیل از فردوسی با تهیه‌ی مجسمه‌ها و تصاویر و نصب این مجسمه‌ها در شهرهای مختلف و تهیه‌ی مجسمه‌ها و تصاویر قهرمانان شاهنامه و تهیه‌ی فهرست اسامی نقاط و مؤسساتی که نام خود را از شاهنامه‌ی فردوسی گرفته‌اند و فراهم ساختن موقع مناسب برای نام‌گذاری‌های جدید

تهیه و تکمیل یک آرشیو فرهنگی از مدارک و اسناد اعم از عکس و میکروفیلم و نقاشی و مواد دیگر مربوط به شاهنامه‌ی فردوسی

تشکیل و تکمیل کتابخانه‌ی فنی بنیاد شاهنامه فردوسی، حاوی تمام نسخ چاپی شاهنامه و کتاب‌ها و مقالاتی که درباره‌ی این اثر نوشته‌اند و کتاب‌ها و مقالاتی که درباره‌ی تاریخ اجتماعی و حماسی ایران تهیه شده و تمام آثار ادبی و تاریخی که ممکن است در پژوهش‌های علمی بنیاد مورد استفاده قرار گیرد.

فراهم ساختن یک نمایشگاه دائمی از مظاهر هنری شاهنامه‌ی فردوسی شامل مجسمه‌ها، تصاویر، جامه‌ها، زیورها، نمونه‌های کوچک دژها و خانه‌ها ، نقشه‌ها ، مینیاتورها ، رسم الخط‌های گوناگون شاهنامه‌های مکتوب، تصاویر و سرگذشت پادشاهان و وزیران، دانشمندان، نقاشان، خطاطان، پهلوانان و نقالانی که در راه خلق و تکمیل و ترویج شاهنامه کوشا بوده‌اند. شایان ذکر است، این نمایشگاه در تهران دائمی بوده و در بنیاد شاهنامه ترتیب خواهد یافت و در شهرهای بزرگ ایران و خارج به‌صورت موقت تشکیل خواهد شد.

تهیه، چاپ و انتشار یک فصل نامه‌ی تحقیقی و نشریه‌های دیگر و همکاری در چاپ و انتشار داستان‌ها و متن انتقادی شاهنامه

تشکیل موزه‌ی فردوسی در طوس، حاوی آثار و اسناد هنری گران‌قدر مربوط به شاهنامه و مطالب و وقایع

توجه به شاهنامه به‌عنوان متنی که می‌تواند به عرصه‌های هنری مانند نقاشی، نقالی، نمایش‌نامه و فیلم، مجسمه‌سازی تصویرنگاری شاهنامه مورد توجه قرار گرفت و آثاری در این زمینه‌ها پدید آمد و آفریده شد. از مهم‌ترین دستاوردهای این حوزه، تدوین فیلم کوتاه «بنیاد شاهنامه‌ی فردوسی» به کارگردانی خسرو پرویزی در سال ۱۳۵۵ و فیلم عروسکی «هفت‌خان رستم» به کارگردانی یوسف صدیق و علی خوش‌نشین بود.

دکتر جانگرد در خاتمه‌ی سخنانش یادآور شد: این‌ها شرح وظایف بنیاد شاهنامه بود. گزارش کار بنیاد شاهنامه در بررسی آن‌چه اتفاق افتاده یعنی، گزارش پنج‌ساله نشان می‌دهد که موارد زیادی محقق شده است.

ساختار بنیاد شاهنامه شامل بخش تاریخ، بخش آموزش و پرورش، بخش جشنواره‌ها و بخش انتشارت بود. در تمامی این بخش‌ها چهره‌های شاخص و برجسته‌ای انتخاب شده بودند و با بنیاد همکاری می‌کردند.

در انتشارات بنیاد شاهنامه نیز آثار پژوهشی‌ درباره‌ی شاهنامه به چاپ رسید. بخشی از تصحیح‌هایی که مورد نظر استاد مینوی بود نیز به سرانجام رسید و تعدادی از آن‌ها قبل و تعدادی پس از انقلاب چاپ شد. نشریه‌ی سیمرغ نیز با آثاری از شاهنامه‌پژوهان داخلی و خارجی و با مقالات و پژوهش‌های ارزش‌مندی در چند نوبت منتشر شد.

از دیگر فعالیت‌های بنیاد شاهنامه برگزاری هفته‌ی گفت‌وگو درباره‌ی شاهنامه بود که در روزهای ۱۹ تا ۲۶ آبان ماه ۱۳۵۴ در خلال هشتمین جشن فرهنگ و هنر و در کنار آن نمایشگاه شاهنامه و آثار چاپ شده مربوط به آن برگزار شد.

فعالیت فرهنگی دیگر برگزاری جشنواره طوس بود. نخستین جشن طوس در تیرماه ۱۳۵۴، دومین جشن در تیرماه ۱۳۵۵، سومین جشن طوس در تیرماه ۱۳۵۶ و چهارمین جشن طوس در تیرماه ۲۵۳۷ شاهنشاهی برگزار شد. هم‌چنین نخستین هفته‌ی شاهنامه در استان هرمزگان در روزهای ۲۳-۲۷ آبان ماه ۱۳۵۶ برای ارائه‌ی آخرین دستاوردها در حوزه‌ی شاهنامه‌پژوهی برگزار شد.

از مهم‌ترین بخش‌های بنیاد شاهنامه، کتابخانه‌ی تخصصی آن بود. این کتابخانه که به همت مجتبی مینوی تأسیس شده بود، ابتدا با ۱۲۰ جلد کتاب کار خود را آغاز کرد. مینوی کتابخانه‌ی شخصی خود را که بالغ بر ۲۰هزار جلد کتاب به زبان‌های فارسی، انگلیسی، فرانسوی، عربی، ایتالیایی، اردو و... داشت، وقف بنیاد شاهنامه فردوسی کرد. در سال ۱۳۵۷ با استعفای کابینه‌ی جمشید آموزگار و تغییر کابینه، وزرای بعدی چندان اهتمامی به بنیاد شاهنامه نداشتند و کم‌کم از اهمیت و اعتبار آن اندکی کاسته شد و پس از انقلاب اسلامی نام آن به بنیاد فردوسی تغییر یافت و سپس با چند مؤسسه‌ی فرهنگی دیگر ادغام شد و ابتدا به نام مؤسسه‌ی مطالعات و تحقیقات فرهنگی و در نهایت به پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی تغییر نام داد.

زندگی از نظر فردوسی، یک راز است

انتهای پیام/
ارسال نظر
پیشنهاد امروز