در گفتوگو با ایلنا مطرح شد؛
چرا «ارباب حلقهها»یی برای شناسایی جغرافیا و هویت ایرانی به کودکان نداریم؟
مجید شفیعی درباره مجموعه داستان «گذری بر خاک نمناک» میگوید: من در این مجموعه میخواستم که اثر و بنای تاریخی را از غبار گرفتگی و نگاه موزهای که بر آن مستولی است، برای مخاطب نوجوانی که وقایع و اتفاقات عجیب و غریب و فانتزی را دوست دارد، خارج کنم.
به گزارش خبرنگار ایلنا، ماجراجویی در آثار تاریخی شاید برای خیلیها کار عجیبی به نظر برسد؛ آنهم از داخل صفحات یک کتاب. کتابی که مجموعه داستانهایی فانتزی و تخیلی با چاشنی رویدادهای تاریخی است که حول محور ۱۰ اثر و بنای تاریخی ثبت جهانی ایران شکل گرفته است. «مجید شفیعی» در کتاب «گذری بر خاک نمناک» برای مخاطب نوجوانش قصههایی از ۱۰ بنای مشهور ایرانی را روایت کرده است. قصههایی از آدمها و مکانها و رویدادهایی که اگر دوربینی برای ثبتشان در کار بود، شاید میتوانستند واقعی باشند.
به بهانه انتشار این کتاب از سوی نشر تاریخ ایران، با مجید شفیعی که علاوه بر ادبیات، موزهداری را هم دنبال کرده، گفتگویی انجام دادهایم که مشروح آن را میتوانید در ادامه بخوانید.
نگاهی کلیشهای نسبت به موزهداری و اثر تاریخی در کشورمان وجود دارد که باعث میشود خیلیها بازدید از آن را بهعنوان یک ماجراجویی و کاری لذتبخش نبینند. انتخاب این شیوه روایت و الصاق یک قصه و افسانه به هر اثر تاریخی برای زدودن این نگاه بود؟
بله، دقیقا. ببینید، مفاهیم تاریخی، فلسفی و روانشناسی همیشه به طور مجرد در ذهن افراد هستند. یعنی هنوز عینیت پیدا نکرده و ملموس نشدهاند که مخاطب آن را درک کند. اما غرب این کار را کرده؛ نمونهاش «دنیای سوفی» یوستین گردر که مفاهیم فلسفی را به صورت داستان، برای نوجوانان روایت کرده است. یا آلن دوباتن که مفاهیم فلسفی را در کتابهایش به صورت کاربردی بیان کرده. خوبی فلسفه، ادبیات و فرهنگ غرب کاربردی بودنش است که به راحتی میتوان آن را لمس کرد اما مفاهیمی که ما از مکانها، زمانها و دورانها به کار میبریم بیشتر انتزاعی است و مابهازای بیرونیاش را پیدا نمیکنیم. من در این مجموعه میخواستم که اثر و بنای تاریخی را از غبار گرفتگی و نگاه موزهای که بر آن مستولی است، برای مخاطب نوجوانی که وقایع و اتفاقات عجیب و غریب و فانتزی را دوست دارد، خارج کنم. خودم هم ژانر ادبیات فانتزی را بسیار دوست دارم و یکی از حوزههای کاریام در نوشتن برای کودکان و نوجوانان است. این مجموعه را به صورت داستانهای فانتزی کار کردم تا کمی ماجراجویی به بناهای تاریخی و ثبت جهانیمان اضافه کنم و برای مخاطب نوجوان از آن حالت سخت و سلب خودش بیرون بیاید و شیرینی داستان امکانی برای برقراری ارتباط مخاطب را با بنای تاریخی فراهم کند.
انتخاب این شکل از ارائه آثار و شیوههای روایی چگونه شکل گرفت؟
به علت مؤثر بودن شیوههای مختلف روایت و روایتگری و با استفاده از ظرفیتهای ادبیات و خصوصا قصهنویسی سعی کردم در معرفی این آثار طرحی نو بیافکنم و روالی که هیچگاه پیشتر مورد اقبال نبوده را برای شناساندن هرچه بیشتر تاریخ و هنر و معماری کهن ایران زمین به جریان بیاندازم. برای رسیدن به این هدف، از ۱۰ بنای ثبت شده ایران در فهرست میراث جهانی قصههایی فانتزی و تخیلی نوشتم تا بتوانم به شکل تأثیرگذارتری برجستگی این آثار را نشان دهم و از زاویهای نو به میراث کهن سرزمینمان چشم بدوزم و پهنه شکوفاتر و گستردهتری را در پیش چشم مخاطبان بگشایم و از این گستره فراخ امکان برداشتهای جدیدی را فراهم کنم. از ادبیات بهره گرفتم تا امکانی بهتر برای شناخت آثاری درخشان که از خیل سدهها و هزارهها هنوز شکوهمند و بزرگ باقی ماندهاند، بسازم. خواستم این بوده که مخاطب به شکل مؤثرتری با تاریخ و معماری و فرهنگ مواجه شود چراکه قصه مؤثرترین شیوه القای تفکر در سطحی گسترده است. به زعم من؛ استفاده از شیوهها و شکلهای جدید روایی در شناساندن هرچه بهتر و مؤثرتر این آثار میتواند تأثیر فراوانی داشته باشد. تا الآن کمتر از این ظرفیت در شناساندن آثار تاریخی بهره برده شده است. کوشش من در این مجموعهها برانگیختن حس کنجکاوی مخاطبان است. سعی کردهام از تاریخ بهرهای ادبی ببرم چراکه من نویسندهام و تاریخ در داستانهای من جلوههایی ادبی دارند و معتقدم ادبیات راهیست که میتوان با آن از ورای واقعیتهایی که گاهی با حدس و گمان ابراز شدهاند، به حقیقت تاریخ پی برد. ضمن اینکه همراه هر کدام از قصهها، بخش دیگری را هم برای آشنایی هرچه بیشتر مخاطبان با بناهای ثبت شده اضافه کردم که شامل مطالبیست درباره موقعیت جغرافیایی و تاریخی و اهمیت جهانی و کشوری این آثار و همچنین تاریخچه مختصری از بنا. یعنی هر اثر شامل دو بخش داستانی و غیرداستانیست که بر اساس تاریخ ساخت این بناها مرتب شده.
این پسزدگی نسبت به تاریخ به خاطر ناآشنایی و نگاه ویترینی به موزه، باعث شده خیلیها با تاریخ غریبه باشند. انتخاب مخاطب نوجوان برای این مجموعه داستان با هدف انس این نسل با تاریخ بود؟
این مجموعه مشتمل بر ۱۰ داستان فانتزی و تخیلی از ۱۰ بنای ثبت شده ایران در فهرست میراث جهانی یونسکو است. مخاطبان اصلی این آثار نوجوانان و جوانان هستند اما به سبب گستردگی موضوع و حوزه روایی آثار میتواند برای سنین بالاتر هم جذاب و خواندنی باشد. این غریبگی که اشاره کردید هم به خاطر این است که هنوز آن نگاه کاربردی و مفهومگرای چند لایه را نسبت به اثر و بنای تاریخی نداریم؛ درحالیکه حتی یک سنگ هم داستان دارد؛ همانطور که شاملو در شعری میگوید: «کوه با نخستین سنگها آغاز میشود و انسان با نخستین درد...» این پازل تنها وقتی مشهود است که تکهتکههای آن را کنار هم بگذاری. اما کسی این قطعات را کنار هم قرار نداده تا از آن مفهومی دربیاورد و به نتیجهای برسد. باید این مفاهیم را ملموس کنیم و از جایگاه دستنیافتنی به دسترس همه برسانیم همانطور که در غرب بارها این کار را انجام دادهاند؛ نمونه مشهور و محبوبش هم «ارباب حلقهها»ست که تمام جغرافیای تاریخ بریتانیا و افسانههای اجداد نیوانگلندها را مانند تکههای پازل کنار هم میچیند تا وقتی نوجوانی به آن نگاه میکند هویت خودش را پیدا کند. هدف من هم واکاوی همین هویت است که در پسزمینه ذهنی تو چه هست و چه نیست؟ در ناخودآگاه نوجوان ما چه چیزی باید گذاشته میشد که حذف شده؟ این حذفیات را من به عنوان نویسنده باید به صورت ملموس نشان دهم. هرچند که تلاش کردهام از حالت سرگذشتنامهای صرف حذر کنم و تنها به معرفی بنا و تاریخچهاش بسنده نکنم بلکه قصهای اغلب تخیلی و فانتزی را دستمایه کار قرار دهم. معتقدم، آنچه در این میان مغفول واقع شده، ناخودآگاه تاریخی بشر است که در مهاجرتها، جنگها، روایت سینه به سینه قصهها همینطور هی عوض شده و از واقعیت خودش دور و به یک حقیقت دیگر نزدیک شده است. در بیان این قصهها، تلنگر هویتی را مدنظر داشتم؛ میتوانم مثلا آقامحمدخان را به بسطامی وصل کنم و صدای بسطامی را به آن قرن ببرم. در واقعیت، آقامحمدخان کشتار بزرگی در کرمان انجام داد اما ماجرای آقامحمدخانِ قصهِ من اینطور است که، دیوارهای ارگ بم به او فشار میآورند تا نابودش کنند اما ناگهان صدای بسطامی در ارگ بم میپیچد و دیوارها به احترام او کنار میروند و راوی میگوید بله، این از نوادگان همانهایی است که در کشتار تو به قتل رسید، اما حالا نجاتبخش تو شده. اینجا زمینههای تحولی آقامحمدخان آغاز میشود در حالیکه در تاریخ چنین رویداد و تحولی در کار نبوده. میخواستم عظمت معماری ایران را نشان دهم که آنقدر با نگاهی انسانی ساخته شده که حتی این کار را برای دشمن هم میکند تا متحول شود. میخواستم مخاطب متوجه شود که معماری ایرانی یعنی انسانیت. و این مفهوم را در قالب قصهای تخیلی گفتم. معماری ایرانی، ابتدا انسان را میبیند و بعد حول محور او، بنا را طراحی میکند. مثل معماری امروزی ما نیست که بنا ساخته و بعد انسان وسط آن چپانده شود. برای همین است که از معماری شهری فرار میکنیم؛ میدانها و خیابانها جذاب نیستند و آدمها تا وقتی پیدا کنند سمت شمال فرار میکنند. در حکایت دیگری که از میدان نقش جهان گفتهام نیز، همین مفهوم انسانیت در ذهن معمار ایرانی را نمایش دادهام که تصویر شاه در حال محو شدن از روی بناهاست و همان معمار نقش جهان به کمک شاه و به کمک تاریخ میآید. آیندگانی که میآیند آنها قضاوت میکنند که این معماران و هنرمندان هستند که در ذهن بشر میمانند، نه پادشاهان.
اما این پیوند نگاه تاریخی با قصهگویی را در ادبیات ایران کمتر میبینیم...
با اینکه بچهها این شکل از داستانگویی را دوست دارند و غرق قصه میشوند، اما سیستم نشر ما سخت قبول میکند و پذیرای جلوههای جدید و نوگرایانه در ادبیات کودک و نوجوان با دید هویتی نیست.
چرا؟
میگویند هر عقیدهای که در تاریخ مطرح شده اولین بار، با مخالفت روبهرو شده است. ما هنوز در مرحله اولیه و انکار و مخالفت به سر میبریم و برای آثار ترجمه بهبه و چهچه میکنیم درحالیکه اگر همین کار را بخواهیم خودمان بنویسیم چه بسا بهتر از نمونه خارجیاش باشد چون مواریث فرهنگی ما بسیار گسترده و فراوان است و مغفول واقع شده. من در این مجموعه، از خود تاریخ به قصه رسیدم؛ از جز به سمت کل رفتم و از خودم پرسیدم که این حلقههای مفقوده در زنجیرههای بهم پیوسته تاریخ چیست؟ وظیفه یک تاریخدان و ادیب و نویسنده این است که این حلقهها را بهم بچسباند نه اینکه جدا جدا و غیر مرتبط باهم نمایش دهد. کشف و شهود یک نویسنده و هنرش این است که اینها را با تطبیق دادهها بههم بچسباند و یک مفهوم واحد بسازد. درحالیکه ما مدام دنبال تعاریف هستیم و کاری به تولید دانش نداریم. باید بتوانیم از این دادهها یک کل و دانش بسازیم.