خبرگزاری کار ایران

گفتگوی ایلنا با کار گردان فیلم ملبورن:

وجه واقعی آدم‌ها را هیچ‌وقت نمی‌توان شناخت

وجه واقعی آدم‌ها را هیچ‌وقت نمی‌توان شناخت
کد خبر : ۲۳۹۲۳۷

مسئولیت‌پذیری با انجام وظیفه تفاوت دارد. مسئولیت‌پذیری امری شخصی‌تر است و انجام وظیفه بیشتر در جامعه نمود دارد. / ارزشی مثل مسئولیت‌پذیری در نسل جدید کمرنگ شده است.

نیما جاویدی کارگردان جوان سینمای ایران با ساخت اولین فیلمش به نام ملبورن توانست خودش را مطرح کند. این فیلم در جشنوراه فیلم فجر سال گذشته نامزد بهترین فیلم در بخش فیلم اول و بهترین کارگردانی شد و همچنین جوایز زیادی از جشنواره‌های همچون آسیا پاسیفیک، قاهره، گیخون بدست آورد. به بهانه اکران فیلم ملبورن در ایران و ایتالیا و استقبال تماشاگران از این آن؛ با نیما جاویدی گفتگو کرده‌ایم.

ایده اولیه فیلم چطور شکل گرفت؟

در سفری که با تعدادی از دوستانمان رفته بودیم طی یک اتفاق قرار شد تا برای چند ساعت از یک کودک نگهداری کنم. همه برای پیاده‌روی بیرون رفته بودند و من با بچه که خواب بود؛ در خانه تنها ماندم. بعداز مدتی چون بیرون سروصدای ساختمان‌سازی بود؛ احساس کردم بچه با سروصدا بیدار نمی‌شود. خب نگران شدم طوری که رفتم توی اتاق و شروع کردم به سر و صدا راه انداختن در اتاق و خوشبختانه بچه بیدار شد ولی این نگرانی در ذهن من حک شد و ایده فیلم از اینجا شکل گرفت. البته در طرح اولیه‌ای که زدم؛ بچه سنش بیشتر بود و علت اتفاق مشخص بود ولی برای اینکه معما را وارد داستان کنم سن بچه کمتر شد.

همه این‌ها یک جورهایی ناخودآگاه بود یعنی بعد‌ها متوجه شدم. نیروی محرکه‌اش نگرانی و ترسی بوده که آن موقع سراغم آمده بوده و ظاهرا زورش هم زیاد بوده. در اوایل نگارش فیلمنامه بود که گفتم از کجا این ایده به ذهنم رسیده و متوجه خاطره آن سفر شدم.

یعنی شما در حوزه فیلمسازی قائل به تجربه شخصی هستید؟

نمی‌توانم نباشم زیرا اگر قرار باشد چیزی روی مخاطب تاثیر بگذارد ابتدا باید روی خودم تاثیر بگذارد و اگر قرار باشد روی خودم تاثیر بگذارد احتمالا باید از حوزه شخصی‌ام بیاید. البته راه‌های دیگری هم وجود دارد ولی من فعلا این را ترجیح می‌دهم.

اگر هرفرد دیگری جای این نوزاد بود؛ درام شکل نمی‌گرفت؟

قطعا می‌توانست شکل بگیرد ولی مطمئن نیستم که این قدرت را در درام داشت. فکر می‌کنم تاثیرگذاری الان را نداشت. نوزاد بودن معصومیت را هم با خودش آورده. اتفاقی که می‌افتد خیلی بکر است و تقریبا کسی تصوری از آن ندارد. مثل تصادف مرگبار ماشین نیست که هرکدام از ما به نوعی(مستقیم یا غیرمستقیم) ‌ شناختی از آن داشته باشیم. به خاطر همین هم تجربه عاطفی‌ای که به مخاطب می‌دهد تجربه متفاوت و بکری است.

البته شاید باعثآزار بیننده نیز بشود؟

صددرصد همینطور است. البته اسمش را تکان دهنده می‌توان گذاشت به جای آزاردهنده. فکر می‌کنم به همین دلیل چندین بار البته خارج از ایران فیلم را با سینمای هانکه مقایسه کرده بودند. خب فیلم‌های تاثیرگذار با این رویکرد در تاریخ سینما کم هم نیستند. فیلمهایی که بیننده را درگیر می‌کنند و به او تلنگر می‌زنند. البته بستگی به میزان حساسیت مخاطب هم دارد. به نظرم موضوع این است که باید دید بیننده در انت‌ها به آن کاتارسیسی که فیلم پی‌اش را ریخته می‌رسد یا نه؟ به هرحال ملبورن یک کمدی موزیکال گل و بلبلی نیست و این از‌‌ همان خلاصه یک خطی‌اش هم معلوم است.

درست است که ما در فیلم رفتارهای بد می‌بینیم اما آدمهای بدی نمی‌بینیم و حتی علت رفتار‌ها هم مشخص نمی‌شود؟

این تفاوت بین شخصیت‌پردازی و وجهه حقیقی و پنهان شخصیت است. اساسا شخصیت‌پردازی همه چیزهای قابل درکی است که در آدمِ روی پرده می‌بینیم و قابل مشاهده و قابل درک است اما به نظرم آنچه که در فیلم جذاب است وجه واقعی آدم روی پرده است که هیچ وقت به‌عنوان مخاطب، دوست یا همسر نمی‌توانی آن را کشف کنی و در زمان پریشانی خودش را نشان می‌دهد که همه را هم ممکن است دچار شک کند مثلا پیمان معادی و یا امیرعلی نجاتی در این فیلم همین است؛ این آدم در یک موقعیت ناشناخته و به شدت پیچیده و سخت قرار می‌گیرد. این آدم خودش هم گیج است که چرا اینکار را کرده است درواقع امیر و سارا با این اتفاق به شناخت و درکی جدید از خودشان می‌رسند. بعد از دیدن فیلم در اولین نمایش آزمایشی داشتم به این موضوع فکر می‌کردم که آیا این دو آدم بعد از این اتفاق می‌توانند زیر یک سقف باهم زندگی کنند؟! که البته جوابش هم معلوم بود!

اما فیلم می‌توانست پایان دیگری نیز داشته باشد.

برایم پایان فیلم مهم بود. فیلمنامه را برای همین پایان فعلی نوشتم ولی فیلم پتانسیل پایان دیگری هم داشت و وسوسه شدم به پایان‌های دیگر هم فکر کنم. برای این داستان دو پایان در نظر داشتم که هر دو را گرفته بودم و قابل استفاده بود زیرا همیشه دودل بودم؛ پایان دوم کاملا مثبت بود. من ۳ جلسه نمایش فیلم را برای یکسری مخاطب معمولی و غیرسینمایی گذاشتم و به جرات ۹۰درصد مخاطبین پایان فعلی را دوست داشتند.

اما به نظر می‌آید خیلی از حل کردن قضیه فرار می‌کردید؟

نه؛ برای اینکه راه‌حل دقیقی وجود ندارد. زمانیکه در موقعیت بحران قرار می‌گیریم مشخص نیست چه کاری انجام می‌دهیم. البته ما همیشه می‌گویم که مثلا در فلان موقعیت چه کاری را انجام می‌دهیم اما واقعیت این است که معمولا بین چیزی که می‌گوییم و عملی که انجام می‌دهیم؛ تفاوت وجود دارد. در واقع کاری که می‌کنیم اهمیت دارد نه آنچه که می‌گوییم. تا در موقعیت قرار نگیریم؛ نمی‌توانیم تصمیم درست بگیریم. سوال این است که از کجا می‌دانیم که با اطمینان این‌کار را انجام می‌دهیم. تجربه زندگی به من نشان داده که زیاد دیالوگ را جدی نگیرم و به کنش و عمل دقت داشته باشم. فکر کنم در توکیو بود؛ توی جلسه پرسش و پاسخ آقایی از من سوال کرد که خودت اگر بودی چه کاری انجام می‌دادی؟ گفتم صادقانه می‌گویم که نمی‌دانم؛ تا در موقعیت قرار نگیرم نمی‌توانم بگویم. امیرعلی و سارایی را که خلق کردم می‌دانم چه کار می‌کردند اما خودم را نمی‌دانم.

در موقعیت بحرانی باید با عقلانیت رفتار کرد ولی این عقلانیت در رفتار شخصیت‌ها دیده نمی‌شود؟

اینکه باید چکار کنیم با اینکه در عمل چکار می‌کنیم تفاوت زیادی دارد؛ اتفاقا عاقلانه برخورد کردن در موقعیت بحرانی خیلی کم پیش می‌آید. موقعیت بحرانی عقل را تعطیل می‌کند و احساسات حکمفرما می‌شوند. در ضمن زنجیره ماجرا‌ها طوری چیده شده است که شخصیت‌ها تنها در مشکل اول باقی نمی‌مانند؛ چند دقیقه از مشکل اول نگذشته که با مشکل بزرگ‌تر یعنی آمدن پدر مواجه می‌شوند. بعد از آن به ترتیب موانع بیشتر و بیشتر می‌شوند و آدم‌ها بیشتر در موقعیت بغرنج گرفتار می‌شوند.

اما هیچ روزنه‌ای هم برای حل مشکل نگذاشتید؟

اگر قرار بود روزنه‌ای بگذارم داستان پیش نمی‌رفت. در این نوع درام باید مشکلات آوار شوند و بروند به نقطه‌ای که خود ادم‌ها علیه خودشان کار کنند. مشکل اصلی این آدم این است که آنقدر خودش را عقل کل می‌داند که نمی‌تواند این موضوع را قبول کند که در موقع رفتن ناگهان یک مشکل بزرگ برایش بوجود آمده است. آدمی که خودش را شجاع و نترس می‌داند اما زمانیکه در موقعیت قرار می‌گیرد؛ تبدیل به یک آدم ترسو می‌شود.

در فیلم‌ها بار‌ها دیده‌ایم زمانیکه زن و شوهری با هم دعوا می‌کنند برای اینکه شخصیت آن‌ها را نشان دهند به گذشته آن‌ها برمی گردند اما شما در فیلم از این کار پرهیز کردید؟

چون اعتقاد دارم در سینما این کار یکی از دم‌دستی‌ترین ابزار برای اطلاع‌رسانی است که بیننده در ناخودآگاهش آن را دوست ندارد. اگر بیننده متوجه شود که آدم‌های توی فیلم دارند با هم حرف می‌زنند تا به او اطلاعات بدهند از فیلم فاصله می‌گیرد.

رفتار این شخصیت دچار بی‌مسئولیتی نسبت به گذشته نیست؟

همینطور است. اصلا تم فیلم همین مسئولیت‌پذیری یا بهتر است بگویم عدم مسئولیت‌پذیری است. تم ملبورن هم از آن چیزهایی بود که در بحبوحه جنگ بر سر شکار سیمرغ‌ها در ایام جشنواره فجر از طرف عده‌ای قضاوت یا دروغ عنوان می‌شد. می‌خواستند به هر قیمتی فیلم را بچسبانند به فیلم‌های دیگران و اصطلاحا پرونده‌اش را با کلی گویی‌های دو سه خطی ببندند. به نظرم ارزشی مثل مسئولیت‌پذیری در نسل جدید که خودم هم عضوی از این نسل هستم کمرنگ شده است. واکنش‌های که از مخاطبین خارجی می‌گرفتم؛ جالب بود. انگار این قضیه خیلی مختص ایران هم نیست و مال همه جای دنیاست. به نسل پدرانمان نگاه کنید؛ در زمان جنگ صدام آمده بود که یک هفته‌ای به چیزی که می‌خواهد برسد ولی چه اتفاقی افتاد؟ بخشی از آن فداکاری‌ها به خاطر پررنگ بودن احساس مسئولیت در آن نسل بود. هنوز هم این را در آن‌ها می‌بینیم. البته دنبال مقصر نمی‌گردیم و اتفاقا نسل ما از یک نظرهایی قربانی هم محسوب می‌شود ولی به نظرم این ارزش در ما کمرنگ شده است.

در فیلم آدم‌ها سعی می‌کنند فقط به وظیفه خود عمل کنند اما مسئولیت‌پذیر نیستند شما بین مسئولیت‌پذیری و انجام وظیفه تفاوت قائل هستید؟

به نظرم مسئولیت‌پذیری شخصی‌تر است و انجام وظیفه بیشتر در جامعه نمود دارد به همین دلیل دو بحثکاملا متفاوت است.

انتخاب بازیگران از ابتدا هم این‌ها بودند در زمان نوشتن هم به پیمان معادی و نگار جواهریان فکر می‌کردید؟

خیر؛ در زمان نوشتن به بازیگر فکر نمی‌کردم زیرا دوست داشتم شخصیتی که خلق می‌کنم برای خودم باشد. انتخاب نگار جواهریان از ابتدا مشخص بود اما برای شخصیت امیرعلی بعد به پیمان معادی رسیدیم که البته خیلی از این انتخاب راضی هستم و واقعا نمی‌دانم اگر پیمان معادی نمی‌آمد چه کسی می‌توانست به خوبی او از پس این نقش برآید.

در مورد هومن بهمنش چطور؟

هومن بهمنش اولین گزینه بود. اولین فیلمبرداری که پیشنهاد دادم او بود. هر دو عضو انجمن فیلم کوتاه خانه سینما بودیم و سال ۸۸ قرار بود باهم فیلم کوتاه بسازیم که نشد. چیزی که من به دنبال آن بودم یک فیلمبردار فداکار بود یعنی کسی که دنبال دیده شدن خودش نباشد و قلبش برای فیلم بزند. خوشبختانه هومن بهمنش علی‌رغم جوان بودنش پختگی یک فیلمبردار کهنه کار را دارد و به نظرم بهترین گزینه برای ملبورن بود.

تفاوت رفتار مخاطبان ایرانی و خارجی با فیلم چگونه بود؟

اکثرا نماشاگرهای خارجی خوش‌شان آمده و این جنس سینمای معمایی و کارگاهی برایشان جالب و نگاه تازه‌ای از سینمای ایران بود. در ‌نهایت مخاطب مخاطب است و خیلی قائل به این تفاوت‌ها نیستم. ما راجع به انسان و ارزش‌ها و احساسات او فیلم می‌سازیم و مخاطبمان هم انسان است؛ ترس و تردید و مسئولیت پذیری همه جای دنیا یک مفهوم دارد.

گفتگو: علی زادمهر

ارسال نظر
پیشنهاد امروز